افزودن دیدگاه جدید

متاسفانه باید عرض کنم که ما هم بخاطر پیامی که بعداً (امروز) فرستاده بود به این نتیجه شما رسیدیم

یکی از حرفاش این بود در کلام این استاد بزرگوار اصلا حکمتی وجود ندارد، ما باید متاسف باشیم از این همه عنادورزی و بینش کور و بی بصیرتی برخی ها

ندیدن آفتاب دلیل بر عدمش نیست، به خود رجوع کن شاید دیده بیدار ندارید و لذا امام خمینی (ره) فرمودند که حتی مرتاض را نیز تکذیب نکنید سلب توفیق می شوید... این افراد البته در مورد سلب توفیق تحصیل حاصله چون وجود خالی از هرگونه کرامتی است لذا در انکار کرامت می مانند...

خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند إن شاءالله

در سوره زمر آیات :
32 - فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ
33 - وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ
34 - لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ

32 ـ چه کسى ستمکارتر است از آن کسى که بر خدا دروغ ببندد و سخن راست را
هنگامى که به سراغ او آمده تکذیب کند؟! آیا در جهنم جایگاهى براى کافران نیست؟!
33 ـ اما کسى که سخن راست بیاورد و کسى که آن را تصدیق کند، آنان پرهیزگارانند.
34 ـ آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است; و این است جزاى نیکوکاران.

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند (حافظ)

گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهده‌ست
از عشق برنگردد آن کس که دلشده‌ست

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند
مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بده‌ست  (مولوی)

نظامی گنجوی در خمسه "خردنامه" داستان لطیفی را بیان کرده اند که خلاصه ای از آن درج می گردد:

انکار کردن هفتاد حکیم سخن هرمس را و هلاک شدن ایشان

.....
بهر مدتی فیلسوفان روم
فراهم شدندی ز هر مرز و بوم

بر آراستندی به فرهنگ و رای
سخن‌های دل پرور جان فزای

کسی را که حجت قوی‌تر شدی
به حجت بر آن سروران سرشدی

در آن داوری هرمس تیز مغز
بحق گفت اندیشه‌ای داشت نغز

ز هر کس که او حجتی بیش داشت
سخنهای او پرورش بیش داشت

ز بس گفتن راز روحانیان
بر او رشک بردند یونانیان

بهم جمع گشتند هفتاد تن
به انکار او ساختند انجمن

که هرچ او بگوید بدو نگرویم
سخن گر چه زیبا بود نشنویم

تغییر دهیمش به انکار خویش
به انکار نتوان سخن برد پیش

....

به حق گفتنش درنیارند هوش
بگیرند از انکار گوینده گوش

چو هرمس سخن گفتن آغاز کرد
در دانش ایزدی باز کرد

به هر نکته‌ای حجتی باز بست
که چون نور در دیده و دل نشست

ندید آن سخن را برایشان پسند
جز انکار کردن به بانگ بلند

دگر باره گنجینه نو گشاد
اساسی دگرگونه از نو نهاد

بیانی چنان روشن و دلپذیر
که در دل نه در سنگ شد جایگیر

دگر ره ندید آن سخن را شکوه
به انکار خود دیدشان هم گروه

سوم باره از رای مشکل گشای
نمود آنچه باشد حقیقت نمای

سخن‌های زیبندهٔ دلنواز
برایشان فرو خواند فصلی دراز

ز جنباندن بانگ چندان جرس
سری در سماعش نجنباند کس

چه گوینده عاجز شد از گفت خویش
زبان گشته حیران گلو گشته ریش

خبر داشت کز راه نابخردی
ستیزند با حجت ایزدی

چو در کس ز جنبش نشانی نیافت
بجنبید و روی از رقیبان بتافت

....

گروهیش کز حق گرفتند گوش
بمردند چون یافه کردند هوش

ز پوشیدن درس آموزگار
کفن بین که پوشیدشان روزگار

بیانی که باشد به حجت قوی
ز نافرخی باشد ار نشنوی

دری را که او تاج تارک بود
زدن بر زمین نامبارک بود

هنر نیست روی از هنر تافتن
شقایق دریدن خشن بافتن

خردمند را چون مدارا کنی
هنرهای خویش آشکارا کنی

 

والسلام