جایگاه «ظهور» در سیر تکاملی تاریخ/بخش اول

آیت الله میرباقری؛
استاد میرباقری

متن حاضر حاصل گفت و گوی ماهنامه موعود با حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری است که در شماره 42 و 43 به چاپ رسیده است.در این بحث ایشان به فلسفه تاریخ اشاره کرده و با تکیه بر آیات و روایات به تبیین این مسئله از نگاه اسلام پرداخته و در ادامه جایگاه ظهور را در این افق بررسی می کنند.

1ـ اركان كلی «فلسفه تاریخ شیعی»

سوال: بحث از آینده جهان یكی از مباحث اصلی مطرح در فلسفه تاریخ است.متأسفانه در حوزه معارف اسلامی به طور عام، و در معارف شیعی به طور خاص، كمتر به فلسفه تاریخ پرداخته شده و از موضوعات مختلفی كه در فلسفه تاریخ مطرح است كمتر سخن رفته است.به بیان دیگر تلاش چندانی در زمینه استخراج و استنباط دیدگاه اسلام در زمینه آینده تاریخ، عوامل مؤثر بر تغییر جوامع، نقش انسان در آینده تاریخ و دیگر مباحث مطرح در فلسفه تاریخ از مجموعه آیات و روایاتی كه در این زمینه ها وارد شده، صورت نگرفته است.از این رو در ابتدای گفت وگو، در زمینه انسان واپسین و جهان آینده در فلسفه تاریخ شیعی، نكات اساسی را كه در زمینه تعریف فلسفه تاریخ و تفاوت نگاه فلسفه تاریخی شیعه با نگاه فلسفه تاریخی سایر مكاتب وجود دارد یادآور شوید.

جواب: فلسفه تاریخ، علمی نظری است كه به تحلیل و تعلیل تاریخ به مثابه كلیتی فراگیر و منسجم و مبتنی بر روابط قاعده مند می پردازد؛ به گونه ای كه نتایج آن معطوف به كاركردهای عینی است و در آن سؤالاتی همانند علل پیدایش و تكامل تاریخ و مراحل آن، آغاز تاریخ و فرجام آن، نقش خالقیت و ربوبیت الهی و نیز اراده های انسانی در پیدایش و تحولات تاریخی، جبهه بندی و مرزبندی های اصلی و فراگیر درون تاریخ و عوامل و ریشه های آن و...مورد بحث و بررسی قرار گرفته و پاسخ می یابند.

-  محوریت خالقیت و ربوبیت خداوند در تحلیل تاریخ

در بررسی فلسفه تاریخ اسلامی، پنج نكته اساسی را باید مورد توجه قرار داد.اولین نكته این كه، فلسفه تاریخ اسلامی براساس اعتقاد به حاكمیت اراده و مشیت حق بر كل تاریخ بنا شده است.در یك نگاه كلان می توان اندیشه های فلسفه تاریخی را به دو گروه كلی تقسیم كرد.برخی اندیشه های فلسفه تاریخی، جریان حركت تاریخ را با صرف نظر از حاكمیت اراده و مشیت خداوند متعال تحلیل و برخی دیگر جریان حركت تاریخ را براساس حاكمیت اراده خداوند متعال تفسیر می كنند.طبیعی است كه اندیشه های دینی، به ویژه تفكر اسلامی و شیعی، عالم را بر محور حاكمیت حضرت حق بر كل خلقت، تفسیر می كنند و همانطور كه همه عالم را ناشی از اراده، مشیت و اوصاف جمال و جلال الهی می دانند، معتقدند كه آغاز و انجام عالم و تاریخ هم سراسر آیات عظمت الهی و مسیر تحقق اراده الهی است.براساس این نگاه، حركت تاریخ باید براساس خالقیت و ربوبیت خدای متعال تفسیر شود؛ یعنی خدای متعال هم خالق كل هستی، از جمله بشریت و جریان تكامل تاریخی اوست و هم براساس ربوبیت خود عهده دار سرپرستی و تكامل تاریخ بشری است؛ چنانكه قرآن می فرماید: «ربنّا الذی أعطی كلّ شی ء خلقه ثمّ هدی»(طور/50) ربوبیت الهی عهده دار تكامل و هدایت انسان به سمت كمال است.بنابراین، نه تاریخ جلوه ای از جلوات ماده و برآمده از ذات ماده است و نه جبر تاریخی بر پیشرفت و تكامل تاریخ حاكم می باشد، بلكه خلقت عالم و تاریخ ناشی از خالقیت حضرت حق و تكامل آن ناشی از ربوبیت الهی است.

-  تكاملی بودن برآیند همه حركت های تاریخی

نكته دوم این كه براساس فلسفه تاریخ اسلامی حركت عالم رو به سوی كمال است.اگر ما پذیرفتیم كه حكمت و ربوبیت حضرت حق بر حركت تاریخ حاكم است باید بپذیریم كه حركت كل تاریخ باید به سوی تكامل باشد.یعنی نمی شود كه برآیند حركت كل عالم، حركت نزولی باشد، بلكه باید حركت رو به كمال باشد تا با حكمت سازگار باشد.نظریه فلسفه تاریخ اسلامی همانطور كه به خالقیت و ربوبیت حضرت حق، متكی است به نظریه معاد هم متكی است؛ یعنی حركت كلی عالم را به سمت قرب به سوی خدای متعال تفسیر می كند و معتقد است كه در یك مرحله از حركت تاریخ، حادثه عظیم معاد و بازگشت كلی همه انسانها به سوی خداوند متعال اتفاق می افتد.البته این بازگشت همراه با حوادث متعددی در كل عالم خلقت خواهد بود.ما سیر كلی تاریخ را رو به كمال می دانیم؛ و از آنجا كه كمال، چیزی جز قرب به سوی خداوند متعال و گسترش عبودیت نیست، حركت كلی عالم در پایان خود، به توسعه پرستش خداوند متعال و كمال عبودیت و بندگی ختم می شود.

- درگیری تاریخی ایمان و كفر در سایه مشیت الهی

نكته سومی كه در تحلیل فلسفه تاریخ اسلامی باید بر آن تأكید نمود این است كه اراده های انسانها هم در حركت تاریخ نقش ایفا می كنند؛ البته نه به این معنا كه چیزی به انسان ـ در عرض اراده خدای متعال ـ تفویض شده، بلكه به همان معنایی كه در مبحث جبر و اختیار در مسلك شیعی متناسب با معارف اهل بیت(علیهم السلام ) تبیین شده است؛ یعنی نه جبر است و نه تفویض، بلكه امری بین این دو می باشد.خداوند متعال به انسانها اراده داده و به میزانی كه مشیت او اجازه دهد و به میزانی كه امداد كند، اراده های انسانی در تحقق حوادث عالم به ایفای نقش می پردازند.از همین جاست كه حركت تاریخ دو سمت پیدا كرده و به دو جبهه تقسیم می شود: در یك جبهه، اراده هایی عمل می كنند كه بر محور عبودیت خداوند متعال و خضوع و خشوع و تذلل در برابر او قرار دارند.یعنی این اراده ها در برابر اراده حضرت حق، تسلیم و خاضع و خاشع اند؛ یعنی با این كه حركت ارادی است امّا هماهنگ با ربوبیت تشریعی خداوند متعال واقع می شود و چون ربوبیت تشریعی با ربوبیت تكوینی هماهنگ می باشد، هماهنگی بین مشیت بالغه و فعل عباد در این منزلت اتفاق می افتد.از سوی دیگر، چون موجوداتی مثل انسان و جن، دارای اراده و اختیار هستند و در اثر این اراده و اختیار، طغیان هم اتفاق می افتد و جبهه دوم كه از آن به جبهه سركشی، گردن فرازی و استكبار و تعزّز در برابر خداوند متعال تعبیر می شود به وجود می آید.هر یك از این دو جبهه در حركت خود دنبال گسترش خویش هستند و به همین دلیل حق و باطل در تاریخ درگیر می شوند.اصلی ترین تعارضی كه در تاریخ وجود دارد، تعارض ایمان و كفر، و عبودیت و استكبار است و حركت كلی عالم هم در پایان به سمت غلبه عبودیت و بندگی پیش می رود.نكته قابل تأمل این است كه اگر چه اراده های انسانی در حركت تاریخ حضور دارند ولی نقش آنها نقش محوری نیست و سمت و سوی كل تاریخ با مشیت بالغه خداوند متعال مشخص می شود.انسانها نمی توانند قوانین كلی خلقت را كه ظهور مشیت خداوند متعال است تغییر دهند، بلكه اراده آنها در چارچوب همین قوانین عمل می كند و در دل این قوانین و در تبعیت آنها، سطحی از تأثیر هم برای آنها قرار داده شده است.هم جبهه حق و هم جبهه باطل به میزان مشیت الهی، مأذون هستند و متناسب با آن مشیت، مورد امداد هم قرار می گیرند؛ یعنی مشیت بالغه الهی متناسب با حركت كل، هر دو جبهه را امداد می فرماید و بر همین اساس، درگیریهای حق و باطل در تاریخ روی می دهد.باید توجه داشت این كه می گوییم اصلی ترین درگیری در جریان حق و باطل، درگیری پرستش و شیطنت است، به این معنا نیست كه در درون خود جریان كفر و استكبار و شیطنت، درگیری رخ نمی دهد، بلكه خود این جریان هم ممكن است بر سر پرستش دنیا، استعلا و سیطره طلبی با یكدیگر درگیر شوند؛ به فرموده قرآن: «تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّی»(حشر/14) جبهه كفر و استكبار، تشتت در قلوب دارند و از این رو بسیاری از درگیریهایی كه در عالم اتفاق می افتد به اردوگاههای درون جبهه كفر و استكبار بر می گردد، لكن اصلی ترین درگیری كه در عالم وجود دارد و حركت كلی تاریخ را شكل می دهد، درگیری حق و باطل و كفر و ایمان است.

- تفاوت سهم تأثیر اراده ها در توسعه حق یا باطل

نكته چهارم این است كه: چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل همه اراده ها یكسان، یكنواخت و هم عرض نیستند.بلكه جریان اراده های انسانی در طول تاریخ، دارای یك نظام می باشد.این نكته بسیار مهمی است كه در تحلیل فلسفه تاریخ اسلامی باید مورد توجه قرار گیرد.بعضی از اراده ها، اراده های محوری در كل تاریخ هستند؛ یعنی كل حركت تاریخ تحت تأثیر آنها واقع می شود.ما در جبهه حق، انبیا و اولیای الهی را داریم كه محور حق در طول تاریخ اند و باقی اراده ها به اشتداد و قوت این اراده هاست كه در مسیر بندگی خدای متعال قرار می گیرند.محور این انبیا و اولیای الهی هم وجود نورانی و مقدس نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) هستند كه براساس معارف شیعی محور كل بندگی و پرستش در كل تاریخ اند.چنانكه فرموده اند: «بنا عُبِداللّه، بنا عُرِف اللّه»[1]1) و «لولانا ما عُبِداللّه»[2] یعنی به شدت بندگی و خضوع آنهاست كه همه عالم در برابر خداوند متعال سجده می كنند و به تبع عبادت آنهاست كه دیگران، در همه سطوح، خداوند متعال را بندگی می نمایند.حتی انبیای اولوالعزم(علیهم السلام) هم تحت سرپرستی و ولایت آنها به رشد می رسند.

در سطوح بعدی، دیگر اراده ها هم نقش دارند.بعضی اراده ها، اراده های تبعی اند و تأثیر آنها در فرایندهای تاریخی بسیار محدود است؛ آنها اراده هایی هستند كه سرپرستی یك جمع كوچك و یا جوامع كوچك را برعهده دارند.بعضی دیگر از اراده ها در مقیاس جهانی تأثیرگذارند و برخی هم در مقیاس تاریخ حضور دارند كه از جمله آنها انبیاء به ویژه انبیای اولوالعزم (علیهم السلام) هستند.اراده ای هم هست كه محور كل تاریخ عبودیت و بندگی است و آن اراده شخص شخیص نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت ایشان(علیهم السلام) است.

در جبهه مقابل هم اراده هایی وجود دارد كه محور جریان كفر در عالم هستند.محوریت آنها گاهی در سطح یك گروه و جامعه كوچك و گاهی هم در سطح جامعه بزرگ كفر در یك عصر و گاهی در سطح تاریخ می باشد.همچنان كه در شیاطین جن، ابلیس به عنوان محور استكبار محسوب می شود، برخی شیاطین انسی هم محور شرارت در طول تاریخ اند؛ چنانكه خداوند متعال می فرماید: «و كذلك جعلنا لكلّ نبی عدوّا شیاطین الانس والجنّ»(انعام/112) آن دسته از شیاطین انس كه در مقابل انبیای اولوالعزم (علیهم السلام) ایستادگی كردند محور شیاطین تاریخ اند كه در روایات از آنها نام برده شده است.شیاطینی هم كه در مقابل نبی اكرم(صلی الله علیه وآله) صف آرایی كردند، محور شیطنت انس و جن در تاریخ بشریت اند كه نام آنها هم در روایات آمده است.بنابراین در جبهه باطل هم محورهایی وجود دارند كه اولیای طاغوت اند؛ یعنی استكبار در تاریخ به وسیله آنها هدایت و سرپرستی می شود و دیگران به وسیله آنها به طغیان و استكبار دعوت می شوند.

پس، اگر چه تاریخ در فرایندی است كه اراده های انسانی هم در آن حضور پیدا می كند اما باید توجه داشت كه این اراده ها هم در جبهه حق و هم در جبهه باطل بر محور اراده هایی كه در كل تاریخ تأثیر گذارند شكل می گیرند.

- انحلال تدریجی اراده های منفی در اراده های مثبت

نكته پایانی و پنجم هم این كه محور كل در دو جبهه حق و باطل دارای موازنه یكسان نیستند، بلكه در كل عالم خلقت و تاریخ حتماً محور كل در جبهه عبودیت بر محور كل در جبهه باطل غلبه دارد؛ گرچه ممكن است كشمكش طولانی اتفاق بیفتد.بنابراین، جهت گیری كل بر محور اراده عبودیت شكل می گیرد.به تعبیر دیگر، سجود و عبودیت نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام ) بر شیطنت شیاطین غلبه می كند و در مرحله بعد سجود انبیاء بر شیطنت طواغیت و شیاطین انسی و جنی كه در مقابل آنها هستند غالب می شود.و حركت كل، به سمت غلبه عبودیت پیش می رود؛ یعنی ظرفیت عبادت نبی اكرم(صلی الله علیه وآله) و جبهه ایشان، بر ظرفیت استكبار در جبهه باطل غالب است.البته روشن است كه این لطف و ربوبیت خداوند متعال است كه امداد می كند و عمل خیر را رشد می دهد ولی به هر حال، شدت عبادت نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) بر شدت استكبار ابلیس در تاریخ غلبه می كند.ظهور این موضوع در عالم دنیا غلبه تمدن الهی بر تمدن مادی است؛ چون جریان تمدنها در طول تاریخ چیزی جز جاری و ساری شدن اراده های انسانی در فاعلهای مادون، از جمله فاعلهای طبیعی - كه خداوند آنها را مسخّر اراده های انسانی قرار داده است ـ نمی باشد؛ به بیان دیگر، وقتی اراده های انسانی درهم تنیده می شود، نظام پیدا كرده و شكل تاریخی به خود می گیرد و ابعاد مختلف حیات اجتماعی انسان، از سیاست و فرهنگ و اقتصاد را شكل می دهد و هماهنگ می كند و سپس در طبیعت جاری می شود و فاعلهای مسخر را هماغوش و هماهنگ، همراه و هم جهت با خودش می كند و صبغه خاص اراده خودش را به آنها می دهد؛ در نتیجه، تمدن ساخته می شود.بنابراین، اگر خوب نگاه كنیم دو تمدن را در طول تاریخ می بینیم: یكی تمدنهای استكباری و دیگری تمدنهایی كه بر مبنای ایمان و عبودیت اند؛ البته در بین آنها طیفی از التقاط هم وجود دارد و در پایان هم آنچه ظهور می كند تمدن الهی بر محور عبودیت و ولایت ولی اللّه الاعظم، (صلوات اللّه و سلامه  علیه) است.پس در پایان همین دنیا هم غلبه با عبودیت است و در كل خلقت هم حركت عالم بر محور ولایت نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام ) شكل می گیرد، نه بر محور ولایت ابلیس.لذا در روایاتی كه از فریقین نقل شده آمده است كه: «یا علی أنت صاحب الجنّه و قاسم النیران»[3] و «یا نعمه اللّه علی الابرار و نقمته علی الفجار»[4] یعنی مدار رحمت و غضب خداوند متعال وجود مقدس ولی اللّه الاعظم است كه البته ولایت ایشان ادامه ولایت نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) و ادامه ولایت خداست؛ چنانكه فرمود: «ولایتنا ولایه اللّه التی لم یبعث نبیا إلاّ بها»[5]

نتیجه ای كه از نكات فوق به دست می آید این است كه: هر چند حركت عالم در همین دار دنیا به سمت عصر ظهور است و در این حركت، كه اراده های انسانی هم ایفای نقش ایفا می كنند ولی نه بدان معنا كه اراده های انسانهای متعارف، اراده هایی محوری در حركت تاریخ به سمت صلاح باشند، بلكه محور كل در جبهه حق، ربوبیت خداوند متعال است و در درون این جبهه هم، اراده ولی اللّه محور اصلاح كل می باشد و ولایت و هدایت و سرپرستی آنهاست كه تاریخ را به نقطه مطلوب خودش می رساند.ما شخصیت امام عصر(عج الله تعالی فرجه اشریف) را یك شخصیت اسطوره ای نمی دانیم بلكه ایشان شخصیتی واقعی و محور حركت بندگی در عصر ما هستند و حركت كل ملكوت و ملك عالم با عبادت ایشان تنظیم می شود و غلبه پایانی بر جبهه باطل هم به همین گونه واقع می گردد.

باید توجه داشت كه درگیری جبهه حق و باطل صرفاً درگیری سطحی و ظاهری نیست.گاهی ما جنگها را در همان جلوه ظاهری شان خلاصه می كنیم؛ فرض كنید وقتی به روز عاشورا نگاه می كنیم، جنگی كه می بینیم جنگ شمشیرها و نیزه ها و تیرها، و نبرد پیكرها و بدنهاست؛ سر و دستها جدا می شوند و تیرها و نیزه ها كار می كنند، اما حقیقت این است كه در پشت این جهاد كه جهاد اصغر است، جهاد اكبری وجود دارد كه در آن، نیات و تمایلات و اراده  ها با هم درگیرند.به تعبیر دیگر، شهوات و عبودیت با هم درگیرند.اگر خوب نگاه كنید در آنجا ارواح با یكدیگر می جنگند؛ یك طرف به رهبری ابلیس است كه همه شهوات و شبهات و غضبها و همه اوصاف رذیله راصف آرایی كرده و شعله آتشی برافروخته است؛ یك طرف هم، روح مطهر سیدالشهداء (ارواح العالمین له الفداء) است كه جبهه دیگر را رهبری می كند.این روح، عین عبودیت و خضوع، و مظهر همه صفات حمیده است و جبهه ای كه فراهم كرده است به گونه ای تربیت شده اند كه مظهر صفات كمال اند.در واقع، جنگ بین این صفات حمیده و رذیله و بین عبودیت و استكبار اتفاق می افتد.اگر خوب نگاه كنیم یك سر این جنگ تا ملكوت عالم هم می رود و اگر جلوه عبادت سیدالشهدا(علیه السلام) را ببینید، فوق ملكوت را هم سیر می كند؛ یعنی سجده ای كه سیدالشهدا(علیه السلام) در گودی قتلگاه داشتند سجده ای است كه همه ملك و ملكوت را غرق در جذبه ها و نعمات الهی كرده است و لذا ملكوت عالم از این سجده در تحیر هستند؛ چه رسد به ملك! اینگونه نگاه كنیم روشن خواهد شد كه ما انسانها محور این جهاد نیستیم؛ گرچه در آن نقش ایفا می كنیم و به میزان نقشی هم كه ایفا می كنیم مسئولیت داریم.ما نمی توانیم مسئولیت را در حركت تاریخ از خودمان سلب كنیم.حركت ما یك حركت جبری نیست.مشیت الهی به ما انسانها اراده داده و به نسبتی از ما تكلیف خواسته است، ولی مجموعه برآیند كل اراده ما، اراده اصلی در حركت تاریخ تلقی نمی شود.

سوال: شما ویژگی دوم فلسفه تاریخ اسلامی را اعتقاد به حركت تاریخ به سوی كمال دانستید.سؤالی كه در اینجا به ذهن می آید آن است كه تفاوت دیدگاه شما با دیدگاههای دیگری كه قائلند تاریخ مراحل مختلفی را پشت سر می گذارد كه هر مرحله، تكامل مرحله قبلی می باشد چیست؟ آیا شما فقط معتقدید كه هر مرحله تاریخ كامل تر از مرحله قبلی است یا این كه نگاهتان فقط به نقطه پایانی حركت تاریخ، یعنی قیامت است؟

جواب: در مراحل تاریخ هم یك كمال اتفاق می افتد؛ چون حركتی كه در تاریخ اتفاق می افتد یا حركت منفی است یا حركت مثبت.ما حركت منفی در تاریخ را صفر نمی دانیم كه بگوییم شرّ در تاریخ وجود ندارد؛  زیرا اگر اراده مخلوقات در تاریخ واقع می شود شرّ هم اتفاق می افتد.البته شرّ، مستند به اراده مخلوقات است، نه به اراده ربوبی.شرّ، مستند به اولیای معصوم(علیهم السلام) نیست.در عصمت هیچ شرّی اتفاق نمی افتد.آنها مشیتهای برابر با مشیت حق اند و در تبعیت از حق در مرز عصمت اند.از آنجا كه پایین تر بیاییم شرور آغاز می شود.هر كجا شرك است شر هم هست ولو شرك خفی باشد.بنابراین، ریشه شرور در پرستشهای انسانی است.اگر انسان از مسیر پرستش خداوند متعال خارج شد، شرّ به وجود می آید، ولی این اراده های منفی در نهایت، منحل در اراده های مثبت می شوند؛ یعنی حركت منفی آنها در پایان، به اشتداد قرب جبهه حق می شود و به این صورت در كل تاریخ منحل می گردد.به عنوان مثال، جبهه باطل در برابر سیدالشهدا(علیه السلام) صف آرایی كرده، شیطنت و گناه كرده و آن را هم به نقطه اوج خود رسانده، ولی آیا این شیطنت كه در جبهه باطل صورت گرفته منتهی به ظهور یك عبودیت بالاتر در جبهه حق نشده است؟ حتی اگر تحلیل سیدالشهداء(علیه السلام) را به جهت سخت بودن تحلیل شخصیت و عظمت روحی ایشان كنار بگذاریم و سراغ اصحاب آن حضرت بیاییم، می بینیم كه واقعا اگر آن مقاومت و شیطنت در مقابل سیدالشهداء(علیه السلام) نمی شد زمینه ظهور این اطاعت و تولی و رشد در اصحاب آن حضرت فراهم نمی آمد.پس می بینید كه برآیند این درگیری در نهایت به نفع جبهه حق ختم می شود.از این منظر، ولی حق، همه اراده ها را در جبهه حق منحل می كند و برآیند كل را به نفع ولایت الهی رقم می زند؛ گرچه ابتلائات سنگینی در برخی مقاطع تاریخ پیش می آید.

پس، حركت كلی تاریخ، مثبت است و حركت مرحله ای تاریخ را هم به این معنا می توان مثبت بدانیم؛ یعنی بگوییم در مقابل این شیطنت، عبودیتی در جبهه ولی خدا اتفاق می افتد؛ مثلاً در همان لحظه ای كه سقیفه وارد میدان شده و مشغول معصیت عظیم است یك عبودیت و اخلاص و سجودی هم از امیر مؤمنان(علیه السلام) در حال انجام است كه مبدأ نورانیت همه ملك و ملكوت می باشد.این سجده بر آن معصیت غالب است؛ ولو آن كه در جلوه دنیایی چنین پنداشته شود كه آن معصیت غلبه می كند! اگر سجده امیرالمؤمنین(علیه السلام) در همان لحظه، غالب نبود، شكست قطعی حق روی می داد.اگر خودمان را محور كل نبینیم بلكه ولی خدا را محور كل بدانیم و اساس درگیری را میان ولی خدا و اولیای طاغوت ببینیم، حتما جبهه حق در همه لحظات پیروز است و در متن خلقت نیز كمال واقع می شود.

 

پی نوشت ها:
************************************
[1] محمد بن یعقوب كلینی، الكافی، ج 1، ص 145
[2] همان، ج 1، ص 193.
[3] محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 27، ص 313.
[4] همان، ج 100، ص 305.
[5] الكافی، ج 1، ص 437.

Share