4. نشانه های نفاق

4. نشانه های نفاق

4. (وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَهٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَه عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ). «هنگامی که آنها را می بینی، شکل و قیافه آنها تو را به شگفت می آورد و اگر سخن بگویند(بر اثر فیافه حق به جانبی که به خود می گیرند) تو را به سخنان خود جلب می نماند وبه گفتار آنها گوش می دهی، گویی آنها جوب هایی هستند که به دیوار تکیه داده شده، هر صدایی را بر ضدّ خود می پندارند. دشمنان واقعی آنها هستند. از آنها بپرهیز، مرگ بر آنها! چگونه از حقیقت روی گردانند». هدف آیه ، بیان علایم منافقان است که به وسیله این علایم می توان منافق را از مؤمن تشخیص داد. این نشانه ها نوعاً جنبه کلی و عمومی دارند و هم اکنون این علایم بر سر منافقان عصر خود ما نیز سایه افکن است، اینک بیان این صفات:

------------------ صفحه 30

1. دارای قیافه حق به جانبند

مفسران می گویند: منافقان عصر رسالت، افرادی خوش قیافه و زیبارو بودند. عبداللّه بن أُبی سردسته منافقین و دوستان و هم فکران وی افرادی بلند قامت و خوش قیافه بوده و از زیبایی ظاهر بهره کافی داشتند بنابراین،[1] نمی توان آن را نشانه ای کلی و عمومی دانست. ممکن است مقصود از جمله (وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ) این باشد که افراد منافق در برخورد با افراد مؤمن، قیافه حق به جانبی می گیرند، این قیافه و سکوت و آرامش و نگاه های آرام آنان (که همگی برای پوشاندن نفاق درونی است) همه را به تعجب وا می دارد و تصور می کنند که آنان افراد صالحی هستند. شاید این احتمال به ظاهر آیه از معنایی که مفسران گفته اند نزدیک تر باشد و روی این احتمال، نشانه ای کلی و یا غالبی خواهد بود و منافقان برای پوشاندن صفت نفاق خود و جا زدن خویش در جرگه مؤمنان، به آن پناه می برند، در صورتی که زیر آن قیاقه، خوی درندگی و عداوت ریشه دار خود را پنهان می دارند. البته این سکوت و آرامش مانع از آن نیست که در مواقعی حرّاف و پشت هم انداز نیز باشند.
2. پشت هم انداز و خوش گفتارند نکته این کار روشن است; زیرا از آن جا که در باطن، ایمان به گفته خود ندارند و گاهی تصور می کنند که ممکن است این ضمیر برای دیگران روشن شود و رسوا شوند، حس «عیب پوشی» آنها را وامی دارد که گرم سخن بگویند و بانشان دادن عنایت بیشتر، نظر طرف را جلب کنند. این افراد در سخن گفتن و پشت هم

------------------ صفحه 31

اندازی آن چنان ماهر و ورزیده اند که حتی گاهی نظر پیامبر را ظاهراً به گفتار خود جلب می نمودند، چنان که آیه مورد بحث این مطلب را می رساند: (وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ...). از این نظر ما نباید فریب چرب زبانی و تندگویی و گرم سخن گفتن گروهی را بخوریم ولااقل باید احتمال بدهیم که ممکن است این طرز بیان، برای فریب دادن ما باشد نه برای دل سوزی به خاطر حقیقت. 3. مانند چوب هایی هستند که به دیوار تکیه داده شده اند منافقان عصر رسالت به مسجد می آمدند و در انتهای جمعیت به دیوارهای مسجد تکیه می زدند، ولی کوچک ترین بهره از وحی الهی و بیانات پیامبر نمی بردند و حقایق و معارف را درک نمی کردند. یک چنین جمعیت به سان اجسام بدون ارواح و یا چوب های خشکی بودند که در برابر سخنان حکیمانه و بیانات منطقی بیامبر کوچک ترین واکنشی از خود نشان نمی دادند. تو گویی اصلاًروحی در بدن آنها وجود نداشت. گاهی تصور می شود که مقصود از تشبیه آنان به چوب های تکیه داده شده به دیوار، این است که آنها موجودات غیر مفیدی اند; زیرا چوب در صورتی مفید خواهد بود که داخل کار و یا ساختمان باشد، و در غیر این صورت موجود مزاحم و غیر سودمندی خواهد بود. ولی این وجه تا حدی دور از ظاهر آیه و متفاهم عرفی است. احتمال سومی نیز در این جا هست که شاید از دو معنای پیش روشن تر و واضح تر باشد; زیرا می توان گفت که مقصود از تشبیه آنها به چوب های تکیه زده به دیوار، این است که آنان به سان چوب های خشک در برابر حوادث، کوچک ترین انعطافی ندارند و «خشب» در لغت عرب همان چون خشک غیر قابل انعطاف را

------------------ صفحه 32

می گویند که بر اثر فشار دو نیم می شود. انعطاف پذیری در برابر حوادث به طرز صحیح، یکی از نشانه های مردان مؤمن به هدف خویش است و انعطاف در برابر حوادث، با تملق و چاپلوسی و ابن الوقت بودن و از این شاخه به آن شاخه پریدن فرق روشنی دارد. افراد ابن الوقت هدف مشخصی ندارند و به هیچ اصلی پای بند نیستند، به هر رنگی درمی آیند، و با ماسک های گوناگون در صحنه زندگی ظاهر می شوند و برای سود شخصی همه اصول را زیر پا می گذارند. ولی افراد انعطاف پذیر، تا آن جا که به اصول و اهدافشان ضرری متوجه نشود با مردم حتی با دشمن خود احیاناً کنار می آیند و برای حفظ اصول و پایه های واقعی از یک سلسله منافع می گذرند. جهان طبیعت به ما درس می آموزد: طوفان سهمگینی از نقطه ای برمی خیزد و براشجار جوان و کهن سال و گل ها و گیاهان و مزارع حمله می برد، سنبل های مزارع و گیاهان و گل های گلستان در برابر طوفان مقاومت نشان نداده و با انعطاف و خم شدن خاصی، طوفان سهمگین را رد می کنند و پس از دقیقه ای به حالت نخست باز می گردند. ولی درختان خشک و یا درختان کم انعطاف در برابر طوفان سینه سپر کرده و با صلابت خاصی ابراز مقاومت می نمایند، امّا پس از لحظاتی از پای درمی آیند. این حقیقت اجتماعی را پیامبر اسلام در یکی از سخنان خود بیان کرده می فرماید: «متل المؤمن مثل السنبله، تحرکها الریح فتقوم تاره وتقع أُخری; ومثل الکافر مثل الازره، لا تزال قائمه حتی تنقعر;[2]

------------------ صفحه 33

حال مؤمن مانند سنبلی است که باد تند آن را حرکت می دهد، گاهی می ایستد و گاهی خمیده می گردد; ولی افراد کافر، در نداشتن انعطاف و کنار نیامدن با مردم، مانند درختان سختند که در برابر تندباد حوادث از جای کنده می شوند». افراد منافق بر اثر نداشتن فکر و عقل درست و سالم، حتی به آن اصولی که از ناحیه پیامبرپیشنهاد می شد و صد در صد به نفع آنها بوده نیز احترام نمی گذاشتند. از آن جا که آنها، افراد کوردلی بودند، هرگز حاضر نبودند که اصول و قوانین اسلامی راتحلیل و تجزیه کنند و لااقل اصولی را که به نفع آنها و دیگران است از صمیم دل بپذیرند. منافق نه طرح می دهد و نه طرح می پذیرد. او به سبب بیماری «نفاق» کردار و گفتارش از محور عقل و خرد بیرون است; در حالی که رسول خدا و مؤمنان به آیین وی ، با لجوج ترین دشمنان خود در سرزمین «حدیبیه» کنار آمدند و انعطافی نشان دادند که گروه تندرو و نزدیک بین را ناراحت ساخت. اینک ما در این جا نمونه ای از بزرگواری ها و عالی ترین انعطاف پذیری پیامبر اسلام را در جنگ«حدیبیه» بیان می کنیم تا روشن شود رهبر عالی قدر اسلام، تا آن جا که به اصول ضرر و لطمه ای وارد نشود، عالی ترین انعطاف را نشان می داد: در ایام «حدیبیه» که مسلمانان برای ادای عمره به آن نقطه آمده بودند با مقاومت شدید سپاه شرک مکه رو به رو گردیدند و نزدیک بود آتش جنگ شدیدی میان دو دسته شعلهور شود. نمایندگان مختلفی از طرف قریش برای مذاکره با پیامبر به محضر وی آمدند، ولی هیچ کدام نتوانستند مشکل را از طریق مذاکره حل کنند. سرانجام سهیل بن عمر، با دستورهای خاصی مأمور شد جریان را با قراردادی خاتمه دهد.

------------------ صفحه 34

چشم پیامبر به سهیل افتاد، فرمود: سهیل آمده است قرارداد صلحی میان ما و قریش پبندد. سهیل آمد و نشست و از هر دری سخن گفت و مانند یک دیپلمات ورزیده عواطف پیامبر را برای انجام چند مطلب تحریک کرد. او چنین گفت: ای ابوالقاسم! مکه حرم و محل عزت ماست. جهان عرب می داند، تو باما جنگ کرده ای، اگر تو با همین حالت که با زور و قدرت توأم است، وارد مکه شوی، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان عرب آشکار می سازی، فردا تمام قبایل عرب به فکر تسخیر سرزمین ما می افتند، من تو را به خویشاوندی که با ما داری سوگند می دهم، و احترامی که مکه دارد و زادگاه توست یادآور می شوم.... وقتی سخن سهیل به این جا رسید، پیامبر اسلام کلام او را قطع کرد و فرمود: منظورتان چیست؟ گفت: نظر سران قریش این است که امسال همگی از این جا به مدینه بازگردید و فریضه عمره و حج را به سال آینده موکول کنید. مسلمانان می توانند سال آینده ، مانند تمام طوایف عرب در مراسم حج شرکت کنند، ولی مشروط بر این که بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند. مذاکرات سهیل با پیامبر سبب شد که قراردادی کلی و همه جانبه میان مسلمانان و قریش بسته شود. او در شرایط و خصوصیات پیمان فوق العاده سخت گیری می کرد و گاهی کار به جایی می رسید که نزدیک بود رشته مذاکرات صلح پاره شود، ولی از آن جا که طرفین به صلح و مسالمت علاقه مند بودند، دومرتبه رشته سخن را به دست گرفته، در پیرامون آن سخن می گفتند. مذاکرات هر دو نفر با تمام سخت گیری های سهیل، به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم شود و به امضای طرفین برسد. بنا به نوشته عموم سیره نویسان، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، علی(علیه السلام) راخواست و دستور داد

------------------ صفحه 35

پیمان صلح را به شرح زیر بنویسند: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم». وعلی(علیه السلام) نوشت. سهیل گفت: من با این جمله آشنایی ندارم و «رحمان» و «رحیم» را نمی شناسم. بنویس:«باسمک اللهم»(یعنی به نام تو ای خداوند). پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می گوید نوشته شود و علی(علیه السلام) نیز نوشت. سپس پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به علی(علیه السلام) دستور داد که بنویسد: «هذا ما صالح علیه محمد رسول اللّه»(یعنی این پیمانی است که رسول خدا با سهیل نماینده قریش بست). سهیل گفت: ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی شناسیم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم، هرگز با تو از در جنگ وارد نمی شدیم. باید نام خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری. در این نقطه برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تا این حد تسلیم خواسته سهیل شود، ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) با در نظر گرفتن یک سلسله مصالح عالی، خواسته سهیل را پذیرفت و به علی(علیه السلام) دستور داد که لفظ «رسول اللّه» را پاک کند. در این لحظه علی(علیه السلام) با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارت نیست که رسالت و نپوت تو را از پهلوی نام مبارکت محو کنم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از علی(علیه السلام) خواست که انگشت او را روی آن بگذارد تا شخصاً آن را پاک کند و علی(علیه السلام) انگشت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)را روی آن لقظ گذارد و پیامبر لقب «رسول اللّه» را پاک نمود.[3]

------------------ صفحه 36

گذشت و مسالمتی که رهبر عالی قدر اسلام در تنظیم این پیمان را خود نشان داد، در تمام جهان بی سابقه است; زیرا او در گرو افکار مادی و احساسات نفسانی نبود و می دانست واقعیات و حقایق، با نوشتن و پاک کردن عوض نمی شود، از این جهت برای حفظ پایه های صلح، در برابر تمام سخت گیری های طرف، از در مسالمت وارد شده و گفتار او را پذیرفت. تاریخ تکرار می شود نخستین شاگرد ممتاز مکتب پیامبر اسلام، با همین گرفتاری رو به رو گردید و از این نظر نسخه دوم نَفْس نبوی، علی(علیه السلام) از هر جهت نسخه مطابق اصل است و در مراحل زیادی با هم تطابق پیدا نموده اند. در آن لحظه که امیرمؤمنان از پاک کردن لفظ «رسول اللّه» امتناع ورزید، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) رو به علی(علیه السلام) کرد و از آینده علی(علیه السلام) که وضع او با وضع پیامبر کاملاً مشابه خواهد بود، چنین خبر داد: فرزندان این گروه، تو را به چنین امری دعوت می نمایند و تو با کمال مظلومیت به چنین کاری تن می دهی.[4] این مطلب در خاطره علی(علیه السلام) باقی ماند تا این که چریان جنگ صفین پیش آمد و پیروان ساده لوح امیرمؤمنان تحت تأثیر ظاهرسازی های فریبنده سربازان شام (که تحت سرپرستی معاویه و عمروعاص با علی جنگ می کردند) قرار گرفته و علی را واداشتند تن به صلح بدهد. برای نوشتن صلح و قرارداد، انجمنی ترتیب دادند. عبیداللّه بن ابی رافع دبیر امیرمؤمنان از طرف آن حضرت مأموریت یافت صلح نامه را چنین بنویسد: «هذا ماتقاضی علیه أمیر المؤمنین علی».

------------------ صفحه 37

در این لحظه عمروعاص، نماینده رسمی معاویه و سربازان شام رو به دبیر علی(علیه السلام)کرد و گفت: نام علی و نام پدر او را بنویس; زیرا اگر ما او را رسماً امیرمؤمنان می دانستیم هرگز با او از در نبرد وارد نمی شدیم. در این باره سخن به طول انجامید، امیرمؤمنان حاضر نبود بهانه دست دوستان ساده لوح بدهد، پاسی از روز با طرفین کشمکش داشت تا این که به اصرار یکی از افسران خود، اجازه داد لفظ امیرمؤمنان را پاک کند، سپس فرمود: «اللّه أکبر، سنّه بسنّه». و داستان حدیبیه و یادآوری پیامبر را برای مردم بازگو کرد.[5] متن پیمان حدیبیه

1. قریش و مسلمانان متعهد می شوند که مدت ده سال جنگ و تجاوز بر یکدیگر را ترک کنند، تا امنیت اچتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان استقرار یابد. 2. هر فردی از افراد قریش اگر بدون اذن بزرگ تر خود، از مکه بگریزد و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد، محمد باید او را به سوی قریش بازگرداند، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد قریش موظف نیست آن را تحویل مسلمانان بدهد. 3. مسلمانان و قریش می توانند با هر قبیله ای که خواستند پیمان برقرار کنند. 4. محمد و یاران او امسال از همین نقطه به مدینه باز می گردند، ولی در سال های آینده می توانند آزادانه آهنگ مکه نموده و خانه خدا را زیارت کنند، ولی مشروط بر این که سه روز بیشتر در مکه توقف ننمایند و سلاحی جز سلاح مسافر

------------------ صفحه 38

که همان شمشیر است همراه نداشته باشند. 5. مسلمانان[6] مقیم مکه به موجب این پیمان می توانند آزادانه شعایر مذهبی خود را انجام دهند و قریش حق ندارد آنها را آزار دهد و یا مجبور کند از آیین خود برگردند و یا آیین آنها را مسخره نمایند.[7] 6. امضا کنندگان متعهد می شوند اموال یک دیگر را محترم بشمارند و حیله و خدعه را ترک کرده و قلوبشان در مورد یک دیگر خالی از هرگونه کینه باشد. 7. مسلمانانی که از مدینه وارد مکه می شوند، مال و جان آنها محترم است.[8] این متن پیمان حدیبیه است که از مدارک گوناگون گرد آمده و به برخی از آنها در پاورقی اشاره شده است. پیمان با مواد فوق در دو نسخه تنظیم شد و گروهی از شخصیت های قریش و اسلام پیمان راگواهی کرده، یک نسخه به سهیل و نسخه دیگر به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)تقدیم گردید.[9] این پیمان و مانند آن که در زندگانی پیامبر و دیگر پیشوایان و سرداران اسلام فراوان است حاکی از روح انعطاف شایسته تقدیر در برابر مخالفان و دشمنان است و به ما نیز اجازه می دهد تا آن جا که لطمه ای بر اصول و اهداف اصیل اسلامی وارد نشود در برابر خواسته های طرف، انعطاف نشان دهیم و از این طریق عواطف و محبت اعتماد و وثوق طرف را به خویش جلب کنیم. اسلام باچنین پیمان های تاریخی به ما می آموزد آن چه در معرکه جهاد و

------------------ صفحه 39

مقابله با دشمن، بلکه در تمام صحنه زندگی مطرح است، همان هدف است نه وسیله، مغز است نه قشر. 4. از هر حادثه ای می ترسند منافقان اجتماع، در زیر سرپوش«حسن ظاهر» همه گونه خیانت می کنند و آن را زیر سپر «زیبایی برون» پنهان می دارند; ولی هر لحظه بیم آن را دارند که پرده ها بالا رود و جنایت آنها آشکار شود، از این نظر هاله ای عظیم از ترس، روح و روان و قلوبشان را فرا می گیرد و از هر پیش آمدی که ممکن است پرده خیانت آنها با آن دریده شود می ترسند; گاهی از یک نامه ساده، از یک توضیح خواهی کوچک، واهمه می کنند. هرکاه کوچک ترین تحولی در امور اجتماعی رخ دهد یا چشم آنها به اجتماع انبوه بیفتد، حتی با یک کار غیر عادی و لو کوچک باشد رو به رو شوند، فوراً خود را می بازند و تصور می کنند که مردم به راز آنها پی برده و هدف دستگیر کردن و مجازات آنهاست; زیرا ثبات فکر و طمأنینه خاطر و شجاعت و صلابت، در گرو طهارت روح و پرهیز از گناه و یک رویی در اجتماع و زندگی است و خوف و تشویش و اضطراب، نتیجه مستفیم خیانت و نفاق است. از این رو، این مثل عرب معروف است که: «الخائن خائف; خیانت کار همواره ترسان است». قرآن یکی از نشانه های نفاق را همان تسلط خوف و اضطراب بر قلوب منافقان دانسته که در نتیجه هر نوع جنب و جوش، هر نوع تحول، هر صدا را بر ضرر خود می پندارند و این حقیقت را با جمله (یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَه عَلَیْهِمْ) بیان کرده است.

------------------ صفحه 40

 

 

[1] طبرسی، مجمع البیان، ج10، سوره منافقون.

[2] روح البیان در تفسیر همین سوره. «ازره» درخت سختی است مانند صنوبر; «تنقعر»: از جای کنده می شود.

[3] مفید، ارشاد، ص 61; اعلام الوری، ص 106; بحارالأنوار، ج20، ص 368. طبری در این قسمت دچار اشتباه شده و نوشته است که خود پیامبر نام خود را نوشت و ما در این قسمت به طور گسترده در کتاب «در مکتب وحی» سخن گفته ایم.

[4] کامل ابن اثیر، ج2، ص 138 و بحارالأنوار، ج20، ص 353

[5] کامل ابن اثیر، ج3، ص 162.

[6] سیره حلبی، ج3، ص 24.

[7] . بحار الانوار، ج20، ص 353.

[8] مجمع البیان، ج9، ص 117.

[9] سیره حلبی، ج3، ص 25 و 26.

Share