حرف مردم

لقمان : فرزندم، هرگز به مدح و ذم مردم اعتنايى مکن. زيرا هر اندازه بکوشى نمى توانى رضايت همه مردم را تحصيل نمائى. پس ‍ چنان کن که خدايت از تو راضى باشد .(بحارالانوار، ج 13، ص 434).
فرزند: پدر، دوست دارم شاهدى بر موعظه خود بياورى.
لقمان حکيم همراه فرزندش با الاغ خود از خانه بيرون رفتند.
لقمان سوار الاغ شد و فرزندش پياده مى رفت. جمعى از مردم گفتند: اين پيرمرد چقدر بى رحم است، خودش سوار شده و طفل خردسالش بايد پياده برود.
لقمان پياده و پسر سوار شد. گروهى ديگر گفتند: چه پسر بى ادبى، او سوار بر الاغ شده، ولى پدر پيرش پياده مى آيد. اين بار هر دو سوار شدند. عده اى گفتند: اينها چقدر بى رحم هستند. الان پشت الاغ مى شکند.
ناچار هر دو پياده شدند و به حرکت خود ادامه دادند. بعضى گفتند: اينها چه اندازه احمق هستند، الاغ دارند، اما پياده مى روند.
لقمان : فرزندم، حالا دانستى هيچ راهى براى کسب رضايت همه مردم نيست !؟
خداوندا تو خداوندي نه بازرگان
به حقيقت برو و بگو: آمدم. اگر گفتند: اينجا چرا آمدى؟ بگو: به کجا روم و به کدام در رو کنم.
اين ره است و ديگر دوم ره نيست
اين در است و ديگر دوم در نيست
اگر گفتند: به اذن کى آمدى؟ بگو شنيدم
بر ضيافت خانه فيض نوالت منع نيست
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
اگر گفتند تا بحال کجا بودى؟ بگو راه گم کرده بودم
اگر گفتند چى آوردى؟ بگو: اولا: دل شکسته که از شما نقل است:
در کوى ما شکسته دلى مى خرند و بس
بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است
و ثانياً:
جز ندارى نبود مايه دارايى من
طمع بخششم از درگه سلطان من است
و ثالثاً: الهى آفريدى رايگان، روزى دادى رايگان، بيامرز رايگان، تو خدايى نه بازرگان.
اگر گفتند برونش کنيد بگو:
نمى روم ز ديار شما به کشور ديگر
برون کنيد از اين در، در آيم از در ديگر
اگر گفتند اين جرئت را از که آموختى بگو از حلم شما.
اگر گفتند قابليت استفاضه ندارى بگو قابليت را هم شما افاضه مى فرماييد.
باز اگر از تو اعراض نمودند بگو:
به والله و به بالله و به تالله
بحق آيه نصر من الله
که مو از دامنت دست بر نديرم
اگر کشته شوم الحکم لله
اگر گفتند: مذنبى بگو: شنيدم شما غفاريد. ثانياً: ملک نيستم، آدم زاده ام.
ثالثاً:
نا کرده گنه در اين جهان کيست بگو
آن کس که گنه نکرده و زيست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنى
پس فرق ميان من و تو چيست بگو
اگر گفتند: اين حرف ها را از کجا ياد گرفتى بگو:
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود
اين  همه قول و غزل تعبيه در منقارش
اگر گفتند: چه مى خواهى بگو:
جز تو مارا هواى ديگر نيست
جز لقاى تو هيچ در سر نيست
علامه حسن زاده آملي، هزار و يک نکته، ص 77
ادب آموزي از بي ادبان
کفاک ادبا لنفسک اجتناب ما تکرهه من غيرک
براى آنکه ادب و آراستگى داشته باشى، همين  قدر بس است
که از انجام آنچه در ديگران نمى پسندى، دورى کني.
نهج البلاغه، حکمت 412

Share