انواع عقل

چنانچه ملاحظه فرموديد؛ امام صادق(علیه السلام) در تعريف عقل فرمودند: عقل آن چيزي است كه از طريق آن بتوان خداي رحمان را بندگي كرد. اين عقل، يك حقيقت آسماني است كه نور آن به قلب بعضي از انسان ها تجلي كرده، آن هم به صورت متفاوت.

در روايت داريم خداوند پس از آن كه عقل را خلق كرد، به آن فرمود:«اَدْبِر»؛ برو! رفت، بعد فرمود: «اَقْبِل»؛ بيا! آمد. ولي به جهل فرمود: «اَدْبِر»؛ رفت، بعد فرمود: «اَقْبِل»؛[1]بيا! نيامد. يعني به جهل كه مي گويد برو و از خداوند دور شو! مي رود!! ولي وقتي مي گويد: بيا! نزديك شو، نمي آيد، چون جهل جنبه دوري عالم است از حق، و لذا وقتي دستور داده مي شود دور شو، به راحتي دور مي شود، ولي نزديكي به حق برايش ممكن نيست. به عقل كه مي گويد: برو! بر اساس اطاعت از حكم خدا و بندگي صِرف مي رود، درست است كه هر دوي آن ها رفتند، اما عقل چون آن رفتن را بر اساس اطاعت و بندگي خدا انجام داد، دور نشد بلکه رفت كه بيايد، ولي جهل بر اساس اقتضاي ميل خودش رفت، لذا رفت كه برود، حکم به رفتن، يك حكم بود كه از طرف خدا صادر شد، و به ظاهر يك حركت بود كه از طرف عقل و جهل انجام گرفت، ولي با دو نيت و دو باطن. عنايت داشته باشيد كه اين عقل كه در روايت مطرح است و به عنوان «اَوَّلُ مَا خَلَقَ الله» مورد توجه مي باشد غير از عقل فلسفي است كه استعدادي است در انسان براي شناخت مفهومِ معقولات و در جلسات آينده بيشتر به آن پرداخته مي شود.

عين همين حالتِ عقل و جهل براي انسان ها هست، گاهي خداوند در زندگي زميني شرايطي را فراهم مي كند تا ما در دنيا مشغول ارتباط با خدا شويم. فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً»؛[2] گفتيم همه برويد روي زمين، «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى»[3] حالا در اين شرايط جديدِ زندگي زميني يك هدايتي مي فرستم كه به من وصل شويد. «فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»[4] هركس آن هدايت و شريعت را بگيرد، در عين دوري از من، براي او خوف و حزني نخواهد بود، چون با رعايت و اطاعت شريعت، به خدا نزديك هستيد و يك نوع برگشت به خدا در صحنه است. گاهي آدم ها در زمين مشغول زندگي مي شوند، ولي طوري مشغول زندگي مي شوند كه گويا فراموش مي كنند منزل اصلي آن ها، منزل قرب الهي بوده است. اگر دين، حضور فعال در زندگي ما نداشت، در دنيا از خدا دور خواهيم بود، چون دنيا محل هبوط انسان هاست و نه منزل اصلي شان، اما اگر در عين اجراي هبوط به او گفتند برو، ولي با دادن شريعت به او گفتند بيا و او آمد، او در واقع مقامش، مقام عقل است.

امام مي فرمايند به اندازه اي كه انسان عقل دارد عبادتش قبول است. اين روايات به ما نشان مي دهد ما بايد چيزي بالاتر از ظاهر حركات و سكنات عبادي در زندگيِ ديني خود به صحنه بياوريم. در روشي كه معتقد است همه فعاليت هاي فرهنگي بايد قدسي باشد، متوجه است كه بايد باطن حركات جنبه برگشت به حق داشته باشد، و بدين لحاظ بندگي خدا، همة حقيقت انسان است و بنده جز آنچه را مولا دستور مي دهد، انجام نمي دهد، اختيارش را در اختيار حكم مولا قرار مي دهد.

بنده را اختيار كي باشد
بنده جز سايه وار كي باشد؟
بنده خدا يعني روحي كه پذيرفته است حكم حق بر فكر و خيال و قلب و بدن او جاري باشد، اختيارش را به دست حق داده است ، و اين غير اين است كه انسان بي اختيار باشد، بلكه با اختيارش حكم خدا را اختيار كرده است و لذا مي بينيم در ظاهر و باطن كاملاً تسليم حكم خدا است. يكي از جاهايي كه عموماً حرف عرفا را نمي فهمند همين جا است. آن عارف، مدام به نفس امّاره گفته: توحرف نزن، بگذار حق فرمان دهد! فضولي هاي نفس امّاره را كنترل كرده تا رسيده است به اين كه بگويد: «اُفَوِّضُ اَمْرِي اِلَي الله»؛ امور خود را به خدا وامي گذارم، اين كجا جبر است؟ اين پذيرفتن عظمت و جبّاري خداي حكيم است در برنامه ريزي هاي زندگي. به قول مولوي:

اين معيت با حق است و جبر نيست
اين تجلي مَه است، اين اَبر نيست
در جاي ديگر مي گويد: «اين نه جبر است بلكه اين جبّاري است» اين انسان خيلي بر خودش حكومت كرده است تا حالا مي تواند حكم حق را بر خودش حاكم كند. همان دستوري كه امام صادق(علیه السلام) به عنوان بصري دادند و فرمودند اگر مي خواهي به حقيقت عبوديت دست يابي، يكي از كارهايي كه بايد انجام دهي عبارت است از اين كه: «وَ لا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً...»؛[5] بنده براي خود برنامه ندارد، آنچه را حكم و برنامه مولايش هست بر خود حاكم مي كند.

اگر عقل انسان برسد به اين درجه از شعور كه بفهمد هر چه عقلِ كل و صاحب همه عقل ها گفت آن را بر تمام مناسبات خود حاكم كند، كار بزرگي کرده است. يعني عقل شما به يك معني در اين راستا عقل خدايي بشود. به اصطلاح مي گويند مبادي فهم انسان مطابق عقل الهي بگردد. چطور ميل مجنون با ميل ليلي يكي شد؟ و گفت: «پسندم آنچه را جانان پسندد» به جايي مي رسيد كه إن شاء الله همان طور كه عقل محمّدي(صلی الله علیه وآله وسلم) مي گويد غيبت بد است، عقل شما هم از آنچنان نوري برخوردار مي شود كه از غيبت بدش مي آيد.

در راستاي برگشت به حق و تحقق بندگي كامل، به عقل خودتان مي گوييد حدّ تو آن است كه حكم خدا را بفهمي، نه آن كه مستقل از حكم خدا براي خود حرف داشته باشي. در اين حالت، شما بر اساس حكم عقلِ عقل ها بر عقلتان حكومت مي كنيد و لذا آرام آرام جنبه استقلالي عقل مي رود و آن عقل محمّدي(صلی الله علیه وآله وسلم) به صحنه مي آيد و ديگر ميل به فضوليِ عقل جزئي در انسان باقي نمي ماند، اين مقام، مقام بسیار بالایی است، چون همان طور كه عرض كردم در اين مقام مبادي عقل، الهي مي شود و لذا ديگر ميل هاي انسان  ميل هاي الهي است. در ابتدايِ راهِ دينداري تجزيه و تحليل هايمان الهي نيست، حكم نفس امّاره در ميان است، ولي بر اساس برنامه ديني، حكم الهي را بر ميل هاي خود و انديشه مان حاكم مي كنيم، اين حالت را مي گويند تكليف كردن حكم خدا بر خود. در تكليف، ابتدا تكلّف و فشار هست، آدم بايد به خودش آن حكم را تحميل كند تا آرام آرام به جايي برسد كه خودش يعني قلب او، عين حكم دين  شود و از اين طريق حجاب بين انسان و خالقِ عالم ضعيف و ضعيف تر گردد و از خطر شبه  قدسي شدنِ فعاليت هاي ديني رهايي يابد.

------------------------------------------------------

[1] - فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِي قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ (الكافي ج 1، ص 20، كتاب العقل و الجهل).

[2] - سوره بقره، آيه38.

[3] - همان.

[4] - همان.

[5] - «بحار الانوار»، ج1 ، ص224.

Share