افزودن دیدگاه جدید

با سلام بنده محمدعلی شاکری بعد از بهبودی نسبی از مجروحیت عملیات والفجر یک در منطقه فکه به منطقه برگشتم یگان ما به پشت خط تنگه ابو قریب آمده بود زمانی که رفتم پیش بچه‌های گردان با صحنه دردناکی روبرو شدم دردناکی اش این بود که بیشتر دوستان نبودند گردان به استعداد یک گروهان بود بسیار سخت بود که از سرنوشت دوستانی که نبودند سوآل کنی روزهابه سخنی می گذشت یک ماهی در آن منطقه بودیم تعدادی دوست جدید به ما ملحق شدند تا اینکه رفتیم به جبهه میانی یعنی مهران و میمک گردان ما پدافندی میمک جنوبی را از یگان دیگری تحویل گرفت ولی در خط پدافندی هم باید یک سری آگاهی از منطقه و دشمن پیدا می کردی تا بتوانی در شرایط دشوار یا هر گونه اقدام دشمن از آن منطقه دفاع کنی برای این کار یک سری کارها یی را باید انجام می شد یکی از این کارها گشتی شناسایی یا استراق سمع از دشمن بود چند روز بود که آنجا مستقر بودیم یک شب برای شناسایی یا همان استراق سمع از دشمن چهار نفر بودیم که با تاریک شدن هوا به سمت خط دفاعی دشمن حرکت کردیم بنده محمدعلی شاکری و حسین شاکری که همشهری اهل سیاوشان از استان مرکزی دو دوست دیگرمان مهدی عیوض زاده و محمد قربانی از تهران بودند چون شناختی از خط دشمن نداشتم باید کمی با احتیاط پیش می رفتیم حدود 200متری رفتم جلو چون منطقه میمک خط بسیار پیچیده‌ای بود و منطقه ای بسیار مهم برای طرفین تا اینکه قرار بر این شد چون اولین بار است جلوتر نرویم جایی که قرار شد هر گونه تحرکی از دشمن دیده و یا شنیده شد را شناسایی کنیم سنگر قدیمی آنجا بود که از پایین شیاری و از راه کانالی به درون سنگر راه پیدا می کرد البته سنگره دیده بانی بود چند لحظه کنار سنگر نشستم قرار بر این شد که بنده و یکی از دوستان داخل سنگر بریم ودو دوست دیگرمان بیرون از سنگر بمانند تصور ما بر این بود 200متری با خط دشمن فاصله داریم ساعت حدود 10شب بود که متوجه شدم سرو صدا های غیر عادی به گوش می رسد دوستی که کنار بنده بود نشسته بود بیشتر دقت کردم ساعت حدود 11شب شد مهتاب در حال غروب کردن بود که متوجه شدم از جلو و سمت راست و چپ با فاصله بسیار نزدیک دشمن نگهبان گذاشته نگران شدم چون با دیدن نگهبان های دشمن جای ما لو رفته سمت راست ما یه پرتگاهی بود از آن قسمت صدای پرت شدن سنگی شنیدم پیش خودم گفتم راهی برای برگشت نداریم چون نگرانی ام به یقین تبدیل شد که دشمن برایمان گذاشته داشتم با خودم فکر می کردم از چه راهی برگردیم یک آن از پشت سر ما صدای شلیک آمد.فهمیدم راه پشت سر ما هم بسته است البته بنده درمنطقه فکه مدتی کارمان همین بود شرایطی پیش می آمد تقریبا مهارت فرار از شرایط را داشتم با صدای شلیک از پشت سر یکی از نیروهای دشمن که از پشت ما آمده بود تا جای دقیق ما را شناسایی کند که یکی از دوستان که بیرون سنگر بودند به طرفش شلیک می کند نیروی دشمن هم از تاریکی استفاده کرد و به طرف خط خودشان فرار کرد البته ما متوجه شده بودیم پشت سر ما هم کمین گذاشتن ولی نیروی دشمن که فرار کرد به طرف خط خودشان کمک زیادی برای فرار ما کرد اول اینکه متوجه شدم جلو کمین دشمن میدان مین نیست در همین گیرودار حسین شاکری که بیرون بود پرید داخل سنگر گفت کسی که رفت به طرف جلو عراقی بود فقط گفتم دیدم بیایید دنبال من بر خلاف تصور دشمن که پشت سر ما بودند که ما از آن مسیر می رویم و ما را اسیر خواهند کرد تمام اتفاق اینجا افتاد که ما رفتم به طرف جلو از وسط نگهبانهای عراقی به طرف خط خودمان رفتیم نگبانهای عراقی فکر کردند ما نیروهای خودشان هستیم که سر کانال منتظر ما بودند با اینکه خیلی سنجیده عمل کردند حدود 20نفری می شدندولی گول خوردن از جایی بر گشتیم هرگز دشمن فکر نمی کرد زمانی متوجه شدن که ما چند متری خط دفاعی خودمان بودیم چندین گلوله منور شلیک کرد از روز روشن تر شد ولی دیگر کاری از دستشان بر نمی آمد این کار خدا بود و بس هیچ دلیل دیگری نمی تواند داشته باشد والسلام