گل ها همه آفتابگردانند

 از قضا یک روز صبح زود می بینی دوست داری زود برخیزی / شاعر : قیصر امین پور

آسمان را...!
ناگهان آبی است!

امروز هم ما هر چه بوده‌ایم، همانیم / شاعر : قیصر امین پور

امروز هم
ما هرچه بوده‌ایم، همانیم

گفتند : باید سوخت / گفتند : باید ساخت / شاعر : قیصر امین پور

پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟

دیوار چیست؟ / شاعر : قیصر امین پور

دیوار چیست؟
آیا به جز دو پنجره ی رو به روی هم
اما
بی منظره؟

ای درخت آشنا شاخه های خویش را ناگهان کجا جا گذاشتی؟ / شاعر : قیصر امین پور

ای درخت آشنا
شاخه های خویش را    

آیینه ها دچار فراموشی اند / شاعر : قیصر امین پور

آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو
ورد زبانِ کوچه ی خاموشی

اینجا همه هر لحظه می پرسند: / شاعر : قیصر امین پور

اینجا همه هر لحظه می پرسند:
«حالت چطور است؟»
اما کسی یک بار

 سرنوشت من سرودن است! / شاعر : قیصر امین پور

تکیه داده ام به باد
با عصای استوایی ام
روی ریسمان آسمان

در خواب های کودکی ام هر شب طنین سوت قطاری از ایستگاه می گذرد / شاعر : قیصر امین پور

در خوابهای کودکی ام

از نثار يک دريغ هم دريغ مي کنيم؟ / شاعر : قیصر امین پور

ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا