كمال حقيقى از آن كيست؟

حال با توجه به بحث هايى كه شد بر گرديد به آيه اى كه در ابتداى بحث مطرح شد. فرمود: اى انسان ها اگر سير و مسيرتان آن باشد كه عملِ صالحِ شرعى جزء زندگى تان قرار گرفت به حياتى طيب و پاك يعنى حياتى كه از هر گونه نقص فكرى و صفت عملى مبرا است، نايل مى شويد و در اين مسير هيچ تفاوتى بين زن و مرد نيست، و در راستاى ادامه چنين زندگى، همه اعمالتان به عالى ترين شكلِ ممكن پذيرفته مى شود.

در نگاه فوق نظر زن و مرد را به سوى هدفى فوق اهداف عادى و سطحى زندگى مى اندازد و همان طور كه عرفا مى گويند؛ انسان ها بر اساس آرزوهايشان ارزيابى مى شوند. اسلام با داشتن آرزويى چنين بزرگ، انسان ها را دعوت به بزرگى هايى فوق بزرگى هاى اهل دنيا مى كند.

اگر آرزوهاى انسان پست شد انسان هم پست مى شود هر چند استعداد متعالى شدن داشته باشد و اگر آرزوهايش متعالى شد اين انسان متعالى است، هر چند با تلاش به آن آرزوها برسد. وقتى متوجه باشيم ارزش هر موجودى به عظمت اهدافى است كه آن موجود استعداد رسيدن به آن اهداف را داشته باشد، متوجه مى شويم وسعت انسان با داشتن دست يابى به حيات طيب، تا كجا است. بعضى از اهداف هر چند بزرگ باشد، براى بعضى موجودات غير قابل دسترس است؛ مثلًا تفكر عميق براى حيوان قابل حصول نيست چون استعداد آن را ندارد، اما اگر موجودى استعداد رسيدن به اهدافى را داشته باشد به اين معنى نيست كه به راحتى و بدون تلاش به آن ها دست مى يابد، بايد براى رسيدن به اهدافِ متعالى از ميل هايى بگذرد و از محدوديت ها خود را آزاد كند تا زمينه رسيدنِ به اهداف عاليه در آن شكل بگيرد. مثل قرب الى اللّه كه زمينه و استعداد آن براى همه انسان ها هست ولى همه انسان ها به آن مقام به طور طبيعى و بدون تلاش خاص نمى رسند، هر چند آن هدف براى همه رسيدنى است. انسان بر اين اساس كه مى تواند به حيات طيب برسد عالى تر از حيوان است ولى تا وقتى نرسيده است فرقى با حيوان نمى كند. پس از يك جهت هر موجودى بر اساس هدفى كه استعداد يافتن آن را دارد ارزيابى مى شود به اين معنى كه اين موجود مى تواند متعالى باشد. هيچ وقت نمى گويند كه حيوان مى تواند متفكر باشد، ولى مى گويند انسان مى تواند متفكر باشد. حالا اگر انسان مى تواند به حياتِ طيب برسد به عنوان يك ملاك مى توان او را به عنوان مخلوقى بزرگ ارزيابى كرد ولى از جهت ديگر هركس به اين هدف برسد متعالى است نه هركس كه فقط در حدّ استعداد رسيدن به آن هدف متوقف باشد. در آيه مورد بحث مى فرمايد رسيدن به حيات طيب، زن و مرد ندارد. يعنى چون ملاك ارزيابى انسان حيات طيب است و چون زن و مرد هر دو امكان رسيدن به اين هدف را دارند پس در ديدگاه اسلام زن و مرد هر دو در يك كمال بالقوه با هم برابرند، يعنى هر دو مى توانند به اين حيات طيب برسند. اما وقتى رسيدند از نظر كمال فرقى با همديگر ندارند ولى اين بدين معنى نيست كه آن دو در هر حال با هر خصوصيت، ارزش مساوى دارند! اين چيزى است كه روح اومانيستى و پيروان فمينيسم بر آن تأكيد دارد. قرآن براى آن كه انسان ها گرفتار چنين مهلكه اى نشوند موضوع  «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛[1] را به ميان مى آورد تا روشن كند نه تنها هر زنى با هر مردى از نظر ارزش مساوى نيست، كه هر مردى با هر مردى نيز مساوى نيست، بلكه ارزش همه به اندازه تقوايى است كه دارند و اگر از اين موضوع غفلت شود انواع ارزش گذارى هاى مَن در آورى به ميان مى آيد و مردم را مشغول خود مى كند و از اصل كمال غفلت مى شود.

حرف اين بود كه براى رسيدن به حيات طيب امكانات مشابهى در اختيار زن و مرد گذاشته اند و هدايت قرآن براى رساندن انسان ها به آن كمال است، قرآن آمده است تا ما را به سوى حيات طيب هدايت كند. قرآن؛ نيامده بگويد آيا مساوى هستيم يا نيستيم، چون درد ما اين نيست، بايد ديد چطور دردمان را درمان كنيم. از آن طرف نگاه كنيم به جامعه اى كه چون نتوانسته است در فرهنگ خود اين مسئله را درست حل كند با چه مصيبت هايى روبه روست. پس اگر سؤال شود آيا براى رسيدن به حيات طيب، زن و مرد داراى استعداد مساوى هستند و امكانات مشابهى در اختيارشان گذاشته اند؟ جواب مثبت است، منتها بايد متوجه بود كه هركدام اگر در مسيرى كه بايد سير كنند قرار گيرند و استعدادهاى خود را به كار اندازند به آن هدف متعالى كه براى هر دو يكسان است مى رسند.

بايد به اين نكته نيز توجه كرد كه زن و مرد از يك جهت داراى ابعاد ثابت و يكسانى هستند كه هر دو بايد آن را رشد دهند، در همين راستا بعضى از احكام الهى به صورت كلى براى زن و مرد يكسان است و به بُعد انسانى و ثابت و مشترك بين آن دو نظر دارد. مثل اين كه زن و مرد هر دو بايد نماز صبح را دو ركعت بخوانند. ولى از جهت ديگر هر كدام براى رسيدن به حيات طيب استعدادهاى مخصوص به خود را دارند كه پيرو آن استعدادها وظايفى مخصوص به خود دارند. انسانى كه بدنش زن است اگر خواست به حيات طيب برسد بايد ابعاد مخصوصِ زن بودنش را بشناسد و رشد دهد، مردى هم كه خواست به حيات طيب برسد بايد دو كار انجام دهد، يك كار مربوط به انسانيت مشترك بين مرد و زن است و يك كار انجام وظايف مخصوص به مردبودن است. حال اگر آن وظايفى كه مربوط به مردبودن است درست انجام ندهد در واقع وظيفه اش را كه منجر به رسيدن به حيات طيب است درست انجام نداده و به قرب الهى كه مقصد و مقصود همه انسان ها است نايل نمى شود.

خداوند ولى مطلق است و قرآن در اين رابطه مى فرمايد: «فَاللّهُ هُوَ الْوَلِي»؛ آن ولى مطلقِ هستى براى اين كه ما را به ولايت و قرب برساند تا از همه ى آفات و خطراتِ راه آسوده شويم برنامه به ما داده است تا طبق آن وظيفه خود را بشناسيم و بدان عمل كنيم. اگر راه نبوت و امامت بسته است و مخصوص ذوات خاص است، راه ولايت بسته نيست همه مى توانند «ولى اللّه» شوند، اگر كسى عقب افتاد مشكل مربوط به خودش است. خداوند جهانى آفريده و زمينه هايى فراهم كرده است كه همه به آن نقطه انتهايى كمال يعنى «ولى اللّه» شدن نايل شوند، و به ما خبر مى دهد كسى كه به مقام ولى اللهى رسيد همه ى غم ها و حزن ها كه براى انسان هاى معمولى هست، زير پايش قرار مى گيرد، چون هر غم و حزنى ريشه در محروميت از مقصد و مقصود دارد، كسى كه به مقام انس با خداوند رسيده به همه مطلوب هاى خود نايل شده است. خدايى كه ولى عالم هستى است و به حكم رحمت و ربوبيتش مى خواهد انسان ها همگى ولى اللّه شوند و به عالى ترين مقصد دست يابند، براى آن ها برنامه اى تعيين فرموده و وظايفى قرار داده است وظايف الهى دريچه هايى هستند كه ولى هستى جلو انسان ها باز كرده است تا بتوانند به قرب او برسند. حال بعضى از آن دريچه ها فرائض اند و نمى شود در انجام آن ها كوتاه آمد و بعضى نوافل اند و رخصت انجام ندادنش را داده اند رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله) در حديث قدسى مى فرمايد:
«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِي أَعَذْتُه»[2]
خداى تعالى مى فرمايد: هميشه بنده ى من به وسيله نوافل به من نزديك مى شود در صورتى كه كاملًا به من اخلاص دارد تا اين كه او را دوست دارم، پس هرگاه او را دوست داشتم گوش او مى شوم كه بدان مى شنود و چشم او مى شوم كه بدان مى بيند و دست او مى شوم كه بدان مى گيرد اگر از من چيزى بخواهد به او مى دهم و اگر به من پناه آورد پناهش مى دهم.

در جاى ديگر رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله) مى فرمايد:
«قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ... وَ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدِي بِمِثْلِ أَدَاءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ لَا يَزَالُ عَبْدِي يَبْتَهِلُ إِلَيَّ حَتَّى أُحِبَّهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً وَ يَداً وَ مَوْئِلًا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ»؛[3]
خداوند مى فرمايد: ... بندگان من آن طور كه با اداء واجبات مى توانند خود را به من نزديك كنند، از هيچ طريقه ى ديگر نمى توانند. بنده ى من همواره به طرف من تضرع و زارى مى كند تا آن گاه كه او را دوست مى دارم، و هركس را دوست گرفتم گوش و چشم و دست او خواهم شد، هرگاه مرا بخواند او را اجابت مى كنم و اگر از من چيزى بخواهد به او مى دهم.

يعنى انسان از طريق انجام فرائض و نوافل ديگر خودى برايش نمى ماند، خدا به جاى مشاعر او قرار مى گيرد، تمام وجودش غرق او مى شود و مظهر بصيرت خداوند مى گردد، و در واقع خداوند چشم او را در تصرف خود در مى آورد، الهى مى بيند و الهى مى شنود، ديگر شيطانى نمى بيند.

پس وظيفه هايى كه خداوند براى ما معين فرموده نقش بسيار مهمى در زندگى ما مى توانند بازى كنند و دريچه ى رسيدن به مقصداند، اينجاست كه ملاحظه مى كنيد عشق به وظيفه مربوط به كسى است كه نمى خواهد در دنيا بپوسد، و قرب الهى را مقصد و مقصود خود قرار داده است و اين ديگر زن و مرد ندارد.

 

----------------------------------
[1] - سوره حجرات، آيه 13 ..
[2] - إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص 91 ..
[3] - بحار الأنوار، ج 67، ص 17 ..

Share