آغاز عملیات والفجر یک در منطقه فكه توسط ارتش و سپاه (1362 ش)

20 فروردین
عملیات بزرگ والفجر یک
عملیات والفجر یک در بیستم فروردین 1362 با هدف انهدام نیروهای دشمن و آزادسازی بخشی از نوار مرزی به وسعت 150 کیلومتر مربع صورت گرفت.

عملیات والفجر یک

عملیات والفجر یک در بیستم فروردین 1362 با هدف انهدام نیروهای دشمن و آزادسازی بخشی از نوار مرزی به وسعت 150 کیلومتر مربع صورت گرفت. در این عملیات که با رمز یا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، یا امیرالمؤمنین(علیک السلام)، یا فاطمةالزهرا(سلام الله علیک) در منطقه عملیاتی شمال غرب فکه آغاز شد، علاوه بر آزادسازی چندین روستا و منطقه مرزی، صدها دستگاه تانک، نفربر و سلاح های سنگین و نیمه سنگین منهدم گردیده و 6500 نفر کشته و زخمی و 250 نفر اسیر شدند.

عملیات والفجر 1 نخستین تجربه سپاه پس از سازماندهی

سه ماه پس از انجام عملیات ناموفق والفجر مقدماتی ، عملیات والفجر 1 در منطقه شمال غربی فکه تا بلندی های حمرین طرح ریزی شد . در ساعت 22 و 10 دقیقه 20 فروردین ماه 1362 با رمز یا الله - یا الله - یا الله حمله یگان های سپاه و ارتش به فرماندهی سرهنگ علی صیاد شیرازی ( فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش ) آغاز شد .

از زمان عملیات ثامن الائمه که به شکست حصر آبادان انجامید ، تا آغاز عملیات والفجر یک همواره برای در هم کوبیدن خط دشمن و گرفتن فرصت عکس العمل از آنها از تاریکی شب و ساعات استراحت نیروهای آنان بهره گرفته می شد ، اما در این عملیات روش هجوم در پوشش آتش تهیه برای در هم کوبیدن دشمن برگزیده شد . بر این اساس عملیات با اجرای آتش انبوه توپخانه شروع شد . 60 هزار گلوله توپ بر مواضع عراقیها فرو ریخت و این تا آن زمان بی سابقه بود . البته شمن نیز با 100 گلوله به استقبال توپهای ایرانی آمد .

موقعیت منطقه عملیاتی والفجر بیشتر تپه ماهور ( تپه های کوتاه ) بوده و بلندی های مهم آن از 180 متر تجاوز نمی کند و در منطقه جنوب شرقی کوه های حمرین قرار دارد . قرارگاه خاتم الانبیاء عملیات را از دو محور شمالی و جنوبی به فرماندهی قرارگاه کربلا در جناح راست و قرارگاه نجف در جناح چپ پیش می برد . در این عملیات 8 لشکر از سپاه پاسداران و 2 لشکر ، 3 تیپ و یک گردان از نیروی زمینی ارتش ایران و به عبارت دیگر 30 گردان از ارتش و 80 گردان از سپاه مشارکت داشتند . هر دو جناح کار پیشروی را تا سحر گاه فردا و تا اعلام دستور توقف به خوبی انجام دادند . از صبح همان روز تا پایان ششمین روز عملیات ، عراق بارها دست به پاتک زد و چندین مرتبه بلندی ها منطقه در دست طرفین رد و بدل شد ، اما نیروهای خودی توانستند اهداف به دست آمده را تثبیت کرده و حالت پدافند به خود بگیرند .

در پایان این عملیات تعداد 6750 تن از نیروهای دشمن کشته ، زخمی و اسیر شدند و 98 دستگاه تانک و نفربر زرهی منهدم ، 5 فروند چرخبال ساقط و سه واحد 550 نفری جیش الشعبی ، سه گردان کماندویی و 4 گردان مکانیزه آسیب دید . همچنین بخشی از بلندی های حمرین ، چندین روستا در حاشیه رودخانه دویرج و پاسگاه مرزی پیچ انگیزه آزاد شد که در مجموع 150 کیلومتر وسعت را در بر می گرفت .

خلاصه گزارش عملیات والفجر یک :

نام عملیات : والفجر 1
زمان اجرا : 20/1/1362
مدت اجرا : 6 روز
مکان اجرا : شمال غربی فکه در جبهه میانی
رمز عملیات : یا الله – یا الله – یا الله
تلفات دشمن : 6750 نفر کشته ، زخمی و اسیر
ارگان های عمل کننده : سپاه و ارتش
اهداف عملیات : سرکوب نیروهای دشمن و باز پس گیری مناطق تحت اشغال

نقشه عملیات والفجر یک :

نقشه عملیات والفجر یک
نقشه عملیات والفجر یک

 

Share

دیدگاه‌ها

با سلام بنده بعنوان سرباز چند روز بعد از عملیات والفجر مقدماتی یک گروه 15نفره از سپاه و ارتش به منطقه شمال فکه رفتیم قرار بود عملیات بعدی از قسمت شمال فکه انجام شود وظیفه ما در این منطقه شناسایی و راهکار ی پیدا کنیم برای از میان برداشتن کمین های دشمن جلو موانع ایجاد شده دشمن کمین هایی بود به نام کمین اطلاع رسان وظیفه ما این بود که درشب عملیات کمین هایی در قسمت یگان ما گردان 139از تیپ 84خرم آباد و گردان کمیل از لشگر 27محمد رسولله ص با هم وارد عمل می شدند از بین ببریم تا مشکلی برای پیشروی گردانها ایجاد نکنند تا اینکه زمان موعود دو ماه طول کشید فرا رسید شب 21/1/62عملیات والفجر یک از قسمت شمال فکه آغاز شد ولی موانع دشمن آنقدر گسترده بود از اینکه بشود دشمن را غافلگیر کرد امکان نداشت موانع بیشتر جاها به عرض 2کیلومتر می رسید دراین عملیات یگانها ی زیادی از ارتش و سپاه شرکت داشتند آغاز عملیات بسیار طوفانی و باآتش بسیار سنگین توپخانه های ما آغاز شد شدت آتش توپخانه های ما باعث شد در شب اول که بیشتر یگانها بتوانند زیر آتش توپخانه از موانع عبور کنند ولی موانع آنقدر پیچیده بود که کار به کندی پیش می رفت و شب به تندی چون تا قبل از روشن شدن هوا اگر از موانع عبور نمی کردیم صبح وسط میدان مین قلع و قمع می شدیم دشمن در این منطقه از موانعی همچون کمین و بعد میدان مین از انواع مختلف بعد از کانالهای عمیق و لبه کانالها از بشگه های فو گاز سوز اننده و با هم میدان مین جهنده و سیم های خاردار به روشهای عجیب و چون دشمن به تمام منطقه دید و تیر داشت بیشتر جاها شلیکا یا همان پدافند چهار لول خودمان را برای هدف قرار دادن نیروهای ما کار گذاشته بود بعد از عبور این موانع تازه به خط دفاعی عراق رسیدیم که در سنگر ها و کانال ها ی متصل به هم دفاع می کردند البته هوا تقریبا روشن شده بود دشمن هم بر خلاف شب با آتش شدید تر به استقبال ما آمد بعضی از یگانها هنوز از موانع عبور نکرده بودند ولی در قسمت میانی که ما بودیم خط دفاعی عراق شکسته شده بود در حالی که ما از پشت سر تدارک نمی شدیم و حتی ادبات مثل خمپاره و توپ 106و امثالهم نتوانستند مارا همراهی کنند تنها سلاحی موثری که به همراه داشتیم آرپیجی بود دشمن هم از شرایط ما آگاه شده بود و در روز اول در قسمت میانی که خود شاهد بودم شش پاتک سنگین علیه ما انجام داد و می شود به جرات گفت چند ین بار زمین را زیر و کرد تا غروب هرکار توانست انجام داد ولی کاری از پیش نبرد هر چند خیلی از بچه‌ها شهید و مجروح شده بود ند بخصوص ار پیجی زن ها شب دوم هم درگیری ها تا صبح ادامه پیدا کرد ودو ارتفاع که ما مستقر بودیم دو بار بین ما و عراقی ها ردو بدل شد صبح روز سوم گردان دیگری هم به ما ملحق شد ولی چون یگانها خودی همتراز نبودند و امکانات ما هم نسب به دشمن ناچیز بود و حتی رساندن موشک آرپیجی برای ما با مشکل روبرو بود بیشتر جاها و بیشتر مواقع درگیری ها بصورت تن به تن می انجامید روز سوم ساعت حدود چهار بعد از ظهر دشمن از سمت راست ما پاتک سنگینی را با ده ها تانک و وچند بالگرد و آتش شدید توپخانه برای درهم شکستن قسمت میانی آغاز کرد کار بجایی رسید چون همان گلوله آرپیجی هم با قناعت استفاده می کردیم بالگردهای عراقی هم تا حدود صد متری ما نزدیک می شدند وپشت سر ما را هم اگر آمبولانس یا ماشینی بود هدف قرار می دادند ولی باز هم موفق نشدند با از دست دادن چند تانک در حال عقب نشینی بودند که 3بالگرد عراقی بسیار به ما نزدیک شدن سمت راست ما قسمت جلو شیاری بود که یکی از بالگردها در حال بالا آمدن بود ولی انقدر نزدیک بود که در برد آرپیجی بود فقط یک آن بطرفش شلیک کردم که خوشبختانه نصیب گلوله آرپیجی ما شد و به ته شیار سقوط کرد و منفجر شد چند لحظه گذشت که یک بالگرد دیگر عراقی از فاصله دور تر چندین راکت همان قسمتی که ما بودیم را هدف قرار داد من دیگر چیزی متوجه نشدم همانجا مجروح بر موج انفجار بیهوش شده بودم فقط 2روز بعد متوجه شدم که در بیمارستانی در شهر قم هستم هر چند که امروز سالهاست از صدمات ناشی از جنگ رنج می بر م کسی سلام مارا نمی گیرد مهم نیست وظیفه ام بوده ولی انشاالله روزی برسد که هرکس به وظیفه خود عمل کند آن روز مشکل بنده که هیچ مشکل همه حل خواهد شد.

والسلام محمدعلی شاکری

علیکم السلام

آرزوی توفیقات روزافزون همراه با سلامتی را داریم ... برای همه جانبازان و رزمندگان زحمتکش و....

با سلام بنده محمدعلی شاکری بعد از بهبودی نسبی از مجروحیت عملیات والفجر یک در منطقه فکه به منطقه برگشتم یگان ما به پشت خط تنگه ابو قریب آمده بود زمانی که رفتم پیش بچه‌های گردان با صحنه دردناکی روبرو شدم دردناکی اش این بود که بیشتر دوستان نبودند گردان به استعداد یک گروهان بود بسیار سخت بود که از سرنوشت دوستانی که نبودند سوآل کنی روزهابه سخنی می گذشت یک ماهی در آن منطقه بودیم تعدادی دوست جدید به ما ملحق شدند تا اینکه رفتیم به جبهه میانی یعنی مهران و میمک گردان ما پدافندی میمک جنوبی را از یگان دیگری تحویل گرفت ولی در خط پدافندی هم باید یک سری آگاهی از منطقه و دشمن پیدا می کردی تا بتوانی در شرایط دشوار یا هر گونه اقدام دشمن از آن منطقه دفاع کنی برای این کار یک سری کارها یی را باید انجام می شد یکی از این کارها گشتی شناسایی یا استراق سمع از دشمن بود چند روز بود که آنجا مستقر بودیم یک شب برای شناسایی یا همان استراق سمع از دشمن چهار نفر بودیم که با تاریک شدن هوا به سمت خط دفاعی دشمن حرکت کردیم بنده محمدعلی شاکری و حسین شاکری که همشهری اهل سیاوشان از استان مرکزی دو دوست دیگرمان مهدی عیوض زاده و محمد قربانی از تهران بودند چون شناختی از خط دشمن نداشتم باید کمی با احتیاط پیش می رفتیم حدود 200متری رفتم جلو چون منطقه میمک خط بسیار پیچیده‌ای بود و منطقه ای بسیار مهم برای طرفین تا اینکه قرار بر این شد چون اولین بار است جلوتر نرویم جایی که قرار شد هر گونه تحرکی از دشمن دیده و یا شنیده شد را شناسایی کنیم سنگر قدیمی آنجا بود که از پایین شیاری و از راه کانالی به درون سنگر راه پیدا می کرد البته سنگره دیده بانی بود چند لحظه کنار سنگر نشستم قرار بر این شد که بنده و یکی از دوستان داخل سنگر بریم ودو دوست دیگرمان بیرون از سنگر بمانند تصور ما بر این بود 200متری با خط دشمن فاصله داریم ساعت حدود 10شب بود که متوجه شدم سرو صدا های غیر عادی به گوش می رسد دوستی که کنار بنده بود نشسته بود بیشتر دقت کردم ساعت حدود 11شب شد مهتاب در حال غروب کردن بود که متوجه شدم از جلو و سمت راست و چپ با فاصله بسیار نزدیک دشمن نگهبان گذاشته نگران شدم چون با دیدن نگهبان های دشمن جای ما لو رفته سمت راست ما یه پرتگاهی بود از آن قسمت صدای پرت شدن سنگی شنیدم پیش خودم گفتم راهی برای برگشت نداریم چون نگرانی ام به یقین تبدیل شد که دشمن برایمان گذاشته داشتم با خودم فکر می کردم از چه راهی برگردیم یک آن از پشت سر ما صدای شلیک آمد.فهمیدم راه پشت سر ما هم بسته است البته بنده درمنطقه فکه مدتی کارمان همین بود شرایطی پیش می آمد تقریبا مهارت فرار از شرایط را داشتم با صدای شلیک از پشت سر یکی از نیروهای دشمن که از پشت ما آمده بود تا جای دقیق ما را شناسایی کند که یکی از دوستان که بیرون سنگر بودند به طرفش شلیک می کند نیروی دشمن هم از تاریکی استفاده کرد و به طرف خط خودشان فرار کرد البته ما متوجه شده بودیم پشت سر ما هم کمین گذاشتن ولی نیروی دشمن که فرار کرد به طرف خط خودشان کمک زیادی برای فرار ما کرد اول اینکه متوجه شدم جلو کمین دشمن میدان مین نیست در همین گیرودار حسین شاکری که بیرون بود پرید داخل سنگر گفت کسی که رفت به طرف جلو عراقی بود فقط گفتم دیدم بیایید دنبال من بر خلاف تصور دشمن که پشت سر ما بودند که ما از آن مسیر می رویم و ما را اسیر خواهند کرد تمام اتفاق اینجا افتاد که ما رفتم به طرف جلو از وسط نگهبانهای عراقی به طرف خط خودمان رفتیم نگبانهای عراقی فکر کردند ما نیروهای خودشان هستیم که سر کانال منتظر ما بودند با اینکه خیلی سنجیده عمل کردند حدود 20نفری می شدندولی گول خوردن از جایی بر گشتیم هرگز دشمن فکر نمی کرد زمانی متوجه شدن که ما چند متری خط دفاعی خودمان بودیم چندین گلوله منور شلیک کرد از روز روشن تر شد ولی دیگر کاری از دستشان بر نمی آمد این کار خدا بود و بس هیچ دلیل دیگری نمی تواند داشته باشد والسلام

با سلام بنده محمدعلی شاکری ادامه خاطرات خود از جبهه میانی یعنی میمک بعد از اینکه از کمین دشمن گریختم دشمن متوجه شد در مقابل خود نقل و انتقالاتی انجام شده به منطقه حساس شده بود همانطور که قبلا نوشتم گردان ما از منطقه فکه به این منطقه آمده بود و عملیات والفجر یک را پشت سر گذاشته بود استعداد گردان ما کامل نبود خرداد ماه بود هوا بسیار گرم بود ما هم از محل استقرار و خط دفاعی دشمن کم کم آگاهی پیدا کرده بودیم استعداد دشمن تقریبا 3برابر ما بود از نظر نفرات ولی از نظر تجهیزات قابل مقایسه نبود چاره ای نبود نگبانیها را باید بیشتر می کردیم این باعث شده بود گاهی اوقات که آتش دشمن شدید بود تا صبح نگهبانی می دادیم هرچند که تا آن زمان معمولا در خط پدافندی در شب در شب به ما حمله نمی کرد ولی باز هم نمی شد گفت چنین اتفاقی نخواهد افتاد مشکل بزرگ دیگر هم که ما داشتیم منطقه میمک هرچند ارتفاعات در دست ما بود و تسلط خوبی روی دشمن داشتیم ولی راه برای نفوذ دشمن به خط دفاعی ما از قسمت شمالی تا جنوبی که دو گردان مستقر بودیم پانزده کیلومتر بود ولی راه ما از پشت سر پانزده متر مابقی پرتگاهای بود که امکان رفت و آمد وجود نداشت آن پانزده متر هم فقط برای عبور و مرور دو گردان بود بنده منطقه میمک را نامش را گذاشته بودم جزیره ای در خشکی که ساحل آن برای دشمن پانزده کیلومتر و شرق برای ما پانزده متر آن راهی هم که ما می توانستیم عبور و مرور داشته باشم از قسمت جنوب رودخانه شورو شیرین زیر آتش توپخانه دشمن بود چند بار هم از فرماندهان درخواست نیروی بیشتر ی کرده بودیم ولی زیاد جدی نمی گرفتند یک ماهی بود در آن منطقه مستقر بودیم از نخوابید ن شبها وگرمای شدید روزها که نمی شد بخوابی با مشکل بودیم ولی هیچکدام از این مشکلات باعث نمی شد که ما از وظیفه خود کوتاهی کنیم تقریبا ظهر 26خرداد بود که در سنگر در حال استراحت بودیم من سرم را گذاشته بودم روی گونی خاکی که توی درب سنگر گذاشته بودیم و چند دوست دیگر داخل سنگر بودند در حال جدول حل کردن که یک گلوله خمپاره 120درست اصابت جلو درب سنگر من چیزی متوجه نشدم دوستان مرا برده بودند سنگر دیگری حدود نیم ساعت طول کشید به خودم آمدم ولی نمی دانستم چه اتفاقی افتاده کم کم حالم بهتر شد ولی از موج انفجار گلوله خمپاره گوش چپم دچار مشکل و خونریزی شده بود کم کم رفتم جای اثابت خمپاره را دیدم به هیچ عنوان نمی شد باور کرد که من زنده مانده باشم ساعتی بعد ماشین تویوتا آمدمرا بردند عقب خط اورژانس گردان از آنجا هم بیمارستان طالقانی شهر ایلام دو شب آنجا بستری بودم که پزشکان می خواستند اعزام کنند تهران خودم گفتم می خواهم برگردم منطقه پزشکی گفت ما اجازه نمی دهیم مشکل فقط گوش شما نیست گفتم خودم می روم گفت می توانی با دست خط خودت بنویسی و امضا کنی بری ما هم نامه می دهیم هر بیمارستانی می توانی بروی امضاء دادم در آمدم ولی گوش چپم و قسمتی از سرو صورتم درد عجیبی داشت مقداری هم دارو داده بودند از بیمارستان رفتم منطقه ای که بودیم داروها را مصرف کردم دردها کمتر شد ولی گوش و صورتم متورم بود وزیاد هم چیزی نمی شنیدم از طرفی هم می دانستیم که عملیات والفجر سه در منطقه مهران نزدیک است چون ما در قسمت شمالی مهران بودیم در عملیات مستقیم شرکت نداشتیم ولی حتما باید آماده صد در صد بودیم متوجه شدیم چند تا از فرماندهان منجمله سرهنگ سلیمی رحمته الله علیه که آن زمان وزیر دفاع بودندمی خواهند از خط دفاعی میمک بازدید کنند ساعت حدود دو بعد از ظهر روز بعد بود که متوجه شدیم سرهنگ سلیمی و سرهنگ حیدری معاون فرمانده تیپ و چندافسر دیگر از قسمت فرماندهی حرکت کردن دارند می آیند بنده لباس فرم خود را در آوردم و با یک زیر پیراهن قرمز رنگ رفتم سنگر دیدبانی حسین شاکری گفت بد است این چه کاری است می کنی گفتم کاری نداشته باش بلاخره آمدن در حال آمدن به قسمت دیدبانی آمدم بیرون فرماندهان با دیدن لباس من تعجب کرده بودند سلام و احوالپرسی کوتاهی کردم گفتم اجازه دهید لباسم را بپوشم برگردم برگشتم سرهنگ سلیمی پرسید گوش و صورتت چی شده چرا نرفتی بیمارستان گفتم اجازه دهید سوالی از جناب سرهنگ حیدری دارم جوابش در سوالم نهفته است سوالاتی از شرایط منطقه پرسیدند و صحبت های شد سرهنگ حیدری گفت سؤال شما چی هست گفتم جناب حیدری در این قسمت که ما هستم حدود 500متر فقط چهار ده نفریم در مقابل ما دشمن با یک گروهان اگردو نفر ما مجروح شود چند نفر باید ببردعقب گفت معمولا چهار نفر اگر دشمن اقدامی انجام دهد چه باید کرد جناب حیدری برگشت گفت شما چهار ده تا شیر هستید گفتم جناب حیدری اگر برای روحیه دادن آمدید اشتباه آمدید منظورم مردن ما نیست اگر با این شرایط این منطقه را از دست بدیم چند صد نفر باید شهید شوند تا دوباره پس بگیریم جناب سرهنگ سلیمی نگاه معناداری به جناب حیدری کرد و گفت هرگز این چند جمله را فراموش نخواهم کرد مشکل را پرسید به سرهنگ حیدری گفت به قیمتی برای امشب نیرو به این منطقه می آورید انشاالله تا قسمتی دیگر والسلام محمدعلی شاکری

با سلام محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی میمک و مهران بعد از بازدید فرماندهان از خط پدافندی میمک بدستور سرهنگ سلیمی شب بعد یک گروهان از یکی از گردانها که عقب خط بعنوان احتیاط بود به منطقه میمک اعزام شدند و گردان ما تقویت شد باید هم این کار انجام می شد چون عملیات والفجر سه بزودی در در منطقه مهران آغاز می شد هرچند گردان ما بصورت مستقیم در عملیات شرکت نداشت ولی فاصله ما تا منطقه عملیات ارتفاعات کانی سخت در سمت چپ بود که حدود بیست کیلومتر فاصله داشت عملیات ایزائی هم قرار بود قبل از شروع عملیات با آتش تهیه توپخانه‌های خودی برای منحرف کردن دشمن از منطقه میمک آغاز شود هرچند عملیات والفجر سه عملیات بزرگی نبود ولی پیروزی در این عملیات موفقیت بزرگی برای ایران در پی داشت چون بعد از فتح خرمشهر نیروهای عراقی از شهر مهران که به ویرانه ای تبدیل شده بود و از دشت مهران عقب نشینی و در منطقه غرب مهران در ارتفاعات قلاویزان،،بهرام آباد،،کله قندی،،زالو اب،،و قسمت دراجی خط دفاعی محکمی را ایجاد کرده بود و تمام منطقه عمومی مهران جاده صالح آباد به سمت مهران و مهران به دهلران را در دید و تیر مستقیم خود داشتن و ارتباط نیروهای ایران را از جبهه جنوب و غرب را قطع کرده بودند و ما با دشواری زیادی روبرو بودیم و فاصله بسیار طولانی را باید طی می کردیم تا به قسمت جنوب و غرب تردد کنیم و تدارک نیروهای ما در قسمت مهران و میمک بسیار مشکل بود به همین دلایل بود که که پیروزی در این عملیات برای ایران بسیار مهم بود در واقع مهران پلی بود بین جبهه غرب و جنوب تا اینکه شب هفتم مرداد سال 1362در گرمای 50درجه منطقه عملیات والفجر سه در منطقه مهران آغاز شد همانطور که قبلا گفتم حدود ساعت ده شب بود که با اتشباری توپخانه‌های خودی از منطقه میمک بر روی مواضع دشمن آغاز شد فاصله نیروهای در خط هم با یکدیگر بسیار نزدیک بود بعضی جاها به حدود صد متر می رسید متقابلا در خط هم درگیر شدند چند ساعتی ادامه داشت چون عملیات در منطقه مهران آغاز شده بود دشمن هم متوجه شد که عملیات اصلی در منطقه مهران است ولی آسمان منطقه یک آن از منورهای دشمن خاموش نمی شد و درگیری ها هم بیشتر بصورت تبادل آتش توپخانه بود کم کم صبح فرا رسید با روشن شدن هوا هواپیماهای دشمن عقبه خط بخصوص جاده میمک تا دو راهی صالح آباد و قسمت های تدارکاتی ما را دائما بمباران می کردند در قسمت میانی هم ایران سایت موشکی ضد هوائی ضعیفی داشت بیشتر از توپ های ضد هوائی استفاده می شد که زیاد کار ساز نبود دشمن با این کار می خواست تدارک ما را تحت فشار قرار دهد ولی قبل از شروع عملیات از نظر مهمات و غذا ی سرد مثل کنسرو در خط مقدم حداقل برای پانزده روز آماده کرده بودیم تا در صورت هر گونه اقدام دشمن با مشکل روبرو نشویم عملیات در منطقه مهران شب اول در قسمتهای با مشکل روبرو شد ولی شب دوم تمام خط دشمن در هم شکسته شده بود بجز قسمت زالو اب که در قسمت شمالی مهران است دو گردان از نیروهای عراقی به فرماندهی سرگرد جاسم محمود بعثی که از بستگان صدام هم بود بشدت مقاومت می کردند فرماندهان و دیدبان های توپخانه ها در منطقه میمک دائما ارتباط داشتند و دو گردانی هم که ما در منطقه میمک در حال آماده باش کامل بودیم دشمن را از آن منطقه تحت فشار قرار داده بودیم تا جایی که نیروهای دیگری هم وارد منطقه کرد با اطلاعاتی که از فرماندهان و دیدبان های توپخانه ها می گرفتیم عملیات در منطقه مهران در تمام منطقه موفق بود بجز ارتفاعات زالو اب که دو گردان عراقی به فرماندهی سرگرد جاسم محمود بعثی بشدت مقاومت می کردند تا اینکه شب هجدهم مرداد شصت و دو مقاومت نیروهای جاسم محمود درهم شکست و صبح مطلع شدیم سرگرد جاسم محمود مجروح و به اسارت در آمده و با نفوذ نیروهای ایرانی به پشت دشمن کلیه نیروهای دو گردان عراقی کشته و مجروح و حدود دویست نفر از آنها که در حال فرار به سمت دشت زرباطیه بودند گرفتار کمین نیروهای ایران قرار گرفته و همگی آنها کشته شدن و عملیات والفجر سه با یازده شبانه روز نبرد با موفقیت کامل نیروهای ایران به پایان رسید و تمامی منطقه عمومی مهران بخصوص جادهای مهران دهلران و مهران به صالح آباد از دید تیر دشمن خارج و ارتباط بین جبهه غرب و جنوب بر قرار شد و شهر زرباطیه و بدره عراق در دید و تیر مستقیم نیروهای ایران قرار گرفت دو روز از پایان عملیات گذشته بود که مطلع شدیم سرگرد جاسم محمود بر اثر خونریزی این افسر متعصب بعثی اجازه نداده بود تا خون ایرانی به او تزریقی کنند در بیمارستان شهر ایلام به درک واصل شد،،،،،،انشاالله تا قسمتی دیگر والسلام محمدعلی شاکری

با سلام محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی مهران و میمک با پیروزی ایران در عملیات والفجر سه وضعیت منطقه بطور کلی دگرگون شد و مسئولیت کلیه مناطق پدافندی مهران و میمک به تیپ 84خرم آباد واگذار شد قبل از عملیات والفجر سه نیروهای زیادی خط پدافندی مهران میمک را بر عهده داشتند بخصوص منطقه مهران را چون عراق در مناطق ارتفاعات غرب و شمال غرب مهران مستقر بود و به تمامی منطقه مهران و دشت مهران تسلط کامل داشت و نیروهای کمتری در خط پدافندی خود مستقر کرده بود و فاصله خط پدافندی ما با دشمن چون در دشت قرار گرفته بودیم چون بیشتر آسیب پذیر بودیم ولی بعد از عملیات نیروهای عراق در دشت زرباطیه و بدره مستقر بودند و نیروهای ما در ارتفاعات به همین دلیل نیروهای کمتری برای پدافند از منطقه لازم داشتیم از آنجا که مهران و میمک نزدیک ترین منطقه تا بغداد بودند بخصوص میمک حدود 180کیلومتر فاصله داشت و از طرفی مقابل مهران با فاصله حدود 70کیلومتری شهر کوت عراق قرار داشت که یکی از پایگاههای هوائی مهم عراق در این شهر بود بعد از عملیات والفجر سه ارتش عراق نیروهای زیادی را به این منطقه آورد هر چند که ایران بعد فتح خرمشهر بجز یکی دو عملیات ما بقی عملیاتها چندان موفقیت آمیزی نداشت ولی ارتش عراق این تجربه را داشت که نیروهای ایران غیر قابل پیش بینی هستند هرچند که در منطقه جنوب بخصوص بصره از نظر اقتصادی و سیاسی اهمیت زیادی برای عراق داشت ولی از نظر نظامی منطقه میانی اهمیت زیادی برای عراق داشت همانطور که قبل 31شهریور اولین منطقه ای که ارتش عراق اشغال کرد منطقه میمک بود تا جایی چند روز بعد صدام سر مست از این پیروزی جشن بزرگی با حضور خبرنگاران خارجی در این منطقه برپا می کند و به فرماندهان به اصطلاح فاتح خود مدال می دهد هرچند که این جشن و پایکوبی صدام زیاد دوام نیاورد و با تصرف منطقه میمک توسط ایران اولین پیروزی ایران هم در جنگ در این منطقه بود هرچند خیلی کم به این پیروزی اشاره شده است اما ادامه صحبت های صدام و اینگونه بیان می کند هر کدام از دو کشور میمک را در تصرف خود داشته باشند کلید پیروزی در دست آن کشور است و اوایل پاییز یا همان 31شهریور 59با تجاوز نیروهای رژیم بعث عراق به خاک ایران صدام تهران را پانزده روز ه تصرف می کنیم گویا صدام فراموش کرده جوجه را آخر پاییز می شمرند نه اول پاییز باز بر می گردیم به منطقه سال 62حدود 2ماه بود که در تپه ای به نام دلاور مستقر بودیم چون هر قسمتی در منطقه میمک شرایط خاص خودش را داشت گروهانها و دسته ها چند وقت یک جا بجا می شدند قسمتی که قرار بود جا بجا شویم 200متر جلو تر به سمت چپ بود این آخرین تپه ای بود که در منطقه میمک جنوبی به سمت غرب و روبروی دشت یا همان پاسگاه نی خزر قرار داشت تپه ای به نام پیمان و فقط در شب می شد تردد کنی دسته ما بر خلاف اولین حدود شصت نفر بودیم از تپه دلاور به پیمان رفتیم می شود گفت سپر منطقه میمک بوددشمن هم بعد شکست در منطقه مهران نیروهای خود را در این منطقه هم تقویت کرده بود و از سمت راست ما کاملا هر گونه رفت و آمد ما را در دید و تیر مستقیم خود داشت فاصله بسیار کمی داشتیم به همین دلیل سنگرهای استراحت ما بصورت زیر زمینی بود و حتی سنگرهای دیدبانی و نگهبانی ما هم بصورت تونل بودند و بصورت دریچه‌های داشتند برای نگهبانی و دیدبانی و حتی نمی شد کانال بزنی نگهبان ها صبح که می رفتند در سنگر دیدبانی تا تاریک شدن هوا می ماندند و برای آوردن آب و غذا در این قسمت فقط در شب از حدود سیصد متر عقب تر امکانپذیر بود البته بیشتر مواقع زیر آتش خمپاره شصت دشمن چون فاصله کم بود فقط از خمپاره شصت دشمن می توانست استفاده کند البته خمپاره شصت دشمن هر دقیقه دویست گلوله شلیک می کرد ولی دسته ما فقط پنج قبضه خمپاره شصت داشتیم آن هم بیشتر مواقع گلوله نداشتیم ولی از طرفی نیروهای عراقی هم شرایطی بهتر از ما نداشتند برای تدارکات برای آنها هم در شب امکانپذیر بود هرچند ما دید بهتری روی مواضع آنها داشتیم ولی شرایط زمین برای آنها نوعی بود که از کانالهای متعدد استفاده می کردند هرچند که در روز برای آنها تحت هیچ شرایطی امکان تردد وجود نداشت حتی شرایط سخت تری نسبت نسبت به ما داشتند.......انشاالله تا قسمتی دیگر والسلام محمدعلی شاکری

با سلام محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی مهران و میمک چند روزی بود که در منطقه میمک تپه پیمان مستقر بودیم از نظر تعداد نیرو مشکلی نداشتیم ولی دوستانی که تازه به ما ملحق شده بودند از پادگان آموزشی آمده بودند چون تجربه کافی نداشتند با کنار دوست با تجربه تری نگهبانی می دادند چون آموزش در پادگان آنچه در شرایط جنگ بود بسیار متفاوت بود آموزش در پادگان فقط با یکی دو مورد سلاح آشنا می شوی در شرایط جنگ آن هم جایی که فاصله با دشمن اندک است استفاده از سلاح لازمه مهارت خاص خودش را دارد برای هدف قرار دادن هدف مقابل فقط چند ثانیه فرصت داری طریقه استفاده هم متفاوت است جنگ هم فقط سلاح نیست سلاح بعنوان ابزار است ایمان شهامت،مهارت،،تجربه و عادت کردن به شرایط،،،،،،،که در صحنه بدست می‌آید بخصوص تجربه در جنگ بسیار گران بدست می‌آید برای این کار لازم بود هر دوست تازه وارد با دوست با تجربه تری کنار هم باشند مدتی همانطور که گفتم بعد پیروزی ایران در عملیات والفجر سه شرایط منطقه دگرگون شد چون ایران در آن سالها در حالت تهاجمی بود و دشمن در حالت تدافعی و چون اقدام عمل در سراسر منطقه مهران و میمک دست ما بود دشمن به شیوه دیگری متوسل شد هر روز هواپیماهای دشمن شهر ایلام و شهرهای اطراف و قسمت‌های تدارکاتی ما را بمباران می کرد و خط دفاعی ما را هم با خمپاره و توپخانه هدف قرار می داد با اینکه شرایط عقبه ما اجازه چنین کاری را نمی داد ما هم چاره ای نداشتیم مواضع دشمن را از خط مقدم هدف قرار دهیم این کار باعث می شد درگیری ها شدت پیدا کند روز 6/6/62بود که آب برای خوردن نداشتیم چون شب گذشته رفتیم حدود سیصد متر عقب تر آب بیاوریم تانکر ثابتی که آنجا بود با اینکه با خاک پوشیده شده بود بخاطر این که با اصابت ترکش سوراخ نشود درست خمپاره 120به قسمت درب آن اصابت کرده بود و کاملا منهدم شده بود خلاصه دست خالی برگشیم تا اینکه نزدیک صبح تانکر آوردن نزدیک ظهر به دوستی گفتم شما نگهبان عراقی را که دید و تیر مستقیم در قسمت دارد را سر گرم کن با شلیک آرپیجی به طرف سنگرش تا حواسش به شما با شد می روم آب می آورم بلا خره رفتم آب را آوردم باز هم اذان غروب بود بیست لیتری را برداشتم که بروم دنبال آب که یکی از دوستان به نام سعید یادگاری بیست لیتری را از دست من گرفت با دوست دیگری به نام سید مرتضی شیراز ی رفتند دنبال آب و غذا دو نفر از دوستان دیگر هم که چند روز ی بود آمده بودند و اهل دزفول بودند آنها هم رفته بودند موقع رفتن همان قسمت را دشمن با خمپاره می زد نیم ساعتی گذشت شدت آتش دشمن شدید تر شد ولی نیم ساعت باید برمی گذشتن حدود یک ساعت گذشت نگران شدم با اینکه آتش دشمن شدید بود رفتم نزدیک تانکر ساعت حدود 9شب بود هوا تاریک بود دیدم بیست لیتری ها کنار تانکر افتادن کنار تانکر و ی چیزهایی در حال سوختن است از قسمت تپه دلاور با بیسیم تماس گرفتیم با خمپاره 81درخواست منور کردیم با شلیک اولین منور دیدم بله دوستانمان که همسنگر هم بودیم و دو دوستی هم که تازه آمده بودند بر اثر اصابت گلوله خمپاره 120چون بغل هم ایستاده بودند تکه تکه شده بودند معلوم نبود دست و پا و تکه های بدن مال کدام دوستی هست تماس گرفتیم با راننده تویوتا به نام حسن کرمی که در هر شرایط و در زمان می آمد با اینکه راننده ماشین غذا بود چند تا گونی پیدا کردیم تکه تکه اجساد دوستانمان را جمع آوری کردیم داخل گونی گذاشتیم عقب تویوتا شب بسیار دشوار و سختی بود شهید سعید یادگاری در گروهان خیلی تأثیر گذار بود 18ماه با سید مرتضی شیراز ی در منطقه بودند و 2دوست دیگر حدود 20روز در یک روز از یک دسته 4نفر شهید شدن آن هم در خط پدافندی بسیار دشوار بود شب بسیار تلخی گذشت یاد و نامشان گرامی باد انشاالله تا قسمتی دیگر والسلام محمدعلی شاکری

با سلام محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی مهران و میمک قبلا نوشتم شب سختی گذشت و روزهای سختی چون با دوستانی که شهید شدن ماه ها کنار هم بودیم سختی اش را باید بود و دید چه گذشت با نوشتن و گفتن خط و حرفی بیش نیست باورش مهم است آن شاید برای هرکس مهم نباشد مدتی بود که عراق نیروهای زبده ای را جایگزین نیروهای قبلی کرده بود که مهارت خاصی داشتند سمت راست ما خیلی حساس تر و مهم تر بود و نزدیکترین قسمت به دشمن بود شنیده بودیم که عراق توپهای جدیدی از فرانسه خریداری کرده که برد و دقت زیادی دارند و چند روزی هم بود می دیدیم که از حدود بیست کیلومتر پشت خط عراق تا حدود سی کیلومتر پشت خط ما را می زنند حتی نوعی بود که صدای شلیک آنها شنیده نمی شد بنده یک شب همان قسمت سمت راست نگهبانی می دادم هرچند دقیقه یک بار از سمت چپ قسمت نی خزر فقط آن هم آتش دهانه آنها دیده می شد و اصلا صدای شلیک شنیده نمی شد با دیدن آتش دهانه حدود 15ثانیه طول می کشید همزمان 2الی 3گلوله سنگین در یکی دو متری همان قسمت آن هم در شب بالای همان تونل سنگر نگهبانی ما همزمان به زمین اثابت می کرد با انجام این کار نیروهای بعثی بنده آتش دهانه را که می دیدم می رفتم داخل تونل با اصابت گلوله ها آنقدر موج انفجار آنها شدید بود که داخل تونل دچار مشکل می شدم با اینکه فاصله اندکی با نیروهای عراقی داشتیم هدف قرار دادن از فاصله دور آن هم در شب تا آن زمان ندیده بودیم متعجب مانده بودیم این چه سلاح است که با این دقت با اینکه فاصله نیروهای طرفین بسیار کم است آنقدر با دقت می زند با فرمانده گردان درمیان گذاشتیم بعدا متوجه شدیم همان توپهای فرانسوی هستند به همین منوال چهار ماهی در آن قسمت بودیم البته درگیریها چند برابر قبل از عملیات والفجر سه بود تا اینکه اوایل زمستان همان سال 62قسمت دیگری در همان منطقه رفتیم در آن قسمت فاصله ما با خط عراق حدود 700متری می رسید و مشکلات آن قسمت را نداشتیم و از نظر تدارک هم راحت تر بود و درگیریها هم بصورت تبادل آتش توپخانه و خمپاره بود توی این چند ماه فقط چند نفر مجروح داشتیم ولی نیروهای اطلاعاتی ایران برای شناسایی تقریبا هفته‌ای 3شب از آن قسمت به سمت خط عراق می رفتند تا اینکه اوایل شهریور ماه سال 63بود که با گروهان سوم یگان خودمان جا بجا شدیم و به قسمت فرورفتگی میمک شمالی و میمک جنوبی بود سمت راست ما گردان 111تیپ مستقر بود در آن قسمت سنگرهای استراحت ما داخل شیاری بود برای نگهبانی شبها حدود 500متری می رفتیم جلوتر تپه ای به نام تپه مهدی بود و صبح تاریک که بود می آمدیم عقب یعنی همان شیار و چهار نفر در روز آنجا می می ماندند چند روزی گذشت که عراقی ها متوجه شده بودند که در منطقه میمک شناسایی انجام می شود از آن به بعد عراقی ها با کوچکترین حرکتی تمام منطقه را زیر آتش شدید توپخانه و خمپاره می گرفت منطقه میمک زمان طولانی بود که بصورت خط پدافندی بود با آتش تهیه شدیدی که عراقی ها روی تمام منطقه اجرا می کردند نمی شد گفت یک خط پدافندی عادی است گاهی اوقات یک آن هم از آتش توپخانه نیروهای عراقی کاسته نمی شد بعضی اوقات 24ساعت طول میکشید خیلی از بچه ها از آن همه صدای انفجار های شدید دچار مشکل می شدند حتی خودم را می گویم همانطور که قبلا نوشتم دچار مشکل جدی شده بود م ولی هرگز روحیه خودم را از دست نداده بودم و همه چیز را به باد تمسخر می گرفتم ولی اینجا پیش خودم می گفتم خدایا می‌شود یک لحظه صدای این انفجارها قطع شود برایم تحمل صدای آن همه انفجارسخت طاقت فرسا بود تا اینکه چندین روز گاهی اوقات به این منوال ادامه داشت و ما شب ها در قسمت تپه مهدی بودیم با اینکه بصورت نوبتی چهار نفر روز آنجا می ماندند بنده بیشتر روزها می ماندم منطقه تقریبا آرام بود آن روز تا ظهر ماندم بلند شدم از قسمتی که دشمن دید کمتری داشت بیایم عقب دوستی به نام حسن راست قلم که اهل اصفهان بود حدود بیست ماه در منطقه بود گفت نرو نهار پیش ما بمان عقب کاری نداری خطر ناک هم است کنسرو باز کرده بود برای نهار گفتم نه من رفتم عقب ،،،،هرچند ادامه تلخی است انشاالله تا قسمتی دیگر،،والسلام محمدعلی شاکری

با سلام محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی مهران و میمک از سمت راست تپه مهدی شیاری بود که از آن قسمت دشمن دید نداشت البته بصورت چاه مانند بود که بر اثر بارانهای فصلی به آن صورت در آمده بود از آن قسمت آمدم عقب شیار که سنگرهای استراحتمان بود خوابیدم حدود 3بعد از ظهر بود بیدار شدم آمدم از سنگر بیرون نیروهای عراقی آنقدر منطقه را می زدند که در هر چند دقیقه ای گلوله ای جای گلوله می خورد و دود تمام منطقه را فرا گرفته بود دوستی به نام علیرضا ذوقی اهل شیراز بود گفت شاکری چکار می کند گفتم هیچی این ارتفاعات بلند هستند می زند تا صاف شوند این به نفع ماست،،گفت خوب این هم جواب ما نیم ساعتی گذشت اطلاع پیدا کردم حسن راست قلم بر اثر اصابت گلوله خمپاره شصت روی سرش شهید شده در همان تپه مهدی،،،،18ماهی بود که توی منطقه بودم هرگز شکوه ای نکرده بودم ولی زمانی که فهمیدم از خود بی خود شدم و فقط چند دقیقه نشستم زمین در آن مدت که در منطقه بودم هرگز چنین آدمی مثل حسن راست قلم ندیده بودم دو نفر از دوستانمان گفتند ما می رویم شاید مجروح شده باشد بیاریم عقب با اینکه دشوار بود و احتمال زیاد وجود داشت با آن آتش شدید به آنجا نرسند ولی رفتند با اینکه شهید شده بود در آن شرایط آوردند عقب یکی از آنها همشهری خودم به نام حسین شاکری بود هنگامی که آمدند عقب به بنده گفت شرایط بالا خوب نیست چند نفر بروید بالا خودش هم با راننده تویوتا رفت عقب بنده با دوست دیگری به نام قاسم قلی بیگی بیسمی را برداشتم و راه افتادیم بطرف تپه مهدی این در حالی بود که فکر نمی کردیم به آنجا برسیم چون هرچند متر گلوله خمپاره کنارمان به زمین اثابت می کرد حدود 200متری رفته بودیم شاید 50با تا آن قسمت که رفته بودیم شیرجه زدیم روی زمین تا ترکش نخوریم در حالی که درازکش بودیم گلوله سنگینی درست بغل ما به زمین اثابت کرد موج انفجار ناشی از آن من هم که مشکل داشتم مثل اینکه دنیا دور سرم می چرخد نیم ساعتی بین راه سنگری بود آنجا دراز کشیدم کمی بهتر شدم بلند شد م با قلی بیگی رفتیم نزدیک تپه مهدی که باید از همان قسمت شیار چاه مانند بالا می رفتیم من رفتم ولی قلی بیگی هرچه تلاش کرد نتوانست بیاید بالا حدود 6الی 7متر ارتفاع داشت آنقدر هم گلوله خمپاره شصت می زد فکر این هم بودیم که نکند گلوله ای داخل این شیار بخورد قلی بیگی نا امید شد از بالا آمدن حال بدی پیدا کرد گفت شاکری مرا اینجا نگذاری و بروی گفتم نه آدم لاغر اندامی بود رفتم از شیار پایین کمکش کردم رفتیم بالا و رسیدیم تپه مهدی دوستی که آنجا بود به نام امیری که اهل مشهد بود دیدم شو که شده فقط جلو را نگاه می کند و هر چه سؤال می کنی حرفی نمی زند ولی به هر طرف که نگاه می کردیم صدای انفجار از گلوله باران عراقی ها و دود ناشی از آن تمام منطقه را گرفته بود بارانی از خمپاره شصت در خط نزدیک و دور تر 81و120و حتی تانک و از قسمت پیمان توسط نفرات با توپ 106و پی ام پی با تمام ادبات خودش کل منطقه را زیر آتش گرفته بود نیروهای خودی در خط جواب می دادند ولی توپخانه‌های خودی بخصوص توپخانه اصفهان که ما را پشتیبانی می کرد بسیار ضعیف بود نمی دانستم ما 3نفر باید چکار کنیم ما نمی توانستیم با توپخانه ارتباط برقرار کنیم آنها خودشان دیدبان داشتن ولی با شرایطی که بود باید با فرمانده گردان ارتباط برقرار می کردیم ارتباط با فرمانده گردان برقرار شد به صورت رمز شرایط را با فرمانده گردان درمیان گذاشتیم فرمانده گردان هم فرکانس بیسیم ما را به توپخانه اصفهان داد در آن قسمت دیدبان هم نداشتند یکی از فرماندهان آتشبار توپخانه اصفهان گفت با ما بمان یعنی ارتباط را قطع نکن بنده هم با جملاتی نوعی غیر مستقیم درخواست آتش تهیه می کردم ولی انقدر به ریخته بودم دیدبان قسمت شمالی می آمد روی خط سعی در آرام کردن مرا داشت و فکر می کرد ما درخواست نیرو می کنیم یا ترسیده ایم منظورم را فرمانده توپخانه اصفهان سرهنگی بود به نام سرهنگ پیکانی که از قبل می شناختم با حرفها درخواست ها که شنود می کرده می فهمد و به دیدبان توپخانه اصفهان که روی تپه ای به نام اسحاق مستقر بود اگر در آن قسمت یعنی تپه مهدی و پیمان دید نداری قسمت تپه مهدی می بیند شما به توپخانه گرا بدید چند لحظه بعد خود سرهنگ پیکانی ارتباط برقرار کرد با دوستی که بعد از ظهر شهید شده بود با هم چند ماه جلوتر رفته بودیم پیشش خودم را معرفی کردم و شرایط را به ایشان گفتم در جواب گفت هرچه می بینید با دیدبان ما در آن قسمت در ارتباط باشید و هر کاری لازم بود انجام می دهیم نیم ساعتی گذشت آتشبار های توپخانه اصفهان و توپخانه واحد خودمان حدود یک ساعت آتش سنگینی روی واحدها ی عراقی فرو ریختن تا جایی که آتش توپخانه های عراق کاملا خاموش شد ولی درگیری ها در خط در تمام مناطق ادامه داشت و کم کم شب فرار رسید انشاالله تا قسمتی دیگر والسلام محمدعلی شاکری

با سلام بنده محمدعلی شاکری ج ادامه خاطرات از جبهه میانی مهران و میمک آری شب کم کم فرا رسید تا اینکه دوستانمان از قسمت شیار تماس گرفتند آمده شده ایم برای آمدن چون هر شب 35نفر می رفتیم تپه مهدی همه با هم راه نیافتید با فاصله چهار نفر چهار نفر بیاید و بیست نفر هم بیشتر نیایید چون در آن قسمت با آن همه خمپاره شصتی که می بارید تعداد نفرات بیشتر احتمال تلفات وجود داشت آنجا هم نه سنگر استراحت و نه سنگر نگهبانی محکمی نداشتیم البته با فاصله آمدن ولی هر سی و پنج نفر آمدن بجز یک نفر شهید حسن راست قلم دیگر آن شب در بین ما نبود درگیری ها تا صبح ادامه داشت در قسمت کسی آسیب ندید ولی در قسمتهای دیگر چند نفر شهید و مجروح شده بود ند نیروهای عراقی شب قسمت شمالی را حداقل ساعتی یک بار با 15الی 20قبضه کاتیوشا زیر بارانی از آتش می گرفتند و نشان می داد این اتشباریها و درگیری ها از سوی نیروهای عراقی آنها دچار هراس و سر در گمی شده اند به خاطر عملیاتی که قرار بود از سوی ایران در آن منطقه آنجا شود آن بخاطر شناسایی ها حساس شده بود ند وگرنه عملیات قریب الوقوع نبود حدود یک ماه بیشتر اوقات درگیری ها ادامه داشت با اینکه شدت آتش آنها چند برابر ما بود ولی چون بیشتر جاها ما کاملا بر آنها اشرف داشتیم آنها آسیب پذیر تر بودند منظور نیروهای عراقی از این اتشباریها برای برهم زدن خط دفاعی ما و انهدام موضع ما بود و می خواست با تلفات گرفتن روحیه ما را در هم بشکند تا اینکه عملیاتی از سوی ایران در منطقه صورت نگیرد در قسمت قبلی گفتم هرگز مثل شهید حسن راست قلم ندیدم دوستی داشتیم به نام اسماعیلی اهل روستاهای اطراف مشهد که زن و بچه داشت حسن راست قلم با آن شرایط جا او بیشتر اوقات نگهبانی می داد بخصوص اگر شرایط عادی نبود وبیشر اوقات نوبت مرخصی خود را می داد به اسماعیلی و گاهی می رفت اصفهان بر می گشت مقداری گز می آورد و بنده متوجه شده بودم چند بسته را جایی پنهان می کرد که اسماعیلی مرخصی که می رود دست خالی پیش زن و بچه اش نرود البته بیشتر بچه‌ها به شکلها ی دیگری انجام می دادند کارهایی که امروز باور کردنش سخت است تا اینکه حسن راست قلم شهید شد از اسماعیلی پرسیدم چی گفته بود ی به راست قلم که هر کاری از دستش می آمد برایت انجام می داد گفت من چیزی نگفتم خودش گفت زن و بچه داری گفتم بله 2فرزند کوچک و یک خواهر که با هم زندگی می کنیم کسی را هم ندارم از آن زمان که فهمید شرایط من اینگونه است گفت مقداری از پولی که ماهیانه حدود چهار هزار تومان بود مقداری بر می داشت مابقی اش را می داد به من و هر کاری که برای من انجام می داد سفارش کرده بود به کسی چیزی نگو بعد شهادت راست قلم اسماعیلی گفت اوایل که از من پرسید و فهمید شرایط مرا به گفت اسماعیلی مواظب خودت باش اگر تو مشکل پیدا کنی زن و بچه ها و خواهرت دچار مشکل می شوند ولی اگر من کشته شوم مهم نیست چون سه برادر و دو خواهر دیگر دارم زن و بچه هم ندارم چند روز بعد از شهادت راست قلم رفتم اصفهان منزل پدرش نزدیک مسجد سید بود حدود هفتاد متر مغازه کوچکی هم داشت و زندگی بسیار ساده ای داشت اول اندک خصوصیاتی بود که از شهید حسن راست قلم نوشتم اسماعیلی هم از چند روز بعد از شهادت راست قلم رفت آیا جنگ برای اسماعیلی تمام شد هرگز جنگ با ابزار نظامی شوخی نیست و کسی تصور نمی کند با دست خالی در مقابل آتش توپخانه و خمپاره بایستد اما این موضوع در میمک اتفاق افتاد عشق و معنویت بود ما شاهد بودیم و به عینه دیدیم که فرد نمی توانست یک متری خود را ببیند و آتش دشمن تمام منطقه را فرا گرفته بود اما آنچه توانست بر آتش پیروز شود عشق و روحیه شهادت طلبی شجاعت و ایثار غیر قابل وصف بود و انسان تعجب می‌کند بیشتر جاها که دیدم چرا با وجود اینکه اصلا آتش دشمن با ما قابل مقایسه نبود اما آنچه موجب پیروزی ما می شد خدا بود آری گفتن از زمین میمک و مهران و فکه و امثالهم یک بهانه است و گرنه زمین با زمین های دیگر فرق نمی کند فقط این فرق را دارد انسانهایی که در آن مناطق مظلومانه به شهادت رسیدند آری در منطقه فکه دیدم در میان کانالها مجروحانی را که امکان بردن عقب نبود انقدر از درد و تشنگی به خود پیچیدن تا به شهادت رسیدند آری دیدم آن بسجی مجروح را در کنارمان از تشنگی آنقدر انگشت به دهان کشید حتی بجز استخوان چیزی باقی نماند تا به شهادت رسید فکر کنم شب دوم عملیات والفجر یک بود گردانی که همه آرپیجی زن و تیر بارچی بودند آمدن رفتند سمت چپ ما جلو هچکدام بر نگشتند و در قسمتی بشگه فوگاز لبه کانالی منفجر شده بود کسی باقی نمانده بود که بپرسی چی گذشت ولی هرگز کسی را ندیدم درخواست مادی داشته باشد یا حتی زمانی که بشدت مجروح بود حتی نام پدر و مادر ش را ببرد در آخر این را می نویسم چون آن روزها دیدم با بوسید دست ملت ایران را اگر نبود حمایت ملت ایران و پدران و مادرانی که پشت سر امنی مهیا کردن بنده کوچکتر از همه بودم حتی یک متر نمی توانستیم رو به جلو حرکت کنیم، با اینکه ما در یکی از واحدهای ارتش انجام وظیفه می کرد یم معمولا یک سری کمکهای مردمی در سپاه بیشتر لازم بود ولی اینجا می خواستم از همه همشهریان خودم سیاوشان ها تشکر کنم زمانی گونی سنگری برای ما حکم طلا داشت آمدم مرخصی در مسجد مهدیه شرایط را با یکی از دست اندرکاران که هم خود جبهه می آمد و هم فرزندش در منطقه مهران به شهادت رسید و هم نیازهای جبهه را جمع آوری می کرد به نام حاج خدابش عبدی گفتم برگشتن 30هزار گونی سنگری آماده ارسال به منطقه کرده بودند زمانی به منطقه رسید فرمانده گردان گفت چطور تهیه کردی ما که هر جا درخواست کردیم نشد،،بله آمدیم آیا جنگ برای ما تمام شد هرگز حدود پنج سال پیش رفتم دنبال مجروحیت در مورد صورت سانحه دو مورد که نبود یک مورد هم که بود حداقل از کار افتادگی را لحاظ کردند درحالی که سی اندی سال است تحت درمان پزشکان و روان پزشکان به دلیل صدمات ناشی از بوده و هستم خواب هم که معنا ندارد البته درد رنج بنده مهم نیست وظیفه ام بوده و هست ولی خانواده ام از مشکل من بی نصیب نماندند والسلام خداوند یارو نگهدار محمدعلی شاکری

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت مدیریت سایت و تشکر از اینکه از طریق سایت برای عموم مردم گذاشتید خسته نباشید خداوندا یارو نگهدار

علیکم السلام
ضمن تشکر از زحماتی که کشیدید در این مدت و خاطرات خود را در بخش نظرات با مردم به اشتراک گذاشتید.. خداقوت و آرزوی توفیقات روزافزون

إن شاءالله که در سایت شاهد ضیاءالصالحین (در دست اقدام)، ویژه جهاد و شهادت بتوانیم از شما عزیز نهایت استفاده را ببریم.

در پناه حق همواره پیروز باشید

یاحق