بردباری، مدارا و نرم خويی با مردم

حلم و بردباری

«امام صادق(علیه السلام) فرمود: هرگاه بين دو نفر نزاع و كشمكش صورت مي گيرد، دو فرشته فرود مي آيند پس آن دو فرشته به نفري كه نادان است مي گويند: [تو به برادر ديني ات] گفتي وگفتي در حالي كه تو خود سزاوار حرف هايي كه گفته اي هستي و به زودي به سبب آنچه گفته اي جزا مي بيني و به نفري كه بردبار است گويند: صبر و بردباري نمودي و به زودي اگر تا پايان نزاع چنين باشي مشمول غفران الهي قرار خواهي گرفت و اگر شخص بردبار پاسخ نادان را بدهد [و با او مقابله به مثل كند] آن دو فرشته [باز مي گردند و] بالا مي روند».[1]
«امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند نرم رفتار است و نرمي را دوست دارد و بر مدارا و نرمي پاداشي عطا مي كند كه بر سخت گيري و درشتي چنين پاداشي نمي دهد.»[2]

تعريف مدارا:
و مخفي نماند كه مدارا نيز نزديك به رفق است و مدارا عبارت از آن است كه ناگواري كه از كسي به تو رسد متحمل شوي و به روي خود نياوري و اين از جمله صفاتي است كه آدمي را در دنيا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند مي رساند واغلب كساني كه در دنيا به مرتبه عظيم رسيدند از اين صفت جليله است و از اين جهت حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمودند كه: پروردگار مرا امركرد كه با مردم مدارا كنم، همچنان كه امر كرد كه واجبات خود را به جاي آورم.[3]

مذمت كج خلقي:
هر كج خلقي، اغلب مسخرة مردمان و مضحكة ايشان مي شود، و لحظه اي از حزن و الم و اندوه و غم خالي نيست و از اين جهت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند كه: هر كه بد خلق است خود را معذّب دارد و بسيار مي شود كه به واسطة كج خلقي ضررهاي عظيم به آدمي مي رسد، و از نفع هاي بزرگ محروم مي شود، و عاقبت هم آدمي را به عذاب اخروي مي افكند.
مروي است كه: روزي به حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) عرض كردند كه فلان زن روزها روزه مي گيرد و شب ها را به عبادت به پاي مي دارد وليكن بد خلق است واز كج خلقي به همسايگان خود آزار مي رساند. آن حضرت فرمودند: هيچ خيري در او نيست و او از اهل جهنم است .
و به آن جناب عرض كردند كه ايمان كدام يك از مؤمنين افضل است؟ فرمودند: هر كدام كه خوش خلق ترند.
و باز فرمودند كه دوست ترين شما در نزد من و نزديك ترين شما در روز قيامت به من، خوش خلق ترين شماست .[4]

پرهيز از بدخويي:
علامت خوي بد آن است كه هر چه خداوند عزّوجلّ كند نپسندي، و هر چه تو كني خلق نپسندند. دل فراخ و تن متحّمل، ميان مؤمنان بايد و دل تنگ و خوي بد، ميان كافران بايد.[5]

علاج خوي بد:
به قضاي خداوند عزّوجلّ راضي باش و به جفاي خلق بردبار باش تا نيك خوي گردي. به قضا راضي باش، آن خواه كه خداوند عزّوجلّ خواهد و بار جفا بكش، آن معاملت كن كه خلق خواهد، تا به دو جهان آن يابي كه تو خواهي.[6]

جواب بدي را به خوبي دادن:
اي نفس! اگر كسي بد تو گويد و با تو بدي كند، بايد كه تو با وي نيكي كني و نيكويي او گويي زيرا كه مكافات بدي به بدي در شناعت[7] بدان ماند كه سگي پاي شخصي را بگزد، پس آن شخص نيز به مجازات آن با دندان پاي آن سگ را بگزد.
بدي را تلافي به بد خوب نيست
به نزد خردمند مقبول نيست
كساني كه راه صفا مي روند
بدي چون ببينند نيكي كنند[8]

فضيلت نرمي و مدارا با ديگران:
بدان كه نرمي ستوده است و مخالف آن خشونت و بدرفتاري است. خشونت نتيجة خشم و بدخويي است و مدارا و نرمش نتيجة خوشخويي و سلامتي. عامل بدرفتاري گاه خشم است و گاه حرص زياد و غلبة آن بر انسان، به طوري كه انسان سرگشته شده و قادر به انديشيدن نباشد و نتواند پايداري كند، بنابراين مدارا و نرمش نتيجه اي است كه فقط از خوشخويي حاصل مي شود و اخلاق نيكو فقط از طريق مغلوب كردن نيروي خشم و شهوت و نگاه داشتن آنها در حدّ اعتدال به دست مي آيد.
از اين رو پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله مدارا كردن را ستوده و در آن باره مبالغه كرده و فرموده است «به هر كس كه بهره اي از ملايمت داده شده، بهره اش از خير دنيا و آخرت داده شده است، و به هر كس كه بهره اي از ملايمت داده نشده است، از بهرة خير در دنيا و آخرت محروم شده است».[9]

خوش رويي با خلق:
بدان كه خوش رويي فرع خوشدلي است. كسي كه دلِ او خوش باشد، روي او هميشه گشاده باشد. خوشدلي را اسباب است. يكي قطِع طمع، ديگر قمع حرص، سديگر ترك حسد و حقد، چهارم رضا به قضا، پنجم اعتماد بر حق تعالي. چون اين معاني جايي جمع شد، همه خوشدلي و گشاده رويي باشد، از آن كه ظاهرِ آدمي تبع باطن اوست، هر چه در باطن حركت كند، اثر آن بر ظاهر پديد آيد. اگر قبضي در دل آيد، عبوسي در روي آيد، و اگر بساطي در دل آيد، بشاشتي در روي آيد. قبض در دل بدان سبب بُوَد كه چيزي جويد كه آن نصيب او نبود، در نايافتِ آن رنجور شود، و تنگ دل گردد، خوش رويي از وي برود، به هر كه رسد سخن نتواند گفت، هميشه با خلق به سبب فوتِ نصيب به جنگ باشد، و با حق تعالي به سبب خلاف مراد به خشم باشد. امّا چون مرد را معلوم شد كه حق، سُبحَانَهُ و تَعَالَي، رساننده روزي است، و نگهدارندة ظاهر و باطن است، و به كسب و حرص هيچ زيادت نخواهد شد، و به تقصير هيچ فوت نشود، هميشه خوشدل و گشاده روي بُوَد.
در خبر است كه وقتي رسول، صَلَّي الله عَلَيهِ وَ سَلَّم به عبدالله بن مسعود رسيد، وي را تنگ دل و گرفته روي ديد، گفت: يا عبدالله خوش دل و گشاده روي باش كه هر چه در تقدير رفته است، به تو رسد، و هر چه تو را نهاده اند به ديگري ندهند.
خوشروي بودن نشانِ متابعت رسول الله، صَلَّي الله عَلَيهِ وَ سَلَّم است. عايشه، در اخلاقِ رسول صَلَّي الله عَلَيهِ وَ سَلَّم آورده است كه پيوسته خوشروي و گشاده لب و متبسّم بودي. اَنَس، گويد: چندين سال خدمت رسول صَلَّي الله عَلَيهِ وَ سَلَّم كردم هرگز به كاري كه خطا كردم، با من نگفت كه چرا چنين كردي، و روي تُرش نكرد، از آن كه حق تعالي وي را خلعتي داده بود كه نه با حق به جنگ بودي، و نه با خلق به خشم، لاجرم پيوسته خوش دل و گشاده روي بودي. و سبب خوش دلي و خوش رويي موافقتِ حقّ است. در خبر است از رسول، صَلَّي الله عَلَيهِ وَ سَلَّم، كه گفت: «اگر كسي به كسي رسد كه وي را ناخوش روي بيند، بدانيد كه حق، تعالي، با وي خشمناك است كه اثر غضب حق تعالي در دل وي پديد آمده است».
پس خوش روي بودن نه از غفلت است كه نشان رضاي حق است، و خوش سخني بي فحش، نشان الهام حق است كه يك ساعت مزاح از باب سنّت است. «كَانَ رَسُول اللهِ صَلَّي الله عَلَيهِ وَ سَلَّم يمزَحُ وَلاَ يقُولُ اِلا حقَّا»ً.[10] غرض از اين آن است كه تا در طيبت[11] كردن عارفان انكار نكني كه احوالِ ايشان خلافِ سنَّت نباشد.
پس گشاده رويي و طيبت ايشان نه از غفلت و غيبت باشد، بلكه از سر حضور و معرفت بود، و از براي آن تا خلق از او نفور نگردند، امّا در دلِ ايشان چندان درد و اندوه بود كه در وصف نيايد.[12]

مصاديق خوي نيك:
بدان اي روندة راه خداوند عزّوجلّ كه سه چيز را خوي نيك خوانند چون در بنده جمع شود: دست فراخ و دل مهربان و تن باركش. و اصل خوي نيك، مِهر خلق است و خوي هر كسي به اندازة مهر وي است بر خلق خداي عزّوجلّ. و مهر خلق از دو چيز خيزد، بي مهري تن و بي مهري چيز. چون از تن و از چيز مهر برخيزد، بر خلق خداي عزّوجلّ مهر افتد. و چون بر تن و بر دنيا مِهر بود بر خلق خداي عزوجل مِهر نماند. خوي نيك ميان بنده و خداي عزوجل درستي بندگي است و ميان بنده و خلق مردمي است. مَدارِ خوي نيك بر اين دو است: ميان بنده و خالق و ميان بنده و خلق.
و ديگر خوي نيك دو چيز است: فراخ دستي و بي طمعي. طمع از چيز خلق برگير و مهر از چيز خود برگير. و بد مهري از بدخواه خود بردار، اينك سخي[13] گشتي و حُسنِ خُلق يافتي.[14]
آداب پسنديدة معاشرت با مردم:
بدان كه صحبت[15] كاري عزيز است، و آن را شرايط است. تا مرد در آن درست آيد، و مُعظم ترينِ آن ترك خصومت و قطع اعتراض است در همة كارها، از آن كه صحبت، ياري دادن است به همه روي، و بار كشيدن است به همه وجه، و اين كسي را مسلّم شود كه در معرفت حق تعالي راسخ قدم باشد تا اگر كاري بيند كه معتاد نبود، داند كه نتيجة تقدير است، بدان اعتراض نكند....
و در جمله حقيقتِ صحبت، ترك انكار و قطع اعتراض است كه صحبت با سه نوع مردم تواند بود: با كسي بزرگ تر يا با كسي برابر يا كسي كهتر. اگر صحبت با بزرگ تر، انكار احوال و اعتراض نكند از جهت حرمت را، و اگر با كهتر بود، هم نبايد از جهتِ شفقت، و با برابر جهتِ مروّت. در هر سه حال انكار شرط نيست، و اين چنين كس عزيز باشد.[16]

ستايش مدارا و سازگاري با مردم:
در كافي از امام صادق عليه السلام نقل است كه رسول گرامي(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: پروردگارم مرا به مدارا فرمان داد همان گونه كه به انجام واجبات. و نيز امام صادق عليه السلام از جدش عليه السلام نقل كرده است كه مدارا نمودن با مردم نيمي از ايمان است و مهرباني و نرمي نسبت به آنان نيمي از زندگاني است. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود: با نيكان در پنهان معاشرت كنيد و با بدان در آشكار، بر آنها نتازيد كه بر شما ستم كنند؛ زيرا زماني بر شما فرا خواهد رسيد، كه كسي از دينداران نجات نيابد مگر آنكه مردم ابله اش دانند، و او نيز بر اينكه او را ابله مي خوانند صبر مي نمايد.
همچنين امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه دستش را از [كمك و همياري رساندن به] مردم دريغ دارد، [بداند كه] او يك دست دريغ داشته، ولي مردم از او دست ها دريغ دارند. پس اي برادر! اينكه برخي از مدعيان صلاح و تقوي در مقام ناسازگاري با مردم مي گويند: مردم براي من اهميتي ندارند، و من نيازي به آنها ندارم و مردم كيستند؟! و... همه ناشي از پيروي نفس و جهل نسبت به روش اهل بيت عليهم السلام مي باشد.[17]

سر سازش داشتن با زمانه:
گفتا [ابوالقاسم حكيم[18] ]: با زمانه آشتي كردن و مر دوستان را ايمن كردن. گفتند: اين چگونه باشد؟ گفتا: با زمانه آشتي كردن آن بود كه [چون] كسي را خوي نپسندي به خوي وي روي و گر زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بسازي. معاملت با زمانه چنان است كه خويشتن مرده سازي تا از كسي آگاهي نداري، ني كس را بيازاري و ني از كسي بيازاري.[19]

سازگاري، نه سازشكاري:
بسياري از جاهلان مقام مدارا و سازگاري با مردم را با مقام مداهنه و سازشكاري با ايشان، مي آميزند و ميان آن دو خلط مي كنند و پندارند كه سازگاري با مردم كه بدان امر شده همان مداهنه است؛ حال آنكه فرق روشني ميان آن دو است، مداهنه و سازشكاري كه از آن نكوهش شده، آن است كه شخص به طمع دارايي هاي مردم يا آنكه بر سر تحسين زشتي ها، و يا ترك انكار آن، توافق نمايد،[و لغزش هاي مردم را به هيچ انگارد و در برابر هر امر ناروايي خاموش ماند] تا به اين وسيله به بهره ها و منافع دنيايي ايشان دست يابد و يا دل هاي ايشان را مجذوب خود سازد، بدون اينكه در نظر داشته باشد كه مفسده اي را دفع كند. [اما] مدارا عبارت است از آنكه به خاطر دفع مفسده، يا كم كردن آن، و يا اجتناب از بالا گرفتن آن، از انكار و ممانعت از آن خودداري كني؛ و اين كجا و مداهنه كجا؟! مدارا گاهي براي دفع شرّ كسي كه با او سازگاري مي كني، و گاهي براي آن است كه او را به سوي نيكي جذب نمايي.
«اِدْفَعْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَينَكَ وَبَينَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِي حَمِيمٌ وَمَا يلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»[20] هميشه [بدخلقي] را به بهترين عمل پاداش ده تا همان كس كه با تو دشمن است گويا دوست صميمي توست، و [ليكن] به اين مقام بلند نرسد جز آنان كه با مقام صبر و ثبات صاحب حظّ بزرگ شدند.[21]

جفاي خلق كشيدن:
گفتا [ابو القاسم حكيم ]: به جفاي خلق شادتر باش چون به بِرّ ايشان. زيرا كه جفاي خلق ترا به خداوند عزّوجلّ خوانَد. چه هر چه از خلق نوميدتر شوي، به خداوند عزّوجلّ نزديك تر شوي و برّ خلق [تو را] از خداوند عزّوجلّ ببرّد، چه وفاي خلق تو را از حق مشغول كند.[22]

درجات بردباري و حلم:
علما گفتند: حليمي بر سه روي است: حِلم ظالمان است، و حلم مقتصدان است، و حلم سابقان است. حلم ظالمان عفو كردن است به آشكارا از بد كرداران و با كينه گرفتن اندر دل، و حِلم مقتصدان عفو كردن است از بد كرداران با نيك خواستن اندر دل، و حلم سابقان عفو كردن است از بد كرداران با نيكوئي كردن با ايشان.[23]
روايت كردند كه نوشروان سه رقعه به خادم داده بود و فرموده بود چون مرا در خشم بيني يك يك به من ده. روزي در خشم شد، يكي به وي داد اندرو نبشته بود خشم فرو خور، نه تو خدايي! و ديگر بدو داد در وي نبشته بود كه رحمت بر بندگان خداي كن تا بر تو رحمت كنند. سديگر بدو داد در وي نبشته بود كه بندگان خداي را بر حق دار.[24]

خشم و غضب و اسباب آن:
اسباب غضب عجب است و مزاح و هزل و مِرا[25] و شدت حرص بر مال و جاه. و شرط لازم غضب كبر است. و ازين است كه غضب از كسي كه اعتقاد كرده باشد كه از وي بزرگ تر هست، كم باشد.[26]

علاج غضب:
علاج وي فضايل حلم و لطف و كرم است و نيز انديشه كند كه اين كه رفت، مراد حق بود اگر چه بر مراد من نبود، و اگر غضب بِراند، حكم حق وجهي ندارد.[27]

تعريف حِقد و ارتباط آن با غضب:
حقد چون غضب در دل بماند و نتواند راندن به تن يا به زبان. آن غضب [كه] كهنه شود آن را حقد خوانند و از بزرگي گناه كه هست،... و حسد با بزرگي گناه كه وي راست نتيجه است از حقد؛ و اگر چه صورت بندد بي حقد، به سببي ديگر. و ازين حقد اول ضرر به صاحب وي باز گردد، وقتش مشوّش كند و بيماري هاي سخت متولد شود و عيش منغص[28] كند... و اما غيظ غايت غضب است... سبب اين همه سبب غضب است و علاج وي علاج غضب.[29]

حلم به عنوان علاج غضب:
بدان اي روندة راه خداي عزّوجلّ كه حقيقت حلم اِمساك[30] نفس است از هيجان غضب. و تحقيق اين آن است كه چون سبب غضبي متحقّق شود، اگر عقل قوّتي دارد و تصرّفي در آن كالبد نماند حرارت غضب را تا در خون تصرّفي كند، تسكين دهدش در درجة اوّل. و اين حلم است. و از غايت ملازمت كه هست ميان حلم و عقل، حلم گويند... و حلم تمام آن بود كه جمله تن باز داشته شود از عمل بر موجب غضب، و تحلّم تكلّف كردن است به ياري طلبيدن از عقل، تا غضب در تن انگيخته نشود.[31]

راه كسب حلم:
سيد امام ابوالقاسم حكيم گفته است: اگر خواهي كه از عُجب[32] بِرَهي و حليم گردي، چون خيري كني توفيق بين، و چون كسي بر تو ستم كند تقدير بين، و چنين گويي كه اين بر من مولي تعالي تقدير كرده است.[33]

ترك غلظت و درشتي در گفتار و كردار:
شكي نيست كه اين صفتي است خبيث، و باعث نفرت مردمان از آدمي مي گردد، و منجر به اختلال امر زندگاني مي شود:
مكن خواجه بر خويشتن كار سخت
كه بد خوي باشد نگونسار بخت
به نرمي ز دشمن توان كند پوست
چو با دوست سختي كني دشمن اوست
و از اين جهت آفريدگار عالم در مقام مهرباني و ارشاد به پيغمبر خود(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«وَ لَوْ كُنتَ فَظَّاً غَليظَ القُلْبِ لَانْفَضُّوا مِن حَولِكَ[34]».[35]
امام كاظم عليه السلام فرمودند كه: «نصف عيش و زندگاني آدمي رفق و نرمي است و به تجربه رسيده و مكرر ملاحظه شده اموري كه با رفق و مدارا ساخته مي شود، هرگز با خشونت و درشتي به انجام نمي رسد. و هر پادشاهي كه به لشكر و رعيت خود مهربان و نرم و هموار است امر مملكت او منتظم و سلطنت او دوام مي نمايد. و هركدام درشتخوي و غليظ القلب هستند امرش مختل مي گردد و مردم از دور او پراكنده مي شوند، و به اندك وقتي مُلك و دولتش بر باد مي رود و همچنين ساير طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب و ارباب معاملات و صنايع».
آري:
به لطف و خُلق توان كرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را[36]

 

منبع: گنجينه شماره 64ـ 65 / تابستان 1386.
-------------------------------
پی نوشت:

1. جهاد با نفس(ترجمه باب جهاد النفس كتاب وسائل الشيعه)، محمدبن حسين، حر عاملي، مترجم: علي افراسيابي، قم، نهاوندي، 1380، ص 135.
2. همان، ص135.
3. معراج السعاده، ص237.
4. همان، ص 238.
5. مَرتَع الصَّالحين، ص 184.
6. همان، ص 185.
7. شناعت: قبح و زشتي.
8. رسائل فارسي، ادهم خلخالي،‌ به اهتمام: عبدالله نوراني، تهران، انجمن آثار و مفاخر، 1381، ص213.
9. مولا محسن فيض کاشاني، راه روشن، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، ج 5، ص 444.
10. پيامبر شوخي مي كرد و جز سخن حق به زبان نمي آورد.
11. طيبت: مزاح و خوشمزگي.
12. مناقب الصّوفيه، صص57-59.
13. سخي: سخاوتمند، گشاده دست.
14. مَرتَع الصَّالحين، صص 225-226.
15. صحبت: هم نشيني.
16. مناقب الصّوفيه، ص 67.
17. سلوك عرفاني در سيره اهل بيت عليهم السلام، شيخ حسين بحراني، مترجم: دكتر علي شيرواني، قم، انتشارات وثوق، 1380، ص99.
18. از حکماي مسلمان قرن سوم.
19. مَرتَعُ الصَّالحين، ص 182.
20. فصلت:34و35.
21. سلوك عرفاني در سيره اهل بيت عليهم السلام، ص101.
22. مَرتَع الصَّالحين، ص 185.
23. گزيده در اخلاق، ص254.
24. همان، ص257.
25. مِرا: جدال.
26. مَرتَع الصَّالحين، ص 173.
27. همان، ص 173.
28. منغص: ناگوار، تيره.
29. مَرتَع الصَّالحين، صص 173 ـ 174.
30. امساك: خودداري، جلوگيري.
31. مَرتَع الصَّالحين، ص 177.
32. عُجب: كبر و خودبيني.
33. مَرتَع الصَّالحين، صص 179 ـ 180.
34. آل عمران: 159، «و اگر درشتخوي بودي، بي شک از دور تو پراکنده مي‌شدند».
35. معراج السعاده، ص 236.
36. همان ص239.

Share