فصل چهارم: حکمت و عرفان در مناجات های نظامی

بررسی ديباچه های ديوان نظامی

مقدمه يکم

بی ترديد، نظامی گنجوی که نام او را با کمال شايستگی، به کلمه «حکيم» آراسته اند، جزو آن دسته شخصيت های تاريخی است که توانسته اند حقايقِ عالی علمی، حِکمی، اخلاقی و عرفانی را در قالب هنر شعری به عرصه معرفت بشری وارد کنند. نظامی گنجوی است که با کمال شايستگی نام او را به کلمه «حکيم» آراسته اند. نظامی گنجوی در مقامی از معرفت قرار گرفته است که برخی از صاحب نظران او را با جلال الدين محمد مولوی مقايسه می کنند.

اينان بر اين باورند که مولوی در مواردی متعدد از نظامی بهره برده است.

برای اثبات اين مدعا، شواهدی نيز می آورند که شايان توجه است.

البته اگر ما به جنبه هنرِ شعری نظامی توجه کنيم، بديهی است که نظامی از اين جنبه تا حدودی از برتری محسوسی نسبت به هنر شعری مولوی برخوردار است. البته معنای اين ترجيح آن نيست که مولوی می خواسته مطالب خود را به بهترين شکل هنر شعری ابراز کند ولی نتوانسته است، زيرا او به صراحت می گويد:

قافيه انديشم و دلدار من                          گويدم منديش جز ديدار من [1]

 

بی ترديد، از ديدگاه معارف بسيار گسترده ای که تاريخ فرهنگ اسلامی از مولوی در قلمروهای علمی، کلامی، حِکمی، عرفانی، روانی، اخلاقی، تفسيری و ديگر قلمروهای معرفتی سراغ دارد، حتی يک صدم اين معارف در نظامی مشاهده نمی شود. در مقدمه چهارم به اين مسئله اشاره خواهيم کرد.

چيره دستی نظامی و تسلط او بر الفاظ عربی و فارسی و بهره برداری وی از آنها در ارائه معانی، به قدری محکم و روان است که اگر نگوييم بی نظير بوده، دست کم می توانيم بگوييم قطعاً در ادبيات فارسی کم نظير است. گاهی شعر نظامی از نظر نظم کلمات، با در نظر گرفتن معانی ای که از آنها منظور داشته، به قدری اوج می گيرد که سخن واقعاً به حد نصاب خود می رسد. مثلًا، به اين ابيات توجه کنيد:

در عالَمِ عالَم آفريدن                                   بِهْ زين نتوان رقم کشيدن [2]

 

***

کار من و تو بدين درازی                             کوتاه کنم که نيست بازی

زان مايه که طبع ها سرشتند                          ما را ورقی دگر نوشتند

تا در نگريم و راز جوييم                             سر رشته کار باز جوييم

بينيم زمين و آسمان را                               جوييم يکايک اين و آن را

کاين کار و کيايی از پی کيست؟                   او کيست، کيای کار او چيست؟[3]

 

 

مقدمه دوم- ارزيابی کلی اثرِ جاودانه نظامی گنجوی

متأسفانه درباره اغلب اشخاصی که از ديدگاه نبوغ و عظمت شخصيت، تحقيق و بررسی می شود، معمولًا در ابهام ناشی از افراط و تفريطی که درباره آنان صورت می گيرد، فرو می روند. مدح و تعريف خارج از اندازه درباره شخصيت ها، همان مقدار کاروان علم و عمل را از بهره برداری از آن شخصيت ها محروم می کند که تضعيف و انتقادهای تفريطی.

بايد توجه کرد که بيشتر ابيات نظامی در مناجات ها و ديگر مضامينی که در آثار وی آمده، جنبه حِکمی و اخلاقی دارد؛ اگرچه گاهی هم بارقه هايی از عرفان به مغز وی خطور کرده که آن را به بهترين وجه در قالب شعری بيان می کند. گاهی افراط در مداحی به حدی می رسد که از نوعی اختلال مغزی حکايت می کند. از ولتر نقل می کنند که گفته است:

به راستی ای خدای نيوتن، به نيوتن حسادت نمی ورزی؟

اينجانب به نوبه خود، صدور چنين سخن ياوه ای را از ولتر بسيار بعيد می دانم و اميدوارم اين دروغ از طرف دشمنان او ساخته و به او نسبت داده شده باشد.

حقيقت اين است که کار تحليل و توصيف درباره شخصيت های بزرگ، از دشوارترين نوع تحليل و توصيف است. اگر بخواهيم مرتکب خلاف واقع نشويم، هنگامی که از ما درباره شخصيتی بزرگ می پرسند، نگوييم: آن شخصيت اين است و جز اين نيست. بلکه منطقی تر اين است که بگوييم:

آنچه از مغز آن شخصيت بزرگ در آثار او بروز کرده، چنين و چنان است. بنا بر اين، گمان نمی رود اين سؤال که مولوی کيست، و حافظ و نظامی چگونه شخصيت هايی هستند، به پاسخ هايی واقعی برسد؛ اگرچه ديدگاه ها، اطلاعات و معارف اينان متفاوت است.

آنچه به واقع نزديک تر است، طرح امثال اين سؤال است که مولوی در مثنوی درباره فلان مطلب چه می گويد؟ نظامی در مقدمه  ليلی و مجنون  چه گفته است؟ مقصود از آن غزل چيست؟ بلکه اگر بخواهيم حتی در اين گونه پاسخ هم جانب احتياط را مراعات کنيم، بايد بگوييم: چون که وقتی واقعياتی در قالب شعری ارائه می شود، ممکن است منظور گوينده شعر با تکيه به درک بررسی کننده، يا بنا به مخفی داشتن مقصود جدی از بی خبران، حقيقتی غير از آن باشد که ظاهر الفاظش نشان می دهد؛ همان گونه که مولوی می گويد:

من چو لب گويم، لبِ دريا بُوَد                   من چو لا گويم، مراد الّا بُوَد[4]

 

بنا بر اين، بهتر اين است که بگوييم: آنچه از ظاهر الفاظ گوينده برمی آيد، چنين است. به طور کلی، بايد گفت که تحقيق درباره شخصيت ها، تا آن جا امکان پذير است که نيازمند کار و تلاش و تحقيق فراوان از يک طرف، و مراعات وجدان و تقوای علمی از طرف ديگر است. کسی که در اين دو رکن اساسی نقصی داشته باشد، حق ورود به اين امور اختصاصی را ندارد.

در مقدمه تحقيقی در طرز تفکرات حِکمی، عرفانی و ادبی حافظ که در اين کتاب آورده ايم، ملاک تشخيص طرز تفکرات شخصيت ها را تحت عنوان «يک ملاک کلی برای تشخيص طرز تفکرات شخصيت های بزرگ معرفت» بررسی کرده ايم. در آن مقدمه، شخصيت های بزرگ معرفتی را، با توجه به طرز تفکرات آنان، به دو گروه عمده تقسيم کرده ايم.

به هر حال، با بررسی لازم در آثار نظامی، با کمال اطمينان می توان گفت:

نظامی شخصيتی است که در ادبيات فارسی، در رديف اول فرزانگان اين رشته و دارای ذوق بسيار سرشار و آگاهی از مقدار شايان توجهی از حقايق مربوط به الهيات و جهان هستی و اصول و مسائل اخلاقی و ديگر معارف اسلامی قرار داده است. ما بايد با تحقيقات راستين و واقع بينانه درباره شخصيت های سازنده در تاريخ داوری کنيم و اگر مورد يا مواردی ديديم که آنان مرتکب اشتباه شده اند، آن اشتباه را متذکر شويم و نگذاريم آيندگان با خيره شدن در عظمت يک شخصيت، اشتباه های او را هضم کنند و دچار انحراف شوند.

همان گونه که اشاره کرديم، مداحی های افراطی می تواند در راکد کردن سازندگی شخصيت ها تأثير عميق بگذارد، زيرا اگر محققان بخواهند همه مطالب شخصيت های تاريخی را، به دليل احترام خاصی که ناشی از امتيازات معرفتی و يا عملی از يک طرف، و گذشت قرون و اعصار از تاريخ زندگی آنان از طرف ديگر است، تصديق کنند، با اين که اشتباه هايی هم مرتکب شده اند، اين پرده پوشی موجب سلب اطمينان از تحقيق و ارزيابی درباره آن شخصيت ها شده، موجب دور انداختن مطالب مفيد آنان نيز خواهد بود.

بياييد زيبايی حقيقت را بر جالب بودن چهره شخصيت ها ترجيح دهيم، زيرا جالب بودن شخصيت ها، به زيبايی خودِ حقيقت مستند است. اصل اساسی اين است که انگيزه اصلی انسان ها در نشان دادن گرايش به شخصيت ها عبارت از اين است که آنها پيامی از حقيقت يا از ديار حقيقت می آورند.

به هر حال، در آثار شايان توجه نظامی گنجوی، به اشتباه هايی هم برمی خوريم که برای تکميل تحقيق در آن آثار، آنها را بايد هر چند به طور خلاصه متذکر شويم:

1- نظامی تحت تأثير عقيده کلاسيک محيطِ خود، ديدن خدا را با همين چشمانِ ظاهری طبيعی مطرح کرده و آن را پذيرفته است. او می گويد:

مطلق از آن جا که پسنديدنی است                        ديد خدا را که خدا ديدنی است

ديدنش از ديده نبايد نهفت                                 کوری آن کس که به ديده نگفت

ديد پيمبر نه به چشمی دگر                                بلکه بدين چشم سر، اين چشم سر[5]

 

با اين حال، نظامی ابياتی دارد که می توان از آنها برای تأويل نظر وی درباره ديدنِ ظاهری خدا بهره برداری کرد. او می گويد:

ديدن آن پرده مکانی نبود                 رفتن آن راه زمانی نبود

هر که در آن پرده نظرگاه يافت                     از جهت بی جهتی راه يافت

***

ديدن او بی عرض و جوهر است                          کز عرض و جوهر از آن سو تر است [6]

 

هم چنين، می گويد:

روشنی پيش اهل بينايی                                نه به صورت، به صورت آرايی [7]

 

اين ابيات تقريباً با صراحت کامل ديدن خدا را با چشم ظاهری تأويل می کند، ولی اگر دقت کنيم، با صراحت و تأکيدی که سه بيت اول در ديدن خدا با چشم ظاهری دارد (بلکه بدين چشم سر)، ميان آنها نوعی تضاد ديده می شود که شخصيتی مانند نظامی مرتکب آن شده است. در جايی ديگر، جوهر بودن خدا را که مستلزم مکانی بودن آن ذات اقدس است، نفی می کند و می گويد:

تو که جوهر نه ای، نداری جای                           چون رسد در تو و هم شيفته رای [8]

 

اين مؤيد آن است که حقيقتی به عنوان خدا که به نظر نظامی ديدنی است، حقيقتی فراتر و برتر از جوهر است که اجسام طبيعی از آن است. نظامی در دو بيت از ابيات خود، دل و جان را هم از ديدن خدا ناتوان معرفی کرده است:

راه بسی رفت و ضميرش نيافت                          ديده بسی جُست و نظيرش نيافت [9]

 

 

***

جان به چه دل راه درين بحر کرد                         دل به چه گستاخی از اين چشمه خَورد[10]

 

اين اعتراضی حل نشدنی است که: به چه علت چشمان ظاهری با اين که توانايی ديدنِ فوق اجسام و شکل ها و نمودها را ندارد، خدا را می بيند، ولی دل و جان که با نيروی شهود، فوق آن امور را می تواند دريابد، خدا را شهود نمی کند؟

2- از ديگر اشتباه های نظامی، اعتقاد او به جبر است که در بعضی ابيات او ديده می شود:

سرشت مرا کافريدی ز خاک                                   سرشته تو کردی به ناپاک و پاک

اگر نيکم و گر بدم در سرشت                                  قضای تو اين نقش بر من نوشت

جز اين نيستم چاره ای در سرشت                            که سر برنگردانم از سرنوشت [11]

 

می توان گفت: آنچه از ظاهر سه بيت يادشده برمی آيد، اين است که نظامی به علت اعتقاد رايج به جبر، نتوانسته است خود را از آن رها کند. بنا بر اين، همين جنبه عقيدتی، او را وادار کرده است تا قابل رؤيت بودن خدا را با همين چشم ظاهری نيز مطرح کند.

با اين حال، همان گونه که در مسئله رؤيت خدا از نظر نظامی گفتيم، چنين تأويلی را درباره مسئله جبر نيز می توان پذيرفت، زيرا بعيد به نظر می رسد که نظامی با آن فضل و درايت و معرفت، درک نکرده باشد که لوازم نامعقول جبر، به هيچ وجه پذيرفتنی نيست. مگر خود نظامی در سراسر سخنان عميق و شيوای خود درباره ارزش های اخلاقی انسانی، داد سخن نمی دهد؟ خود طرح مسائل ارزشی به تنهايی می تواند اثبات کند که حتماً بايد گفتار نظامی را در مواردی که دلالت بر جبر دارد، تأويل و تفسير کرد.

3- نظامی در يکی از ابيات  هفت پيکر چنين می گويد:

سازمند از تو گشته کار همه                  ای همه و آفريدگار همه

 

اگر خداوند به تعبير وحدت موجودی ها، همه موجودات باشد و همه هستی يک حقيقت باشد که آن هم خداست، در اين فرض، نسبت دادن خلقت به خدا و او را آفريدگار تلقی کردن، نامعقول خواهد بود. اين، همان اعتراضی است که درباره عبارتی که به  محی الدين ابن عربی  نسبت داده شده، وجود دارد:

سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ اْلَاشْياءَ وَ هُوَ عَيْنُها.

پاکيزه است پروردگاری که اشيا را آفريد و او عين همه آنهاست.

در اين مورد بايد ميان سخن نظامی و ابن عربی تفاوتی قايل شويم؛ به اين معنی که: در سخن نظامی، تناقضی که در کلام محی الدين ديده می شود، وجود ندارد، زيرا اين تعبير: «ای همه و آفريدگار همه» را می توان چنين تفسير کرد که منظور نظامی، عظمت و استقلال و غنای مطلق و صمدانيت وجود خداوندی در مرتبه ای است که ديگر موجودات در برابر آن ذات اقدس، موجوديتی با هويت مستقل و غنای مطلق ندارد. اين مطلب، شبيه همان مطلبی است که نظامی در مناجات  شرفنامه  از اسکندرنامه  آورده است:

پناه بلندی و پستی تويی                    همه نيستند، آنچه هستی، تويی

 

مضمون اين بيت را می توان همانند تفسيری که در بالا متذکر شديم، توجيه کرد، ولی عبارتی که به ابن عربی نسبت داده شده، قابل تفسير و توجيه نيست، زيرا تناقض در آن عبارت کاملًا صريح است.

4- نظامی در مخزن الاسرار در بيت سيزدهم، درباره صفات خداوندی تعبيری می آورد که معلوم می شود همه صفات خداوندی را ذاتی می داند:

اول و آخر به وجود و صفات                     هست کن و نيست کن کائنات [12]

 

در صورتی که صفات خداوند بر دو قسمت عمده تقسيم می شود: ذاتی و فعلی. ما اين مطلب را در مبحث «خداست موجود ازلی و ابدی و سرمدی» بيان خواهيم کرد.[13]

5- نظامی در جايی از شرفنامه، گويی برای اقامه حجت برای وجود خدا پاداش می خواهد، که با توجه به مقام حکمت و عرفان او، امری شايسته نيست. او می گويد:

 

چو بر هستی تو منِ سست رأی                                 بسی حجت انگيختم دلگشای

تو نيز ار شود مهد من در نهفت                               خبر ده که جان مانْد اگر خاک خفت [14]

 

از مضمون اين دو بيت چنين برمی آيد که نظامی برای اقامه حجت بر وجود خدا، می خواهد که خداوند در مقابل اين تکاپو، با جاودانی کردن وجود وی، پاداش او را بدهد! البته اين مسئلت و تمنای نظامی از بارگاه خدا، به خودی خود قابل تفسير است، ولی اگر او مقداری ديگر به تعالی عرفانی رسيده بود، همان را می گفت که مولوی گفته است:
 

در غم ما روزها بيگاه شد                                  روزها با سوزها همرا شد

روزها گر رفت، گو رَو باک نيست                      تو بمان ای آن که چون تو پاک نيست [15]

ندارم روا با تو از خويشتن                                 که گويم تو و باز گويم که من

 

يعنی وجود من در برابر وجود تو ای موجود برين، چه قابليتی دارد که بقای آن را آرزو کنم؟ اگر نظامی متوجه می شد که خداوند متعال چه عنايت و لطف بزرگی به او کرده است که او را به توجه به خود (خدا) و به راه و روش های اثبات آن ذات اقدس موفق فرموده، خود را فراموش می کرد و می گفت: «تو بمان ای آن که چون تو پاک نيست».

از فرزند جلال الدين محمد مولوی نقل شده است که:

روزی مولوی نشسته بود و يکی از فيلسوفان از در درآمد و سلام کرد.

مولانا پاسخ فرمود. آن شخص گفت: ديشب بسی انديشيدم. مولانا فرمود: درباره چه انديشيدی؟ گفت: درباره خدا. مولانا فرمود: ديشب نتيجه انديشه ات درباره خدا چه بود؟ آن فيلسوف گفت: ديشب با چند دليل اثبات کردم که خدا وجود دارد. مولانا فرمود: راست گفتی؛ ديشب جبرييل بر من نازل شد و گفت: خدا به تو سلام می رساند و می فرمايد از آقا تشکر کن که مرا اثبات کرده است. برای اين زحمتی که کشيده و بر من لطف فرموده، هديه ای خواهم فرستاد!

6- يکی از اشتباه های نظامی، ارزيابی او درباره دو شخصيت بزرگ است که بايد آن را گوشزد کنيم. اين شخصيت ها عبارتند از: حضرت  ابراهيم خليل عليه السلام  و حضرت  ابی طالب عليه السلام . او گمان کرده که حضرت ابراهيم عليه السلام نخست از بت پرستان بوده است. به بيت زير توجه کنيد:

چو ابراهيم با بت عشق می باز                  ولی بت خانه را از بت بپرداز[16]

 

در مورد ديگر می گويد:

گه آری خليلی ز بت خانه ای                       گهی آشنايی ز بيگانه ای [17]

 

درباره حضرت ابی طالب، پدر بزرگوار اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب عليه السلام چنين می گويد:

گهی با چنان گوهر خانه خيز                    چو بوطالبی را کند سنگ ريز[18]

 

درباره حضرت ابراهيم خليل عليه السلام، نه تنها هيچ آيه و حديثی دلالت بر بت پرستی آن حضرت وجود ندارد، بلکه آيات قرآنی با شکل های مختلف، رشد فطری و عقلی آن حضرت را، بدون اين که کمترين آلودگی به شرک از طريق بت پرستی داشته باشد، تذکر داده است. اگر بخواهيم اين نظريه را انتخاب کنيم که حضرت ابراهيم عليه السلام در امتداد زندگی، به طور تدريجی به کمال و رشدِ انسانی والا رسيده است، باز با اين معنی منافاتی ندارد که آن بزرگوار هرگز به شرک آلوده نبوده است، زيرا معنای اين که حضرت ابراهيم از مراتب ساده رشد به درجات عالی آن نايل شده، لازمه اش آن نيست که برهه ای از عمر مبارک خود را در يک اعتقاد ضد فطرت- که همان شرک بوده- به سر برده است.

اين حقيقت هم روشن است که قرار گرفتن انسان در مجرای استدلال نظری، برای استحکام بخشيدن به عقايد خود است، نظير پرسش ابراهيم عليه السلام از خداوند درباره موضوع محشور شدن انسان ها در روز قيامت:

رَبِّ أَرِنِي کيْفَ تُحْيِ الْمَوْتی  قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی  وَ لکنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي.[19]

خداوندا! به من نشان بده که در روز قيامت چگونه مرده ها را زنده خواهی کرد؟ خداوند فرمود: مگر ايمان نياورده ای؟ حضرت ابراهيم عرض کرد: آری، ايمان آورده ام، ولی می خواهم به مقام اطمينان و آرامش مطلق در اين مسئله نايل شوم.

بنا بر اين، هيچ منافاتی ندارد که يک انسان کامل در به فعليت رساندن فطرت کمال جوی خود، نخست از راه استدلال های عقلانی معمولی شروع کند، يا آن استدلال ها را در مسير تقويت و توضيحِ حقايقِ عقيدتی خود استفاده کند که به وسيله فطرتِ نابِ خود دريافته است.

استدلال های حضرت ابراهيم به غروب ستاره و ماه و خورشيد هم از اين قبيل بوده است، نه اين که واقعاً آن بزرگوار نخست آن اجرام آسمانی را می پرستيده است. بنا بر عقيده صاحب نظرانی از مفسران، حضرت ابراهيم استدلال مزبور را برای ارشاد قوم خود آورده است که آن موجودات آسمانی را می پرستيدند.

در قرآن مجيد، در حدود شصت و نه مورد از اين پيامبر بزرگ ذکر به ميان آمده است و هيچ يک از موارد، کمترين دلالت و اشعاری بر اين ندارد که آن حضرت به بت پرستی گرايش داشته است، بلکه از همين آيات قرآنی برمی آيد که وی هرگز از راه توحيد منحرف نشده است.

اين نکته را در اين مورد بايد متذکر شويم که: دو بيت مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام يک معنا را در بر ندارد، زيرا بيت 41 در شرفنامه قابل توضيح است. اگرچه خداوند متعال حضرت ابراهيم را از يک خاندان بت پرست بيرون آورده است، ولی اين معنی مستلزم آن نيست که آن حضرت نيز بت پرست بوده باشد؛ در صورتی که بيت 70 در خسرو و شيرين ، دلالت واضح دارد بر اين که آن حضرت نخست به بت پرستی گرايش داشته است.

به همين ترتيب، در داستان حضرت ابی طالب عليه السلام، پدر بزرگوار اميرالمؤمنين علی عليه السلام نيز خطايی صورت گرفته که از نظر تاريخی به بعضی از علمای اهل سنت نسبت داده شده است که آن حضرت به اسلام نگرويده و کافر از دنيا رفته است! اما شواهدی در دست است که اثبات می کند حضرت ابی طالب عليه السلام به اسلام گرويده و مسلمان از دنيا رفته است.

در اين زمينه، نخست بايد به اين نکات مهم توجه کنيم:

اولًا، انسان تا زمانی که ايمان قلبی به يک موضوع نداشته باشد، به ويژه در عقايد مذهبی، نمی تواند از آن دفاع جدی کند، در حالی که حضرت ابی طالب عليه السلام، با جديت تمام، تا آخرين نفس از اسلام دفاع کرده است.

ثانياً، اگر دفاع از اسلام برای ابی طالب عليه السلام کاری آسان بود، می گفتيم ممکن است آن بزرگوار از روی محاسبه های قبيله ای و نَسَبی به اين دفاع تن داده است؛ در صورتی که بنا به گفته تواريخ، او از اين جهت مورد طعن و استهزا و خشم و طرد قريش واقع شده بود.

ثالثاً، آزار و شکنجه هايی که به ياران پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله در شِعب ابی طالب وارد شده و ابی طالب عليه السلام نيز در همه آنها شرکت داشته است.

رابعاً، او همواره فرزندان خود، حضرت علی عليه السلام و جعفر را به ياری پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله تشويق و تحريک کرده است.[20]

مقدمه سوم- بحثی مختصر درباره مقدمات چند کتاب ارزشمند

چند کتاب در تاريخ معارف انسانی- اسلامی وجود دارد که مقدمات آنها بسيار عالی بوده و برای انسان هايی که در صدد گرديدنِ تکاملی عملی و علمی باشند، بسيار آموزنده است. اين کتاب ها عبارتند از:

الف) کتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر فی ايام العرب و العجم من عاصر من ذوی السلطان الاکبر نوشته  عبدالرحمن بن خلدون.

وی مقدمه ای بسيار ارزنده و پر محتوا بر اين کتاب نوشته است که می توان گفت نه تنها به دلايل متعددی بر خود تاريخ مزبور ترجيح دارد، بلکه در بيان استحکام مکتب اسلام و غنای آن از ديدگاه فلسفه جامعه شناسی، اقتصادی، سياسی و تحليل تاريخی، نخستين و بزرگ ترين گام را برداشته است. به طور قطع، در امتداد قرونی که از نگارش تاريخ مزبور می گذرد، صاحب نظران جوامع اسلامی و حتی دانشمندان غير اسلامی، به ويژه در دوران اخير، استفاده ها و بهره گيری هايی که از ديدگاه علمی و فلسفی متنوع از اين مقدمه کرده اند، حتی اندکی از آن را از خود تاريخ به دست نياورده اند.

ابن خلدون  در اين مقدمه که 558 صفحه دارد، در حدود 282 مورد به آيات قرآنی و روايات، استدلال و استشهاد کرده است.[21]

البته اين ارزيابی درباره مقدمه ابن خلدون، دليل آن نيست که همه آرا و عقايد اين شخصيت را در مقدمه مزبور قبول داريم، زيرا بدون ترديد، موارد ضعف متعددی در اين مقدمه ديده می شود که بايد خود صاحب نظران دوباره به آنها دقت کنند. او هم يک انسان بود و هيچ مجوزی برای مبالغه در تعظيم افراطی موجودی که قطعاً در معرض خطاست، وجود ندارد.[22]

ب) مقدمه های دفترهای شش گانه  مثنوی ، به ويژه مقدمه دفترهای اول و ششم، به تنهايی می تواند بازگوکننده مسير مغزی و روانی مولوی باشد، آن هم ميان مبدأ و مقصد، و حرکتی که پيش گرفته است. می توان گفت دو مقدمه و يا به تعبير ديگر، دو ديباچه مزبور، فهرست روشنی از محتويات دفترهای شش گانه در معارف علمی، حِکمی، اخلاقی، عرفانی، روانی و ديگر حقايق والای انسانی- اسلامی است.

ج) مناجات های ديوان نظامی که پر از حقايق اخلاقی و حِکمی و عرفانی و غير آن است. اين مناجات ها که در اول هر قسمت از ديوان نظامی آمده، به تنهايی يکی از آثار بسيار ارزنده مغزی و روانی انسانی است که به وسيله هنر والای شعر، عالی ترين حقايق مربوط به انسان و خدا و جهان هستی را بيان کرده است. اگرچه در ميان ابيات هر يک از قسمت ها نيز مطالب بسيار عالی اخلاقی، فلسفی، حِکمی، عرفانی، روانی و غير آن مشاهده می شود که مستند به آيات و احاديث است، با اين حال، خود مقدمات که همين مناجات هاست، از آن آثار پر معناست که جاودانگی نظامی را در ابيات الهی يا حکمت متعاليه تضمين کرده است. از سوی ديگر، ابعادِ هنری بسيار مهم نظامی در ديوان او، ميدانی وسيع برای تحقيقات و آموزش های هنری در حيات معقول انسان هاست که هر اندازه هم درباره ابعاد آن، تحقيقاتی انجام گرفته باشد، باز جای کوشش و تلاش مخلصانه و واقع جويانه درباره آنها به خوبی مشهود است.

مقدمه چهارم- چگونگی استفاده از آثار امثال نظامی در دوران ما و در دوران های بعدی

اگر اين سؤال در آن برهه از قرن های هجده و نوزده ميلادی مطرح می شد که علم گرايی به علم پرستی مبدل شده، و مردم آن دوران، خداپرستی را به بت پرستی (ضد همه حقايق) تبديل کرده بودند، شايد پاسخی جز اين نداشتند که بگويند: اين گونه کتاب ها را کنار بگذاريد، زيرا محتوای آنها کهنه و پوسيده شده، و علوم امروزی اجازه ای به گشودن اين کتاب ها برای مطالعه و بررسی نمی دهد. با اين منطق بت پرستانه بود که آثاری مانند آثار امثال  ابوريحان بيرونی ، مولوی ، نظامی گنجوی ، ابن سينا و خواجه نصير طوسی  در خانه هايی بی ارزش از قفسه های کتابخانه های دنيا، در کفن های گرد و خاک پيچيده شدند. اگر اين کتاب ها نبودند، يا بنا به جنبه تاريخی که داشتند، دارای قيمتی مادی نبودند، آن قفسه ها را اگر از جنس چوب بود، برای سوزاندن به کار می بردند و اگر از آهن و يا فلزات ديگر تعبيه شده بود، به کارهای مناسب همان فلزات اختصاص می دادند.

پس از آن که بت پرستی درباره علم- نه علم دوستی و حمايت از علم به طور منطقی که اساسِ معرفتِ واقعی بشری را تشکيل می دهد- به بن بست رسيد، به جای به کمال رساندن انسان ها و قرار دادن آنان در گرديدن های تکاملی، اين موجود بسيار مهم را تا حد دندانه های ماشينِ ناآگاه پايين آورد، و بنا بر بيانيه ونکوور کانادا که در سال 1989 ميلادی به وسيله بزرگ ترين دانشمندان جهان صادر شده است، اعلان شد که:

علم بدون معنويت، زمين را به موتور سوزانی تبديل کرده است که اگر در فکر جدی درباره آن نباشيم و به همين بت پرستی درباره علم ادامه دهيم، نابودی حيات و زمين قطعی خواهد بود.[23]

بار ديگر، وجدانِ رازدانِ انسان ها برای سر عقل آوردن جهان خوارانِ گنج بَر و دانش فروشانِ از خود راضی- که با همين رضايت از خويشتن، زندگی با خودِ مجازی خود را اعلان می دارند- فرياد برمی آوَرَد که درباره آن علمی که بشر را به خودکشی وادار کرده است، بار ديگر بينديشند.

در اين موقعيت، از هر طرف صدايی بلند می شود که: بار ديگر کرسی های تدريس «نظامی » ها، «مولوی » ها، «ابن سينا» ها، «تولستوی » ها و «ويکتور هوگو» ها را در دانشگاه ها بگذاريد تا آنان بيايند و بگويند که ما بت پرستان بر سر علم و بشريت چه آورديم؟

پس بياييد بار ديگر بپذيريد که انسان، ماشينی نيست که علم پرستی آن را برای انسان ها مطرح کرده است. اکنون ديگر آن دوران سپری شده است که با متهم کردن کتاب ها به کهنه بودن و گذشتن قرون و اعصار بر آنها- با داشتن عالی ترين حقايق انسانی- بشريت را در استفاده از آنها محروم کنند.

بنا بر اين، بار ديگر با جديت تمام سراغ همان قفسه های بی ارزش را که اين کتاب های آموزنده در آنها قرار دارد، می گيرند. البته اميدواريم که دير نشده باشد.

آيا بازگشت برای تحقيق و مطالعه در اين کتاب ها و بزرگداشت نويسندگان آنها، همانند پاک کردن گرد و غبار از اشيای عتيقه در موزه هاست، يا می خواهيم حقايق والای انسانی را از آنها استخراج کرده، بار ديگر بر افکار بشريت عرضه کنيم و آنها را در ساختار «حيات معقول» انسان ها به کار ببريم؟[24]

آری، اگر خودکامگانِ خودمحور و قدرت پرستان «لِوِياتان» صفت [25] بگذارند، چنين به نظر می رسد که آرزوی ديرينه حافظمنشان، کم کم در اين نقطه عطف تاريخ که پشت سر می گذاريم، جامه عمل بپوشد:


يوسف گمگشته باز آيد به کنعان، غم مخور                 کلبه احزان شود روزی گلستان، غم مخور

اين دل غمديده حالش بِهْ شود، دل بد مکن                    وين سر شوريده باز آيد به سامان، غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن                  چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوش خوان، غم مخور
 

با اين حال، اميد بستن به نظام های سياسی و حقوقی و اقتصادی و فرهنگی که بشريت با تکيه به مغزهای محدود خود و با استناد به خواسته های بی اساسی که از حياتِ طبيعی محضِ خود می جوشانَد، چندان پايه محکمی ندارد. اگر اين اصل نبود که:

نداند به جز ذات پروردگار                که فردا چه بازی کند روزگار

خدا، کشتی آن جا که خواهد بَرَد                    وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد[سعدی]

اگر وعده خداوند ذوالجلال نبود که: «سرانجام، باغبانِ حقيقی باغِ حياتِ بشری ظهور می کند و طراوت را در اين باغ به وجود می آورد»، تيرگی افقی که در مقابل چشمان بشريت قرار گرفته است، هيچ روزنه ای عادی برای روشنايی نشان نمی داد.

مقدمه پنجم- آيا نظامی و مولوی با يکديگر قابل مقايسه هستند؟

به يقين، می دانيد که يکی از اسباب رايج محروم ماندن جوامع بشری در استفاده صحيح و منطقی از شخصيت ها و آثار آنان، همان گونه که در مقدمه يکم گفتيم، افراطها و تفريطهايی است که درباره ارزيابی آن شخصيت ها و آثار آنان وجود دارد. به ياد دارم در يکی از جلساتی که هر هفته در منزل يکی از صاحب نظران حکمت و عرفان برگزار می شد، يکی از اعضای جلسه که به علم و معرفت معروف بود و بهره وافری هم از اين نعمت بزرگ داشت، به صراحت گفت: مولوی از نظامی استفاده کرده است.

البته نمی خواهيم به طور کلی منکر اين مسئله شويم، ولی می دانيم که ميدان معرفتی نظامی، بنا به ادبی بودن آن، نه تنها از يک جهت مغاير عرصه تفکرات و دريافت های مولوی است، بلکه می توان گفت گسترش و عمق دريافت های مولوی در خصوص ارتباطهای چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستی و با هم نوعان خود)، با نظامی قابل مقايسه نيست. آن مسائل روانی و اخلاقی عميق و آن مسائل اساسی علوم انسانی و تفسير قرآن و احاديث و انتقالات علمی گسترده در قرون و اعصار و مسائل عرفانی و حِکمی که در آثار مولوی، به ويژه در کتاب مثنوی ديده می شود، قابل مقايسه با آثار نظامی نيست.

اين مسئله موجب پايين آوردن مقام نظامی نيست، زيرا همان گونه که در ابتدای اين نوشتار ديديم، نظامی از نظر هنر شعری بسيار نيرومندتر است.

هم چنين، نظامی را بنا به مشخص بودن ديدگاه های او در عرصه عقايد حِکمی، عرفانی و دينی، سريع تر و روشن تر از مولوی می توان شناخت.

بايد گفت: به يک معنی، اين مقايسه ها هرگز با دقت کامل و مطابق واقعيت نخواهد بود، زيرا فقط می توان درباره آثار شخصيت های بزرگ تا حدودی داوری هايی داشت، اما درک اين که درون اين شخصيت های بزرگ چه گذشته است و سرمايه هر يک از آنان با توجه به استعداد و هوش و اخلاص و معلومات و تجارب که در مجموع، ذات آن شخصيت ها را ساخته، چه بوده است، اگر محال نباشد، بسيار دشوار است. اکنون قصد نداريم آثار کلی اين دو شخصيت را با يکديگر مقايسه کنيم، پس اندکی به ارزيابی شخصيتِ حِکمی و عرفانی نظامی می پردازيم.

همان گونه که اشاره شد، قطعاً نظامی يکی از شخصيت های بارز تاريخ معرفت بشری است که حقايق فراوانی را در عالم علم و معرفت، در قالبِ هنرِ شعری بسيار والا در اختيار مغزهای بشری قرار داده است.

مقدمه ششم- نظامی در مناجات ها و به طور کلی در ابياتی که سخنی از الهيات به ميان آورده،

از تغزل و توصيف با مفاهيمی از قبيل می، دلبر، شاهد، خرابات و زيبايی های محسوس استفاده نکرده است.

بنا بر تحقيق برخی صاحب نظران، تغزل در توصيف خداوند و صفات و افعال آن مقام شامخ، و هم چنين در مناجات ها و نيايش ها با آن مقام ربوبی، از قرن هفتم به بعد رايج شده است. البته رواج اين روش، در ميان عرفا و حکمايی که از مفاهيم و احساساتِ ادبی بيشتری برخوردار بوده اند، مشاهده شده است. می گويند پيش از قرن هفتم از اين روش اثری نيست.

چون که بنده تحقيق لازم و کافی در اين مبحث نداشته ام، به بيان جنبه تاريخی آن نپرداخته، به موضوع بحث خود می پردازم. پيش از ورود به اين بحث، بايد مسئله ای بسيار مهم را يادآور شد: اينجانب اين مبحث (تغزل و توصيف در الهيات به وسيله مفاهيمی از قبيل می، دلبر، شاهد، پير مغان، خرابات و هم چنين به وسيله زيبايی های محسوس) را در تحقيق و بررسی تفکرات و احساسات شاعرانه حافظ آورده ام. پس از آن که مجموع  ديوان حافظ و عوامل روانی و محيطی آن شاعر بزرگ را بررسی کردم، احساس کردم برای آشنايی کامل با نظام (سيستم) مجموع تفکرات و فعاليت های مغزی و روانی حافظ، هيچ راه علمی، حِکمی و منطقی معمولی وجود ندارد.

ما نمی توانيم درباره اين شخصيتِ هنری بزرگ که می گويد:


حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی                      بنگر اين شوخی که چون با خلق صنعت می کنم

سخنی قاطعانه بگوييم، خصوصاً با توجه به نوسان های بسيار متفاوتی که در سخنان اين هنرمند کم نظير، از حقايق عرفانی و ملکوتی گرفته تا ترک شيرازی و ترک سمرقندی و غير آن، وجود دارد. از اين رو، تحقيقات و بررسی درباره حافظ و ديوان او را برای مدتی رها کردم تا با يک فعاليت معرفتی و حالتِ روانی ديگر به سراغ آن شاعر بی نظير در ميدانِ کاری که انجام داده است، بروم.

آنچه در اين مورد به صورت مختصر عرضه می کنم، اين است: حافظ در ميدان کار خود، حداقل بی نظير يا کم نظير است و هر يک از ابيات ديوان اين هنرمند، مانند زيباترين خطی است که نوشته شده، و تماشای آن خط زيبا، با معنايی که در بر دارد، تنها به همان مورد منحصر است. حافظ، خود را به تکميل مطلبی که در هر بيت از ديوان آورده، جز در چند مورد بسيار معدود، ملتزم نمی بيند. شايد يکی از علل جذابيت اشعار حافظ نيز همين باشد که نمی خواهد ذهنِ خوانندگانِ ديوانِ خود را خسته کند.

به هر حال، آنچه برای يک محقق مقبول است، اين است که انسان های عالم و عارف و حکيم می توانند از ابيات فراوانی از ديوان حافظ، نه به طور پيوسته و منظم (سيستماتيک) بهره برداری کنند؛ ابياتی که گاهی زيبايی و عظمت معنی در بعضی از آنها تا عالی ترين درجه ممکن، از ديدگاه بشری، اوج می گيرد. بنا بر اين، اگر بخواهيم اثر بزرگ حافظ را تفسير کنيم، بايد مبحث بعدی را در نظر بگيريم.

 

 

[1] - مثنوى معنوى، دفتر اول ..

[2] - ليلى و مجنون ..

[3] - همان.

[4] - مثنوى معنوى، دفتر اول.

[5] - مخزن‏الاسرار ..

[6] - همان ..

[7] - هفت پيكر ..

[8] - همان ..

[9] - مخزن‏الاسرار ..

[10] - همان ..

[11] - هفت پيكر.

[12] - مخزن‏الاسرار ..

[13] - ر. ك: تفسير و بررسى فرازهايى از مناجات‏ها در ديوان نظامى گنجوى.

[14] - همان ..

[15] - مثنوى معنوى، دفتر اول. ل‏نظامى در ديباچه شرفنامه، بيت 65، چنين مى‏گويد:

ندارم روا با تو از خويشتن‏                                 كه گويم تو و باز گويم كه من‏

اين مطلب شبيه مطلب مولوى است. اگر اين احتمال صحيح باشد، اعتراض به نظامى وارد نيست، مگر احتمال تناقض ميان اين بيت و دو بيت بالا.

[16] - خسرو و شيرين ..

[17] -/ شرفنامه. در نسخه چاپ مسكو، به جاى« خليلى»،« خبيرى» آمده است ..

[18] - شرفنامه ..

[19] - سوره بقره، آيه 260.

[20] - براى آشنايى بيشتر با اين مطلب، ر. ك: امينى، عبدالحسين، الغدير، ج 7 و 8، و ترجمه آن به نام« ابى‏طالب، مظلوم تاريخ»، انتشارات بدر.

[21] - براى ملاحظه اين مسئله مهم، ر. ك: جعفرى، محمدتقى، حكمت اصول سياسى اسلام( فرمان مالك اشتر)، صص 57- 55، چاپ چهارم، تابستان 1389.

[22] - هر تعريف و توصيفى كه درباره اين مقدمات و به طور كلى از يك اثر ساخته فكر محدود بشرى مى‏كنيم، فوق نسبيت و محدوديت نيست، خواه مناجات‏هاى نظامى باشد و خواه دفترهاى شش‏گانه مثنوى با مقدماتش و خواه مقدمه ابن خلدون، زيرا همان‏گونه كه اشاره كرديم، اينان بشرند و هيچ بشرى بنا به عوامل متعددى كه علم و معرفتِ او را محدود مى‏كند، از اشتباه و خطا مصون نيست.

[23] - بيانيه ونكوور در مورد بقا در قرن بيست و يكم، حاصل كار سمپوزيوم بين‏المللى فرهنگ و علوم در قرن بيستم است كه در تاريخ 15- 10 سپتامبر 1989( شهريور 1368) از سوى سازمان علمى، آموزشى و فرهنگىِ ملل متحد، با همكارى كميسيون ملى يونسكو در كانادا و با مشاركت انجمن سلطنتى كانادا و دانشگاه بريتيش كلمبيا برگزار شد. اين بيانيه از يك‏سو بازتاب نگرانى عميق هيأت‏هاى نمايندگىِ شركت‏كننده در بيست و پنجمين اجلاس كنفرانس عمومى است، و از سوى ديگر، مكمل اعلاميه مورخ 1986 ونيز محسوب مى‏شود.

براى اطلاع بيشتر از نقد و بررسى اين بيانيه، ر. ك: جعفرى، محمدتقى، پيام خرد، ص 103- 71، چاپ پنجم، سال 1389. نقد و بررسى اين بيانيه به زبان انگليسى، در كتابى تحت عنوان‏tcejorP emoneG namuH ehT منتشر شده است.

[24] - اين، همان سؤالى بود كه در گفتگو با بعضى از دانشمندان اتحاد جماهير شوروى مطرح كردم. اين دانشمندان در تاريخ 29/ 9/ 1361 در رأس يك هيئت فرهنگى از شوروى به ايران آمده بودند. رياست اين هيئت را آقاى پروفسور شيراكوف به عهده داشت. اين هيئت در روز دوشنبه ساعت 30/ 3 بعد از ظهر، به منزل اينجانب در تهران خيابان خراسان آمدند. نخست پروفسور شيراكوف سخن را آغاز كرد. او مردى مؤدب بود و مراتب اخلاق را در همه فرازهاى بحث و گفتگو مراعات مى‏كرد. ايشان چنين گفت:« در اروپاى مركزى در قرن پنجم، نظريه‏اى به وجود آمده بود كه: بياييد آثار و افكار مشرق‏زمينى‏ها را ترجمه كرده، بيان نماييد. بدين علت است كه كلمات، معناى خود را از دست داده‏اند. بنا بر اين، بايد ديد كه چگونه كلمات را ترجمه كرده‏اند. ما طى بيست و سه سال، توانسته‏ايم بيست و پنج كار ترجمه انجام دهيم كه متعلق به عربستان، چين، ايران و هندوستان است. ما شعبه‏اى نيز به نام بررسى و تحقيق آثار اين افراد تأسيس كرده‏ايم. بسيارى از آثار، خطى است و هنوز چاپ نشده‏اند. گاه به چند دستخط برمى‏خوريم كه براى پى بردن به اصل هر كدام، بايد تحت بررسى قرار گيرند. در مورد شاهنامه هم چنين كارى را انجام داده‏ايم».

به ايشان گفتم: آيا در اين كتاب‏ها، به مطالب زنده‏اى كه امروز هم مطرح باشد، برخورد كرده‏ايد؟ مقصودم اين است كه آيا به مطالب و حقايقى كه اصالت داشته باشند نيز برخورد نموده‏ايد؟ به عبارت ديگر: از انبوه زغالِ سنگِ تفكراتِ آنان، رگه‏هاى الماس را كه بسيار هم پيدا مى‏شود، درآورده‏ايد يا نه؟ آقاى شيراكوف پاسخ داد:« آرى، فكر مى‏كنم».

ر. ك: جعفرى، محمدتقى، مجموعه آثار 2- تكاپوى انديشه‏ها، ص 159 و 160، چاپ اول، 1392

[25] - نهنگ يا حيوان بسيار بزرگى كه مى‏خواهد جانداران را ببلعد.

Share