جلسه سوم؛گستره نظام فکری/بخش دوم

سلسله جلسات تبیین و توضیح نظام فکری در منطق توحید / آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

- شکل‌گیری علوم انسانی هماهنگ با علوم تجربی و بر پایه فلسفه‌های پایه
علوم انسانی مبتنی بر علوم تجربی و براساس  فلسفه‌های پایه، شکل می‌گیرد؛ یعنی روانشناسی، جامعه شناسی و علوم اجتماعی مبتنی بر همین علوم هستند و آنچه شما در فلسفه فیزیک می‌گویید و آن نظریه‌ای که در فلسفه فیزیک حاکم می‌شود، در روانشناسی هم حضور دارد؛ یعنی قواعد عمومی و بنیادی رفتار ماده، بر رفتار روانی انسان هم حاکم است. همچنین قواعدی که برای کمّی سازی رفتار ماده تبیین می‌شود ( آنچه در فلسفه ریاضی گفته می‌شود) بر شناسایی رفتار انسان و رفتار جامعه حکومت می‌کند.
بنابراین انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی که رفتارهای اجتماعی را قاعده مند می‌کنند مبتنی بر همان علوم پایه هستند و ارزش‌ها و جهت گیری‌ها و غایات و مطلوبیت‌های اجتماعی و به دنبال آن، نظام دستوری و حقوقی جامعه از همین علوم انسانی، ناشی می‌شوند. بنابراین اینها مبدأ پیدایش ارزش‌های اجتماعی هستند و خود این علوم تحت تأثیر دانش‌های تجربی علوم پایه می‌باشند. پس در تفکر مدرن، علوم پایۀ حسی، بنیان ارزش‌های اجتماعی را شکل می‌دهند. این یک نوع طبقه بندی است که در این طبقه بندی بینش مادی بر منظومه اطلاعات یک جامعه حاکم می‌شود و مجموعه علوم یک جامعه را بر مبنای بینش‌های عام حسی هماهنگ می‌کند. البته نه اینکه تنها گرایشی که در دوره مدرن بر دنیای علم حاکم بوده همین گرایش بوده است، اما گرایش غالب و تأثیرگذار بر عرصه توسعه علوم، گرایشی بوده که در تحلیل عام هستی٬ رفتار ماده را حسی تحلیل کرده و رابطه این رفتار را با قبل و بعد خودش بریده است.
- حاکمیت فلسفه چگونگی رفتار ماده همراه با روش تجربی بر تمدن مادی
اساساً آنچه در دوره علم مدرن پیدا شده این است و خودشان هم مثل بیکن و دیگران تصریح دارند. ما به جای این‌که به تحلیل چرایی‌ها بپردازیم و غایات فلسفی پدیده‌ها یا حتی مبادی پدیده‌ها را توضیح دهیم تا بفهمیم چه کسی این عالم را خلق کرده و یا این پدیده‌ها در جهت چه غایتی اتفاق می‌افتند، بیشتر می‌خواهیم چگونگی رفتار ماده را کشف کنیم و متد ما هم در کشف این رفتار، بیشتر، متد تجربی است. به خصوص در دوره حاکمیت اندیشه‌های پوزیتیویستی کاملاً این اندیشه‌ها بر فرآیند توسعه علمی حاکم بوده است. البته این اندیشه‌ها به تدریج در معرض بازنگری قرار دارد، ولی شاید حدود چند قرن همین اندیشه‌ها بر توسعه علم در غرب حاکم بوده است. اگر ما بخواهیم یک طبقه بندی برای مجموعه اندیشه‌ها، دانش‌ها و مجموعه علومی که در دستگاه حسی وجود دارد ارائه دهیم این‌گونه است که یک علومی بینش‌ها و نگرش‌های کلی نسبت به جهان را شکل می‌دهند و در سایه آنها دانش‌های کاربردی تجربی شکل می‌گیرند که کارآمدی‌های خاص از آنها ناشی می‌شود و در سایه آنها دانش‌های انسانی و علوم انسانی ـ اعم از انسان شناسی و جامعه شناسی و علوم اجتماعی ـ که رفتار انسان را قاعده مند می‌کنند٬ پدید می‌آیند. پس، این یک منظومه فکری است که جهت گیری حسی بر کل آن حاکم است.
اگر بتوان یک منطق عام و یک نظام منطقی تولید کرد که مجموعه پژوهش‌های جامعه بر محور این طبقه بندی هماهنگ شود طبیعی است که براساس این طبقه بندی همه دانش‌ها بر محور بنیادهای حسی و حس گرایی هماهنگ می‌شوند و کارآمدی شان هم در جهت توسعه حسی خواهد بود. در این نگاه، علوم اجتماعی تابع علوم پایه هستند؛ یعنی فلسفه فیزیک و فلسفه زیست بر علوم اجتماعی حاکم است و وقتی می‌خواهید در علوم اجتماعی پدیده‌های اجتماعی را بشناسید و قاعده مند کنید همان بنیادهایی که در فلسفه فیزیک یا در فلسفه ریاضی و یا در فلسفه زیست پذیرفته اید به کار می‌گیرید.
- قرار گرفتن دین شناسی در زیر مجموعه علوم اجتماعی در این طبقه‌بندی
به ‏طور طبیعی اگر چنین روالی طی شود، دین هم یکی از پدیده‌های اجتماعی خواهد بود. وقتی شما می‌خواهید پیدایش دین و تحولات ادیان را در طول تاریخ شناسایی کنید در واقع می‌خواهید یکی از تجلیات ماده را بر پایه همان مفاهیم بنیادی و علوم پایه بشناسید. براین اساس، دین شناسی یکی از شاخه‌های علوم اجتماعی یا زیر بخش یکی از گرایش‌های جامعه شناسی می‌شود و کل دین و مفاهیم دینی زیرمجموعه علوم انسانی قرار می‌گیرند؛ یعنی جایگاه دین در حدّ بخشی از علوم اجتماعی تنزل پیدا می‌کند. لذا در طبقه بندی کتابخانه‌های غرب مثل طبقه بندی جان دیوئی و امثال این‌ها، دین، زیرمجموعه علوم اجتماعی و کتُب مربوط به ادیان  زیرمجموعه علوم اجتماعی و علوم انسانی  و خود این‌ها زیر مجموعه علوم پایه جای می‌گیرند. البته این تنها طبقه‏بندی موجود نیست، بلکه در طبقه‏بندی‌های کتابخانه‏ای، مدل‌های متفاوتی حاکم است، ولی این مدل، ناشی از نوع نگاهی است که به سامان بخشی علوم و فرآوری اطلاعات اجتماعی وجود دارد که چگونه می‏خواهند اطلاعات اجتماعی را سامان بخشی کنند و به یک وحدت برسانند.
3- طبقه بندی حاکم بر علوم درتمدن الهی
در نقطه مقابل اگر جهتی که بر توسعه علوم و بر هماهنگ سازی اطلاعات اجتماعی حاکم می‌شود، جهت توسعه تقرب باشد، حتماً مفاهیم ارزشی؛ یعنی اعتقادات و اخلاق و احکام در صدر قرار می‌گیرند.
- حاکمیت ارزش بر بینش و بینش بر دانش
البته مقصود از اخلاق و اعتقادات و احکام، صرفاً اخلاق و اعتقادات و احکام فردی نیست، بلکه منظور نظام ارزشی، توصیفی و تکلیفی است که از دین استنتاج و شامل عرفان حکومتی، اخلاق حکومتی، فقه حکومتی ـ که کلام حکومتی و فلسفه حکومتی هم زیرمجموعه همین بحث هستند ـ می‏شود که این‌ها در صدر قرار می‌گیرند و براساس آنها بینش‌های اجتماعی ( معقولیت اجتماعی و عقلانیت اجتماعی) که می‌خواهد دانش اجتماعی را شکل بدهد، پدیدار می‌شود. مثلاً فلسفه چگونگی یا فلسفه چه نسبتی؛ فلسفه‌ای که می‌خواهد نسبت‌ها و چگونگی‌ها را تعریف کند؛ فلسفه‌ای که بنیان شکل‏گیری معادلات و مدل‏های اجرایی است ونیز فلسفه‏های مضاف مثل فلسفه علم در گرایش‌های مختلف، خود زیرمجموعه آن دسته از اعتقادات و احکام توصیفی و ارزشی و تکلیفی می‏شوند که از وحی استنتاج می‏شود؛ یعنی معرفت‌های دینی اعم از معرفت‌هایی که ناظر به حوزه ارزش یا حوزه دانش یا حوزه بینش هستند، برکارکرد عقلانیت بشر مقدم می‏شوند. در این طبقه‏بندی معرفت‌های دینی اعم از معرفت‌های ارزشی، توصیفی و تکلیفی به منزله اصول اعتقادات و بنیاد علوم و بنیاد بینش‌ها و معقولیت‌ها محسوب می‌شوند و معقولیت‌ها بنیاد علوم و دانش‌ها را پی می‏ریزند.
- شکل گیری نظام معقولیت ( فلسفه چگونگی٬ فلسفه ریاضی و فلسفه‌های مضاف) براساس مبانی پیشین
بنابراین، این طبقه بندی کاملاً با آن طبقه بندی متفاوت است. در این طبقه بندی، شما اخلاق، اعتقادات و تکلیف را دارید؛ یعنی نظام ارزشی، نظام توصیفی و نظام تکلیفی را که معارف دینی هستند بالا قرار می‌دهید و زیر مجموعه آنها نظام معقولیت و نظام اندیشه‌های نظری مثل « فلسفه چگونگی» و « فلسفه چه نسبتی» که فلسفه ریاضی و فلسفه مدل سازی است و بعد از آن فلسفه‏های مضاف مثل فلسفه حقوق، فلسفه اقتصاد، فلسفه اخلاق را قرار می‌دهید، سپس براساس این‌ها، دانش‌ها و علوم را اعم از علوم انسانی و تجربی، می‏سازید.
- شکل گیری علوم انسانی و علوم تجربی بر پایه بینش‌ها (نظام معقولیت)
از این منظر، انسان شناسی و جامعه شناسی و علوم تجربی زیرمجموعه بینش‌های دیگر قرار می‌گیرند. این مطلب نشان می دهد که طبقه بندی چقدر تغییر می‌کند. مثلاً یکبار فلسفه فیزیک، ریاضی و زیست به منزله اصول اعتقادات، شالوده و محور هماهنگ سازی علوم قرار می گیر‌د و به دنبال آن علوم تجربی و بعد علوم انسانی  می‌آید؛ یعنی علوم روانشناسی و جامعه شناسی و علوم اجتماعی  در درجه آخر قرار می گیر‌د و از دل این علوم، ارزش‌ها و نظام ارزشی و دستوری و حقوقی جامعه استنتاج می‌شود و این غیر از آن نظام ارزشی، دستوری و حقوقی جامعه است که از دین استنتاج می شود تا معرفت‌های دینی در صدر بنشینند و سپس عقلانیت اجتماعی شکل بگیرد و بر مبنای آن، دانش‌های اجتماعی و کارکردهای عینی جامعه پدید آید.
4- تفاوت طبقه‌بندی علوم در دو بینش مادی و الهی
بنابراین نوع دسته بندی متفاوت است. در یک جا  بینش‌ها مقدم بر دانش‌ها و دانش‌ها مقدم بر ارزش‌ها می‌شوند. در جای دیگر به عکس، ارزش مقدم بر بینش و بینش مقدم بر دانش می‌شود. همچنین طبقه بندی‌ها هم متفاوت می‌شود. مثلاً در بینش مادی، علوم به  فلسفه فیزیک، فلسفه ریاضی، فلسفه زیست و سپس به فیزیک تجربی، شیمی تجربی، زیست شناسی تجربی و بعد هم علوم انسانی به روانشناسی، جامعه شناسی و علوم اجتماعی تقسیم می شود. اما در طرف دیگر، نظام ارزشی، توصیفی و تکلیفی برآمده از دین را داریم که معرفت‌های دینی هستند. بعد فلسفه چگونگی که چگونگی تغییرات را توصیف نظری می‌کند و سپس فلسفه ریاضی و بعد هم فلسفه‌های مضاف که بعد از آن٬ کل علوم شکل می‌گیرند. در اینجا انسان‏شناسی و جامعه‏شناسی بر علوم تجربی حاکم می‏شوند نه اینکه علوم تجربی بر علوم انسانی حاکم شوند. این سیر کاملاً با آن سیر متفاوت است و طبیعی است که محصولش هم کاملاً متفاوت خواهد بود.
پس در دستیابی به یک منظومه فکری واحد در جامعه ممکن است دو جهت گیری و دو گرایش داشته باشیم که این دو گرایش دو نوع طبقه بندی و دو نوع نظم را بر علوم حاکم می‌کنند. اولین اصل واصلی ترین عاملی که بر طبقه بندی علوم و هماهنگ سازی آنها تأثیر می‌گذارد، گرایش و جهت گیری اجتماعی است که نظام فکری جامعه را جهت می‌دهد. بنابراین اگر در جامعه یک گرایش وجود داشته باشد، نظام گرایشی جامعه بر منظومه فکری و بر دانش اجتماعی حکومت می‌کند. اگر گرایشی که در جامعه وجود دارد بر محور دین و به سمت توسعه بندگی خدای متعال باشد و بخواهد بندگی خدای متعال را بر همه عرصه‌های حیات حاکم کند، طبیعتاً طبقه بندی خاصی برای علوم جامعه ایجاد می‌کند و اگر گرایش حاکم، گرایش توسعه مادی و گرایش به سمت توسعه خود محوری باشد، طبیعی است که نتیجه این گرایش، دست‌یابی به یک نظام علمی و اطلاعاتی و نوع  دیگری از طبقه بندی علوم می‌شود که کارکرد این نظام اطلاعاتی متناسب با این دو گرایش و جهت گیری است. این اولین اصلی است که در طبقه بندی علوم و نظام بخشی به اطلاعات جامعه باید مورد توجه قرارگیرد و البته بعد از این نیز عوامل دیگری هم وجود دارد. مثلاً برای سامان دادن علوم یک جامعه  متناسب با یک گرایش، باید یک دستگاه منطقی ساخت تا روش و متدی که بر تحقیقات یک جامعه حاکم می‌شود با آن گرایش اجتماعی متناسب باشد. براین اساس، نظام‌های منطقی جوامع متفاوت می‌شوند؛ یعنی روش پژوهش و روش دست‌یابی به علوم در یک جامعه دینی قاعدتاً باید با روش دست‌یابی به علوم در یک جامعه غیر دینی متفاوت باشد.
بنابراین باید یک نظام منطقی داشت که این نظام منطقی عام، همه عرصه‌های حیات علوم یک جامعه را تحت پوشش قرار دهد و فرهنگ جامعه را اعم از فرهنگ بنیادی و تخصصی و عمومی سامان دهی کند. این نظام منطقی، در دو دستگاه متفاوت و با محصولی متفاوت است؛ یعنی مفاهیم بنیادی یک جامعه در یک نظام مادی، غیر از نظام الهی است. بر همین اساس مفاهیم تخصصی و فرهنگ عمومی جامعه و طبیعتاً کارکردهای علمی جامعه هم متفاوت خواهد شد.
در قدم بعد برای این‌که بتوانیم پژوهش‌های یک جامعه را مدیریت کنیم نیاز به یک مدیریت شبکه‏ای است که این مدیریت با تغییر جهت‏گیری اجتماعی متفاوت می‌شود. بنابراین نظام گرایشی جامعه و به دنبال آن نظام منطق‌های جامعه و هم‌چنین روش مدیریت تحقیقات در جامعه متفاوت می‌شود و طبیعتاً دو منظومه متفاوت علمی درست می‌شود. البته بین مدل مادی محض و مدل الهی، مدل‌های میانی هم وجود دارد که در آنجا ممکن است جهت گیری جامعه جهت گیری التقاطی باشد. اگر جهت گیری جامعه التقاطی باشد بدین معنی است که گرایش، التقاطی است؛ یعنی هم میل به خدا و هم میل به دنیا دارد. طبیعتاً نظام فرهنگی جامعه و مدل طبقه بندی علوم آن نیز مدل التقاطی خواهد شد. البته نکات دیگری هم پیرامون این موضوع وجود دارد که اگر خدای متعال توفیق داد در در جای خود بحث خواهد شد.
*******************************
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

Share