مشی مدبرانه امام حسن علیه السلام

امام حسن علیه السلام

از قديم الايام در ميان پژوهشگران تاريخ اين پرسش مطرح بوده است كه امام حسن (علیه السّلام) چرا با معاوية بن ابوسفيان صلح كردو حال آنكه برادر ايشان امام حسين (علیه السّلام) به هيچ وجه با يزيد بن معاوية و ابن زياد از در سازش و صلح وارد نشد؟ آيا اين دو برادر از نوادگان پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده اند!
پس چرا يكي مشي صلح جويانه داشته است و ديگري مشي شهادت طلبانه؟ آيا مي توان اين گونه سخن گفت كه حضرت امام حسن (علیه السّلام) روحيه صلح طلبانه داشته ولي امام حسين (علیه السّلام) داراي روحيه اي عكس ايشان بوده است؟ و پرسش ديگر اينكه بر فرض امام حسن (علیه السّلام) كوچكتر از امام حسين (علیه السّلام) بود و اتفاقات موجود، امام حسين (علیه السّلام) را در مقابل معاويه قرار مي داد و امام حسن (علیه السّلام) را در برابر يزيد، آيا در اين صورت امام حسن (علیه السّلام) با يزيد از در صلح وارد مي شد و امام حسين (علیه السّلام) با معاويه مي جنگيد؟
و يا اينكه امام حسن (علیه السّلام) و امام حسين (علیه السّلام)هر دو امام هستند ولي شرايط زمان امام حسن (علیه السّلام) با معاويه با شرايط امام حسين (علیه السّلام) با يزيد بن معاويه كاملاً متفاوت است و شرايط امام حسن (علیه السّلام) مصلحت انديشي را مي طلبيد ولي شرايط زمان امام حسين (علیه السّلام) به گونه اي ديگر بود.

تفاوت زمان امام حسن (علیه السلام)
حضرت امام حسن (علیه السّلام) پس از شهادت امام علي (علیه السّلام) به عنوان خليفه مسلمين مطرح گرديد و محل حكومت وي نيز كوفه بود، در مقابل ايشان فردي طاغي و متعرض بنام معاويه در شام بود. معاويه اي كه از زمان خليفه دوم يعني حدود بيست و هفت سال در شام حكمراني مي كرد و از زمان خلافت حضرت امير (علیه السّلام) به عنوان طاغي جنگ با حضرت امير (علیه السّلام) را آغاز كرد. حضرت امير (علیه السّلام) جنگهاي گوناگون داشت، تقريباً مي توان ادعا كرد كه قدرت نظامي لشگريان حضرت امير (علیه السّلام) در اواخر حكومت ايشان تحليل رفت و رو به ضعف گذاشت. از سوي ديگر معاويه در شامات هر روز بر قدرت خود مي افزود.
معاويه پس از با خبر شدن از شهادت حضرت امير (علیه السّلام)، لشگريان خود را آماده اعزام به سمت عراق نمود به اين قصد كه عراق را فتح نمايد و حضرت امام حسن (علیه السّلام) را به شهادت برساند. در اين وضعيت كه ياران امام حسن (علیه السّلام) توان ياري نداشتند و به سمت و سوي رفاه و فرار از جنگ رفته بودند، آيا كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت، در آن موقع روا بود؟ در قاموس و فرهنگ ديني اهل بيت (علیهم السّلام) قتل خليفه مسلمين و فروپاشي مركز خلافت به هيچ وجه به صلاح مسلمين نبوده است، چرا كه اگر امام حسن (علیه السّلام) به شهادت مي رسيد، قتيل از طرف مسلمانان متعرض محسوب مي شد و شبيه قتل عثمان به ذهن ها تداعي مي كرد. در عالم اسلام، قتل خليفه ننگ محسوب مي شد، كما اينكه حضرت امام علي (علیه السّلام) در واقعه قتل عثمان تا حد امكان تلاش كرد مانع قتل ايشان شود پس كشته شدن امام حسن (علیه السّلام) در اين وضعيت كشته شدن خليفه بود و اين نيز به صلاح جامعه اسلامي نبود.
نكته ديگري در شرايط امام حسن (علیه السّلام) وجود داشت؛ امام حسن (علیه السّلام) به عنوان خليفه، داراي نيروي نظامي بسيار ضعيف بود و از سوي ديگر روحيه نفاق در تار و پود كوفه و عراق گسترش پيدا كرده بود. با وجود نفاق، حضرت امام حسن (علیه السّلام) نمي توانست وارد يك جنگ طولاني با معاويه بشود كه نتيجه آن معلوم نيست، چرا كه همين نفاق و كج فهمي موجب شكست جنگ صفين در زمان حضرت امير (علیه السّلام) گرديد.
منافقين در دوران حكومت حضرت امام حسن (علیه السّلام) سعي مي كردند كه جنگ امام حسن (علیه السّلام) و معاويه را جنگ دو خانواده بني هاشم و بني اميه قلمداد نمايند و هيچ انگيزه ديني را در آن دخالت ندهند. آيا با اين وضعيت جنگ به صلاح امت اسلام بود؟
امام حسن (علیه السّلام) با مشاهده وضعيت فوق، در برابر سه گزينه ذيل قرار گرفت:
الف) امام (علیه السّلام) در آغاز خلافت، عنوان مي كرد كه مردم به زندگي راحت علاقمند و در پرتو همين علاقه با معاويه و طرفداران او در ارتباط هستند، لذا از همان ابتدا از در صلح و سازش با معاويه برمي آمد. اين راه، با اصول عقلي و ديني سازگار نبود، چرا كه شراكت در ظلم و عافيت طلبي بود كه اين با روحيه اهل بيت (علیهم السّلام) به هيچ وجه سازگار نبود.
ب) راه دوم، راه معاويه و سردمداران كاخ سبز بود. به اين معني كه حضرت امام حسن (علیه السّلام) رهبران و سران قبايل و گروهها را در عراق و حتي خارج از عراق، به وسيله پرداختن پول و وعده مناسب حكومتي دادن، آنان را به سوي خود جلب كند. اين راه، راه بيشتر سياستمداران روزگار مي باشد وحتي در آن زمان عده اي نيز به امام اين را پيشنهاد دادند و امام در پاسخ آنان فرمود: «آيا مي خواهيد از راه ستم پيروز گردم؟!به خدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد»[1] از آنجا كه در فرهنگ اهل بيت (علیهم السّلام)، نيرنگ هيچ جايگاهي ندارد، لذا امام حسن (علیه السّلام)، پيروزي با نيرنگ را ستم بر مردم عنوان مي كند.
ج) راه سوم، راهي بود كه امام (علیه السّلام) انتخاب كرد. ايشان پس از سپري شدن مدتي، مواضع خود را مسجل گردانيد و براي مردم آشكار ساخت، چگونه مي توان ايستادگي واز دين و ايمان دفاع كرد و در اين بين چه كساني ثابت قدم و چه كساني منحرف و منافق هستند. امام حسن (علیه السّلام) در اين راستا مي فرمايد:
«اهل كوفه و رنگارنگي و فرصت طلبي آنان را شناختيم، هيچ يك از آنان كه فاسد باشد، به كار من نمي آيد. آنان را وفا نيست و به كردار و گفتار خود عمل نمي كنند. آنان، هم اختلاف دارند و معروف است كه قلوبشان با ماست و شمشيرشان چنانكه مشهور است برما» [2]
با توجه به مطالب فوق (رنگارنگ بودن مردم عراق و اعتراض به اصطلاح حاكم اسلامي شام به خليفه وقت) پذيرش صلح، از سوي امام حسن (علیه السّلام) صحيح بوده است، چرا كه در اين وضعيت بود كه واقعيت حكومت معاويه آشكار گرديد و مسلمانان فريفته و ساده نيز عمق كار و فساد بني اميه را در مي يافتند.
وقتي امام (علیه السّلام) صلح را پذيرفت در حقيقت سياست مكارانه معاويه را با شكست مواجه كرد و بدين وسيله سياست نيرنگ و ماهيت حقيقي معاويه آشكار گرديد. كما اينكه در تاريخ آمده است معاويه پس از صلح وارد كوفه شد و به مردم كوفه اعلام كرد، جنگ و صلح من با حسن بن علي براي نماز و روزه نبود، بلكه براي حكومت بوده و هم اكنون من بر شما حكومت مي نمايم. از همين زمان انحراف معاويه آشكار شد و اين انحرافات در زمان يزيد به اوج خود رسيد و در اين وضعيت بود كه امام حسين (علیه السّلام) از باب امر به معروف و نهي از منكر حكومت، قيام نمود و در اين راه از جان و مال و خاندان خود دريغ ننمود.

 

منبع: باشگاه نت
------------------------------
پي نوشت :

[1] عادل اديب، پيشوايان ما، ترجمه اسدا... مبشري، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1366، ص107.
[2] همان، ص109.

Share