افزودن دیدگاه جدید

با سلام بنده محمدعلی شاکری ادامه خاطرات خود از جبهه میانی یعنی میمک بعد از اینکه از کمین دشمن گریختم دشمن متوجه شد در مقابل خود نقل و انتقالاتی انجام شده به منطقه حساس شده بود همانطور که قبلا نوشتم گردان ما از منطقه فکه به این منطقه آمده بود و عملیات والفجر یک را پشت سر گذاشته بود استعداد گردان ما کامل نبود خرداد ماه بود هوا بسیار گرم بود ما هم از محل استقرار و خط دفاعی دشمن کم کم آگاهی پیدا کرده بودیم استعداد دشمن تقریبا 3برابر ما بود از نظر نفرات ولی از نظر تجهیزات قابل مقایسه نبود چاره ای نبود نگبانیها را باید بیشتر می کردیم این باعث شده بود گاهی اوقات که آتش دشمن شدید بود تا صبح نگهبانی می دادیم هرچند که تا آن زمان معمولا در خط پدافندی در شب در شب به ما حمله نمی کرد ولی باز هم نمی شد گفت چنین اتفاقی نخواهد افتاد مشکل بزرگ دیگر هم که ما داشتیم منطقه میمک هرچند ارتفاعات در دست ما بود و تسلط خوبی روی دشمن داشتیم ولی راه برای نفوذ دشمن به خط دفاعی ما از قسمت شمالی تا جنوبی که دو گردان مستقر بودیم پانزده کیلومتر بود ولی راه ما از پشت سر پانزده متر مابقی پرتگاهای بود که امکان رفت و آمد وجود نداشت آن پانزده متر هم فقط برای عبور و مرور دو گردان بود بنده منطقه میمک را نامش را گذاشته بودم جزیره ای در خشکی که ساحل آن برای دشمن پانزده کیلومتر و شرق برای ما پانزده متر آن راهی هم که ما می توانستیم عبور و مرور داشته باشم از قسمت جنوب رودخانه شورو شیرین زیر آتش توپخانه دشمن بود چند بار هم از فرماندهان درخواست نیروی بیشتر ی کرده بودیم ولی زیاد جدی نمی گرفتند یک ماهی بود در آن منطقه مستقر بودیم از نخوابید ن شبها وگرمای شدید روزها که نمی شد بخوابی با مشکل بودیم ولی هیچکدام از این مشکلات باعث نمی شد که ما از وظیفه خود کوتاهی کنیم تقریبا ظهر 26خرداد بود که در سنگر در حال استراحت بودیم من سرم را گذاشته بودم روی گونی خاکی که توی درب سنگر گذاشته بودیم و چند دوست دیگر داخل سنگر بودند در حال جدول حل کردن که یک گلوله خمپاره 120درست اصابت جلو درب سنگر من چیزی متوجه نشدم دوستان مرا برده بودند سنگر دیگری حدود نیم ساعت طول کشید به خودم آمدم ولی نمی دانستم چه اتفاقی افتاده کم کم حالم بهتر شد ولی از موج انفجار گلوله خمپاره گوش چپم دچار مشکل و خونریزی شده بود کم کم رفتم جای اثابت خمپاره را دیدم به هیچ عنوان نمی شد باور کرد که من زنده مانده باشم ساعتی بعد ماشین تویوتا آمدمرا بردند عقب خط اورژانس گردان از آنجا هم بیمارستان طالقانی شهر ایلام دو شب آنجا بستری بودم که پزشکان می خواستند اعزام کنند تهران خودم گفتم می خواهم برگردم منطقه پزشکی گفت ما اجازه نمی دهیم مشکل فقط گوش شما نیست گفتم خودم می روم گفت می توانی با دست خط خودت بنویسی و امضا کنی بری ما هم نامه می دهیم هر بیمارستانی می توانی بروی امضاء دادم در آمدم ولی گوش چپم و قسمتی از سرو صورتم درد عجیبی داشت مقداری هم دارو داده بودند از بیمارستان رفتم منطقه ای که بودیم داروها را مصرف کردم دردها کمتر شد ولی گوش و صورتم متورم بود وزیاد هم چیزی نمی شنیدم از طرفی هم می دانستیم که عملیات والفجر سه در منطقه مهران نزدیک است چون ما در قسمت شمالی مهران بودیم در عملیات مستقیم شرکت نداشتیم ولی حتما باید آماده صد در صد بودیم متوجه شدیم چند تا از فرماندهان منجمله سرهنگ سلیمی رحمته الله علیه که آن زمان وزیر دفاع بودندمی خواهند از خط دفاعی میمک بازدید کنند ساعت حدود دو بعد از ظهر روز بعد بود که متوجه شدیم سرهنگ سلیمی و سرهنگ حیدری معاون فرمانده تیپ و چندافسر دیگر از قسمت فرماندهی حرکت کردن دارند می آیند بنده لباس فرم خود را در آوردم و با یک زیر پیراهن قرمز رنگ رفتم سنگر دیدبانی حسین شاکری گفت بد است این چه کاری است می کنی گفتم کاری نداشته باش بلاخره آمدن در حال آمدن به قسمت دیدبانی آمدم بیرون فرماندهان با دیدن لباس من تعجب کرده بودند سلام و احوالپرسی کوتاهی کردم گفتم اجازه دهید لباسم را بپوشم برگردم برگشتم سرهنگ سلیمی پرسید گوش و صورتت چی شده چرا نرفتی بیمارستان گفتم اجازه دهید سوالی از جناب سرهنگ حیدری دارم جوابش در سوالم نهفته است سوالاتی از شرایط منطقه پرسیدند و صحبت های شد سرهنگ حیدری گفت سؤال شما چی هست گفتم جناب حیدری در این قسمت که ما هستم حدود 500متر فقط چهار ده نفریم در مقابل ما دشمن با یک گروهان اگردو نفر ما مجروح شود چند نفر باید ببردعقب گفت معمولا چهار نفر اگر دشمن اقدامی انجام دهد چه باید کرد جناب حیدری برگشت گفت شما چهار ده تا شیر هستید گفتم جناب حیدری اگر برای روحیه دادن آمدید اشتباه آمدید منظورم مردن ما نیست اگر با این شرایط این منطقه را از دست بدیم چند صد نفر باید شهید شوند تا دوباره پس بگیریم جناب سرهنگ سلیمی نگاه معناداری به جناب حیدری کرد و گفت هرگز این چند جمله را فراموش نخواهم کرد مشکل را پرسید به سرهنگ حیدری گفت به قیمتی برای امشب نیرو به این منطقه می آورید انشاالله تا قسمتی دیگر والسلام محمدعلی شاکری