سلوک معنوی استاد انصاریان - سخنرانی مکتوب 3

سخنرانی مکتوب، سلوک معنوی؛
سلوک معنوی
موضوع: سلوک معنوی در تهران / ماه مبارک رمضان / خرداد ۱۳۹۶ه‍.ش.

سلوک معنوی استاد انصاریان - سخنرانی مکتوب 3

سومین جلسه از سری سخنرانی های سلوک معنوی حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۶ه.ش (۱۴۳۸ه.ق) می باشد.

مطالب مرتبط و پیشنهادی : ویژه نامه شب و روز سوم ماه مبارک رمضان

سلوک معنوی استاد انصاریان / سخنرانی مکتوب 3

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»

اهل دل آنهایی هستند که در زندگی شان توجه به پروردگار، به معارف و آیات کتاب خدا حاکم بود. و به تعبیر ساده تر اهل سیر و سلوک بودند و خود را با یقین مسافر الی الله می دانستند و تحت هیچ شرایطی انحراف از مسیر نداشتند بلکه از حقایق دریافت درست و صحیح داشتند.

می فرمایند انسان دارای دو مرگ است، یک نوع مرگ، مرگ طبیعی است که مهلت اش در دنیا که تمام می شود به آخرت حرکت اش می دهند. این مرگ عام و موت است که همه انبیاء خدا و اولیای خدا در جاده این موت عام قرار داشتند. در سوره زمر خدا می فرمایند به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم «إنّکَ مَیّتٌ وَ إنّهُم مَیّتون» تو بعد از پایان عمرت انتقال پیدا می کنی، کل اینهایی هم که در دنیا هستند نیز انتقال می یابند و بین تو و کل اینهایی که مخالف تو هستند، آنجا مخالفت ها خاتمه پیدا می کند.

اما مرگ دوم به تعبیر این بزرگواران مرگ سیاه است. یعنی هر چند آدم زنده است حرکت و معیشت و کار و کسب دارد، زن و بچه دارد، ولی میت است. یعنی چه میت است؟ یعنی عقلش، فطرتش، روانش، حالاتش در مسیر درستی قرار ندارد. آیا انسان هایی که دچار این مرگ سیاه هستند قابلیت زنده شدن دارند؟ قرآن مجید می فرماید: آنهایی که شایستگی زنده شدن از خودشان نشان بدهند قابلیت زنده شدن دارند. آنهایی هم که می خواهند در این مرگ سرخ بمانند و شایستگی زنده شدن را از خودشان نشان نمی دهند یعنی آثار حتی ضعیف حیات مقابل این مرگ سیاه را بروز نمی دهند، نه آنها قابل زنده شدن نیستند.

حالا در این زمینه به دو تا آیه از سوره فاطر و سوره انفال عنایت کنید. اما سوره فاطر«و ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»{سوره مبارکه فاطر، آیه 22} حقیقت آیه این است که؛ حبیب من، این که حرص و جوش می زنی، ناراحتی و به شدت دلت می خواهد اینها هدایت بشوند اینها در قبر جسمشان، روحشان بصورت مرده دفن است. صدای تو را نمی شنوند، نمی توانی دعوتت را و هدایتگری ات را به اینها برسانی. اینها دیگر مرده ای غیرقابل زنده شدن هستند، یکی از آن ها عموی خودت است. این لیاقت زنده شدن عقلی و روحی و وجدانی و فطری را از دست داده است و دیگر زنده نمی شود.

اما یک عده ای از اینها که حالا به چه صورتی لیاقت نشان می دهند درک این مسئله هم مشکل است که یک میت عقلی و یک میت قلبی ولو خیلی ضعیف، چه آثاری از حیات عقلی و قلبی را نشان می دهد که رحمت پروردگار را به طرف خودش جلب می کند و خود خداوند او را زنده می کند، برای او هم زنده کردن این مردگان عقلی و روحی کار بسیار آسانی است وقتی هم زنده شان می کند آثار عجیبی از عمل، از اخلاق، از اندیشه، از فکر از خودشان بروز می دهند.

یک قبری هست که در حال حاضر روی آن قبر، بیمارستان نزدیک میدان مولوی ساخته شده است. اینجا در زمان اواخر قاجاریه قبرستان بوده است کسی در آنجا دفن است که اصالتاً اگر درست بگویم اهل سوئد بود، در کشور سوئد یهودی بود، و البته یهودی معمولی هم نبود از علمای با سواد یهود به شمار می رفت. نمی دانم به چه علتی به ایران آمده بود. من یک وقت یکی از نبیره هایش را دیدم. او هم خبر نداشت که پدربزرگ پدرش به چه مناسبت از سوئد به تهران، آمده بوده. خب اینجا هم که می آید به دلیل مایه های علمی برای یهودی های تهران و مناطقی که در ایران یهودی داشته جنبه پیشوایی و مرجع تقلیدی پیدا می کند، معمولاً یهود دیرتر از ادیان دیگر مسلمان می شوند، ولی این عالم بزرگ یهودی در تهران مسلمان می شود. حالا در زندگی اش به چه کسی بر خورده بود و چگونه علائم آن حیات الهی را از خودش نشان می دهد، فهمش مشکل است. وقتی که می آید مسلمان و شیعه می شود به خواندن درس های حوزه اهل بیت علیهم السلام می پردازد و علم اش را به یک علم گسترده وافری از علوم حوزه های شیعه و اهل بیت علیهم السلام می رساند و لباس روحانیت شیعه را هم می پوشد و بعد از زنده شدن اش از روی دلسوزی نسبت به یهود کتابی را به نام محضر الشهود می نویسد. در این کتاب ثابت می کند که هر مکتبی و هر دین و آئینی، که مقابل اسلام قرآن و اسلام اهل بیت علیهم السلام ایستاده صد در صد باطل است. این یک آدمی است که خدا او را زنده کرده است. در سوره فاطر می گوید یک مشت از این مرده ها حتی با دم تو که رحمت للعالمین هستی زنده نمی شوند، چه مرده هایی.

 اما در سوره انعام می فرماید «اومن کان میتا» ببینید کلمه میتاً دارد، یعنی یک مرده مسلم. «اومن کان میتاً» آیا کسی که میت بود، «فاحییناه من» زنده اش کردم. کار حیات بخشی، کار خداست نه کار انبیا، نه کار ائمه علیهم السلام، نه کار مرجع تقلید، نه کار یک آخوند واجد شرایط، اینها فقط می توانند مسائل هدایت را بیان کنند. آن کس که باید این مسائل را در آن میت نفوذ بدهد و میت را زنده کند تا صاحب محضر و شهود شود، فقط پروردگار است که اینجا دانشمندان می گویند هدایت یا ارائه طریق است یا ایصال به مطلوب است. ارائه طریق کار انبیا و ائمه علیهم السلام و عالمان ربانی است تا بگوید راه این است، ولی رساندن به مقصود کار پروردگار است.

اگر می بینید قرآن به پیغمبر می گوید «إنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ»{سوره مبارکه القصص، آیه 56} هر کسی را که عاشقی هدایت شود، نمی توانی هدایتش کنی. یعنی کار تو ایصال به مطلوب نیست کار تو ارائه جاده است، اما رساندن سالک به مقصد کار من است.

در این جا 2 آیه از سوره یس را می خوانم که می گوید مرده را وقتی زنده می کند چه آثاری از خودش بروز می دهد، و «وَ آيَةٌ لَهُمُیک» نشانه من در قدرت، در رحمت و در حکمت ام، برای مردم «اَلْأَرْضُ اَلْمَيْتَةُ أَحْيَيْنٰاهٰا» زمینی مرده است که در یکی دو تا فصل، گرانترین دانه را در آن بکاریم دانه می پوسد، فاسد می شود، چون مرده است. می فرماید این زمین مرده را من زنده می کنم بعد از اینکه حیات به آن می دهم «أَخْرَجْنا مِنْها حَبّاً فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ»{سوره مبارکه یس، آیه 34} میلیاردها دانه نباتی ماش، عدس، نخود، لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا چشم بلبلی، از این زمین زنده بیرون می آید که در این مجلات علمی گاهی برای این دانه های نباتی یک نخود، یک عدس، یک ماش ده نوع خاصیت داروئی و غیرداروئی نوشتند. این را ابن سینا فهمیده بود که تمام این دانه های نباتی غیر از اینکه گرسنگی را برطرف می کند، بدن را رشد می دهد و جنبه دارویی هم دارد. لذا ابن سینا می گفت: من هر بیماری که نزدم بیاید تا بتوانم با غذا معالجه اش کنم دوا نمی دهم چون خدا همه نوع دارویی در این نباتات و میوه ها گذاشته است.

او بدن شناس و دردشناس است، این بدن شناس و دردشناس انواع داروهای گیاهی را مجانی به انسان می دهد، یک آب فقط می گذارد پای زمین، یک علف کشی می کند، کاری دیگر که نمی کند. آن وقت هر سال در بعضی کشورها برای کاشف پنی سیلین جلسه و همایش برگزار می کنند، سخنرانی ها می کنند، ولی برای سازنده پنی سیلین (یعنی خدا)، هیچ کاری نمی کنند. اصلاً از او یاد هم نمی کنند و او را به هیچ نمی شمارند. می گوید کاشف پنی سیلین، یعنی پنی سیلین بوده؟ این دارو را چه کسی قرار داده است؟ خدا برای چه کسی قرار داده است؟ برای بدن داروشناس و بدن شناس و دردشناس دارو قرار داده است. مجانی هم دارو در کره زمین و در دل کوهها ریخته است اما برای او همایش نمی گیرند. شما شنیدید در کره زمین حتی در ایران خودمان یک همایش برای توحید بگیرند، برای خدا بگیرند، از خدا تقدیر کنند، از خدا تشکر کنند. خداست که انرژی را در عالم قرار داده است اما هر سال در بیشتر کشورها یک دقیقه برقها را خاموش می کنند و می گویند برای تقدیر از ادیسون این کار را می کنیم. اما یک بار شنیدید برای این انرژی نوری از خدا تقدیر کنند، یاد خدا کنند؟ کره زمین چه حالا و قبلاً نمک خور و نمکدان شکن است، کار اصلی را کسی دیگر می کند به کسی دیگر نسبت می دهند، برای کسی دیگر همایش می گیرند، برای فرد دیگر جایزه می گذارند.

«وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ»{سوره مبارکه یس، آیه 34} باغهای متفاوتی از خرما و اعناب و باغهای متفاوتی از انگور قرار دادم «وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ»{سوره مبارکه يس‏، آیه 34} و از گوشه گوشه کره زمین چشمه آب روان کردم. چون دائم که باران نمی آید، یک فصلی برای نباتات باران می آید. بعد از اول هوای گرم تا اواسط پاییز باران که نمی آید، برای باغها و برای کشت و زرعتان می خواهید چه کار کنید؟ من این باران را در دل زمین ذخیره سازی کردم که در ایام دو ماه گرما هم از چاه آب بکشید هم از چشمه هم از قنات، همه این تدارکات را برای شکم تان دادم، یک سری هم به من بزنید، یک حرفی از من سر سفره با زن و بچه تان بزنید، یک همایشی گوشه سفره برای من بگیرید، اما نمی گیرند و حرف نمی زنند. ما تا حالا چندبار به زن و بچه مان سر سفره صبحانه و نهار و شام اسم خدا را بردیم و گفتیم کل اینها رنگ بندی، مزه بندی و تناسب آن با بدن، کار پروردگار است. این نمک خوردن و نمکدان شکستن مروت نیست، جوانمردی و کرامت نیست.

وجود مقدسی که می گوید کره زمین را وقتی زنده می کنم این آثار را از خودش ظهور می دهد آثار دانه های نباتی، انواع خرما، انواع انگور و روان شدن چشمه ها را می گوید، همین خدا می فرماید آدمی که از نظر عقل و وجدان و فطرت و روان مرده است و آثار به معنای واقعی حیات ندارد من او را زنده می کنم، چون در علم خودم می بینم ولو به زبان نمی آورد که در باطنش زنده شدن را می خواهد اگر نخواهد که من به اجبار حیات به او نمی دهم، او حیات می خواهد.

می خواست که آمد، می دانست با این سؤال اگر جواب مثبت بگیرد زنده شده. درست است، زنده شدنش را می خواست. دوست داشت زنده شود، اما حالا نیم ساعت به مرگش خواست زنده شود ولی سؤالش مهم بود. می دانست در قلبش اگر این سؤال را مثبت جواب بدهند دلیل بر این است که زنده شده، «یابن الرسول الله هل لی من توبه»، امام هم معطلش نکرد فرمود «ارفع رأسک»، این حیات و این زنده شدن است.

خب این کار اول خداست، «احیینا»، زنده اش کردم، و اما کار دوم که این کار دوم عجیب کاری است، «وجعلنا له نوراً یمشی به فی الناس» یک نوری را در قلب این آدم در فکر این آدم می تابانم، چون فاعل زنده کردن و تاباندن نور خودش است، «أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ» ما زنده کردیم او را «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»{سوره مبارکه الأنعام‏، آیه 122}، این نور را هم من به وجود او نفوذ دادم، اصل بحث امشب این نور است که این نور چه نوری است.

یک آیه می خوانم فقط یک قطعه از وجود مبارک حضرت هادی علیه السلام امام دهم را می گویم، تا برایتان معلوم بشود این نوری که خدا در قرآن مجید می گوید خودم نفوذ در او می دهم که از آن به بعد این مرد یا این زن یا این پسر جوان یا این دختر جوان با این نور بین مردم زندگی می کند، «جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس نه فی المؤمنین فی الناس». اما آیه اول، این آیه خطاب به پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم در این بخش دقت نظر داشته باشید خیلی دقیق است. آیه خطاب به کل ماست و آنهایی که قبل از ما بودند و آنهایی که بعد از ما می آیند «انزلنا الیکم» اگر می خواست بگوید به پیغمبر می گفت الیه، به آن یک نفر نور نازل کردم نه می گوید برای شما این نور را نازل کردم. «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينً»{سوره مبارکه النساء، آیه 174}، این نور روشنگری بسیار پرقدرتی دارد. چون مبین الف و لام ندارد، نکره بدون الف و لام دلالت بر عظمت مطلب دارد. این آیه که می گوید: «انزلنا الیکم نوراً» این نور چیست که نازل کردم؟ و در آیه سوره انعام می گوید نفوذ به وجود آنی که زنده اش کردم می دهم «انزلنا الیکم نوراً مبینا» را که برمی گردیم به آیات قبلش می بینیم قرآن مجید می باشد این یک نور است.

اما نور دوم، امام هادی علیه السلام در زیارت جامعه کبیره که هیچ عالم و هیچ فقیهی در این زیارت شک ندارد و حتی بزرگان دین ما در حرم های ائمه این جامعه را بعنوان زیارت اول و آخر و کامل می خواندند، درباره سخن این 14 نفر رسول خدا، تا امام عصر و فاطمه مرضیه می فرماید «کلامکم نور»، بر می گردم به دو شب بحث گذشته، این سه تا معلم؛ خدا، پیغمبر انبیاء صلی الله علیه وآله وسلم، ائمه طاهرین علیهم السلام کلامشان نور است غیر از اینکه سخن خدا و سخن انبیا و سخن اولیاء احسن سخن است صفت دیگر سخنشان این است که نور هم هست و این نور هم دست پروردگار است کسی لیاقت نشان بدهد زنده اش می کند. این دو تا نور را، نور قرآن را که نور کلام خودش است و نور کلام اهل بیت علیهم السلام را در وجود او نفوذ می دهد با نفوذ دادن خدا این انسان زنده شده و به قرآن و به کلام اهل بیت علیهم السلام یقین پیدا می کند و بر اساس کلام الله و کلام معصوم در بین مردم زندگی می کند.

شما می توانید ارزش این دو نور را که خدا در شما نفوذ داده حالا به اندازه استعدادمان به اندازه گنجایشمان، ارزیابی کنید می شود؟ قیمت این دو تا نور چند؟ قیمت دو تا نور، من یک دورنمایی از قیمت بدنشان بگویم، وقتی یزید به زین العابدین گفت این تعدادی که از شما کشته شده دیه شان را بگو من نقد بدهم. فرمود: هفتاد و دو نفرند و دیه هر کدام هزار دینار است، که حالا در کشور ما دیه صد و سی میلیون یا صد و چهل میلیون است. یزید گفت: همه اش را می دهم، ام کلثوم بلند شد نه درباره ابی عبدالله نه، آن که اصلاً جای حرف نداشت به یزید گفت نمی خواهد به ما دیه بدهی چون تمام عالم را در دست ما بگذاری تمام عالم تنها دیه تنها اکبر ما نمی شود، دیه این یک نفر، حالا ببین دیه ابی عبدالله چیست، حالا ببین نور خدا که قرآن است چیست و نور اهل بیت علیهم السلام که کلامشان است چیست، و ببین این دو تا نور را اگر خدا در انسان نفوذ بدهد چه آثاری از انسان ظهور می کند.

این نور را قبل از اسلام هم انبیاء الهی داشتند، کلام خودشان نور بود کتابهایشان هم نور بود چون خدا تعبیر نور را برای تورات و انجیل هم آورده است، آن زمان هم نور کلام انبیاء و نور کتاب خودش را در هر کسی نفوذ داد یک موجود عجیب و غریب غوغایی شد، یک موجود بسیار فوق العاده ای شد. مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی که قبرش با قبر مطهر حضرت امام رضا علیه السلام دقیق آنجا حساب کردم 5 قدم نمی شود، حق او هم همین بود که آنجا دفن شود، ایشان می گوید من این قطعه را معمولی نقل نمی کنم از کتابهای کوچه و بازار هم نقل نمی کنم می گوید من این داستان را از کتابهای معتبر برایتان نقل می کنم، اسم کتابها را نمی برد، اما مثل اینکه پیش وجود مبارک ایشان منبع بسیار معتبر است، جوانی است سی و دو سه ساله همسر و یکی دو تا بچه دارد، شغلش خیاطی است، مغازه هم ندارد، لباس آماده می کند می گذارد در کیسه در سبد، در ظرف دیگر روی کولش می اندازد در خیابان، در کوچه، در بازار می گردد و برای تأمین زندگی خودش و زن و بچه می فروشد، ولی یک مسئله ای که در این جوان بوده این بود که در زیبایی قیافه حرف اول را در آن روزگار می زده است.

اما از آنهایی بوده که این دو تا نور در او نفوذ داده شده بود. حالا یا نور تورات بوده یا کتاب دیگر آسمانی و نور کلام پیغمبران آن زمان بوده است، یک روز لباسها را در ظرف برای فروش قرار می دهد یک خانمی کنار پنجره خانه اش که بلند هم بود، البته ایشان نوشته کاخ مانند بود، ثروتمند بوده پدرش، افرادش، آن زمان مثلاً خانه دو سه طبقه بوده طاق های آن زمان هم بلند بود چهار پنج متر طاق می گرفتند یک ساختمان سه طبقه 15 متر ارتفاع داشت، این خانم چون خانه اش بر بود پنجره را باز کرده بود و کنار پنجره نشسته بود، داشت بیرون را سیر می کرد، چشمش افتاد به این جوان لباس فروش، دید عجب چهره ای دارد. به شما چه ربطی دارد، عجب چهره ای دارد، چهره را که خدا برای سجده کردن به شیطان و به شهوت و غریزه جنسی نداده است. عجب چهره ای به شما چه، چهره را خدا ساخته به او مرحمت کرده به شما چه؟ گفت: جوان در را می گویم باز کنند، لباسها را بیاور تو من نمی توانم بیایم در کوچه انتخاب کنم. در را باز کردند، جوان رفت. بردند طبقه سوم، گفت می بینی که من احتیاجی به لباس ندارم من خودم ثروتمند هستم این هم زندگیم است. من نیاز به تو دارم، خیلی قیافه ات تو دل برو است. گفت: خانم من نیازی به شما ندارم. این است جنگ بین ایمان و شیطان، او می گوید من به تو نیاز دارم، این می گوید نه من به شما هیچ نیازی ندارم یعنی کسی که از این دو تا نور برخوردار است هیچ احتیاجی به فکر کردن و به فشار آوردن به خودش و هیچی ندارد. من به شما نیاز دارم نه من به شما نیازی ندارم. نمی شود گفت چرا. می شود، گفت یعنی من جوان هر چه هم می خواهی به تو می دهم. چرا نمی شود؟ گفت: برای اینکه من یک محبوبی دارم برای اینجور کارها از او خجالت می کشم. گفت: محبوبت کیست؟ کسی اینجا نیست، خانمت است؟ گفت نه آنی که من را خلق کرده، این آثار، این نور، کجا آدم را می برد؟ گفت: من نمی گذارم از این خانه بیرون بروی، اگر بخواهی جواب من را ندهی آبرویت را می برم. چون پول و قدرت دارم، همه کاری می توانم انجام دهم، می گویم من این را خواستم لباس بخرم این به من چشم سوء داشته. گفت: هیچ مانعی ندارد. این نور چه کار می کند؟ «یمشی نوراً فی الناس»، با این نور بین مردم زندگی می کند، گفت خانم هیچ مشکلی ندارد هیچ ناراحت نشو فریاد هم نزن، عصبانی هم نشو، من بدنم چرک است بو می دهد، اجازه می دهی بروم پشت بام آب برایم بیاورند هوا هم خوب است خودم را شستشو کنم، تمیز کنم، بوی خوش بزنم که بیایم به تو خیلی خوش بگذرد؟ گفت: لباسهایت را گرو بگذار نبری. گفت: نه لباسهایم برای تو. آمد پشت بام. گفت محبوب من همه درها را که به روی من بسته است من هیچ راه فراری ندارم جز اینکه من خودم را به خاطر تو از این پشت بام پایین بیندازم، اگر بمیرم مرگ در راه تقواست.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: اینجور جوان ها به خاطر حفظ پاکی شان اگر طبیعی هم بمیرند شهید هستند. خیلی راحت آمد لب پشت بام بدون اینکه 15 متر ارتفاع ارزیابی کند خودش را انداخت پایین، خطاب رسید جبرئیل رفیق من را بگیر آرام بگذار زمین، آخر با رفیق هایش ندار است خدا، «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» آن کس که جواب مضطر را بدهد و آسیب را از او برطرف کند کیست؟ سؤال می کند امن یجیب کیست؟ که غیر از من کسی نیست، که آسیب را از تو برطرف کند، این همان جبرئیلی است که وقتی برادران یوسف، یوسف را در چاه انداختند پروردگار فرمود: جبرئیل از جایت حرکت کن، بنده من را بگیر آرام بگذار ته چاه روی آن سنگ بغل آب، جبرئیل از جای خودش که معلوم نیست تا چاه چندین میلیون کیلومتر بوده در یک چشم به هم زدن آمد یوسف را گرفت آرام گذاشت روی سنگ. لازم هم نیست آدم ببیند جبرئیل را، به قدرت معنوی غیبی این کار انجام می شود.

جوان گفت که کمک کردی به من، من باید مرده باشم، من اصلاً هیچ جایم هم درد نگرفت و با دو تا پا راحت آمدم پایین، «الیس الله کاف بعبده»، من برای بنده ام بس نیستم؟ یعنی بنده ام جای دیگر هم باید برود نمک دیگری هم باید بخورد من برایش بس نیستم؟ آمد خانه غروب بود، اینها گویا هر شب نان تازه می خوردند، مرد لباس می فروخت آرد می خرید می آورد. خانمش گفت: من و بچه ها و خودت گرسنه هستیم، پس چرا امشب چیزی نخریدی؟ با کمال آرامش گفت: خانم تمام لباسهایم را به یکی از رفیق هایم نسیه فروختم پولش را می دهد، خدا حق کسی را تا حالا نخورده است، بیشتر از خودمان هم به ما داده و می دهد آن رفیق خوبی است مال مردم خور نیست. ولی خانم چون هر شب تنور را ما روشن می کردیم، همسایه ها می دانند که ما داریم، امشب هم برو هیزم را بینداز در تنور روشن کن من هم بچه ها را نوازش می کنم خوابشان ببرد. حالا امشب که چیزی نداریم خودمان هم می خوابیم، یک شب برای او گرسنه خوابیدن خیلی لذت دارد ما 3 روز است الآن گرسنگی می کشیم. چقدر کیف می کنیم برای او آدم گرسنه شود، برای او سیر شود، برای او بخندد، برای او گریه کند، برای او برود، برای او نرود، خیلی لذت دارد. تنور را آتش کرد. خانم همسایه آمد در زد به خانم این جوان گفت: من دیگر زحمت سنگ به هم سابیدن و جرقه گیراندن نداشته باشم، شما آتش داری یک گل آتش به من بده. گفت: برو در آشپزخانه بردار ببر هر چی آتش می خواهی. آنی که بهش می گفتند زهرا خسته شده خواب است. برو دساسش را بچرخان، آنی که بهش می گفتند زهرا خواب است. حسین دارد گریه می کند برو گهواره اش را ببین. اینها که هست در روایات ما، خدا هم که مسبب الاسباب است، فرمان داد به فرشته ای برو تمام جای تنور را نان ببند، از ته تنور تا بالای تنور، اینها نان یک شب را می پختند حالا نان چند شب را بپز. خانم همسایه گل آتش را برداشت آمد گفت: خانم  نان ها دارد می سوزد، زود برو بردار، و رفت. خانم هم آمد دید عجب نان هایی، این نان ها مثل نانواها نیست مثل نان های هر شب نیست، «دعیتم الی ضیافت الله»، این شبها مثل هر شب نیست این روزها مثل هر روز نیست، نان ها را درآورد و پیش مردش آمد. گفت: نفهمیدم، چه شده؟ گفت: بشین برایت تعریف کنم «والله من کان لله کان الله له»، به والله قسم هر کسی برای خدا باشد خدا هم برای او خواهد بود. خیلی مثل آن جوان همه مان خدا شاهد است خودم هم می گویم خیلی مثل آن جوان برایت نبودیم اما محبت هایی که به آن جوان کردی به ما یک عمری است داری می کنی حالا یک درد و دل راجع به خودمان پیش تو می کنیم.

برای دسترسی به سایر جلسات سخنرانی های «سلـوک معنـوی» اینجا کلیک کنید

منبع : دارالعرفان، سلوک معنوی - شب سوم دوشنبه (8-3-1396ه.ش) - رمضان ۱۴۳۸ - حسینیه همدانی ها .

پدیدآورنده: 
Share

دیدگاه‌ها

باعرض سلام خدمت مدیریت محترم و عوامل زحمتکش این سایت
واقعا مطالبتون عالی و قابل استفاده هستش. ان شاءا... اجرتان با صاحب این سایت...

علیکم السلام
تشکر از لطف و حسن نظرتان..