شهید محمدعلی پورعلی / شهیدی از تبار حر - مندلی طلا

از عاشورای حسینی تا کربلای خمینی (4)
شهید محمدعلی پورعلی / شهیدی از تبار حر - مندلی طلا
تابوتت را می‌گذارند روی زمین؛ روبه‌روی مسجد. مگر نه این که خودت وصیت کرده بودی که همین جا، همین جایی که حد خوردی و پدرت را شرمنده و بی‌آبرو کردی، تو را روی زمین بگذارند تا پدرت قد راست کند و بایستد و تو را نگاه کند و آه بکشد و چشم‌هایش خیس اشک شود.

شهید محمدعلی پورعلی / شهیدی از تبار حر - مندلی طلا

بخش چهارم از مجموعه «از عاشورای حسینی تا کربلای خمینی» اختصاص دارد به شهید محمدعلی پورعلی با عنوان «مسجد» شاهدی بر پاکی شهیدی از تبار حر، با ما همراه باشید.

شب چهارم عزاداری محرم اختصاص به یکی از شهیدان سربلند کربلا یعنی «حر بن یزید ریاحی» دارد. حر الگوی توبه و حقیقت جویی است. او در آغاز برخورد با امام حسین (علیه السلام) مأمور بود و معذور! او از فرماندهان سپاه یزید بود. حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. او، جذاب ترین الگوی توبه برای خطاکاران است.

«مسجد» شاهدی بر پاکی شهیدی از تبار حر , شهید محمدعلی پورعلی , مندلی طلا

«یا رب از هر چه خطا رفت هزار استغفار»

فرزند شهید محمدعلی پورعلی از انتشار مطالبی در فضای مجازی درباره پدر شهیدش آنقدر ناراحت بود که ابتدا حاضر به گفتگو با ما نمی‌شد، اما کمی بعد همراهی‌مان کرد تا هر چه از پدر می‌داند و می‌تواند و از زبان دوستان و همرزمانش جمع‌آوری کرده بود برایمان روایت کند. محمدعلی پورعلی جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلایی بودن رنگ موهایش در روستای گُراخک شاندیز مشهد به «مندلی‌طلا» معروف شد، اما کمی بعد به دام اعتیاد افتاد؛ وضعیت ناگواری که او و خانواده را سردرگم کرده بود. محمدعلی به امام رضا (علیه السلام) متوسل شد تا از دام اعتیاد رها شود. با تولد فرزندش رضا از اعتیاد فاصله گرفت و مصمم شد راهی جبهه شود، اما به دلیل شرایطی که پیش از آن داشت، اعزامش به جبهه کار راحتی نبود. محمدعلی برای اعزام به جبهه دست به دامان امام حسین (علیه السلام) شد، توبه کرد و نهایتاً مسیر رفتنش به جبهه فراهم شد و عاقبت در عملیات کربلای یک با اصابت تیری به قلبش به شهادت رسید. روایت‌های رضا پورعلی فرزند شهید محمدعلی پورعلی که حالا او را با عنوان «شهیدتواب» و «حر جبهه» می‌شناسند، پیش‌رو دارید.

مطالب کذب!

چند وقتی می‌شد که مطالب کذبی درباره پدرم در فضای مجازی منتشر شده بود. افرادی که هیچ شناختی از شهید نداشتند می‌گفتند: «شهید محمدعلی پورعلی معروف به مندلی طلا تا قبل از شهادت، اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی در روستا می‌کرد!» نشر این مطالب تماماً تهمتی بود که به پدرم زده شد. ما از شنیدن و دیدن این مطالب در فضای مجازی بسیار ناراحت شدیم. ما اهل روستای گُراخک شاندیز مشهد هستیم. پدرم شهید محمدعلی پورعلی متولد دوم فروردین ۱۳۳۷ بود که در ۱۲ تیر ۱۳۶۵ به شهادت رسید. زمان شهادت پدر، من یک سال و یک ماه و ۱۲ روز داشتم.

دایی شهید

واقعیت این است که خانواده پدری‌ام بسیار معتقد و مذهبی بودند. آن‌ها در فعالیت‌های دوران پیش از انقلاب حضور داشتند و در تظاهرات شرکت می‌کردند. پدر هم به سهم خودش در این فعالیت‌ها حضور داشت. مادرم از وقایع آن روز‌ها بسیار برایم صحبت می‌کند. پدر و مادرم سال ۱۳۵۹ با هم ازدواج کردند. تقریباً هفت سالی با هم زندگی کردند، اما کمی بعد همراهی با رفقایی که مسیر درست را در زندگی طی نمی‌کردند باعث شد پدرم درگیر اعتیاد شود و این موضوع برای خانواده پدربزرگم و خانواده مادری که خانواده شهید بودند، بسیار گران تمام شد. دایی‌ام سرباز اعزامی لشکر ۷۷ ارتش از مشهد بود که در تاریخ ۵ فروردین ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پدر ارادت زیادی به دایی داشت. برای همین بعد از شهادت او تصمیم گرفت به جبهه برود، اما او گرفتار چند دوست ناخلف بود و رفقایش به او پیشنهاد می‌کنند اگر می‌خواهی از اعتیاد رها شوی، از مشروبات الکی استفاده کن تا اعتیاد را راحت‌تر ترک کنی. ارتباط پدر با این دوستان باعث ناراحتی خانواده و اختلافات بیشتر با پدربزرگ و مادربزرگ می‌شود.

حلالت نمی‌کنم!

آن زمان خیلی از مردم به پدرم اتهام تولید مشروبات الکی را می‌زنند که متاسفانه با توجه به شرایط روستا و محیط کوچکی که داشت پدر توسط کمیته دستگیر می‌شود و مجازاتش شلاق مقابل چشم مردم و جلوی مسجد روستا بود. پدربزرگ که شاهد این اتفاق بود به پدرم می‌گوید حلالت نمی‌کنم که باعث سرافکندگی من و خانواده‌ام شدی!
دل پدرم همانجا می‌شکند و با امام رضا (علیه السلام) قول و قراری می‌گذارد. (سال‌ها پیش از تولد من برادری به دنیا می‌آید که متاسفانه فوت می‌کند و تا مدتی والدینم صاحب فرزندی نمی‌شوند.) پدر در همان حالت و با دلی شکسته رو به گنبد مسجد کرده و از امام می‌خواهد اگر به او فرزندی عطا کند، نامش را رضا می‌گذارد و به یمن ورودش و نگاه خاص حضرت همه این مسائل را کنار خواهد گذاشت و اعتیادش را ترک خواهد کرد. بعد از مدتی هم این دعا مستجاب می‌شود و من به دنیا می‌آیم. پس از تولد من، پدر سر قولش می‌ماند و اعتیادش را ترک می‌کند.

توسل به اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

کمی بعد پدرم هوای جبهه می‌کند و تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. ابتدا از طریق روستای قوراخ اقدام به ثبت‌نام می‌کند، اما پایگاه بسیج روستا پدر را ثبت‌نام نمی‌کند و به او می‌گویند: «شما اهل جبهه و جنگ نیستی» همین یک جمله کافی بود تا پدرم به‌هم بریزد. مادرم می‌گوید: «آن روز وقتی محمد به خانه آمد، گریه می‌کرد و می‌گفت من که توبه کردم. مگر چه کرده‌ام که با من چنین رفتاری می‌کنند؟»، اما پدر دست بردار نبود. ایشان به اباعبدالله (علیه السلام) متوسل می‌شود و مجدداً برای اعزام به جبهه به پایگاه بسیج شاندیز می‌رود و موضوع را برای آن‌ها شرح می‌دهد. بچه‌های پایگاه بسیج شاندیز از نحوه برخورد و تهمت‌ها و حرف‌هایی که به پدر زده بودند دلخور می‌شوند و از مسئولان پایگاه روستای‌مان انتقاد می‌کنند که شما به چه حقی این حرف‌ها را به این بنده خدا زده‌اید؟ حالا که این کار را کرده‌اید ما نیرو‌های اعزامی روستای شما را به جبهه نمی‌فرستیم... نهایتاً پایگاه بسیج روستای ما از پدر عذرخواهی می‌کند و پدر به جبهه اعزام می‌شود. پدر با توسل به امام حسین (علیه السلام) و توبه‌کنان لباس رزم می‌پوشد.

جانباز شیمیایی

وقتی پای پدر به منطقه می‌رسد هر کاری که از دستش بر می‌آید انجام می‌دهد. همرزمانش می‌گفتند گاهی نان می‌پخت و گاهی هم درخط مقدم، خط شکن بود. محمد آنقدر زیرک و زرنگ بود که برای شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات وارد خاک عراق می‌شد. مادر می‌گوید: «بعد از شهادت بابا همه دوستان و همرزمانش از دلاوری و شجاعت پدرت بسیار صحبت و خاطره‌های زیادی از رشادت‌های ایشان برایمان تعریف می‌کردند.» پدر چند مرتبه به جبهه اعزام می‌شود. مادر می‌گوید: «قبل از آخرین اعزام، پدرت ۱۵ روز به مرخصی آمد. با گاز خردل شیمیایی شده و حالش خوب نبود. آنقدر حالش نامساعد بود که ابتدا خبر شهادتش شایعه شد. وقتی به خانه آمد دو کیسه بزرگ لباس با خودش آورد. محلولی هم آورده بود و تاول‌های بدنش را با آن محلول ضد عفونی می‌کرد. هر روز باید لباس‌هایش را عوض می‌کرد. هر چه به محمد اصرار کردم دیگر به جبهه نرود قبول نکرد.»

بی‌خداحافظی

قبل از آخرین اعزام، پدر سراغ یکی از دوستانش که قبلاً او هم مانند خودش اعتیاد داشت، می‌رود. پدربزرگم که متوجه این موضوع می‌شود به شدت عصبانی می‌شود و می‌گوید: «چرا با کسی که این همه بدبختی و مشکلات برایت درست کرده ارتباط گرفتی؟» همین دلخوری باعث می‌شود پدربزرگ با پدرم خداحافظی نکند. حتی پدر خدمت ایشان می‌رسد و می‌گوید پدر من می‌خواهم بروم و این بار شهید می‌شوم و برنمی‌گردم. پدر سر پدربزرگ را می‌بوسد و راهی می‌شود و همانطور که خودش پیش‌بینی کرده بود به شهادت می‌رسد.
همرزمانش از آخرین لحظات رزم و شهادت پدر اینطور روایت کرده‌اند: «شهید محمد پورعلی برای آزادسازی مهران همراه با همرزمانش راهی عملیات کربلای یک شد. در مرحله‌ای از عملیات حجم سنگین آتش دشمن شرایط را به قدری سخت کرد که لازم بود یکی از تیربارچی‌ها خودش را به ارتفاعات برساند. شهید پورعلی داوطلب شد و آرپی‌جی‌اش را هم برداشت و راهی شد. نیم ساعتی ایستاد و تیراندازی کرد. ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. یکی از دوستانش که هم‌محلی محمد بود، فریاد می‌زد ممدعلی تیر خورد! ممدعلی تیر خورد، اما او بلند شد و دوباره شروع به تیراندازی کرد...
بعد محمدعلی به هم‌محلی‌اش گفت آرام باش چیزی نشده...، اما ناگهان بر زمین افتاد. دوستش دوباره داد و بیداد کرد. محمدعلی رو به دوستش کرد و گفت آرام باش، مگر نمی‌بینی آقا امام حسین (علیه السلام) اینجا هستند. همانجا دست بر سینه گذاشت و با گفتن «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السلام)» شهید شد.»

پیکر جامانده

بعد از شهادت پدر، بعثی‌ها پیشروی می‌کنند. پیکر پدر همانجا روی زمین می‌ماند. حدود ۴۰ روز پیکر ایشان مهمان خاک‌های مهران بود. وقتی پیکر پدر را بعد از ۴۰ روز به عقب آوردند، دستش در حالی که روی سینه قرار داشت، خشک شده و صورت پدر سوخته بود. آنچه در روز تشییع پیکر پدر می‌دانم را از زبان هم محلی‌ها و دوستان شنیده‌ام. دقیقاً ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا آوردند و تشییع کردند. مردم روستا می‌گویند با اینکه پیکر روز‌های زیادی در بیابان روی زمین افتاده بود، در فضای مسیر تشییعش بوی عطری عجیب پیچیده بود. تمام اهالی روستا در تشییع پیکر شهید تواب شرکت و این عطر را با جان و دل احساس کرده بودند. مقام پدر در شهادت مقام بزرگی بود.

وصیت شهید

پدر به دوستش گفته بود: «من می‌روم و شهید می‌شوم و پیکرم چند روزی در بیابان می‌ماند. وقتی پیکرم را برای شما آوردند، پدرم را بالای سرم بیاورید تا من را حلال کند و بگوید که دیگر مایه آبروی او شده‌ام. پیکرم را در همان نقطه‌ای که حد شلاق بر من جاری شد، قرار دهید و فرزندم رضا را روی تابوتم بگذارید تا ببیند پدرش بعد از توبه به درگاه خدا و عشقی که از امام حسین (علیه السلام) در وجودش جاری شد، به چه مقامی رسید که خدا توبه کنندگان را دوست دارد.»
مادر می‌گوید: «وقتی پدرت به مرخصی آمده بود برایت لباسی خرید و با هم به عکاسی رفتیم و عکس یادگاری انداختیم. همان آخرین وعده دیدار ما شد و بابا به شهادت رسید.» چند قطعه عکس هم از بابا داشتیم که متاسفانه بردند و دیگر برای‌مان باز نگرداندند. تقدیر الهی و خواست خدا بود که پدر از تعلقات دنیایی و آن شرایطی که داشت جدا شود و در این مسیر قرار بگیرد و شهادت اینچنین نصیبش شود.

شهید محمدعلی پورعلی / شهیدی از تبار حر - مندلی طلا

منبع: بر اساس زندگینامه شهید محمدعلی پورعلی - به نقل از روزنامه جوان

 

اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بِحَقِّ الحُسَین علیه السلام

Share

دیدگاه‌ها

خوش به سعادتت مندلی طلا، برای منم خیلی دعا کن که توبه واقعی کنم و خدا هم منو برای خودش برداره و بهم نزد آسمانیان مباهات کنه. الهی آمین

خوشا به حالت .برای ما هم دعا کن حسینی بمانیم وحسینی بمیریم

مندلی طلا .
عزیز دل .
از خداوند بخواه به من هم نظر خاصی کند.اگر شهید نشدم ملالی نیست . ولی در رکاب مولایمان مهدی موءد باشم تا در قیامت شرمسار جدم حسین ابن علی نشوم .

در قرآن کریم خداوند فرموده است هر کس از کار زشت توبه کند و جبران کند خداوند نه تنها اورا نمی بخشد بلکه کناهانش را به خوبی تبدیل می کند. الهی العفو

خوشا به سعادت ای جوان مرد

دعا کنید منم ببخشد

دوستان اصل مطلب این هست که از زبان فرزند شهید ذکر شده

نظر فرزند شهید درسته

به استناد روزنامه جوان متن تصحیح شد

خوشابه سعادتت که امام حسین خوب خریدارت شدکاش امام حسین ماروهم لایق بدونه وخریدارگنهکاران پشیمان بشه

خوشا به حال آنان که عاشقانه پر کشیدند ای کاش نصیب ما هم بشود دوستی اهل بیت

خوشا به حال آنان که عاشقانه پر کشیدند ای کاش نصیب ما هم بشود دوستی اهل بیت

سلام به این شهید بزرگوار خوش به سعادت اون که امام حسین قبولش کرده امیدوارم این شهید ما رو هم شفاعت گنند

درود ورضوان خدا بر شهید بزرگوار محمدطلا ای شهید عزیز شهادت گوارایت باد برای این نسل متحیر سرگردان دعا کن خداوند باب سربازی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را به انان مثل شما عنایت کند

خوشابه سعادتت ای حر برای منم دعا کن که خداوند هم لیاقت توبه نسیبم کنه و بتوانم اون بنده ای باشم که او دوست دارد

چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری کو مرا خضر رهی تا که نمایم سفری

خوابه سعادت ای شهید بزرگوار. برای جونای ماهم دعاکن گرفتار بدمنجلابی شدند.

از موقعی که داستان زندگی این شهید والا مقام را شنیدم اشک از چشمانم جاری شد. بغض گلویم را گرفت. قادر به صحبت کردن نبودم. خوشا به حالت ای زاِیر امام حسین (ع) " هنگامی که کسی قادر نبود به کربلا برود . شفیع ما باش .مظلومین عالم از غزه و یمن و لبنان و عراق و ایران و سایر بلاد مسلمین را شفاعت فرما. شفاعت این بنده حقیر را هم بفرما . تا ما هم حسینی از این کره خاکی رجعت کنیم. یا صاحب الزمان ( عج ) ادرکنی.