درس نهم : نصاب توحيد/ بخش سوم

درسهاى معارف قرآن كريم؛
تهلیل

البته سردمدار وهابیت معتقد است که شفاعت براى پیامبر اکرم در روز قیامت هست، اما شفاعت دیگران، از جمله ائمه شیعه سلام الله علیهم مخصوصاً اگر گسترش پیدا کند بطورى که شامل امور دنیوى هم بشود این ها را شرک مى دانند بعضى ـکاسه از آش داغترهاـ پیدا شدند که مى گویند نه اصلاً مطلق شفاعت دروغ است و شفاعت یعنى رهبرى کردن و راه نشان دادن و آموزش دادن وبیش از این نیست. این ها دیگر از وهابیت هم جلو افتاده اند! آنها مى گویند که شفاعت شرک است و همان اعتقادى است که بت پرستها نسبت به بت ها داشتند.

«بسم الله الرحمن الرحیم»
بحث ما درباره نصاب توحید در اسلام به این جا رسید که حداقل توحیدى که از نظر اسلام و قرآن براى یک فرد مسلمان ضرورت دارد. توحید در الوهیت و معبودیت است، همان که مفاد کلمه طیبه «لا اِلهَ اِلاّ اللّه» است و این توحید در الوهیت قبل تحلیل به توحید واجب الوجود و توحید خالق و توحید رب (هم به معناى ربوبیت در تکوین و هم به معناى ربوبیت در تشریع است) یعنى هیچ موجودى جز الله نیست که وجودش از خودش باشد و کسى او را نیافریده باشد و هیچ موجودى جز «اللّه» نیست که جهان و انسان را آفریده باشد و هیچ موجودى جز الله نیست که اختیار وجود جهان در دست قدرت او باشد، و او جهان را تدبیر کند و هیچ موجودى جز الله حق فرمان دادن و قانون گذارى ندارد مگر به اجازه او و در نهایت هیچ موجودى جز الله سزاوار پرستش نیست.
در اینجا سؤالى مطرح مى شود که: آیا منظور از این که خدا را در وجوب وجود و خالقیت و ربوبیت یگانه بدانیم این است که براى هیچ موجودى هیچ نحو تأثیرى در ایجاد یا تدبیر جهان قائل نباشیم؟ و هر گونه تأثیرى براى هر موجودى قائل شدیم نوعى شرک است؟ یا منظور از توحید این نیست؟ که حتى خلق و تدبیر، زنده کردن مردگان به غیر خدا نسبت داده شده ولى همه این ها منوط به اجازه اهلى است که بعداً درباره این اذن توضیح بیشترى خواهیم داد. براى نمونه آیه هایى هست درباره عیسى(علیه السلام) که چند تا از این امور در این آیه ها ذکر شده و به آن حضرت نسبت داده شده است، از طرف خداى متعال خطاب هست به عیسى بن مریم که شما چنین کارهایى را انجام مى دهى، در سوره 110 مى فرماید: وَ اِذا تَخلُقُ مِنَ الطّینِ کَهَیئَةِ الطَّیرِ بِاذِنىِ فَتَنفُخ فِیها فَتکُون طَیراً بِاذِنى وَ تبرى الاَکمَهَ وَ الاَبرَصَ بِاذِنى وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى باذنى ... هنگامى که تو از گِل به صورت پرنده موجودى مى سازى، سپس در آن مى دمى و به اذن من موجودى زنده و پرنده اى حقیقى مى شود: فَتَکُون طَیراً بِاذنىْ و هنگامى که که کور مادرزاد را به اذن من شفا مى دهى، (اَعمى مطلق نبابیناست) و (اَکْمه کسى است که نابینا، از مادر متولد شده است) حتى تو چنین کسى را به اذن من بینا مى کنى و کسى که مبتلا به مرض برص و پیسى هست (در آن زمانها مبتلا به مرض برص قابل علاج نبوده، الان نمى دانم چه جور است) چنین کسى را هم تو شفا مى دهى، کسانى که روى بدنشان لکه هاى سفیدى هست و بالاتر از اینها مرده ها را زنده مى کنى از قبر بیرون مى آورى: وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى بِاذْنى سپس عیسى بن مریم(علیه السلام) نه تنها مریض ها را شفا مى داد که مرده ها را زنده مى کرد و بالاتر، یک مشت گل را به صورت یک پرنده مى ساخت و در آن مى دمید و - پرنده حقیقى مى شد و پرواز مى کرد - این ها معجزاتى بود که حضرت عیسى(علیه السلام) براى اثبات نبوت خودش، به مرم ارائه مى کرد - هر کدام از انبیا معجزاتى داشتند، معجزات آن حضرت هم این ها بود در آیه دیگر به جاى: وَ اِذْ تَخرُجُ المَوتى وَ اَحیى المَوتى از قول خود حضرت عیسى(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: من مردگان را زنده مى کنم. در بعضى از تفسیرها که صاحبان آنها منکر معجزات هستند و مى خواهند معجزات را بر طبق قوانین طبیعى تفسیر و تأویل کنند، مسأله شفاى مرضى را به نبوغ در طبابت تفسیر کرده اند که عیسى(علیه السلام) یک طبیب برجسته اى بود که مرضى را به آسانى معالجه مى کرد و این یک نوع اعجاز تلقى مى شد و چیزى برخلاف قوانین طبیعت انجام نمى داد تا رسیدند به این قسمت از آیه که: وَ اِذ تُخرج الموتى مى فرمایند: قرآن مى گوید که تو مرده ها را بیرون مى آورى و حضرت عیسى(علیه السلام) مثلاً مرده را از قبر بیرون مى اورده و - نبش قبر مى کرده است! این معنا با اینکه بسیار خنده دار است و جز کسى که مبتلا به یک مرض قلبى باشد (البته منظور قلب، این قلب صنوبرى که در طرف چپ سینه است نیست، بلکه قلبى روحى، همان که قرآن هم مى فرماید فى قلوبهم مرضٌ) چز چنین کسانى، دیگران تفسیر به این معانى نمى کنند، این هم شد حرف که خدا منت بگذار بر عیسى(علیه السلام) که تو آن کسى هستى که نبش قبر مى کنى و مرده ها را از قبر بیرون مى آورى؟ اِ خوب این هم هنر است؟ علاوه بر این در آیه دیگرى از قول خود حضرت عیسى(علیه السلام) مى فرماید: وَ احیى الموتى من مردگان را زنده مى کنم - بهرحال این ها نوعى مرضهایى است که براى بعضى از منتحلین و منتسبین به اسلام پیدا شده در اثر آزادگى و غربزدگى ـ و هر چیز دیگرى که اسمش را بگذارید ـ و بالاخره بر اثر ضعف ایمان که فکر مى کنند تمام قوانین منحصر است در قوانین طبیعت و چیزى ماوراى طبیعت و حاکم بر طبیعت نیست، بنابر این آنچه در این جهان ... مى شود فقط باید از مجراى قوانین طبیعى باشد و معجزات و کرامات را نفى مى کنند دچار این تناقض گوییها مى شوند و در تنگنا قرار مى گیرند و چنین حرفهاى بیهوده و کودکانه بزبان مى آورند.
حال قرآن تصریح مى کند به این که حضرت عیسى(علیه السلام) خلق مى کرد: وَ اِذ تُخلَقْ مِن الطّیِنِ کَهَیئةِ الطَیرْ که زنده مى کرد، مرضها را شفا مى داد و بنده اى از بندگان خدا بود و همین کارها باعث شده بود که بعضى از دوستان و پیروانشان درباره او غلو کنند و او را فرزند خدا، بلکه خود خدا بدانند. قرآن از طرفى شدیداً با چنین اعتقاداتى مبارزه مى کند:«اِنَّما اللّه اِله واحِد لا تَقُوُلوا ثَلاثَة یا انَّما اللّه اله واحد از طرفى هم این ... را اثبات مى فرماید و تأکید دارد که بله حضرت عیسى چنین کارهایى را مى کرد، اما ملاحظه مى فرمایید هر دعایى را که ادا مى کند یک کلمه «باذنى» هم پهلویش مى آورد، یک دفعه دیگر هم آیه را مى خوانم توجه فرمایید: وَ اِذ تخلق مِن الطّین بِاذِنى فَتَنفُخ فیها فَتکُون طَیراً بِاذنىِ وَ اِذ تَبَرَ الاَکمَهَ وَ الاَبرَصِ بِاذنى وَ اِذا یُحیى المَوتى بِاذِنى» کافى بود که یک مرتبه براى همه این ها قید «باذنى» را ذکر نماید ولى جمله جمله درباره موضوعى که ذکر مى کند فوراً مى فرماید «باذنى» پس اعتقاد به صدور چنین امورى از انسانى یا مخلوق دیگرى موجب شرک است که انسان معتقد باشد او این کارها را به طور مستقل و با اجازه خودش انجام مى دهد، اما اگر این طور باشد که خدا به کسى چنین قدرتى را مى دهد که در عالم طبیعت تصرف بکند و برخلاف قوانین طبیعت، را بوجود بیاورد این اعتقاد نه تنها شرک نیست بلکه عین توحید است و حتى، انکار کردن آن انکار رسالت پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و على آله) و انکار توحید به معناى کاملش است.
ما باید معتقد باشیم از غیر خدا سر مى زند، اما باذن خدا - اما حقیقت این اذن چیست؟ ان شاءالله در آینده توضیح خواهم داد. این مطلب همان است که در فرهنگ ما «ولایت تکوینى» نامیده شده است. آیا پیامبر اکرم و ائمه اطهار (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) ولایت تکوینى دارند یا ندارند؟
بعضى از برادران اهل تسنن گمان کرده اند که چنین اعتقادى شرک است و اگر کسى معتقد باشد که پیغمبر ولایت تکوینى دارد، یعنى خودش مى تواند مرده زنده کند یا مى تواند مریضى را شفا بدهد و این شکر است چون این کارهاى خدایى است و این افراد، سایر طوایف مسلمانان را که بیش از 95 درصد مسلمین هستند - مشرک مى دانند و از جمله شیعیان را، که معتقدند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) داراى ولایت تکوینى هستند - این گونه اتّهامات در واقع به نادانى برمى گردد ( اگر از روى غرض ورزى و اغراض سیاسى نباشد) کسى که قرآن را خوانده و این آیه ها را خوانده است، چگونه به خودش حق مى دهد که چنین اعتقاداتى را شرک بداند؟ خود قرآن مى فرماید عیسى (علیه السلام) خلق مى کرد، مرده زنده مى کرد و مریضها را شفا مى داد، چگونه اینها مى شود شرک! گاهى یک حرف بچه گانه دیگرى به آن ضمیمه مى کنند و مى گویند آن جا که خود قرآن فرموده، آن جا شرک نیست اما اگر نسبت به کس دیگرى که قرآن نفرموده ما بگوییم، این شرک مى شود و چه اندازه این حرف بى مایه و بى اساس است.
اگر یک امرى شرک باشد حتى اگر خود قرآن هم نگوید، شرک است. اگر خود قرآن هم مى گفت دو تا خدا هست یا دو تا خدا عالم را آفریده اند، مى شد توحید؟ مگر حقیقت توحید چیزى است که با گفتن و بیان کردن تغییر بکند؟ چیزى که شرک است، شرک است، چه قرآن بگوید، چه نگوید . چیزى که توحید است، توحید است، چه قرآن بگوید، چه نگوید. چطور وقتى قرآن به عیسى(علیه السلام) مى فرماید: تو خلق مى کنى، مرده را زنده مى کنى این مى شود «توحید» تا نگفته بود، شرک بود وقتى گفت، بله عیسى(علیه السلام) این کار را مى کند، مى شود توحید؟ و عجیب است که این فرهنگ و این بینش، این بینش خام در اثر عواملى مانند ضعف اقتصادى و سیاسى در میان بسیارى از مسلمان دارد رواج پیدا مى کند، و الان در کشورهاى پاکستان و هندوستان به وسیله پولِ بعضى از کشورهاى عربى، این تفکرات و اندیشه ها دارد بر مردم فقیر و بیچاره تحمیل مى شود. بگذریم.
... این مطلب درباره ربوبیت تشریعى هم هست یعنى ما که مى گوییم جز الله (تبارک و تعالى) کسى حق قانون گذارى و فرمان دادن و اطاعت شدن بى چون و چرا ندارد، معنایش این نیست که از هیچ کس دیگر به هیچ صورت نباید اطاعت کرد، یا هیچ کس به هیچ صورتى حق فرمان دادن ندارد، بلکه در آن جا هم منظور این است که هیچ کس مستقلاً از ناحیه خودش حق فرمان دادن ندارد مگر این که خدا براى او ... قرار بدهد که در واقع اطاعت چنین کسى بازگشتش به اطاعت خداست در قرآن آمده است: وَ ما اَرسَلنا رَسُولٌ الاّ لَیُطاع بِاذنِ اللّه هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى این که مردم به اذن خدا از او اطاعت کنند:ـ لَیُطاعَ بِاذنِ اللّه ـ پس آن اطاعتى که باذن الله است یعنى پشتوانه اش اطاعت خداست.
چنین اطاعتى با توحید منافات ندارد بلکه از شئون توحید است. آنچه با ربوبیّت تشریعى منافات دارد، این است که کسى معتقد باشد غیر از الله تبارک و تعالى و در عرض او، کسانى هستند که همان گونه که خدا قانون وضع مى کند، آنها حق دارند خودشان ـ بدون اتکا به اوـ قانون وضع کنند و اطاعت چنین کسانى هم مثل اطاعت خدا واجب باشد. شرک است. اما اگر کسى گفت خدا کسانى را تعیین فرموده که در شئون مردم دخالت بکنند، امورشان را تدبیر کنند و امر و نهى بکنند و بر مردم هم واجب باشد آنها را اطاعت کنند چنین اعتقادى به هیچ وجه شرک نیست. در قرآن به این مطالب تصریح شده است. در سوره نازعات مى فرماید: فَالمُدَّبِراتِ اَمراً با این که تدبیر را مخصوص خدا مى داند و در یک جا مى فرماید: یُدَبِّرُ الاَمَر مِنَ السَّماءِ اِلىَ الاَرْضِ اوست که تدبیر مى کند امر جهان را، ولى در عین حال مى فرماید: فَالمُدّبِراتِ اَمراً هم آفرینش و هم تدبیر جهان مخصوص الله است. این مدبرات هر کس باشند (اکثر مفسرین معتقدند که این ها فرشتگان هستند). بهر حال کسانى هستند که باذن الله تدبیراتى مى کنند و این تدبیراتشان مودر قبول قرآن است.
قرآن امر مى فرماید به اینکه از پیغمبران اطاعت کنید: اَطیِعُواللّهَ وَ اَطیِعُوالرَّسولِ بلکه بالاتر، نه تنها از پیامبر که از جانشینان معصوم پیامبر هم باید اطاعت کنید: اَطیِعُوااللّه وَ اَطیِعُوا الرَّسُولِ وَ اُولِى الاَمرِ مِنْکُم که بر حسب تفسیرى که از پیامبر اکرم(صلوات الله و سلامه علیه) نقل شده این «اولى الامر» دوازده امام معصوم(علیهم السلام) هستند و البته اطاعت پیغمبر و اولى الامر شامل اطاعت کسانى مى شود که از طرف پیامبر یا امام بطور عمومى یا بطور خصوصى نصب مى شوند. وقتى پیامبر براى منطقه اى یا ناحیه اى یک والى بفرستد اطاعتش بر مردم لازم است این اطاعت پیامبر است. همین طور است که اطاعت ولى فقیه که از طرف امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف) براى رسیدگى امور مردم در زمان غیبتش تعیین شده و این هم در واقع اطاعت امام زمان است که اطاعت امام زمان هم اطاعت خداست: وَاَنَّهُم حُجَّتى عَلَیکُم وَ اَنا حُجَّتُ اللّه پس اعتقاد به ولایت تشریعى براى پیغمبر و امام و براى منصوبین آنها و از جمله فقهاى عظام در زمان غیبت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه الشریف) نه تنها منافاتى با توحید ندارد بلکه اینها از شئون توحید هستند یعنى اطاعت خدا، شامل اطاعت رسول خدا هم مى شود و چون او فرموده که اطاعت رسول کنید و همین طور تا برسد به فقهاء - این نکته اى بود که مى بایست در دنبال مسأله توحید عرض کنیم تا بعضى شبهاتى که در این زمینه هست و از طرف نادانان یا غرض ورزان القاء شد رفع شود.
عین همین مسأله درباره شفاعت هم هست. در جلسه قبل هم اشاره کردم که مشرکین مکه معتقد بودند که ملائکه (العیاذ بالله) دختران خدا هستند و خدا روى حرفشان خیلى حساب مى کند و هر چه این ها بخواهند به گردن خدا مى گذارند ولو بر خلاف اراده خودش باشد و مى گفتند ما این ملائکه را پرستش مى کنیم و حالا که خودشان را نمى بینیم، مجسمه هایشان را مى سازیم،بنابراین بت هایى را مى ساختند و پرستش مى کردند تا باعث این بشود که ارواح بت ها ـ که همان دختران خدا هستند ـ به این پرستش گران، نظر عنایتى پیدا کنند و پیش خدا شفاعت کنند که حتماً باید این ها را مورد رحمت قرار بدهى. وقتى از آنها سئوال مى شد که چرا این بت ها را مى پرستید، مى گفتند: نَعْبُدُوهُمْ لِیَقْربونااِلَى اللّه زُلفاً ما این ها را مى پرستیم تا این ها ما را به خدا نزدیک کنند و گاهى مى گفتند: هوُلاء شُفعاؤُنا عِندَ اللّه این ها شفیعان مانزد خدا هستند، این مسأله باعث شده که باز «وهابى ها» و کسان دیگرى امثال آنها در پاره اى از موارد معتقدین به شفاعت را مشرک بشناسند.
البته سردمدار وهابیت معتقد است که شفاعت براى پیامبر اکرم در روز قیامت هست، اما شفاعت دیگران، از جمله ائمه شیعه سلام الله علیهم مخصوصاً اگر گسترش پیدا کند بطورى که شامل امور دنیوى هم بشود این ها را شرک مى دانند بعضى ـکاسه از آش داغترهاـ پیدا شدند که مى گویند نه اصلاً مطلق شفاعت دروغ است و شفاعت یعنى رهبرى کردن و راه نشان دادن و آموزش دادن وبیش از این نیست. این ها دیگر از وهابیت هم جلو افتاده اند! آنها مى گویند که شفاعت شرک است و همان اعتقادى است که بت پرستها نسبت به بت ها داشتند.
جوابش این است که در خود قرآن تصریح شده با این که شفاعت براى ملائکه و انبیا و اولیاى خدا هست ولى از یک سو بااجازه خداوند است و از طرف دیگر شامل اشخاصى مى شود که داراى ضوابط خاصى باشند و بى ضابطه نیست، از قبیل پارتى بازى و بى اساس نیست بلکه خود این هم یکى از قانونهاى الهى است که ان شاءالله اگر فرصتى شد در جاى خودش توضیحات بیشترى درباره آن خواهیم داد. قرآن مى فرماید: مَن الَّذى یَشفَعُ عِندَ اللّه الّا بِاذنِهِ کیست که نزد خدا شفاعت کند (مگر به اذن او)؟ پس آنچه را نفى مى کند شفاعت استقلالى است، یعنى کسى (همان طور که مشرکین قائل بودند) نخواهد اراده خودش را بر خدا تحمیل کند و بگوید تو مى خواهى این فرد را ببرى جهنم ولى من مى گویم به خاطر این که با هم رو دربایستى داریم باید این را ببرى بهشت، خدا هم چون با او رو دربایستى دارد و از این ها حساب مى برد مى گوید حرف شما را زمین نمى گذارم، چَشم این ها را مى برم بهشت. این شرک است چون شفاعت استقلالى است، اما اگر خود خدا چنین قانونى را قرار داده باشد و کسانى را معین کرده باشد که در موارد معینى، نسبت به اشخاص معینى براى رحمت، وساطت کنند و باعث شوند بیش از آنچه خودشان ابتداءً استحقاق دارند از رحمت هاى خدا استفاده کنند، این مورد تأیید قرآن است.
رحمت هاى خدا از تفضلات است و خدا حق دارد که به بعضى از بندگانش یا به همه ایشان بیش از استحقاق خودشان رحمت کند. ولى براى این هم یک کانالى قرار داده، ضوابطى قائل شده است. کسانى که فقط از راه اعمالى که انجام دادند مستقیماً مورد پاداش قرار مى گیرند یک حساب دارند، کسانى هم هستند که به واسطه بعضى اعمال، استحقاق این را پیدا مى کنند میهمان هم بشوند، اما لیقات میهمان شدن را باید کسب کنند. بى علت و گتره اى کسى را میهمان نمى کنند میهمان شدن نسبت به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و اولیا دیگر خدا، در روز قیامت حق است، اما هر کس هم حق چنین میمهانى را ندارد. بهر حال، قرآن مى فرماید: وَ لا یُشفُعونَ الّا لِمَن ارتضى ملائکه شفاعت نمى کنند مگر براى کسى که خدا بپسندد.
و این بدان معنى است که شرایطى که قائل شده، در آن شخص باشد، آنوقت آنها شفاعتش مى کنند و مانند این ها در قرآن زیاد است که شفاعت را از طرفى منوط به اذن الهى کرده و از طرفى دایره اش را به کسانى محدود کرده که مورد رضایت الهى باشند. پس اعتقاد به شفاعت هم با توحید منافات ندارد، بلکه باز از شئون توحید است روى این چند نکته تکیه کردم چون در اثر عوامل شناخته شده یا ناشناخته اى، در دهه هاى اخیر روى این مسائل خیلى تبلیغ شده که البته در خیلى موارد مدارکش معلوم شده که این ها با پولهاى دولت عربستان ترویج و تبلیغ شده است و شاید بعضى از آن ها هنوز براى بنده معلوم نشده، شاید براى دیگران معلوم شده باشد و شاید بعضى از آنها هم از نادانى و حماقت خود کسانى باشد که آنها را مطرح و تبلیغ مى کنند.
به هرحال روى این مسائل خیلى تکیه شده و اعتقاد به این که پیغمبر و امام شفاعت مى کنند یا مرده را زنده مى کنند یا این که شفاعت مى کنند، توسلات و مانند این ها، شرک است! خیال این که مردم را از اعتقاد به امور معنوى و غیبى جدا بکنند و لیاقت مددهاى غیبى را از آنها بگیرند. اما خوشبختانه یکى از برکات بزرگ انقلاب ما این بود که این مسایل را عینى کرد و دیگر احتیاجى ندارد به این که ما توى مدرسه بنشینیم و بحث کنیم و یا آیه ها و روایت ها را اثبات کنیم که چنین چیزهایى هست، مردم ما و رزمندگان ما هر روز در صحنه هاى جنگ، چنین چیزها را با چشم خود مى بینند، آن قدر این مسائل تکرار شده که هر کس پا در جبهه مى گذارد، مطمئن مى شود که چنین حوادثى هست و چنین حقایقى در پشت پرده طبیعت وجود دارد و چنین مددهایى غیبى در کار است، دستهایى هست که فوق عوامل طبیعت در جهان کار مى کند، دعاها، توسل ها، گریه ها و زارى ها، در جذب این عوامل و رحمتها و مددهاى غیبى فوق العاده مؤثر هستند. بحمدالله این برکت هم در سایه انقلاب نصیب ملت ما شده و این اعتقاد بطور رایج در همه جوانهاى ما بعد از انقلاب و به خصوص بعد از شروع جنگ تحمیلى شیوع پیدا کرده و اعجاز و کرامت اولیاى خدا را مردم به راى العین دیدند و والحمدلله اولا و آخر.

مطالب تکمیلی:
درس اول : مقدمه معارف
درس دوّم : تقسیم بندى معارف قرآن
درس سوم : خداشناسی
درس چهارم : خداشناسى استدلالى، دلیل عقلى بر وجود خدا در قرآن
درس پنجم : خداشناسى فطرى است
درس ششم : توحید فطرى
درس هفتم : نصاب توحید/ بخش اول
درس هشتم : نصاب توحید/ بخش دوم
---------------------------
منبع : mesbahyazdi.ir

Share