محمّد هادى

از احوال محمّد هادى نيز اطلاع زيادى در دست نيست. تاريخ رقمهاى او از سال 1024 ه تا 1170 ه ديده شده، ولى به دلايلى كه درباره على اشرف هم گفته شد بدون دقّت نظر كارشناسانه اين رقمها و تاريخها قابل استناد نيست.

محمّد هادى معمولا به صورت «رقم بنده محمّد هادى» چنانكه در ترقيمه آخرين قطعه مرقّع نى نامه ديده مى شود بر آثار زرنشان و قلمدانهاى خود رقم مى زده و تاريخ مى نهاده است و گاه به سجع «كلك هادى نموده رقم» يا «كلك شد از رقم هادى زرفشان».

محمّد هادى و على اشرف علاوه بر مرقّع نى نامه آثار ديگرى نيز با همكارى يكديگر پديد آورده اند، از آن جمله است چند نسخه آراسته از قرآن مجيد و مرقّع ميرزا مهدى خان منشى. آثار مشترك اين دو براى كتابخانه ميرزا مهدى خان منشى در ساليان 1154- 1147 ه كتابگرى شده است.

مرقّع تحفة الملوك يا زينة الملوك متعلّق به كتابخانه كاخ گلستان (ش 11072، رديف 687) شبيه ترين اثر مشترك على اشرف و محمّد هادى به مرقّع نى نامه است كه آن هم به سفارش ميرزا مهدى خان منشى به سال 1154، يك سال پس از مرقع بندى نى نامه، كتابگرى و كتاب آرايى شده و مهر تملّك او را در بر دارد. تفاوت نقش مايه هاى صفحه آرايى دو مرقّع در اين است كه در تحفة الملوك حاشيه رقعه ها كار على اشرف، و گاه كار استاد- شاگرد، به طرز بهشت و بهار، به شيوه حاشيه آرايى نوظهور عصر، تك بتّه اندازى و گل و مرغ سازى شده است و بوم صفحه بست پايان درست در مايه قلم و رنگ بندى و طرح تشعير نى نامه به خامه محمد هادى زرنگار شده است. رنگ و نقش و كارمايه جلد هر دو مرقع تا به حدّ نظيره سازى كامل يكسان است.

بر مرقّع تحفة الملوك مهر ابو الفتح خان زند، پسر كريم خان زند، نيز ديده مى شود كه از لحاظ بررسى در سير تملّك كتابهاى كتابخانه ميرزا مهدى خان قابل توجه است. چنانكه از يادداشت مرآة الممالك بر آستر بدرقه مرقّع تحفة الملوك برمى آيد اين كتاب هم از جمله كتابهاى ربوده شده از كتابخانه سلطنتى بوده كه توسط نظميّه وقت از خانه لسان الدوله به دست آمده و به كتابخانه بازگردانده شده است.

تحفة الملوك كه از جمله پندنامه هاى معروف به عددى است از جنبه ادبى چندان اهميّتى ندارد و آنچه در انتساب آن به نويسندگان بزرگ گفته اند بى مبناست. اهميّت اين متن به لحاظ تنوع ريخت و نسق كلمات به كار رفته در آن، و داشتن تركيبات مشكله نستعليق، در اصطلاح خوشنويسان، است كه بعمد در آن گنجانيده شده و بدين سبب از مشقنامه هاى متداول براى استقامت خط و احراز ملكه تصرّف در كرسى و تركيب نزد منتهيان و زبدگان بوده است.

ويژگى و مدار قلم محمّد هادى در زرنشان است. كمتر هنرورى در اين مايه كار به پايگاه او رسيده يا توانسته بدان نزديك شده باشد. هنر زرنشان يا به تعبير متداول امروزينه «حلّ كارى» را بسى دست ورزى و چيرگى و چابك قلمى توأم با نيروى تخيّل و بداهه پردازى بايسته است. زيرا در زرنشان بى آنكه مايه نقش يا اجزاء آن گرفته يا از پيش طرح و بى رنگ شده باشد، نقش در لوح خاطر نقشبندى و تناسب گيرى مى گردد و به شكل نهايى با يك گردش قلم بدون درنگ و گير از قلم مى تراود. بدين سان به لحاظ كيفيّت كار و بياض بوم كوچك ترين رعشه و خارج آهنگى يا مكث و ضعف قلم آشكارا نمايان و چشمگير خواهد شد. برخلاف تذهيب كه جز در قسمتهاى قلم گيرى و تحريركشى امكان بازسازى و اصلاح براى تذهيب نگار وجود دارد و لايه جسمى رنگ پوشش لغزش تواند بود. گذشته از اين، در زرنشان طلاى حلّ براى قلم اندازى و قلم گيرى و تند و كند به كار مى رود كه لگام و لعاب آن به روانى مركّب و ديگر رنگها نيست، كسر و گسست دارد كه اگر در رنگ بردارى پيمانه قلم درست گرفته نشود و با سرعت و آهنگ لازم زرحلّ بر عرصه كار ننشيند و روان نگردد، جرم رنگ غليظ و بر نوك خامه رنگ بست مى شود و خوش و آسان نمى تراود. ازاين رو، گاه به هنگام زرنگار يا رنگه نويس دستيارى به استادكار دم قلم مى داد. اين همه اسباب و تكلّفات و دقايق است كه از كار برآوردن زرنشان خبره پسند را خاصّ استادان بزرگ و چيره دست گردانيده است و بدين سان مقام و پايگاه والاى استاد محمّد هادى سرآمد استادان اين هنر را قياس توان كرد.

زرنشان حاشيه قطعات مرقّع نى نامه، كه در طرح و تركيب «بازوبندى» از نقش مايه هاى باستانى ايرانى است در تشعير[1] و كتاب آرايى، كمتر به كار رفته است و كاربرد آن در تشعير بيشتر از مختصّات كار محمّد هادى است. درون قابهاى بازوبندى با طلاى پخته و خام گل و بته سازى و به صورت تند و كند قلم انداز و با پرداز ظريف كارى و گزاره شده و آب خور بته ها و لبه برگها به رنگى متفاوت، با زر سبزارنگ و زنگارين، پرداخت گرديده است. با اين رنگ بندى كه نمودارى از توان و قدرت استادان قديم در رنگ شناسى است، رنگ سراسر زرين گستره كار، كه بسا در كاربرد نابرجا شوخ و سبكسار نمايد، با پرده رنگ هاى گونه گون از يكنواختى و چشم فرسايى به درآمده، جلوه اى شكوهمند و فاخر يافته است.

تذهيب مرقّع آميخته از سبك دوره تيمورى و صفوى است. اين درآميختگى اگر در تناسب و هم قلمى با قدمت متن و تداعى سبك به عمد صورت پذيرفته باشد مبيّن غايت ذوق و سليقه نمايى كتاب آرايان است. بيشترين مشخّصه در تشبّه به سبك تيمورى تفكيك اجزاء طرحهاى مركّب و جامع با خطوط و سطوح هندسى به قاعده طرد و عكس و زير و رو است. در مكتب صفوى اين طرز تركيب صورتهاى درهم تافته و متقارن و متماثل دارد و قوس و دور بر سطح و خطّ فزونى مى يابد.

رنگها و نيم رنگهاى گرم زمان صفوى، خاصّه رنگ «آل» كه رنگ گزيده و پسنديده آن دوران است، سبك كهنه سان و كهن نماى تذهيب و تزيين را به زمان حقيقى خود باز مى آورد. به كار داشتن رنگهاى متضادّ و گرم و سرد كه بى هيچ گونه تنافر در كنار هم خانه گير و اخت گردد، از وجوه تمايز رنگ گزينى از اواخر عصر صفوى به بعد و نوعى بازگشت و تجديد عهد است با رنگ آميزى و رنگ پردازى در هنر نقّاشى باستانى ايرانى.

در هنر سنّتى زمان مظنّه و ضابطه مطلق تشخيص و تعيين سبك نيست. بسيارى از هنرمندان پرواى ادامه شيوه هاى بلافصل خود را نداشته، كارمايه هنر خويش را قلم بر قلم از استادان متقدّم برگرفته اند. تشبّه به سبك قدما خود نوعى الزام و تقيّد به احياء و حفظ سنّت بوده است.

 

-------------------------------------------------------------------------

[1] چون در متن اصطلاح «تشعير» را به كار برده ام لازم است توضيح داده شود كه شكل درست اين كلمه «تعشير» است. توجيهاتى كه درباره اشتقاق و وجه معنايى تشعير در اين مفهوم كاربردى شده نادرست است. تعشير از اصطلاحات قديم قرآن نويسى به معنى عشربندى كردن است. به سنّت ديرين براى تعيين اعشار تعداد آيات در تلاوت قرآن مجيد نشانه سر عشر در كناره صفحه نهاده مى شد و به شكل انواع بادامك و گلك و آويز زرنگار مى گرديد (كتاب المصاحف سگزى، ص 138). سپس تعشير در مفهوم گسترش يافته تر به انواع تزئينات حاشيه اى در كتاب آرايى اطلاق شده است. كلمه تعشير در هماهنگى و سازگارى با نظام صوتى و موسيقايى زبان فارسى و بنا بر قاعده قلب به صورت «تشعير» در تداول زبان فارسى پذيرفته شده و به كار رفته است. آراستگى تعشيرهاى قرآنى در شعر و نثر قديم توصيف شده:
اين صحف انگليون كه به اعشار كواكب ملوّن است (ترجمه تاريخ يمينى، تهران 1357، ص 1).
عشر زرّين بدزدد از مصحف                تا كند زيب چنگ و زيور دف
(سلسلة الذهب جامى، هفت اورنگ، ص 29)
نغمه آرا شدند در بستان                      عندليبان گلشن قرآن
گل اعشار چون گل افشان شد                مجلس اهل دل گلستان شد
(روزبهان خنجى: مهمان نامه بخارا (تهران، 1355)، ص 340)
تشعير كه امروز به جاى تعشير به كار مى رود از اصطلاحات گوهرشناسان و پيشه كاران بوده كه بر رگه كدر و ابرسانى كه درون بعضى از انواع لعل و زمرّد پديدار مى گردد، و از عيبهاى جواهر است، اطلاق مى شده (احمد بن يوسف التّيفاشى: ازهار الافكار فى جواهر الاحجار، قاهره، 1977، ص 26، 83، 253) و با معنى حقيقى و قاموسى آن متناسب است. تشعير در متنهاى قديم گوهرشناسى «عروق» و «غمامه» خوانده شده است (بيرونى: الجماهر فى معرفة الجواهر، تهران، 1374، ص 264؛ كاشانى: عرائس الجواهر، تهران، 1345، ص 55) و نزد گوهريان كنونى دود و مو (انگليسى:egaraelc ) يا به اصطلاحاتى از همين قبيل و رديف ناميده مى شود.

Share