محدوديت هاي تفکر انتزاعي

انسان در تفکر انتزاعي سعي مي کند يک معناي کلي از چند پديده بسازد، به اين شکل که «ما بِهِ  الإشتراک» در آن پديده ها را از «ما بِهِ الإمتياز» آن ها در ذهن خود جدا مي کند و ما بِهِ الإشتراک آن ها را به عنوان يک مفهومِ کلي در ذهن خود شکل مي دهد، مثل مفهوم انسان که ما با رؤيت حسن و رضا و بتول و فاطمه در ذهن خود شکل مي دهيم. به اين صورت که آن چه را در اين افراد مشترک است به عنوان يک مفهوم در ذهن خود ايجاد کرده نام آن را «مفهوم انسان» مي گذاريم و مي گوئيم حسن و رضا و بتول و فاطمه، انسان اند.

ملاحظه مي فرمائيد که شما در ذهن خود، از حسن و رضا و فاطمه و بتولي که در بيرون هستند در حدّ يک مفهومِ کلّي آگاهي داريد، در حالي که وقتي با همه ي ابعاد نفس ناطقه ي خود با آن ها - از آن جهت که در خارج از ذهن شما وجود دارند- ارتباط داشته باشيد و حسّ و عقل و قلب را جهت ارتباط با آن ها به ميان بياوريد، آنچه از آن ها دريافت مي کنيد فرق مي کند با آن چه از حسن و رضا و بتول و فاطمه صرفاً به معني انسان در ذهن خود داريد. از طريق حسّ و عقل و قلب مي توانيد با وجود حسن و رضا و فاطمه و بتول ارتباط پيدا کنيد.

البته «علم» بدون انتزاع فکري پديد نمي آيد و تمام علوم رسمي عالم همان مفاهيم کلي هستند که انسان  از پديده ها دارد ولي بايد آگاه بود که در تفکر انتزاعي چه اندازه با واقعيت مرتبط هستيم و بدانيم که در تفکر انتزاعي مبناي تفکر ما همان مفهوم کلي است که انتزاع کرده ايم و به همان اندازه مي توانيم بر روي موضوعِ مورد توجه فکر کنيم و نه بيشتر.

Share