خرمشهر شقایقی خون رنگ

سید مرتضی آوینی
روز مقاومت و پیروزی

خرمشهر شقایقی خون رنگ است كه داغ جنگ بر سینه دارد.... داغ شهادت.
ویرانه های شهر را قفسی در هم شكسته بدان كه راه به آزادی پرندگان روح گشوده است تا بال در فضای شهر آسمانی خرمشهر باز كنند، زندگی زیباست، سلامت تن زیباست، اما پرنده عشق، تن را قفسی می بیند كه در باغ نهاده باشند، ومگر نه آن كه گردنها را باریك آفریده اند تا در مقتل كربلای عشق آسانتر بریده شوند؟ و مگر نه آنكه از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده اند كه حسین را از سر خویش بیش تر دوست داشته باشد؟ و مگر نه آن كه خانه تن راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح را آباد شود؟ و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی ، كه كره زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده اند؟ و مگر از درون این خاك اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز كرم هایی فربه و تن پرور برمی آید؟ پس اگر مقصد را نه این جا، در زیر سقف های دل تنگ و در پس این پنجره های كوچك كه به كوچه هایی بن بست باز می شوند نمی توان جست، بهتر آن كه پرنده روح دل در قفس نبندد، پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستویی كه مقصد را در كوچ می بیند، از ویرانی لانه اش نمی هراسد. زندگی زیباست، اما از مجید خیاط زاده باز پرس كه زندگی چیست.
اگر قبرستان جایی است كه مردگان را در آن خاك سپرده اند، پس ما قبرستان نشینان عادات و روز مرگی ها را كی راهی به معنای زندگی هست؟ اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستویی كه مقصد را در كوچ می یابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد... سید صالح موسوی نمی توانست شهادت مجید را ببیند و ندید، خبر شهادت او را در پرشن هتل آبادان به سید صالح رساندند... اما تو می دانی كه هر تعلقی، هر چند بزرگ، در برابر آن تعلق ذاتی كه جان را به صاحب جان پیوند می دهد كوچك است.
پیكر مجید را برادرش رضا غسل داد كه اكنون خود او نیز به قبیله كربلاییان الحاق یافته است.
اینجا زمزمی از نور پدید آمده است.... و در اطراف آن قبیله ای مسكن گزیده اند كه نور می خورند و نور می آشامند، زمزم نور در عمق خویش به اقیانوسی از نور می رسد كه از ازل تا ابد را فرا گرفته است و بر جزایر همیشه سبز آن جاودان حكومت دارند.
این نامها كه بر زبان ما می گذرند، تنها كلماتی نگاشته بر شناسنامه هایی كه بر آن مهر « باطل شد» خورده است، نیستند، ما جز با صورتی موهوم از عوالم راز آمیز مجردات سروكار نداریم و از درون همین اوهام سراب مانند نیز تلاش می كنیم تا روزنی به غیب جهان بگشاییم، و توفیق این تلاش جز اندكی بیش نیست.
پروانه های عاشق نوربال در نفس گل هایی می گشایند كه بر كرانه سبز این چشمه ها رسته اند و نور در این عالم، هر چه هست، از آن نور اللانوار تابیده است كه ظاهرتر و پنهان تر از او نیست، و مگر جز پروانگان كه پروای سوختن ندارند، دیگران را نیز این شایستگی هست كه معرفت نور را به جان بیازمایند؟ و مگر برای آنان كه لذت این سوختن را چشیده اند، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی چیزی هست؟
كتابخانه مسجد امام جعفر صادق (علیه السلام ) بر تقوا اساس گرفته بود و این است زمزم نور، و اینانند قبیله نور خواران و نور آشامان، و قوام این عالم اگر هست در اینان است و اگر نه، باور كنید كه خاك ساكنان خویش را به یكباره فرو می بلعید، مسجد جامع خرمشهر قلب شهر بود كه می تپید و تا بود، مظهر ماندن و استقامت بود و آن گاه نیز كه خرمشهر به اشغال متجاوزان درآمد و مدافعان ناگریز شدند كه به آن سوی شط خرمشهر كوچ كنند، باز هم مسجد جامع مظهر همه آن آرزویی بود كه جز در باز پس گیری شهر برآورده نمی شد، مسجد جامع، همه خرمشهر بود.
خرمشهر از همان آغاز خونین شهر شده بود، خرمشهر خونین شهر شده بود تا طلعت حقیقت از افق غربت و مظلومیت رزم آوران وبسیجیان غرقه در خون ظاهر شود، و مگر آن طلعت را جز از منظر این آفاق می توان نگریست؟ آنان در غربت جنگیدند وبا مظلومیت به شهادت رسیدند و پیكر هاشان زیر شنی تانكهای شیطان تكه تكه شد وبه آب و باد و خاك و آتش پیوست اما.... راز خون آشكار شد، راز خون را جزء شهدا در نمی یابند. گردش خون در رگهای زندگی شیرین است. اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است و نگو شیرین تر، بگو بسیاربسیار شیرین تر است. راز خون در آنجا ست كه همه حیات به خون وابسته است، اگر خون یعنی همه حیات و از ترك این وابستگی دشوارتر هیچ نیست، پس بیش ترین ازآن كسی است كه دست به دشوارترین عمل بزند، راز خون در آنجاست كه محبوب، خود را به كسی می بخشد كه این راز را دریابد، و آن كس كه لذت این سوختن را چشید، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی هیچ نمی یابد. آنان را كه از مرگ می ترسند از كربلا می رانند، مردان مرد، جنگاوران عرصه جهادند كه راه حقیقت وجود انسان را از میان هاویه آتش جسته اند. آنان ترس را مغلوب كرده اند تا فتوت وكربلاییان پای در آزمونی دشوار می گذارند.
كربلا مستقر عشاق است و شهید محمد علی جهان آرا چنین كرد تا جز شایستگان كسی در آن كربلا استقرارنیاید. شایستگان آنانند كه قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است كه ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد.
شایستگان جاودانانند ؛حكمرانان جزایر سرسبز اقیانوس بی انتهای نور كه پرتوی از آن همه كهكشان های آسمان دوم را روشنی بخشیده است.
ای شهید، ای آنكه بر كرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای، دستی بر ار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون كش.
 

منبع: http://www.sabokbalan.com

Share