فلسفه به چه کار آید؟

استاد اصغر طاهرزاده
فلسفه
مقام معظم رهبری«حفظه الله» می گویند:« پایه  علم هم بر فلسفه است؛ فلسفه نباشد، علم وجود ندارد. اگر استنتاج فلسفى نباشد، اصلا علم می‎شود بى معنا. تولید فکر خیلى مهم است. البته تولید فکر از تولید علم دشوارتر است»

فلسفه به چه کار آید؟

 ما به فلسفه از دو جهت نیاز داریم، یکی این که به ما طرح کلی می دهد که علم و فرهنگ و سیاست و این ها در چه رویکردی قرار گیرند و نظر به کجا داشته باشند و بر چه مبنایی با همدیگر پیوستگی پیدا کنند. یکی دیگر این که ما هنوز تعریف بسیاری از علوم را نمی دانیم، نمی دانیم فرق علم فقه با اقتصاد چیست؟ فرق علم کلام با جامعه شناسی چیست؟ از فلسفه لااقل این را بیاموزیم که علم چیست و روش آن چیست؟

فلسفه به چه کار آید؟

گفتند: «الفكر حركة من المبادي و من مبادي الي المرادی»؛ یافتن مبادی مشکل است. فلسفه اول یافت است و در مرحله دوم بسط است. تا مبدئی نداشته باشیم مراد را پیدا نمی کنیم.

عرفا تفکر را رفتن از باطل سوی حق می دانند: منظور شان باطل و حق منطقی نیست، منظور رفتن از فهم متداول و مشهورات و تعلقات است.

 تفکر از علم شروع نمی شود. کانت می گوید چیزی هست که ما آن را می فهمیم.

 باید دید ما کجا هستیم، حدّ ما کجا است. حیوانات و فرشتگان چون در جای مقرر خودشان قرار دارند، آزادی ندارند، ما عجیب ترین موجود هستیم، یعنی هیچ جایی نداریم، تمام دایره وجود را سیر می کنیم، تفکر، جستن و یافتن جایگاه است. ما موجودی هستیم که حدّ نداریم، اما بی حدّ بودن ما ناآرامی است، ما در تفکر بی آرامی و بی قراری را حسّ می کنیم، مردم با تفکر خانه پیدا می کنند، متفکران خانه خود را ویران می کنند.

 ما استعداد آن را داریم که بفهمیم چگونه در جایی قرار می گیریم، تفکر همواره درش این پرسش ها هست که ما چه هستیم، کجا می رویم، چه امیدی باید داشته باشیم. تفکر یعنی وضع فعلی خود را بشناسیم و وضعی را که می توانم در آن قرار گیرم را نیز بفهمیم.

 تفکرِ تأسیسی برای ما افق باز می کند و مبتنی بر روش است و مسبوق به سابقه نیست وگرنه تفکرِ تقلیدی است.

 فلسفه، هم عزیز است و هم مورد بی اعتنایی. فلسفه وضع ما را به ما نشان می دهد ولی وقتی وضعمان خوب نیست از فلسفه خوشمان نمی آید. فیلسوفان هم امید می دهند و هم بی دلیل امید نمی دهند، چون خوشبینی ساده لوحانه ندارند.

 اگر توسعه می خواهیم باید با نگاه فلسفی کارها در جای خود قرار گیرند و این خود به خود ظاهر نمی شود، تفکر فلسفی می خواهد تا هر چیز در جای خود قرار گیرد و با بقیه امور هماهنگ باشد، تفکرِ فلسفیِ غرب هماهنگی لازم را به غرب داد و لذا می بینید هنر اروپا با بقیه امور آن هماهنگی دارد، هرچند در هدف گیری در اشتباه است.

 اگر ما توسعه می خواهیم لوازمی نیاز داریم، ما با سرمایه فلسفی خود می توانیم در بایدهای جهان کنونی تأمل کنیم، تا در وضعی که می خواهیم داشته باشیم صاحب نظر باشیم و تعادل، جای پریشانی تاریخی ما را بگیرد.

 فکر می کنیم با علمی که داریم، بدون داشتن نگاه فلسفیِ منسجم، مسائل مان حل می شود، اگر بین علوم ما همبستگی و انسجام نیست پس باید فکر کرد. می گویم مهندسی، مهندسی شود، علم، علم شود. باید با تفکر فلسفی مربوطه بدانیم چه کار می کنیم. علمی که صفتش کاربردی است، اگر کاربردی نباشد از علمیت ساقط می شود. در همین رابطه مقام معظم رهبری«حفظه الله» می گویند:« پایه  علم هم بر فلسفه است؛ فلسفه نباشد، علم وجود ندارد. اگر استنتاج فلسفى نباشد، اصلا علم می شود بى معنا. تولید فکر خیلى مهم است. البته تولید فکر از تولید علم دشوارتر است»

 ما به فلسفه از دو جهت نیاز داریم، یکی این که به ما طرح کلی می دهد که علم و فرهنگ و سیاست و این ها در چه رویکردی قرار گیرند و نظر به کجا داشته باشند و بر چه مبنایی با همدیگر پیوستگی پیدا کنند. یکی دیگر این که ما هنوز تعریف بسیاری از علوم را نمی دانیم، نمی دانیم فرق علم فقه با اقتصاد چیست؟ فرق علم کلام با جامعه شناسی چیست؟ از فلسفه لااقل این را بیاموزیم که علم چیست و روش آن چیست؟ ما در باره علم کم می دانیم، حتی نمی دانیم فلسفه چیست تا به فصول فلسفه بپردازیم. علاوه بر آن ما در آموختن فلسفه غربی می توانیم عالَم جدید را درست بشناسیم تا مقلد نباشیم، علم و تکنولوژی در نظم خاص خودش شکل می گیرد، هگل و نیچه و هیدگر به ما چیزی می دهند به نام عالَم غربی که همه عالم را فرا گرفته، وقتی با فلسفه غربی جهان جدید را شناختیم جای خود را می شناسیم. نتیجه این می شود که می فهمیم این جا و در این کشور چه سیاستی می تواند حاکم شود.

پدیدآورنده: 
Share