شیطان و توجه دادن به نیازهای پست

«فَدَلاَّهُمَا[1] بِغُرُور[2]ٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ[3] عَلَیهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّـةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکمَا عَن تِلْکمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّکمَا إِنَّ الشَّیطَانَ لَکمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ».[4]
پس شیطان با غرور و اظهار خیرخواهی، حیله گرانه سقوطشان داد، و چون از درخت چشیدند آنچه می خواستند پنهان کنند برایشان آشکار شد و لذا جمع آوری برگ های بهشت را - برای این که به خود بگیرند - شروع کردند، خداوند از دور ندا کرد - زیرا دیگر از مقام قرب خارج شده بودند، قبلاً فرمود: «هذِهِ الشجرة» چون نزدیک بودند- آری از دور ندا داد، مگر من شما را از آن درخت نهی نکردم؟ آیا من به شما نگفتم شیطان دشمن صریح و روشن شماست. پس شیطان با دروغ و قسم آن ها را فریب داد و پایین کشید.

با حبّ دنیا نظرشان را به پایین انداخت. وجه تعلّقشان را دنیا قرار داد، حالا که باید انسان وجه تعلقی داشته باشد - چون عین نیاز است - شیطان آن وَجه تعلّق را دنیا قرار داد و لذا دنیا را جهت اقناع آن وَجه تعلّق برای آن ها زیبا نمایاند. چون بالاخره انسان دلش را باید به جایی بند کند، شیطان آن دل را به دنیا بند می کند و انسان بندة دنیا می شود، و دلی که باید به اَحد بند می شد، با وسوسه و تکرار و دائم توجه دادن به دنیا، به شجره و کثرت بند شد؛ لذا فرمود: «فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ» یعنی زیرپایشان را با اظهار خیرخواهی و دروغ، خالی کرد تا از مقام اصلی شان سقوط کنند و لذا از آنچه باید فرار می کردند، به آن نزدیک شدند و به آن علاقه مند گشتند و در نتیجه «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ» همین که از شجره چشیدند، عیوبشان آشکار شد - هنوز به خوردن هم نرسید - چون اصلاً دنیا را نمی شود خورد، فقط می شود چشید. شما کودکی را می چشید، جوانی را می چشید. آن ها را که نمی خورید که جزء وجود شما شود، بلکه آن ها را می چشید، برای همین هم باز شما، خودتان هستید و از کودکی و جوانی عبور می کنید.

مثلاً بنده وقتی این فرش را دوست داشته باشم جزء وجودم نمی شود، فقط برایم یک خوشی و خیالات به وجود می آورد. اگر این فرش پیش شما باشد یک تصوری دارم که مال من نیست، اما پیش من که باشد یک تصوری برایم هست که پیش شما نیست و در نتیجه مال من است و این یعنی چشیدن. می فرماید: «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ» وقتی که شجره را چشیدند، یعنی نظر به دنیا انداختند «بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا» خیلی عجیب است می فرماید: قسمت های پست آن ها برایشان جلوه کرد، نیازهای پست برایشان رخ نمود، نقص هایشان که باید در مورد آن فکری نکنند ظاهر شد. تا قبل از این واقعه، این نیازها بود، ولی زیر پرتو لطف پروردگار، خودبه خود رفع می شد، خداوند شرایط رفع آن را خودبه خود فراهم کرده بود، کار آن ها نظر به بالاتر از این ها بود. ولی آن ها خودشان هم خواستند تقلایی بکنند تا خودی نشان دهند، و لذا همه چیز عوض شد، گرفتار جمع آوری وسایلی شدند که به کمک آن وسایل رفع نیازهای مادی و پست خود را به عهده گیرند. به گفتة مولوی:

طفــل تا گیـــرا و تا پویـــا نبــود
مرکبش جز گردن بابا نبــود

چون فضولی کرد و دست وپا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود

همین که خواست خودش باشد و خودی نشان داد، حالا پدرش او را به زمین گذاشت که برو هرکاری می خواهی بکن، حالا به چه کنم چه کنم افتاد. در ادامه می گوید:

جان های خلق پیش از دست و پا
می پریدند از وفا سوی صفا

که همان زندگی قبل از نزدیکی به شجره بود، ولی با نزدیکی به شجره و هبوطی که به همراه آورد، ما ماندیم و خودمان که از این به بعد باید مشکلاتمان را رفع کنیم. می گوید:

چون به امر اِهْبِطُـوا بندی شــدند
حبس حرص و خشم و خرسندی شدند

آدم ها چون خود را از زیر پرتو نور پروردگارشان خارج کردند، تا خودشان با نزدیکی به شجره خود را سیر کنند، حرص ها و خشم و خوشحالی ها شروع شد، تا قبل از آن در یک حالت غنای به وجود حق بودند، و از این به بعد باید با دنیا غنی شوند و با دنیا خوشحال گردند. و این قصة هر روز انسان ها است که دائم به شجره نزدیک می شوند و دائم از بهشت خارج می گردند، مگر این که به توکل برگردند و خود را در پرتو نور پروردگارشان قرار دهند که:

کارساز ما، به فکر کار ما است
فکر ما در کار ما آزار ما است

فرمود: چون به شجره نزدیک شدند، عیوبشان برایشان ظاهر شد و از آن عفت ذاتی خارج شدند. چون همة ما یک عفت ذاتی داریم و آن نعمت بزرگی است، نعمت موهبی خداست، عموماً شهوات در هر انسانی به جهت حیایی که دارد، پنهان است و آشکار نیست. هر انسانی ناخودآگاه حیائی نسبت به کارهای حرام دارد که به آن «عفت ذاتی» می گویند. حالا اگر انسان با پاره کردن آن عفت به میل های شهوانی که در او پنهان است، نزدیک شود این میلِ پنهان برایش جلوه می کند. و قبح آلوده شدن به آن برایش از بین می رود و از نزدیک شدن به آن خوشش می آید. درست است که انسانِ ساکن زمین از شهوتش زیر مدیریت عقل و شریعت می تواند بهره ببرد ولی بحث مورد نظر این آیه خیلی عجیب تر از این حرف ها است. می گوید: شما اصلاً در زمین نبودید که میل به این چیزها داشته باشید، با زمینی شدن، این میل ها به وجود آمد حالا که ظاهر شد خداوند از طریق دستورات شرعی می گوید چگونه هدایتش کن و چگونه جهتش بده، می فرماید: با نزدیکی به شجره زشتی ها و نقص هایشان برایشان آشکار شد، میل به دنیا؛ زشتی ها و نقص های وجود انسان را برای انسان آشکار کرد. با آشکارشدن عیوب، وجه حیاء آدمیت به خود آمد و لذا آدم و حوّا شروع کردند به برگ جمع کردن. «وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِن وَرَقِ» شروع کردند که برای خود برگهای برزخی آن عالم را جمع کنند. چون شما از عریانی خود، بدتان می آید و نسبت به آن کراهت دارید. ولی اگر شیطان به صحنة زندگی ما پا گذاشت، زشتی های ما نمایان می شود ولی از طرفی ما بُعدی داریم که راضی به نمایش بدی هایمان نیست، به فکر چاره می افتیم.

شیطان شروع می کند به وسوسه که شما باید نشان بدهید که شخصیت مهمی هستید. حال همین که وسوسه شیطان شروع شد و انسان مطابق آن وسوسه عمل کرد، یک غمی در عمق جان آدمی ظاهر می شود و به فکر می افتید کاری کنید - چون حیاءِ ذاتی دارید- البته اگر سریعاً به فکر چاره نیفتید، شیطان وسوسه را ادامه می دهد و آن وقت آن حیاءِ ذاتی ضعیف می شود و آرام آرام انسان از خودنمایی و عریانی در همة امور خوشش می آید. یعنی میلش با میل شیطان منطبق می شود و از میل ذاتی فطری خود جدا می گردد. خودنمایی یعنی توجه به غیر. یعنی توجه به عالم شجره و کثرت، در حالی که جهت اصلی و فطرت ما نظر به خداوند یعنی نظر به «وحدتِ» مقابل کثرت دارد و بیش از توجه به ظاهر به غیب و باطن عالم نظر دارد، کسی که با غیبِ عالم اُنس داشت بیشتر اهل اَسرار و راز است.

---------------------------------------------------------
[1] - تدلیه: نزدیک کردن، رساندن.
[2] - غرور: اظهار خیرخواهی کردن و نهان داشتن قصد سوء.
[3] - خصف: جمع کردن.
[4] - سوره اعراف، آیه 22.

Share