فصل هفتم:جايگاه زن در اسلام

هويت زن در اسلام

اسلام بيان مي كند كه زن نيز مانند مرد انسان است، و هر انساني چه مرد و چه زن فــردي است از انسان كه در مــاده و عنصر پيدايــش او دو نفر انســان نر و ماده شركت و دخالت داشته انــد، و هيچ يك از اين دو نفر بر ديگري برتري ندارد مگر به تقوا،
همچنانكه كتاب آسماني خود مي فرمايد:
«يااَيُّهَاالنّاسُ اِنّاخَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ اُنْثي وَجَعَلْناكُمْ شُعُوبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقيكُمْ.» (13 / حجرات)
بطــوري كه ملاحظه مي كنيد قرآن كريم هر انساني را موجودي گرفته شده و تأليف يافته از دو نفــر انسان نر و مــاده مي دانــد، كه هر دو بطــور متســاوي ماده وجود و تكون او هستند، و انسان پديد آمده (چه مرد باشد و چه زن) مجموع ماده اي است كه از آن دو فرد گرفته شده است.
قرآن كريم در معرفي زن مانند آن شاعر نفرمود: و انما امهات الناس اوعية، و مانند آن ديگري نفرمود: «بَنُونا بَنُوا اَبْناءِنا وَ بَناتُنا بَنُوهُنَّ اَبْناءُ الرِّجالِ الاَْباعِدِ،» بلكه هر فرد از انسان (چه دختر و چه پسر) را مخلوقي تأليف يافته از زن و مرد معرفي كرد، در
نتيجه تمامي افــراد بشــر امثــال يكديگــرنــد، و بيانــي تمام تــر و رساتــر از ايــن بيان نيست، و بعـد از بيـان ايـن عـدم تفــاوت، تنهــا مــلاك برتــري را تقــوا قرار داد.
و نيـــز در جاي ديگـــر فــرمـود:
«اَنّي لا اُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثي بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ.» (195/آل عمران)
در اين آيه تصريح فرموده كه كوشش و عمل هيچكس نزد خدا ضايع نمي شود، و اين معنا را تعليل كرده به اينكه چون بعضي از بعض ديگر هستيد، و صريحا نتيجه آيه قبلي كــه مي فرمــود: «اِنّا خَلَقْناكُــمْ مِنْ ذَكَــرٍ وَ اُنْثـي...،» را بيان مي كند، و آن اين است كه مرد و زن هــر دو از يك نوع هستند، و هيچ فرقي در اصل خلقت و بنياد وجود ندارند.
آنگــاه هميــن معنــا را هــم تــوضيــح مي دهــد بــه اينكه عمــل هيــچ يك از اين دو صنف نزد خدا ضايع و باطل نمي شود، و عمـل كسي به ديگــري عايد نمي گردد مگر اينكــه خود شخص عمل خود را باطل كند.
و بــه بانـــگ بلنــد اعــلام مـــي دارد:
«كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ!»(38/مدثر)
نه مثل مردم قبل از اسلام كه مي گفتند: گناه زنان به عهده خود آنان و عمل نيكشان و منافــع وجودشان مال مــردان است! و ما انشاء اللّه به زودي توضيــح بيشتري در اين باره خواهيم داد.
پس وقتي به حكم اين آيات، عمل هريك از دو جنس مرد و زن (چه خوبش و چه بدش) به حساب خود او نوشته مي شود، و هيچ مزيتي جز با تقوا براي كسي نيست، و با در نظر داشتن اينكه يكي از مراحل تقوا، اخلاق فاضله (چون ايمان با درجات مختلفش و چون عمل نافع و عقل محكم و پخته و اخلاق خوب و صبر و حلم،) است، پس يك زن كه درجه اي از درجات بالاي ايمان را دارد، و يا سرشار از علم است، و يا عقلي پخته و وزين دارد، و يا سهم بيشتري از فضائل اخلاقي را دارا مي باشد، چنين زني در اسلام ذاتا گرامي تر و از حيث درجه بلندتر از مردي است كه هم طراز او نيست. حال آن مرد هركه مي خواهــد باشــد، پس هيــچ كرامت و مزيتــي نيست، مگــر تنهــا به تقـوا و فضيلت.
و در معنــاي آيه قبلــي بلكه روشن تــر از آن آيه زيــر اســت، كــه مي فرمــايــد:
«مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلوُنَ» (97 / نحل) .
و نيـــز آيــه زيــر است كــه مي فرمايــد:
«وَ مَــنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِــنٌ فَاُولئِــكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّــةَ يُرْزَقُــونَ فيها بِغَيْــرِ حِســابٍ» (40 / مؤمن).
و نيـــز آيــه زيــر است كــه مي فرمايــد:
«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِـنَ الصّالِحـاتِ مِـنْ ذَكَـرٍ اَوْ اُنْثــي وَ هُـوَ مُؤْمِنٌ فَاُولآئِـكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُـــــونَ نَقيــــــرا» (124 / نســـاء) .
علاوه بر اين آيات كه صريحا تساوي بين زن و مرد را اعلام مي كند، آيات ديگري هســت كه صريحا بي اعتنائي به امر زنـان را نكوهش نمــوده، از آن جمله مي فرمايد: «وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِالاُْنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّا وَ هُوَ كَظيمٌ ، يَتَواري مِنَ الْقَـوْمِ مِـنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِه اَيُمْسِكُهُ عَلي هُونٍ اَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ اَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ،» (58 و 59 / نحل) و اينكه مي فرمايد خود را از شرمساري از مردم پنهان مي كند، براي اين است كه ولادت دختر را براي پدر ننگ مي دانستند، و منشأ عمده اين طرز تفكر اين بود كه مردان در چنين مواقعي تصور مي كردند كه اين دختر به زودي بزرگ خواهد شد، و ملعبه و بازيچه جوانان قرار خواهد گرفت، و اين خود نوعي غلبه مرد بر زن است، آن هم در يك امـر جنسي كه به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است، در نتيجه ننگ زبان زد شدنش بـه ريــش پــدر و خانــدان او مي چسبـد.
همين طرزتفكر، عرب جاهليت را واداشت تا دختران بي گناه خودرازنده زنده دفن كنند.
سبــب ديگر قضيــه را كه علــت اولي ايــن انحــراف فكــري بــود در گذشته خوانديــد و خــداي تعالــي در نكــوهش از اين عمــل نكوهيـده، تأكيد كرده و فرمود:
«وَ اِذَا الْمَوْءوُدَةُ سُئِلَتْ؟» (8 / تكوير)
از بقاياي اينگونه خرافات بعد از ظهور اسلام نيز در بين مسلمانان ماند و نسل به نسل از يكديگر ارث بردند، و تاكنون نتوانسته اند لكه ننگ اين خرافات را از صفحه دل بشويند، به شهادت اينكه مي بينيم اگر زن و مردي با يكديگر زنا كنند، ننگ زنا در دامن
زن تا ابــد مي ماند، هرچند كه توبه هم كرده باشد، ولي دامن مرد ننگين نمي شود، هرچند كه توبه هم نكــرده باشد، با اينكــه اسلام اين عمــل نكوهيده را هم براي زن ننگ مي داند، و هم براي مرد، هم او را مستحق حد و عقوبت مي داند و هــم اين را، هم به او صد تازيانــه مي زنـد و هم به اين.

 

زن و موقعيت اجتماعي آن در اسلام

اسلام بين زن و مرد از نظر تدبير شؤون اجتماع و دخالت اراده و عمل آن دو در اين تدبير، تساوي برقرار كرده، علتش هم اين است كه همانطور كه مرد مي خواهد بخورد و بنوشــد و بپوشــد، و ساير حوائجي كه در زنده ماندن خود به آنها محتاج است به
دست آورد، زن نيز همينطــور است، و لذا قـرآن كريـم مي فرمايد: «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ.» پــس همانطــور كه مرد مي توانــد خودش در سرنوشــت خويش تصميــم بگيــرد و خــودش مستقــلاً عمـل كنــد و نتيجــــه عمــل خــــود را مــالــك شــود، همچنيــن زن چنيــن حقـــي را دارد بــــدون هيـــــچ تفـــاوت:
«لَها مــا كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ!» (286 / بقره)
پــس زن و مـرد در آنچه كه اســلام آن را حق مي دانــد برابرنــد، و به حكــم آيــه: «يُحِقُ الْحَقَّ» (24 / شوري)، چيزي كه هست خداي تعالي در آفرينش زن دو خصلت قرار داده كه به آن دو خصلت، زن از مرد امتياز پيدا مي كند.
اول اينكه: زن را در مثل به منزله كشتزاري براي تكون و پيدايش نوع بشر قرار داده، تا نوع بشر در داخل اين صدف تكون يافته و نمو كند، تا به حد ولادت برسد، پس بقاي نوع بشر بستگي به وجود زن دارد، و به همين جهت كه او كشتزار است مانند كشتــزارهاي ديگــر احكامــي مخصوص به خود دارد و با همــان احكام از مــرد ممتاز مي شود.
دوم اينكه: از آنجا كه بايد اين موجود، جنس مخالف خود يعني مرد را مجذوب خود كند، و مرد براي اينكه نسل بشر باقي بماند به طرف او و ازدواج با او و تحمل مشقت هاي خانه و خانواده جذب شــود، خداوند در آفرينــش، خلقت زن را لطيــف قرار داد، و براي اينكه زن مشقــت بچــه داري و رنــج اداره منــزل را تحمــل كند، شعور و احساس او را لطيــف و رقيــق كــرد، و هميــن دو خصوصيــت، كه يكــي در جســم او اســت و ديگــــري در روح او، تأثيــري در وظــايـف اجتمـاعـي محـول بـه او دارد.
اين بود مقام و موقعيت اجتماعي زن، و با اين بيان موقعيت اجتماعي مرد نيز معلوم مي شود و نيز پيچيدگي و اشكالي كه در احكام مشترك بين آن دو و احكام مخصوص به هريك از آن دو، در اســلام هست حــل مي گــردد، همچنانكــه قرآن كريم مي فرمايد:
«وَ لاتَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَليبَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصيــبٌ مِمَّااكْتَسَبْنَ وَاسْئَلُـوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهآِ اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليما.» (32 / نساء)
و منظورش از اين گفتار آن است كه اعمالي كه هريك از زن و مرد به اجتماع خود هديه مي دهد باعث آن مي شود كه به فضلي از خدا اختصاص يابد، بعضي از فضل هاي خداي تعالي فضل اختصاصي به يكي از اين دو طايفه است، بعضي مختص به مردان و بعضي ديگر مختص به زنان است.
مثلاً مرد را از اين نظر بر زن فضيلت و برتري داده كه سهم ارث او دو برابر زن است، و زن را از اين نظر بر مرد فضيلت داده كه خرج خانه را از گردن زن ساقط كرده است، پس نه مرد بايد آرزو كند كه اي كاش خرج خانه به عهده ام نبود، و نه زن آرزو كند كه اي كاش سهم ارث من برابر برادرم بود، بعضي ديگر برتري را مربوط به عمل عامل كرده، نه اختصاص به زن دارد و نه به مرد، بلكه هر كس فلان قسم اعمال را كرد، به آن فضيلت ها مي رســد (چه مرد و چه زن) و هر كس نكرد نمي رسد (باز چه مرد و چه زن) و كســي نمي توانــد آرزو كنــد كه اي كــاش مــن هم فــلان برتــري را مي داشتم، ماننــد فضيلــت ايمان و علــم و عقل و سائر فضائلي كه ديــن آن را فضيلــت مي داند.
اين قسم فضيلت فضلي است از خدا كه به هركس بخواهد مي دهد، و لذا در آخر آيه مي فرمايد: «وَاسْئَلُوااللّهَ مِنْ فَضْلِهآِ،» دليل بر آنچه ذكر كرديم آيه شريفه: «اَلرِّجالُ قَوّامُـونَ...،» است، به آن بياني كه گذشت.
 

احكام مشترك و اختصاصي بين زن و مرد

در اسلام زن در تمامي احكام عبادي و حقوق اجتماعي شريك مرد است، او نيز مانند مردان مي تواند مستقل باشد، و هيچ فرقي با مردان ندارد (نه در ارث و نه در كسب و انجام معاملات، و نه در تعليم و تعلم، و نه در به دست آوردن حقي كه از او سلب شده، و نه در دفاع از حق خود و نه در احكامي ديگر،) مگر تنها در مواردي كه طبيعت خود زن اقتضــا دارد كه با مرد فرق داشته باشد.
و عمده آن موارد مسأله عهده داري حكومت و قضا و جهاد و حمله بر دشمن است، (و اما از صرف حضور در جهاد و كمك كردن به مردان در اموري چون مداواي آسيب ديدگان محروم نيست،) و نيز مسأله ارث است كه نصف سهم مردان ارث مي برد،
و يكي ديگر حجــاب و پوشاندن مواضع زينت بــدن خويــش اســت، و يكــي اطاعــت كردن از شــوهــر در هــر خواسته اي اسـت كه مربوط به تمتــع و بهره بــردن باشــد.
و در مقابل، اين محروميت ها را از اين راه تلافي كرد كه نفقه را يعني هزينه زندگي را بــه گردن پدر و يا شوهــرش انداخته، و بر شوهــر واجب كرده كه نهايت درجه توانائــي خــود را در حمــايــت از همســرش به كــار ببــرد، و حــق تربيــت فرزنــد و پرستاري او را نيز به زن داده اســت.
و اين تسهيلات را هم براي او فراهم كرده كه: جان و ناموسش و حتي آبرويش را (از اينكه دنبال سرش حرف بزنند،) تحت حمايت قرار داده، و در ايام عادت حيض و ايام نفــاس، عبادت را از او ساقــط كرده، و براي او در همه حالات، ارفاق لازم دانسته است.
پس، از همه مطالب گذشته، اين معنا بدست آمد كه زن از جهت كسب علم، بيش از علم به اصول معارف و فروع دين (يعني احكام عبادات و قوانين جاريه در اجتماع) وظيفه وجوبي ديگر ندارد، و از ناحيه عمل هم همان احكامي را دارد كه مردان دارند، به اضافه اينكه اطاعت از شوهرش نيز واجب است، البته نه در هر چيزي كه او بگويد و بخواهد، بلكه تنها در مسأله مربوط به بهره هاي جنسي، و اما تنظيم امور زندگي فردي يعني رفتن به دنبال كار و كاسبي و صنعت، و نيز در تنظيم امور خانه، و نيز مداخله در مصالح اجتماعي و عمومي، از قبيل دانشگاه رفتن و يا اشتغال به صنايع و حرفه هاي مفيد براي عموم و نافع در اجتماعات، با حفظ حدودي كه برايش معين شده، هيچ يك بر زن واجب نيست.
و لازمه واجب نبودن اين كارها اين است كه واردشدنش در هريك از رشته هاي علمــي و كسبــي و تربيتــي و امثــال آن، فضلــي اســت كه خــود نسبـت به جامعه اش تفضل كرده، و افتخاري است كه براي خود كسب نموده، و اسلام هم اين تفاخر را در بين زنان جايز دانسته است، برخلاف مردان كه جز در حال جنگ نمي توانند تفاخــر كنند، و از آن نهي شده اند.
اين بود آنچه كه از بيانات گذشته ما به دست مي آمد كه سنت نبوي هم مؤيد آن است، و اگر بحث ما بيش از حوصله اين مقام طول نمي كشيد، نمونه هائي از رفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله با همسرش خديجه عليهاالسلام و دخترش فاطمه عليهاالسلام و ساير زنانش و زنان امت خود و آنچه درباره زنان سفارش كرده و نيز شمه اي از طريقه ائمه اهل بيت عليهم السلام و زنانشــان ماننــد زينب دختــر علي عليه السلام و فاطمه و سكينه دختر حسين عليه السلام و غير ايشــان را نقل مي كرديم، و نيز پاره اي از كلماتــي كــه در مــورد سفارش درباره زنان، از ايشان رسيده مي آورديم.
 

زيربناي قوانين اجتماعي اسلام در مورد زن و مرد

و اما آن اساسي كه اسلام احكام نامبرده را بر آن اساس تشريع كرده، همانا فطرت و آفرينش است، و كيفيت اين پايه گذاري در آنجاكه درباره مقام اجتماعي زن بحث مي كرديم، روشن شد، ولي در اينجا نيز توضيح بيشتري داده و مي گوئيم: براي جامعه شناس و اهل بحث، در مباحثي كه ارتباط با جامعه شناسي دارد، جاي هيچ شكي نيست كه وظائف اجتماعي و تكاليف اعتباريي كه منشعب از آن وظائف مي شود، سرانجام بايد منتهي به طبيعت شود، چون اين خصوصيت توان طبيعي انسان بود كه از همان آغاز خلقتش او را به تشكيل اجتماع نوعي هدايت كرد، به شهادت اينكه مي بينيم هيچ زماني نبوده كه نوع بشر، داراي چنين اجتماعي نوعي نبوده باشد، البته نمي خواهيم بگوئيم اجتماعي كه بشر طبق مقتضاي طبيعتش تشكيل مي داده، همواره سالم هم بوده، نه، ممكن است عواملي آن اجتماع را از مجراي صحت و سلامت به سوي مجراي فساد كشانده باشد، همانطور كه ممكن است عواملي بدن طبيعي و سالم آدمي را از تماميــت طبيعــي آن خــارج نمــوده و بــه نقــص در خلقــت گرفتــارش كنــد، و يــا آن را از صحــــت طبيعــي به درآورده و مبتــلا بــه بيمــاري و آفتــــش سازد.
پس اجتماع با تمامي شؤون و جهاتش چه اينكه اجتماعي صالح و فاضل باشد و چه فاسد، بالاخره منتهي به طبيعت مي شود، چيزي كه هست آن اجتماعي كه فاسد شده، در مسيــر زندگيــش به عاملي برخورده اســت كه فاسدش كرده، و نگذاشتــه به آثار خوب اجتمــاع برســد (به خلاف اجتماع فاضل.)
پس اين يك حقيقت است كه دانشمندان در مباحث اجتماعي خود يا تصريحا و يا بطور كنايه به آن اشاره كرده اند، و قبل از همه آنان كتاب خداي عزوجل با روشن ترين و واضح ترين بيان، به آن اشاره كرده و فرموده:
«الَّــذي اَعْطــــي كُـــلَّ شَــيْ ءٍ خَلْقَــهُ ثُــمَّ هَــدي!» (50 / طه) و نيــز فــرمـــوده:
«اَلَّــذي خَلَـقَ فَسَــوّي، وَ الَّـــذي قَــــدَّرَ فَهَــــدي،» (2 و 3 / اعلـي) و نيـز فرموده:
«وَ نَفْــسٍ وَ مــا سَوّيهــا، فَــاَلْهَمَـهــــا فُجُــورَهــا وَ تَقْــويهــا،» (7 و 8 / شمـس)
و آيات ديگر كه متعرض مسأله قدر است.
پس تمامي موجودات و از آن جمله انسان در وجودش و در زندگيش به سوي آن هدفي كه براي آن آفريده شده، هدايت شده است، و در خلقتش به هر جهاز و ابزاري هم كه در رسيدن به آن هدف به آن جهاز و آلات نيازمند است مجهز گشته و زندگي با قوام و سعادتمندانه اش، آن قسم زندگي اي است كه اعمال حياتي آن منطبق با خلقت و فطرت باشد، و انطباق كامل وتمام داشته باشد و وظائف و تكاليفش درآخرمنتهي به طبيعت شود، انتهائي درست و صحيح،واين همان حقيقتي است كه آيه زيربدان اشاره نموده و مي فرمايد:
«فَــاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْهــا لا تَبْــديلَ لِخَلْـقِ اللّــهِ ذلِـكَ الدّيــنُ الْقَيِّـمُ،»
«رو به سوي ديني بياور كه افراط و تفريطي از هيچ جهت ندارد، ديني كه بر طبق آفرينش تشريع شده، آفرينشي كه انسان هم يك نوع از موجودات آن است، انساني كه خلقت او و فطرتش تبديل پذير نيست، دين استوار هم، چنين ديني است.» (30 / روم)
 

اقتضائات فطرت در تساوي وظائف و حقوق اجتماعي زن و مرد

حال ببينيم فطرت در وظايف و حقوق اجتماعي بين افراد چه مي گويد، و چه اقتضائي دارد؟ با در نظر داشتن اين معنا كه تمامي افراد انسان داراي فطرت بشري هستند، مي گوئيم: آنچه فطرت اقتضا دارد اين است كه بايد حقوق و وظائف يعني گرفتني ها و دادني ها بين افراد انسان مساوي باشد، و اجازه نمي دهد يك طائفه از حقوق بيشتري برخوردار و طائفه اي ديگر از حقوق اوليه خود محروم باشد، ليكن مقتضاي اين تساوي در حقوق، كه عدل اجتماعي به آن حكم مي كند، اين نيست كه تمامي مقام هاي اجتماعي متعلق به تمامي افراد جامعه شود (و اصلاً چنين چيزي امكان هم ندارد،) چگونه ممكن است مثلاً يك بچه، در عين كودكيش و يك مرد سفيه نادان در عين ناداني خود، عهده دار كار كسي شود كه هم در كمال عقل است، و هم تجربه ها در آن كار دارد، و يا مثلاً يك فرد عاجز و ضعيف عهده دار كار كسي شود كه تنها كسي از عهده اش برمي آيد كه قوي و مقتدر باشد، حال اين كار مربوط به هر كسي كه مي خواهد باشد، براي اينكه تساوي بين صالح و غيرصالح، افساد حال هر دو است، هم صالح را تباه مي كند و هم غيرصالح را.
بلكه آنچه عدالت اجتماعي اقتضا دارد و معناي تساوي را تفسير مي كند اين است كه در اجتماع، هر صاحب حقي به حق خود برسد، و هركس به قدر وسعش پيش برود، نه بيش از آن، پس تساوي بين افراد و بين طبقات تنها براي همين است كه هر صاحب حقي، به حق خاص خود برسد، بدون اينكه حقي مزاحم حق ديگري شود، و يا به انگيزه دشمني و يا تحكم و زورگوئي يا هر انگيزه ديگر به كلي مهمل و نامعلوم گذاشته شود، و يا صريحا باطل شود، و اين همان است كه جمله: «وَ لَهُنَّ مِثْـلُ الَّذي عَلَيْهِنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلـرِّجالِ عَلَيْهِـنَّ دَرَجَـةٌ...،» (228 / بقره) به آن بيانــي كه گذشت، به آن اشاره مي كنــد، چون جمله نامبــرده در عين اينكه اختلاف طبيعــي بين زنــان و مــردان را مي پذيــرد، بــه تســاوي حقــوق آن دو نيــز تصريــح مي كند.
از سوي ديگر مشترك بودن دو طائفه زن و مرد در اصول مواهب وجودي، يعني در داشتن انديشه و اراده، كه اين دو، خود مولد اختيار است، هستند، اقتضاء مي كند كه زن نيز در آزادي فكر و اراده و در نتيجه در داشتن اختيار، شريك با مرد باشد، همانطور كه مرد در تصرف در جميع شؤون حيات فردي و اجتماعي خود به جز آن مواردي كه ممنــوع اســت، استقــلال دارد، زن نيــز بايــد استقــلال داشتــه باشــد، اســــلام هــم كــه دين فطري است اين استقــلال و آزادي را به كاملتريــن وجه بــه زن داده،

1- الميــــــــــــــــــزان ج: 2 ص: 393 .

 

اعلاميه قرآني در حقوق زن، و تفاوت هاي طبيعي زن و مرد

زن از بركت اسلام مستقل به نفس و متكي بر خويش گشت، اراده و عمل او كه تا ظهور اسلام گره خورده به اراده مرد بود، از اراده و عمل مرد جدا شد، و از تحت ولايت و قيمومت مرد درآمد، و به مقامي رسيد كه دنياي قبل از اسلام با همه قدمت خود و در همه ادوارش، چنين مقامي به زن نداده بود، مقامي به زن داد كه در هيچ گوشه از هيچ صفحه تاريخ گذشته بشر چنين مقامي براي زن نخواهيد يافت، و اعلاميه اي در حقوق زن همانند اعلاميه قرآن كه مي فرمايد:
«فَــلا جُنــاحَ عَلَيْكُــمْ فيمــا فَعَلْــنَ في اَنْفُسِهِــنَّ بِالْمَعْــرُوفِ...» نخواهيــد جست.
ليكن اين به آن معنانيست كه هرچه از مرد خواسته اندازاو هم خواسته باشند، در عين اينكه درزنان عواملي هست كه درمردان نيزهست،زنان ازجهتي ديگربامردان اختلافدارند.
(البته اين جهت كه مي گوئيم جهت نوعي است نه شخصي، به اين معنا كه متوسط از زنــان در خصوصيات كمالــي، و ابزار تكامــل بدني عقب تر از متوسط مردان هستند.)
سخن ساده تر اينكه: هرچند ممكن است، يك يا دو نفر زن فوق العاده و همچنين يك يا دونفر مرد عقب افتاده پيداشود، ولي به شهادت علم فيزيولژي زنان متوسط از نظر دماغ (مغز) و قلب و شريان ها و اعصاب و عضلات بدني و وزن، با مردان متوسط الحال
تفاوت دارند، يعني ضعيف تر هستند.
و همين باعث شده است كه جسم زن لطيف تر و نرم تر، و جسم مرد خشن تر و محكم تر باشد و احساسات لطيف از قبيل دوستي و رقت قلب و ميل به جمال و زينت بر زن غالب تر و بيشتر از مرد باشد و در مقابل، نيروي تعقل بر مرد غالب تر از زن باشد، پس حيات زن، حياتــي احساسي است، همچنانكــه حيات مــرد، حياتــي تعقلــي است.
و به خاطر همين اختلافي كه در زن و مرد هست، اسلام در وظائف و تكاليف عمومي و اجتماعي كه قوامش با يكي از اين دو چيز يعني تعقل و احساس است، بين زن و مرد فرق گذاشته، آنچه ارتباطش به تعقل بيشتر از احساس است (از قبيل ولايت و قضا و جنگ) را مختص به مردان كرد، و آنچه از وظايف كه ارتباطش بيشتر با احساس است تا تعقــل مختص به زنــان كرد، ماننــد پرورش اولاد و تربيت او و تدبير منزل و امثال آن.
 

حكمت موجود در اختلاف سهم الارث بين زن و مرد

قانون الهي مشقت بيشتر وظايف مرد را از اين راه جبران كرده كه: سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد، (معناي اين در حقيقت آن است كه نخست سهم ارث هر دو را مســاوي قرار داده باشد، بعدا ثلــث سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه اي كه مرد به زن مي دهد.)
و به عبارتي ديگر اگر ارث مرد و زن را هيجده تومان فرض كنيم، به هر دو نه تومان داده و سپس ســه تومان از آن را (كه ثلث سهــم زن است،) از او گرفتــه و به مرد بــدهيــم، سهم مــرد دوازده تومــان مي شود، براي ايــن كه زن از نصــف ايــن) دوازده تومــان هم سـود مي برد.
در نتيجه، برگشت اين تقسيم به اين مي شود كه آنچه مال در دنيا هست دو ثلثش از آن مردان است، هم ملكيت و هم عين آن، و دو ثلث هم از آن زنان است، كه يك ثلث آن را مالــك هستنـد، و از يك ثلــث ديگر كه گفتيــم در دســت مــرد است، ســود مي برنــد.
پس، از آنچه كه گذشت روشن شد كه غالب مردان (نه كل آنان) در امر تدبير قوي ترنـد، و در نتيجـه، بيشتـر تدبيـر دنيـا و يا به عبــارت ديگر، توليــد به دست مردان است، و بيشتر سودها و بهره گيري و يا مصــرف، از آن زنــان است، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد.
اســلام علاوه بر آنچه كه گذشــت تسهيلات و تخفيف هائــي نسبت به زنــان رعايت نموده، كه بيان آن نيز گذشت.
(بحــث مفصلي درباره قوانيــن ارث و اصول آن در ذيل آيه 11 تا 14 سوره نساء در جلـــد 4 الميــزان صفحــــه 325 آمــــده كــه محققيــــن عزيــز را بــراي مراجعه و مطالعه به آن دعوت مي كنيم.)

Share