اشعار

ما بین هزاران دست رد سرگردان / شاعر : امید مهدی نژاد

ما بین هزار دستِ رد، سرگردان

می خواستم از خدا بگویم که نشد / شاعر : امید مهدی نژاد

می خواستم از خدا بگویم، که نشد

روزم که به شب رسید شب را چه کنم / شاعر : امید مهدی نژاد

جای تو هنوز در جهانم خالی است / شاعر : امید مهدی نژاد

گفتم که از آن طریق برمی گردی

ابرم ز بادها مایوسم / شاعر : امید مهدی نژاد

ابرم، اما ز بادها مأیوسم

شرح زلفش شیخ اجل می طلبد / شاعر : امید مهدی نژاد

عمری به بلندای ازل می طلبد

گم شد در قیل و قال گم شد سخنم / شاعر : امید مهدی نژاد

گم شد در قیل و قال، گم شد سخنم

این بود عدالتی که دیشب گفتی / شاعر : امید مهدی نژاد

 از دولت ِ مردمِ مهذب گفتی

بر دوش پیاده ها سواری کردند / شاعر : امید مهدی نژاد

بر گُرده ی ساده ها سواری کردند

گندم را از دهان مردم نبرید / شاعر : امید مهدی نژاد

 پیشانیِ سرنوشت ارزانیِ تان