امام صادق علیه السلام / بخش اول

امام جعفر صادق

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن ...

انگار نشسته است خدا را به تماشا        
                          هرکس به تماشای نگاه تو رسیده
با میل به پابوسی آن قامت طوبا          
                          هر سرو خرمان شده چون سرو خمیده
دریا شده غرق دل آنکس که به دستش         
                         یک قطره کرم از سر دست تو چکیده
در عالم زر خاطر من نیست چه دیدم          
                        کاین گونه شده از سرمن عقل پریده
مست است جهان از سخن شیخ مفیدت       
                       میخانه شده ان که صدای تو شنیده
تشرف :
یکی از زائران خانه­ ی خدا از اهالی قطیف عربستان به زیارت خانه­ خدا می ­رود و در آن جا پولش تمام می­شود. در مسجد الحرام دست به دعا بر می ­دارد و به  امام عصر (علیه ­السلام) توسل می ­جوید تا خداوند متعال وسیله ­ی زیارت عتبات عالیات را برای او فراهم آورد.
یکی از روزها همان گونه که پرده­ ی خانه را گرفته بود و به ولی خدا حضرت مهدی (عجل ­الله ­تعالی­ فرجه الشریف) توسل جسته بود دستی به شانه ­اش رسید و فرمود:  چه می­ خواهی؟!
او خواسته و تقاضای خویش را بیان می­ کند. صاحب آن دست مشتی لیره به او می­ دهد و می ­گوید:  «به نجف که رفتی نزد وکیل ما میرزا محمد حسن برو و بگو:  سید مهدی گفت:  به این نشانی که به همراه حاج ملاعلی کنی به هنگام بازگشت از مکه در شام به زیارت عمه ­ام زینب (سلام­ الله­ علیها) مشرف شدی و حرم را نظافت کردی و غبار روبی نمودی و با گوشه­ ی عبا و دست­ های خود آن جا را پاکیزه کردی،  بیست اشرفی به من بده»
آن مرد به محضر میرزای شیرازی رفت و موضوع را مطرح نمود. میرزا به محض شنیدن موضوع دگرگون شد و بلافاصله بیست درهم به او داد.
بیست و پنجم شوال سالروز شهادت امام صادق علیه السلام است.
خبر از امامت امام صادق علیه السلام توسط رسول اکرم:
از امام سجاد (علیه السلام) پرسیدند:  امام بعد از شما کیست؟ 
فرمود:  محمدباقر که علم را می شکافد.
پرسیدند:  امام بعد از او چه کسی خواهد بود؟
پاسخ داد:  جعفر که نام او نزد اهل آسمان ها (صادق) است!
حاضران با شگفتی پرسیدند: شما همه راستگو و صادق هستید; چرا او را (بخصوص) به این نام می خوانید؟
امام سجاد (علیه السلام) به سخنی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کرد و فرمود: (پدرم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که: وقتی فرزندم جعفر بن محمدبن علی بن حسین متولد شد, او را صادق بنامید; زیرا فرزند پنجم از او جعفر نام خواهد داشت و ادعای امامت خواهد کرد; به دروغ و از روی افترا به خدا. او نزد خدا جعفر کذاب افترا زننده برخداست. )(1)
این وعده حق در هفدهم ربیع الاول سال هشتاد و سه هجری(2) جامه عمل پوشید و فرزندی پاک از خاندان مطهر پای به عرصه زمین نهاد. مولودی که پدرش محمدباقر (امام پنجم شیعیان) و مادرش (فاطمه)(3) ام فروه دختر قاسم بن محمدبن ابی بکر بود.

مادر امام صادق علیه السلام :
ام فروه از همه بانوان عصر خود با تقواتر بود و علاوه بر تقوای الهی, از مقام علم و دانش نیز بهره ای وافر داشت. او معارف الهی را از زبان امامان شیعی آموخته بود; لذا هم در مقام راوی نور ناقل احادیث بود و هم بدان چه آموخته بود, در زندگی عمل می کرد.
می گویند:  وقتی در یکی از روزها در کنار کعبه به طواف خانه خدا اشتغال داشت به کنار حجرالاسود آمد و با دست چپ آن را مسح کرد. یکی از حاضران (علمای مخالف) به او گفت:  ای کنیز خدا! در انجام چگونگی سنت, خطا کردی. (با دست چپ حجرالاسود را مسح کردی) ام فروه در پاسخ او گفت:  (انا لاغنیإ من علمک) ما از علم تو بی نیاز هستیم.(6)
محدث قمی پس از نقل این روایت می گوید:  (ظاهرا اعتراض کننده از فقهای اهل تسنن بود. آری چگونه ام فروه از علم و فقه آن ها بی نیاز نباشد با این که شوهرش امام باقر (علیه السلام) و پدر شوهرش امام سجاد (علیه السلام) و فرزندش امام صادق (علیه السلام) چشمه جوشان علم و معدن حکمت بودند و پدر خودش (قاسم) از فقهای بزرگ و مورد اطمینان و از شاگردان امام سجاد (علیه السلام) بود.)(7)

تلاشهای مادر:
ام فروه در طول دوران کودکی و نوجوانی حضرت در تعلیم و تربیت وی می کوشید. هرچند خاندان اهل بیت علیهم السلام خود مجسمه علم و ادب هستند! در این دوره ام فروه آن چه را از همسرش آموخته بود, به فرزندش یادآوری می کرد و امام صادق (علیه السلام) نیز بعدها پیرامون مادرش این گونه سخن گفت:
وکانت امی ممن آمنت و اتقت و احسنت و الله یحب المحسنین و قالت امی:  قال ابی:  یا ام فروه انی لادعوالله لمذنبی شیعتنا فی الیوم و اللیله الف مره لانا نحن فیما ینوبنا من الرزایا نصبر علی ما نعلم من الثواب و هم یصبرون علی مالا یعلمون.(8)
مادرم بانویی با ایمان, با تقوا و نیکوکار بود و خداوند نیکوکاران را دوست دارد. مادرم گفت که پدرم فرمود:  ای ام فروه! من هر روز و شب هزار بار برای آمرزش گناهان شیعیانمان خدا را می خوانم; چون ما با آگاهی و یقین بر این که خداوند مصأبی را که بر ما وارد می شود, مشاهده می کند, صبر می کنیم; ولی شیعیان ما با این که چنین علم و صبری ندارند, صبر می کنند.) و آخرین سخن این که مقام این بانوی پرهیزکار چنان بود که به امام صادق (علیه السلام) (ابن المکرمه) فرزند (بانوی ارجمند) می گفتند.

ویژگیهای تولد امام:
امام صادق (علیه السلام) نیز همانند دیگر أئمه با وضعیت ویژه ای متولد شده خود در این باره می فرمود:
(در باره امام سخن نگویید که عقل شما به او نمی رسد; وقتی در شکم مادر است, سخن مردم را می شنود... چون بخواهد بیرون بیاید, دست بر زمین می گذارد و صدا به شهادتین بلند می کند. فرشته ای در میان دو چشم او می نویسد:  (و تمت کلمه ربک صدقا  و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم.)
و چون به(4) امامت برسد, خداوند در هر شهر فرشته ای را موکل می کند تا احوال آن را بر امام تقدیم کنند.)(5)

مشخصات ظاهری امام صادق:
امام صادق (علیه السلام) از نظر رخسار شبیه پدرش امام باقر (علیه السلام) بود; البته کمی لاغر اندام و بلند قامت. مردی بود میانه بالا, افروخته روی و پیچیده موی بود, صورتش همیشه مانند خورشید می درخشید و موهایش سیاه بود و محاسن معمولی داشت. دندانهایش سفید و بین دو دندان پیشین او فاصله بود. بسیار لبخند می زد و با شنیدن نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رخسارش زرد و سبز می شد.(9)
چنان سیمای با ابهتی داشت که وقتی مناظره کنندگان با او رو به رو می شدند, زبانشان بند می آمد.(10)

القاب حضرت:
و القاب حضرت:  صابر, فاضل, طاهر, صادق و کنیه اش ابوعبدالله بود.

نقش نگین انگشتری حضرت:
و نقش (11) نگینش (الله ولیی و عصمتی من خلقه)(12)
و به روایتی (الله خالق کل شییء) و... (13)بود.

از لحظه تولد تا شهادت پدر:
امام صادق (علیه السلام) از لحظه تولد هفده ربیع الاول سال 83 تا هنگام شهادت پدر (114 ه' .ق) همراه پدر بود و بارها چون او طعم تلخ ظلم و جور امویان را چشیده بود.
همراه پدر در تبعید  از مدینه به شام:
هشام تصمیم گرفت امام باقر (علیه السلام) را از مدینه به شام تبعید کند, مإمورین, آن حضرت را به همراه فرزندش امام صادق (علیه السلام) از مدینه به شام آوردند و برای اهانت به آن ها, سه روز اجازه ورود ندادند و حتی آن ها را در اردوگاه غلامان جای دادند. هشام به درباریان گفت:  وقتی محمد بن علی وارد شد, ابتدا من او را سرزنش می کنم وقتی من ساکت شدم, شما سرزنش کنید. آنگاه به دستور او, امام را وارد کردند و آن ها نقشه خود را اجرا کردند. وقتی همه ساکت شدند, امام لب به سخن گشود و فرمود:
ای مردم! کجا می روید و شما را کجا می برند؟ خداوند اولین افراد شما را به وسیله ما راهنمایی کرد و هدایت آخرین شما نیز با ما خواهد بود. اگر به پادشاهی چند روزه دل بسته اید, بدانید که حکومت ابدی با ما است.
چنانکه خداوند می فرماید:  (والعاقبه للمتقین).
هشام از این سخنان سخت خشمناک شد. دستور داد امام را زندانی کنند. اما هراس از شورش مردم به دلیل روشنگریهای امام منجر به آزاد یاش شد.(14)

خاطرات همراهی با پدر
امام صادق (علیه السلام) در این سفرها, کوله باری گران از دانش پدر عملا فراهم ساخت. امام, خود به نقل خاطرات این دوران که به دستور هشام از مدینه به شام تبعید شده بودند و برخوردهای پدر بزرگوارش یاد می کرد و می فرمود:
یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیاری گردآمده اند. پدرم پرسید:  اینها کیستند؟ گفتند:  کشیش های مسیحی هستند که هر سال در چنین روزی اینجا اجتماع می کنند و با هم به زیارت راهب بزرگ که معبد او بالای این کوه قرار دارد, می روند و سوالات خود را می پرسند. پدرم سر خود را با پارچه ای پوشاند تا کسی او را نشناسد و نزد آن ها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روی چشمانش افتاده بود. با حریری زرد ابروان خود را به پیشانی بست و چشمانش را مانند مار افعی به حرکت در آورد.
هشام جاسوسی فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش کند. راهب به حاضران نگاه کرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روی داد:
راهب:  تو از ما هستی یا از امت مرحومه (اسلام)(15)؟!
امام باقر (علیه السلام):  از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب:  از علمای اسلام هستی یا از بی سوادهای آنان؟!
امام:  از بی سوادهای آن ها نیستم.
راهب:  آیا من سوال کنم یا تو؟
امام:  تو.
راهب رو به مسیحیان کرد و گفت:  عجب است که مردی از امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) این جرإت را دارد که به من می گوید:  تو بپرس. راهب 5 سوال کرد و امام یک به یک پاسخ داد.
1 ـ به من بگو آن ساعتی که نه از شب است, نه از روز چه ساعتی است؟
2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟
امام (علیه السلام):  بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشید) است. و آن از ساعت های بهشت است که بیماران در آن شفا می یابند. دردها آرام می گیرند و...
3 ـ این که می گویند:  اهل بهشت می خورند و می آشامند ولی مدفوع و ادرار ندارند, آیا نظیری در دنیا دارد؟
امام:  مانند طفل در رحم مادرش.
4 ـ می گویند در بهشت از میوه ها و غذاها می خورند ولی چیزی کم نمی شود, نظیری در دنیا دارد؟
امام:  مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کنند از نور او چیزی کم نمی شود.
5 ـ به من بگو آن دو برادر چه کسی بودند که در یک ساعت دوقلو از مادر متولد شدند و در یک لحظه مردند, یکی پنجاه سال و دیگری 150 سال عمر کرد.
امام:  عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سی سال باهم بودند. خداوند جان عزیر را گرفت و او صد سال جزو مردگان بود, بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگی کرد. پس هر دو در یک ساعت مردند.
در این هنگام راهب از جای برخاست و گفت:  شخصی داناتر از من را آورده اید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد در شام هست, با شما سخن نخواهم گفت. هرچه می خواهید از او بپرسید.
می گویند:  وقتی شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد.
وقتی این خبر عجیب به هشام رسید و خبر مناظره در بین مردم شام پخش شد, بلافاصله جایزه ای برای حضرت فرستاد و او را راهی مدینه کرد و افرادی را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند:  کسی با دو پسر ابوتراب (باقر و جعفر علیهماالسلام) تماس نگیرد که جادوگر هستند. من آن ها را به شام طلبیدم. آن ها به آیین مسیح متمایل شدند. هر کس چیزی به آن ها بفروشد, یا به آن ها سلام کند, خونش هدر است.(16)
آری, امام صادق (علیه السلام) با دریایی از علم و دانش به سوی منصب امامت رفت.

آغاز امامت
همزمان با شهادت پدر بزرگوارش امام محمدباقر (علیه السلام) در 7 ذی حجه 114ه' .ق (به دستور هشام بن عبدالملک) این امام بزرگوار منصب هدایت شیعیان را عهده دار شد. توجه به این حکایت تاریخی, فضای عصر امامت آن بزرگوار را می تواند روشن سازد.
کلبی نسابه (نسب شناس) می گوید:  پس از رحلت امام باقر (علیه السلام) به مدینه رفتم. چون درمورد امام بعد از حضرت باقر (علیه السلام) بی اطلاع بودم, به مسجد رفتم. در آن جا با جماعتی از قریش رو به رو شدم و از آنان پرسیدم:  اکنون عالم (امام) خاندان رسالت کیست؟
گفتند:  عبدالله بن حسن.
به خانه عبدالله رفتم و در زدم. مردی آمد که گمان کردم خادم اوست. گفتم:  از آقایت اجازه بگیر تا به خدمتش بروم. او رفت و اندکی بعد بازگشت و گفت:  اجازه دادند. من وارد خانه شدم و پیرمردی را دیدم که با جدیت مشغول عبادت است. سلام کردم. پرسید:  کیستی؟
گفتم:  کلبی نسابه ام. پرسید:  چه می خواهی؟
گفتم:  آمده ام تا از شما مسئله بپرسم. گفت:  آیا با پسرم محمد ملاقات کردی؟
گفتم:  نه; نخست به حضور شما آمدم. گفت:  بپرس.
گفتم:  مردی به همسرش گفته:  (انت طالق عدد نجوم السمإ), تو به عدد ستاره های آسمان طلاق داده شدی, حکم این مسئله چیست؟
گفت:  سه طلاقه است و بقیه مجازات بر طلاق دهنده است!
با خود گفتم:  جواب این مسئله را ندانست.
آن گاه پرسیدم:  درباره مسح بر کفش (درپا) چه نظری داری؟
گفت:  مردم صالح مسح کرده اند; ولی ما مسح بر کفش نمی کنیم.
باخود گفتم:  جواب این را هم کامل نداد. آن گاه پرسیدم:  آیا خوردن گوشت ماهی بدون پولک اشکال دارد؟
گفت:  حلال است ولی ما خاندان خوردن آن را ناپسند می دانیم.
باز پرسیدم:  نوشیدن شراب خرما چه حکمی دارد؟ گفت:  حلال است; ولی ما نمی خوریم!
من از نزد او خارج شدم و با خود گفتم:  این جمعیت قریش به اهل بیت علیهم السلام دروغ بسته اند. به مسجد برگشتم و گروهی از مردم را ملاقات کردم. باز هم از داناترین خاندان رسالت سوال کردم. آن ها نیز دوباره عبدالله را معرفی کردند.
من گفتم:  نزد او رفتم ولی چیزی از دانش نزد او نیافتم. در این لحظه مردی سربلند کرد و گفت:  نزد جعفربن محمد (امام صادق (علیه السلام) برو که اعلم خاندان رسالت او است. در این هنگام یکی از حاضران زبان به سرزنش او گشود و من فهمیدم که این جماعت از روی حسادت عبدالله را به جای امام واقعی به من معرفی کرده اند. بلادرنگ به سوی خانه او رفتم. تا به درخانه رسیدم, جوانی بیرون آمد و گفت:  ای برادر کلبی بفرما! ناگهان هراسی در درونم ایجاد شد. وارد خانه شدم و دیدم مردی با وقار روی زمین و در محل نمازش نشسته است. سلام کردم و جواب شنیدم.
فرمود:  تو کیستی؟
باز خود را معرفی کردم و در شگفت بودم که غلامش مرا به نام خواند و خودش نامم را پرسید!
گفتم:  نسابه کلبی هستم. او دستش را به پیشانیش زد و فرمود:
کسانی که از خداوند بی همتا برگشتند و به سوی گمراهی دوری رفتند و در زیان آشکار افتادند, دروغ گفتند. ای برادر کلبی! خداوند می فرماید:
(و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بین ذلک کثیرا)(17);
وقوم عاد و ثمود و اصحاب رس (گروهی که درخت صنوبر را می پرستیدند.) و اقوام بسیار که در این میان بودند, هلاک کردیم.
آیا تو نسب این ها را می شناسی؟
گفتم:  نه...
آن گاه سوال کردم:  اگر مردی به همسرش بگوید:  (تو به عدد ستاره های آسمان طلاق داده شدی) چه حکمی دارد؟
فرمود:  مگر سوره طلاق را نخوانده ای!
گفتم: چرا.
فرمود:  بخوان.
من خواندم; (فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده);
زنان خود را در زمان عده, طلاق دهید و حساب عده را نگه دارید.
امام پرسید:  آیا در این آیه, ستاره های آسمان را می بینی؟
گفتم:  نه. اما سوال دیگری دارم.
اگر مردی به زنش گفت:  تو را سه بار طلاق دادم, حکمش چیست؟
فرمود:  چنین طلاقی به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر می گردد.
(یعنی یک طلاق حساب می شود.) همچنین هیچ طلاقی درست نیست; مگر این که زن را که در حال پاکی (از حیض) که با او در مدت پاکی آمیزش نشده, طلاق دهند و دو شاهد عادل هنگام طلاق حاضر باشد.
پرسیدم:  در وضو, مسح بر کفش چه حکمی دارد؟
فرمود:  وقتی قیامت برپا شود, خداوند هرچیزی را به اصلش بر می گرداند. از این رو به عقیده تو کسانی که در وضوء روی کفش مسح می کنند, وضوی آن ها به کجا می رود؟ (یعنی وضو درست نیست.)
با خود گفتم:  این هم از مسئله دوم که جوابش را صحیح داد.
در این لحظه امام فرمود:  بپرس.
گفتم:  خوردن گوشت ماهی بدون پولک چه حکمی دارد؟
فرمود:  خداوند جمعی از یهود را مسخ کرد.
آن ها را که در راه دریا مسخ کرد به صورت ماهی بی پولک و مار ماهی و غیر این ها مسخ کرد و آن ها را که در خشکی مسخ کرد, به شکل میمون, خوک و حیوانی مانند گربه و خزنده ای مانند سوسمار و... در آورد. (خوردن آن حرام است.)
آن حضرت باز فرمود:  بپرس.
گفتم:  درباره نبیذ (شراب خرما) چه می فرمایی؟
فرمود:  حلال است.
گفتم:  ما در میان آن ته نشین (زیتون) و غیر آن می ریزیم و می خوریم.
فرمود:  آه, آه, این که شراب بد بو است.
از حضرت خواستم درباره نبیذ حلال توضیح دهد.
امام فرمود:  مردم مدینه از دگرگونی و ناراحتی مزاج خود به خاطر تغییر آب شکایت کردند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:  تا نبیذ بسازید.
مردی به نوکرش دستور می داد برای او نبیذ بسازد. نوکر یک مشت خرمای خشک بر می داشت و در میان مشک می ریخت. آن گاه آن مرد از آن می خورد و وضو هم می گرفت...
من در این لحظه بی اختیار یک دستم را روی دست دیگرم زدم و گفتم:  اگر امامتی درکار باشد, امام بر حق همین است.(18)

ذکر توسل:
جام چشم من بی تاب پر از غم می شد                 داشت لبریز غم و گریه نم نم می شد
هر قدم پشت سر مرکب دشمن آن شب                از نفس های من سوخته دل کم می شد
یه پیرمرد، یه پیر مرد محاسن سفید، یه خورده تند راه بری، اونایی که پدر پیر دارن، یه خورده تندتر راه میری، نفسش می گیره، میگه بابا صبر کن پاهام دیگه رمق نداره. اون بی حیا سوار بر اسبش هی تند می رفت، امام صادق علیه السلام با اون کمر خمیده و محاسن سپید.
هر قدم پشت سر مرکب دشمن آن شب                    از نفس های من سوخته دل کم می شد
چرا؟
بند نعلین و کهن سالی و رنج کوچه                           به زمین خوردن من داشت فراهم می شد
آقا در کوچه چند بار زمین خورد، یه پیرمرد ناتوان، چه جوری زمین می خوره،
ماه شوال که از حال دلم باخبر است                        با زمین خوردن من داشت محرم می شد
گفتم رو زمین خوردن حساس باش، هر جا شنیدی یکی زمین خورده، بزن تو سینه ات بگو، آخ حسین، چرا؟ آخه
بی هوا خوردن من روی زمین علت داشت                    در نظر روضه ی گودال مجسم می شد
آقاجان شما زمین خوردی، جدّتم کربلا زمین خورد،
آقاجان شما رو،  ابن ربیع با همه ی بی حیاییش، تو کوچه ها یه جوری برد زمین بخوری، شما رو تحقیر کنه،
اما دیگه زخمی نزد، تازیانه ای نزد، اما ارباب ما کربلا، چند بار زمین خورد،
حسین ایستاده، دیگه رمق به بدن نداره، همه تیراندازا زدن، همه رمق حسین رو کشیدن، این همه داغ روی داغ دیده، عبارت مقتل میگه:  نیزه اش رو به زمین فرو برد، یه خورده همین جور که رو اسب نشسته، به نیزه تکیه بده،  استراحت کنه، نانجیب یه نگاه کرد، دید حسین داره استراحت میکنه، گفت: نذارید حسین استراحت کنه، چیکار کردن، یا امام صادق، با شما همچین کاری نکردن، اما کربلا هر کی سنگ به دست گرفت:  حسین رو سنگ باران کردن، سنگ به پیشونیش خورد، پیراهن عربیش رو بالا زد، سینه ی حسین پیدا شد، حرمله رسید تیر سه شعبه رسید، چنان تیر  زد،  مقتل میگه وقتی تیر سه شعبه را زد، ابی عبدالله از پشت در آورد،  ...... .....،  دیگه پاهاش رمق نداشت، از بالای ذوالجناح،  با صورت....
یه نگاه به منصور کرد، امام صادق دید منصور لعنت الله علیه پشیمون شده، به زبون ما به غلط کردن افتاد، شمشیر رو انداخت، شروع کرد لرزیدن، گفت: هرچی می خوای ازم بخواه، من دیگه باهات کاری ندارم، امام صادق فرمود من و نیمه شب، سر برهنه کشوندی تو کاخت، بهم میگی از من چیزی بخواه،  من که با تو کاری ندارم،  فقط من و زود برگردون خونه، چرا؟ آخه، زن و بچه ام منتظرن، داشتی من و می آوردی، همه می لرزیدن، بچه هام همه گریه می کردن، منصور دستور داد امام رو ببرن، یه جمله، کربلا هم همه بچه ها منتظر بودن، همه از خیمه ها ....

--------------------------
پی‏ نوشتها:
1- خرایج, ج 1, ص 268.
2- جلإالعیون, ص ;870 البته بعضی سال هشتاد و شش, ماه رجب, روز جمعه یا دو شنبه نیز گفته اند.بنگرید به روضه الواعظین, ص 212.
3ـ بحارالانوار, ج 47, ص 1.
4ـ انعام, آیه 115.
5ـ اصول کافی, ج 1, ص 388.
6ـ اعیان الشیعه, ج 1, ص 659.
7- منتهی الامال, ج 2, ص 81.
8- اصول کافی, ج 1, ص 472.
9- ریاحین الشریعه, ج 3, ص 17.
10- بحارالانوار, ج 47, ص 9.
11- همان, ص 28.
12- جلإالعیون, ص 769.
13- امالی شیخ صدوق, ص 371.
14- بحارالانوار, ج 47, ص 10.
15- اصول کافی, ج 1, ص 471.
16- منتخب التواریخ, ص 428 و 429.
17- فرقان, آیه 38.
18- اصول کافی, ج 1, ص 351.

Share