12: ذوالقرنین

12: ذوالقرنین

اشاره

آخرین آیهای که با یسئلونک شروع میشود، در مورد ذوالقرنین است قرآن مجید در این زمینه میفرماید:
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً* إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً* فَأَتْبَعَ سَبَباً* حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً* قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً* وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً* ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً* حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْنَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً* کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً»؛
و از تو درباره «ذو القرنین» میپرسند؛ بگو: «به زودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد».* ما به او در روی زمین، قدرت و حکومت دادیم؛ و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم.* او از این اسباب، پیروی (و استفاده) کرد.
* تا هنگامی که به غروبگاه آفتاب رسید؛ (در آنجا) چنان به نظرش آمد که خورشید در چشمه تیره و گلآلودی غروب میکند؛ و در آنجا قومی را یافت؛ گفتیم: «ای ذو القرنین! یا (آنان را) مجازات میکنی، و یا روش نیکویی در مورد آنها انتخاب مینمایی»؟* گفت: «امّا کسی را که ستم کرده است، مجازات خواهیم کرد؛ سپس به سوی پروردگارش باز گردانده میشود، و خدا او را مجازات شدیدی خواهد کرد!* و امّا کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانی به او خواهیم داد».* سپس (بار دیگر) از اسبابی (که در اختیار داشت) بهره گرفت.* تا زمانی که به خاستگاه خورشید رسید؛ (در آنجا) دید خورشید بر جمعیّتی طلوع میکند که در برابر (تابش) آفتاب پوششی برای آنها قرار نداده بودیم. (وسایبانی نداشتند)* (آری) این چنین بود (کار ذو القرنین)! و ما به خوبی بر آنچه نزد او بود احاطه داشتیم!».(1)

 

سرگذشت شگفت آور ذوالقرنین

در بحث پیرامون روح گفتیم: گروهی از قریش به این فکر افتادند که: پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را به اصطلاح، آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود «مدینه» سه مسأله طرح کردند:
یکی تاریخچه اصحاب کهف، دیگری مسأله روح و سوم سرگذشت ذوالقرنین که: پاسخ مسأله روح درسوره «اسراء» آمده، وپاسخ دو سؤال دیگر در سوره «کهف».
اکنون نوبت داستان «ذو القرنین» است:
در سوره «کهف»، به سه داستان اشاره شده که، هر چند ظاهراً با هم مختلفند امّا دارای یک قدر مشترک میباشند، (داستان اصحاب کهف، موسی و خضر، و ذوالقرنین).

1- سوره کهف، آیات 83 تا 91.

این هر سه مشتمل بر مسائلی است که ما را از محدوده زندگی معمولی، بیرون میبرد و نشان میدهد: عالم و حقایق آن، منحصر به آنچه میبینیم و به آن خو گرفته ایم نیست.
داستان ذو القرنین درباره کسی است که: افکار فلاسفه و محقّقان را از دیر زمان تاکنون، به خود مشغول داشته، و برای شناخت او تلاش فراوان کردهاند.
ما نخست، به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین- که مجموعاً 16 آیه است- میپردازیم که: قطع نظر از شناخت تاریخی شخص او، خود درسی است بسیار آموزنده و پر از نکته.
سپس، برای شناخت شخص او با استفاده از قرائن موجود در این آیات، روایات و گفتار مورّخان، وارد بحث میشویم.
و به تعبیر دیگر، ما نخست از «شخصیّت» او سخن میگوییم، و آنچه از نظر قرآن اهمیّت دارد، همان موضوع اوّل است.
نخستین آیه میگوید: «از تو درباره ذو القرنین سؤال میکنند» «وَیَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ».
«بگو: به زودی گوشهای از سرگذشت او را برای شما بازگو میکنم» «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً».
تعبیر به «سَأَتْلُوا» با توجّه به این که: «سین» معمولًا برای آینده نزدیک است،- در حالی که در این مورد پیامبر صلی الله علیه و آله بلا فاصله از ذو القرنین سخن میگوید- ممکن است برای رعایت ادب، در سخن بوده باشد، ادبی که آمیخته با ترک عجله و شتابزدگی است، ادبی که مفهومش دریافت سخن از خدا و سپس بیان برای مردم است.
به هر حال آغاز این آیه، نشان میدهد: داستان «ذو القرنین» قبلًا در میان مردم مطرح بوده، منتها اختلافات یا ابهاماتی آن را فراگرفته بود، به همین دلیل، از پیامبر صلی الله علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.
آنگاه میافزاید: «ما در روی زمین او را تمکین دادیم» (قدرت، ثبات، نیرو و حکومت بخشیدیم) «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْا رْضِ».
«و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم» «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً».
گر چه، بعضی از مفسّران خواستهاند، مفهوم «سَبَب» را- که در اصل به معنای طنابی است که به وسیله آن از درختان نخل بالا میروند، و سپس به هر گونه وسیله اطلاق شده- در مفهوم خاصّی محدود کنند، ولی پیداست آیه، کاملًا مطلق است، و مفهوم وسیعی دارد و نشان میدهد که: خداوند اسباب وصول به هر چیزی را در اختیار «ذو القرنین» گذارده بود:
عقل و درایت کافی، مدیریّت صحیح، قدرت و قوّت، لشگر و نیروی انسانی، و امکانات مادّی، خلاصه آنچه از وسائل معنوی و مادّی برای پیشرفت و رسیدن به هدفها لازم بود، در اختیار او نهادیم.
«او هم از این وسائل استفاده کرد» «فَأَتْبَعَ سَبَباً».
«تا به غروبگاه آفتاب رسید» «حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ».
«در آنجا احساس کرد که: خورشید در چشمه یا دریای تیره و گلآلودی فرو میرود» «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ».(1)
«و در آنجا گروهی از انسانها را یافت» (که مجموعهای از انسانهای نیک و بد بودند) «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً».

1- « حَمِئَةٍ» در اصل به معنای« گل سیاه و بد بو»، و یا به تعبیر دیگر« لجن» است و این نشان میدهد: سرزمینی را که« ذو القرنین» به آن رسیده بود دارای لجنزارهای فراوان بود، به طوری که« ذو القرنین» به هنگام غروب آفتاب، احساس میکرد خورشید در آن لجنزارها فرو میرود، همان گونه که همه مسافران دریا و ساحلنشینان، چنین احساسی را درباره خورشید دارند که در دریا غروب میکند و یا از دریا سر برمیآورد.

«به ذو القرنین گفتیم: آیا میخواهی آنها را مجازات کنی و یا طریقه نیکوئی را در میان آنها انتخاب نمائی» «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً».(1)
بعضی از مفسّران از تعبیر «قُلْنا» (ما به ذو القرنین گفتیم) میخواهند نبوّت او را استفاده کنند، ولی این احتمال، نیز وجود دارد که: منظور از این جمله الهام قلبی باشد، که در مورد غیر پیامبران نیز، وجود داشته، امّا نمیتوان انکار کرد که: این تعبیر، بیشتر نبوّت را در نظر انسان مجسم میکند.
ذو القرنین «گفت: امّا کسانی که ستم کرده (و به ستم خود ادامه دهند) آنها را مجازات خواهیم کرد» «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ».
«سپس به سوی پروردگارش بازمیگردد و خداوند او را عذاب شدیدی خواهد نمود» «ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً».(2)
این ظالمان وستمگران، هم مجازات این دنیا را میچشند و هم عذاب آخرت را.
«و امّا کسی که ایمان آورده، و عمل صالح انجام دهد، پاداش نیکو خواهد داشت» «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی .
«و ما فرمان آسانی به او خواهیم داد» «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً».
هم با گفتار نیک با او برخورد خواهیم کرد، و هم تکالیف سخت و سنگین بر دوش او نخواهیم گذارد، و خراج و مالیات سنگین نیز از او نخواهیم گرفت.
گویا هدف «ذو القرنین» از این بیان، اشاره به این است که: مردم در برابر دعوت من به توحید و ایمان، و مبارزه با ظلم و شرک و فساد، به دو گروه تقسیم خواهند شد:

1- جمله« إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ ...» میتواند جمله استفهامیه باشد، هر چند ظاهر آن خبریّه است.

2- « نُکْر» از ماده« منکر» به معنای ناشناخته است، یعنی عذاب ناشناختهای که هرگز آن راباور نمیکرد.

کسانی که تسلیم این برنامه سازنده الهی شوند، مطمئّناً پاداش نیک خواهند داشت، و در امنیّت و آسودگی خاطر زندگی خواهند کرد.
امّا آنها که در برابر این دعوت موضعگیری خصمانه داشته باشند و به شرک و ظلم و فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.
ضمناً از مقابله «مَنْ ظَلَمَ» با «مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» معلوم میشود: ظلم در اینجا به معنای شرک و عمل ناصالح است، که از میوههای تلخ درخت شوم شرک میباشد.
«ذو القرنین» سفر خود را به غرب پایان داد، سپس عزم شرق کرد آن گونه که قرآن میگوید: «بعد از آن، از اسباب و وسائلی که در اختیار داشت مجدداً بهره گرفت»؛ «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً».
«و همچنان به راه خود ادامه داد، تا به خاستگاه خورشید رسید»؛ «حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ».
«در آنجا مشاهده کرد: خورشید بر جمعیّتی طلوع میکند که برای آنها در مقابل آفتاب پوششی قرار نداده بودیم»؛ «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْنَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً».
این جمعیّت در مرحلهای بسیار پایین، از زندگی انسانی بودند، یعنی برهنه زندگی میکردند، و یا پوشش بسیار کمی که بدن آنها را از آفتاب نمیپوشانید، داشتند.
بعضی از مفسّران، این احتمال را نیز بعید ندانستهاند که: آنها خانه و مسکنی نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.(1)

1- در بعضی از روایات که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده، تفسیر اوّل آمده، و در بعضی تفسیر دوم، و در عین حال منافاتی با هم ندارند( به تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 306 مراجعه شود).

احتمال دیگری که در تفسیر این جمله گفتهاند، این است که: سرزمین آنها یک بیابان فاقد کوه و درخت و پناهگاه بود، و چیزی که آنها را از آفتاب بپوشاند و سایه دهد در آن بیابان وجود نداشت.(1)
در عین حال، تفسیرهای فوق، منافاتی با هم ندارند.
آری «این چنین بود کار ذو القرنین، و ما به خوبی میدانیم او چه امکاناتی برای (پیشبرد اهداف خود) در اختیار داشت» «کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً».
بعضی از مفسّران، این احتمال را در تفسیر آیه دادهاند که: جمله فوق، اشارهای به هدایت الهی، نسبت به ذو القرنین در برنامهها و تلاشهایش است.(2)

 

سد ذو القرنین چگونه ساخته شد؟

سپس قرآن مجید در ادامه این بحث میافزاید:
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً* حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا* قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْا رْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً* قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً* آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذا ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً* فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً* قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً»؛
(باز) از اسباب مهمی (که در اختیار داشت) استفاده کرد.* (و همچنان به راه خود ادامه داد) هنگامی که کنار آن دو (کوه) قومی را یافت که هیچ سخنی را نمیفهمیدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود)!* (آن گروه با اشاره به او) گفتند:

1- تفسیر« فی ظلال» و« فخر رازی»، ذیل آیه مورد بحث.

2- المیزان، ج 13، ص 391.

«ای ذو القرنین! (قوم) یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد میکنند؛ آیا ممکن است ما هزینهای برای تو قرار دهیم، که میان ما و آنها سدّی ایجاد کنی»؟!* ذوالقرنین گفت: «آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده، بهتر است؛ (از آنچه پیشنهاد میکنید؛ کافی است) مرا با نیرویی یاری دهید، تا میان شما و آنها سدّ محکمی قرار دهم!* قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید (و روی هم بچینید)»! تا وقتی که میان دو کوه را پوشانید، گفت: « (در اطراف آن آتش بیفروزید، و در آن بدمید»! (آنها دمیدند) تا آتش قطعات آهن را سرخ کرد، گفت: (اکنون) «مس مذاب برایم بیاورید تا بر رویِ آن بریزم (و شکافهای آن را پر کنم»!* (سرانجام چنان سدّی ساخت) که آنها (/ طایفه یأجوج و مأجوج قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمیتوانستند سوراخی در آن ایجاد کنند.* (آنگاه) گفت: «ایناز رحمتی از جانب پروردگار من است! و هنگامی که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم میکوبد؛ و وعده پروردگارم حق است»!

 

شرح و تفسیر

آیات فوق به یکی دیگر از سفرهای ذوالقرنین اشاره کرده میگوید: «بعد از این ماجرا باز از اسباب مهمّی که در اختیار داشت بهره گرفت» «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً».
«همچنان راه خود ادامه داد تا به میان دو کوه رسید، و در آنجا گروهی غیر از آن دو گروه سابق یافت که هیچ سخنی را نمیفهمیدند» «حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا».
اشاره به این که: او به یک منطقه کوهستانی رسید و در آنجا جمعیّتی (غیر از دو جمعیّتی که در شرق و غرب یافته بود) مشاهده کرد که از نظر تمدّن در سطح بسیار پایینی بودند؛ چرا که یکی از روشنترین نشانههای تمدّن انسانی، همان سخن گفتن اوست.
بعضی نیز این احتمال را دادهاند: منظور از جمله «لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» این نیست که: آنها به زبانهای معروف آشنا نبودند، بلکه آنها محتوای سخن را درک نمیکردند، یعنی از نظر فکری بسیار عقب مانده بودند.
در این که: این دو کوه، کجا بوده؟- همانند سایر جنبههای تاریخی و جغرافیایی این سرگذشت- در پایان بحث تفسیری سخن خواهیم گفت.
در این هنگام، آن جمعیّت که از ناحیه دشمنان خونخوار و سرسختی به نام «یأجوج و مأجوج» در عذاب بودند، مَقْدَم «ذو القرنین» را که دارای قدرت و امکانات عظیمی بود، غنیمت شمرده، و دست به دامن او زده «گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد میکنند، آیا ممکن است ما هزینهای در اختیار تو بگذاریم که میان ما و آنها سدّی ایجاد کنی»؟ «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْا رْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً».
این گفتار آنها، با این که، حدّاقل زبان ذو القرنین را نمیفهمیدند ممکن است از طریق علامت و اشاره بوده باشد، و یا لغت بسیار ناقصی که نمیتوان آن را به حساب آورد.
این احتمال را نیز دادهاند که: تفاهم میان آنها به وسیله بعضی از مترجمین یا به الهام الهی، همچون سخن گفتن بعضی از پرندگان با «سلیمان»، بوده است.
به هر حال، از این جمله استفاده میشود: آن جمعیّت از نظر امکانات اقتصادی وضع خوبی داشتند، امّا از نظر صنعت، فکر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزینه این سدّ مهم را بر عهده گیرند مشروط بر این که: ذو القرنین طرح و ساختمان آن را پذیرا گردد.
در مورد یأجوج ومأجوج بهخواست خدا در پایان این بحث سخن خواهیم گفت.
امّا ذو القرنین در پاسخ آنها چنین اظهار داشت: «آنچه را خدا در اختیار من گذارده (از آنچه شما میخواهید بگذارید) بهتر است و نیازی به کمک مالی شما ندارم»؛ «قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ».
«مرا با نیرویی یاری کنید، تا میان شما و این دو قوم مفسد، سدّ نیرومندی ایجاد کنم» «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً».
«رَدْم» (بر وزن مرد) در اصل، به معنای پرکردن شکاف به وسیله سنگ است، ولی بعداً به معنای وسیعتری که شامل هرگونه سدّ، و حتّی شامل وصله کردن لباس میشود، گفته شده است.
جمعی از مفسّران معتقدند: «رَدْم» به سدّ محکم و نیرومند گفته میشود(1) و طبق این تفسیر ذو القرنین به آنها قول داد: بیش از آنچه انتظار دارند بنا کند.
ضمناً، باید توجّه داشت: «سَدّ» (بر وزن قد) و «سُدّ» (بر وزن خود) به یک معناست و آن حائلی است که میان دو چیز ایجاد میکنند، ولی به گفته «راغب» در «مفردات»، بعضی میان این دو فرق گذاشتهاند، اوّلی را مصنوع انسان و دومی را حائلهای طبیعی دانستهاند.
سپس چنین دستور داد: «قطعات بزرگ آهن برای من بیاورید» «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ».
«زُبَر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنی قطعات بزرگ و ضخیم آهن است.
هنگامی که قطعات آهن آماده شد، دستور چیدن آنها را به روی یکدیگر صادر کرد «تا کاملًا میان دو کوه را پوشاند»؛ «حَتَّی إِذا ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ».
«صَدَف» در اینجا به معنای کناره کوه است، و از این تعبیر روشن میشود که:
میان دو کناره کوه، شکافی بوده که یأجوج و مأجوج از آن وارد میشدند، ذوالقرنین تصمیم داشت آن را پر کند.

1- « آلوسی» در« روح المعانی» و« فیض کاشانی» در تفسیر« صافی» و« فخر رازی» در تفسیر« کبیر».

سومین دستور ذو القرنین این بود: به آنها گفت: موادّ آتشزا (هیزم و مانند آن) بیاورید و آن را در دو طرف این سدّ قرار دهید، و با وسائلی که در اختیار دارید «در آن آتش بدمید تا قطعات آهن را، سرخ وگداخته کرد»؛ «قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً».
در حقیقت او میخواست از این طریق، قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سدّ یکپارچهای بسازد، با این طرح عجیب، همان کاری را که امروز به وسیله جوشکاری انجام میدهند انجام داد، یعنی به قدری حرارت به آهنها داده شد که کمی نرم شدند و به هم جوش خوردند!.
سرانجام آخرین دستور را چنین صادر کرد: «گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا به روی این سدّ بریزم»؛ «قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً».
و به این ترتیب، مجموعه آن سدّ آهنین را با لایهای از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد!.
بعضی از مفسّران نیز گفتهاند: در دانش امروز به اثبات رسیده، اگر مقداری مس به آهن اضافه کنند، مقاومت آن را بسیار زیادتر میکند، ذو القرنین چون از این حقیقت آگاه بود، اقدام به چنین کاری کرد.
ضمناً، مشهور در معنای «قِطْر» همان است که گفتیم (مس مذاب) ولی بعضی از مفسّران آن را به «روی مذاب» تفسیر کردهاند که خلاف معروف است.
سرانجام، این سدّ به قدری نیرومند و مستحکم شد که «آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبی ایجاد کنند» «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً».(1)

1- « اسْطاعُوا» در اصل« استطاعوا» بوده که« تاء» باب استفعال آن حذف شده است.
در اینجا «ذو القرنین» با این که کار بسیار مهمّی انجام داده بود، و طبق روش مستکبران، میبایست به آن مباهات کند و بر خود ببالد، و یا منّتی بر سر آن گروه بگذارد، امّا چون مرد خدا بود، با نهایت ادب چنین «اظهار داشت: این از رحمت پروردگار من است»؛ «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی».
اگر علم و آگاهی دارم و به وسیله آن میتوانم چنین گام مهمّی بردارم از ناحیه خداست، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم، آن هم از ناحیه اوست.
و اگر چنین مصالحی در اختیار من قرار گرفت آن هم از برکت رحمت واسعه پروردگار است، من چیزی از خود ندارم که بر خویشتن ببالم و کار مهمّی نکردهام که بر گردن بندگان خدا منّت گذارم!
سپس این جمله را اضافه کرد: گمان نکنید این یک سدّ جاودانی و ابدی است! نه، «هنگامی که فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را درهم میکوبد، و به یک سرزمین صاف و هموار مبدّل میسازد»! «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ».
«و این وعده پروردگار من حق است» «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً».
ذوالقرنین در این گفتارش، به مسأله فنا دنیا، و درهم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره میکند.
امّا بعضی مفسّران، وعده خدا را اشاره به پیشرفتهای علمی بشر میدانند که با آن دیگر سدّ غیر قابل عبور مفهومی ندارد، وسائل هوایی، همچون هواپیماها، هلیکوپترها و مانند آن تمام این موانع را برمیدارد.
ولی این تفسیر، بعید به نظر میرسد.

 

آموزههای داستان ذوالقرنین

در این که «ذوالقرنین» که بود؟ و سفرهای او به شرق و غرب چگونه صورت 
گرفت؟ و سدّی که او ساخته در کجاست؟ و مانند اینها، بعداً به خواست خدا بحث خواهیم کرد.
ولی قطع نظر از جنبههای تطبیقی تاریخی، خود این داستان به طور سربسته دارای نکات آموزنده فراوانی است که توجّه به آن از هر چیز لازمتر، و در واقع هدف اصلی قرآن را تشکیل میدهد.
1- نخستین درسی که به ما میآموزد، این است که: در جهان هیچ کاری بدون توسّل به اسباب امکان ندارد، لذا خدا برای پیشرفت کار ذو القرنین «اسباب» پیشرفت و پیروزی را به او داد «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» و او هم به خوبی از این اسباب بهره گرفت «فَأَتْبَعَ سَبَباً».
بنابراین، آنها که انتظار دارند، بدون تهیّه اسباب لازم، به پیروزی برسند به جایی نخواهند رسید، حتّی اگر ذو القرنین باشند!
2- هر چند، غروب خورشید در چشمهای گلآلود، قطعاً جنبه خطای باصره داشت، ولی با این حال، نشان میدهد که: ممکن است خورشید با آن عظمت به وسیله چشمه گلآلودی پوشانده گردد، همان گونه که یک انسان با عظمت و یک شخصیّت والامقام گاه بر اثر یک لغزش به کلّی سقوط میکند، و شخصیّتش در دیدهها غروب خواهد کرد.
3- هیچ حکومتی نمیتواند، بدون تشویق خادمان و مجازات و کیفر خطاکاران به پیروزی برسد، این همان اصلی است که ذوالقرنین از آن به خوبی استفاده کرد، و گفت:
«آنها را که ظلم و ستم کردهاند مجازات خواهیم کرد، و آنها که ایمان آورده و عمل صالح دارند را به نحوی شایسته و نیکویی پاداش خواهیم داد».
علی علیه السلام در فرمان معروفش به «مالک اشتر» که یک دستور العمل جامع  کشورداری است میفرماید:
«لایَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَواءٍ فَإِنَّ فِی ذلِکَ تَزْهِیداً لِا هْلِ الإِحْسانِ فِی الْإِحْسانِ وَ تَدْرِیباً لِا هْلِ الْاسائَةِ عَلَی الْاسائَةِ
؛ هیچ گاه نباید نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر، سبب میشود که نیکوکاران به کار خود بی رغبت شوند و بدکاران، جسور و بیپروا».(1)
4- تکلیف شاق، هرگز مناسب یک حکومت عدل الهی نیست، و به همین دلیل، ذو القرنین بعد از آن که تصریح کرد، من ظالمان را مجازات خواهم کرد و صالحان را پاداش نیکو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانی به آنها پیشنهاد خواهم کرد» (تا توانایی انجام آن را از روی میل و رغبت و شوق داشته باشند).
5- یک حکومت فراگیر، نمیتواند نسبت به تفاوت و تنوّع زندگی مردم، و شرایط مختلف آنها، بیاعتنا باشد. به همین دلیل، ذو القرنین که صاحب یک حکومت الهی بود، به هنگام برخورد با اقوام گوناگون- که هر کدام زندگی مخصوص به خود داشتند- متناسب با آن رفتار کرد، و همه را زیر بال و پر خود گرفت.
6- ذوالقرنین، حتّی جمعیّتی که به گفته قرآن، سخنی نمیفهمیدند «لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» از نظر دور نداشت، و با هر وسیله ممکن، به درد دل آنها گوش فرا داد، و نیازشان را بر طرف ساخت، و میان آنها و دشمنان سرسختشان سدّ محکمی ساخت و با این که به نظر نمیرسد، یک چنین جمعیّت عقب افتادهای هیچ گونه نفعی برای حکومت داشته باشند، بدون هرگونه چشم داشت به اصلاح کارشان پرداخت.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام میخوانیم:
«إِسْماعُ الْا صَمِّ مِنْ غَیْرِ تَضَجُّرٍ صَدَقَةٌ هَنِیئَةٌ
 

1- نهجالبلاغه، نامه 53.

؛ بلند سخن گفتن آن چنان که  شخص ناشنوا بشنود مشروط بر این که توأم با اظهار ناراحتی نباشد، صدقه گوارایی است».(1)
7- امنیّت، نخستین و مهمترین شرط یک زندگی سالم اجتماعی است، به همین جهت ذوالقرنین برای فراهم کردن آن، نسبت به قومی که مورد تهدید قرار گرفته بودند پرزحمتترین کارها را بر عهده گرفت، و برای جلوگیری از مفسدان، از نیرومندترین سدّها استفاده کرد، سدّی که در تاریخ ضرب المثل شده، و سنبل استحکام و دوام و بقاست.
میگویند: «همچون سدّ اسکندر»! (هر چند ذو القرنین اسکندر نبود).
اصولًا، تا جلوی مفسدان را با قاطعیّت و به وسیله نیرومندترین سدّها نگیرند، جامعه روی سعادت نخواهد دید.
و به همین دلیل، ابراهیم علیه السلام هنگام بنای «کعبه» نخستین چیزی که از خدا برای آن سرزمین تقاضا کرد، نعمت امنیّت بود، «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً».(2)
و نیز به همین دلیل، سختترین مجازاتها در فقه اسلامی برای کسانی در نظر گرفته شده است که امنیّت جامعه را به خطر میافکنند (به تفسیر سوره «مائده» آیه 33 مراجعه شود).
8- درس دیگری که از این ماجرای تاریخی میتوان آموخت، این است:
صاحبان اصلی درد، باید در انجام کار خود شریک باشند که «آه صاحب درد را باشد اثر».
لذا، «ذو القرنین» به گروهی که از هجوم اقوام وحشی شکایت داشتند، نخست دستور داد قطعات آهن بیاورند، بعد از آن، دستور آتش افروختن در اطراف سدّ آهنین برای جوش خوردن، و سپس دستور تهیه مس مذاب برای پوشاندن آهن با لایهای از مس داد.

1- سفینه، ج 2، لفظ« صمم».

2- سوره ابراهیم، آیه 35.

اصولًا، کاری که با شرکت صاحبان اصلی درد پیش میرود، هم به بروز استعدادهای آنها کمک میکند، و هم نتیجه حاصل شده را ارج مینهند و در حفظ آن میکوشند؛ چرا که در ساختن آن رنج فراوانی تحمّل کردهاند.
ضمناً، به خوبی روشن میشود: حتّی یک ملّت عقب افتاده، هنگامی که از طرح و مدیریّت صحیح برخوردار شود، میتواند دست به چنان کار مهم و محیّرالعقولی بزند.
9- یک رهبر الهی، باید بیاعتنا به مال و مادیّات باشد، و به آنچه خدا در اختیارش گذارده قناعت کند، لذا میبینیم ذو القرنین بر خلاف روش سلاطین- که حرص و ولع عجیبی نسبت به اندوختن اموال از هر جا و هر کس دارند- هنگامی که پیشنهاد اموالی به او شد، نپذیرفت و گفت:
«ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ
؛ آنچه پروردگارم در اختیار من نهاده بهتر است».
در قرآن مجید کراراً در داستان انبیا میخوانیم که یکی از اساسیترین سخن آنها این بود که: ما در برابر دعوت خود، هرگز اجر و پاداش و مالی از شما مطالبه نمیکنیم. در یازده مورد از قرآن مجید، این مطلب درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و یا انبیای پیشین به چشم میخورد.
گاهی، با این جمله ضمیمه است که «پاداش ما تنها بر خداست».
و گاهی بدون آن، و گاه دوستی اهل بیت خود را که خود پایهای برای رهبری آینده بوده، به عنوان پاداش ذکر کردهاند: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .(1)

1- سوره شوری، آیه 23.

10- محکم کاری از هر نظر، درس دیگر این داستان است، ذو القرنین در بنای سدّ از قطعات بزرگ آهن استفاده کرد، و برای این که این قطعات کاملًا به هم جوش بخورند، آنها را در آتش گداخت، و برای این که عمر سدّ طولانی باشد و در برابر تصرّف هوا و رطوبت و باران مقاومت کند، آن را با لایهای از مس پوشاند، تا از پوسیدگی آهن جلوگیری کند.
11- انسان هر قدر قوی، نیرومند، متمکّن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام کارهای بزرگ برآید، باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور گردد، این همان درس دیگری است که ذو القرنین به همگان تعلیم میدهد.
او که در همه جا به قدرت پروردگار تکیه میکرد، بعد از اتمام سدّ گفت:
«هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی».
و به هنگامی که پیشنهاد کمک مالی به او میکنند میگوید: «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ» و بالاخره هنگامی که از فنای این سدّ محکم سخن میگوید، باز تکیهگاه او وعده پروردگارش میباشد.
12- همه چیز، زائل شدنی است و محکمترین بناهای این جهان، سرانجام خلل خواهد یافت- هر چند از آهن و پولاد یک پارچه باشد-. این آخرین درس در این ماجراست. درسی است برای همه آنها که عملًا دنیا را جاودانی میدانند، آن چنان در جمع مال و کسب مقام، بی قید و شرط و حریصانه میکوشند که گویی هرگز مرگ و فنایی وجود ندارد، با اینکه سدّ ذوالقرنین که سهل است خورشید با آن عظمتش نیز سرانجام فانی و خاموش میشود، و کوهها با تمام صلابتی که دارند، متلاشی میگردند و از هم میپاشند، انسان که در این میان از همه آسیب پذیرتر است.
آیا اندیشه در این واقعیّت کافی نیست که جلوی خودکامگیها را بگیرد؟!

 

شخصیّت ذوالقرنین

در این که «ذو القرنین» که در قرآن مجید آمده، از نظر تاریخی چه کسی بوده؟ و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق میشود؟ در میان مفسّران گفتگو بسیار است، و نظرات مختلفی در این زمینه ابراز شده، که مهمترین آنها سه نظریه زیر است.
اوّل: بعضی معتقدند او کسی جز «اسکندر مقدونی» نیست، لذا، بعضی او را به نام اسکندر ذو القرنین، میخوانند، و معتقدند او بعد از مرگ پدرش بر کشورهای روم، مغرب و مصر تسلّط یافت، و شهر اسکندریّه را بنا نمود، سپس شام و بیت المقدس را در زیر سیطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ایران را فتح کرد، سپس قصد «هند» و «چین» نمود، و از آنجا به «خراسان» بازگشت، شهرهای فراوانی بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بیمار شده از دنیا رفت، و به گفته بعضی بیش از 36 سال عمر نکرد، جسد او را به اسکندریه بردند در آنجا دفن نمودند.(1)
دوم: جمعی از مورّخین معتقدند: ذو القرنین یکی از پادشاهان «یمن» بوده (پادشاهان یمن به نام «تبع» خوانده میشدند که جمع آن «تبابعه» است).
از جمله «اصمعی» در تاریخ عرب قبل از اسلام، و «ابن هشام» در تاریخ معروف خود به نام «سیره» و «ابوریحان بیرونی» در «الآثار الباقیه» از این نظریّه دفاع کردهاند.
حتّی در اشعار «حمیریها» (که از اقوام یمن بودند) و بعضی از شعرای جاهلیّت، اشعاری دیده میشود که در آنها به وجود «ذو القرنین» افتخار کردهاند.(2)

1- این مطلب در تفسیر« فخر رازی»، ذیل آیات مورد بحث، و« کامل ابن اثیر»، ج 1، ص 287 است. بعضی معتقدند نخستین کسی که این نظریه را ابراز کرده شیخ« ابو علی سینا» در کتاب« الشفاء» بوده است.

2- المیزان، ج 13، ص 414.

طبق این فرضیّه، سدّی که ذوالقرنین ساخته همان سدّ معروف «مأرب» است.
سومین نظریّه، که ضمناً جدیدترین آنها محسوب میشود، همان است که دانشمند معروف اسلامی «ابوالکلام آزاد» که روزی وزیر فرهنگ کشور «هند» بود، در کتاب محقّقانهای که در این زمینه نگاشته، آورده است.(1)
طبق این نظریّه، ذوالقرنین همان «کوروش کبیر» پادشاه هخامنشی است.
از آنجا که نظریّه اوّل و دوم، تقریباً هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخی ندارد، و از آن گذشته، نه اسکندر مقدونی دارای صفاتی است که قرآن برای ذوالقرنین، شمرده، و نه هیچ یک از پادشاهان یمن.
به علاوه «اسکندر مقدونی» سدّ معروفی نساخته، امّا «سدّ مأرب» در «یمن» سدّی است که با هیچ یک از صفاتی که قرآن برای سدّ ذوالقرنین ذکر کرده است، تطبیق نمیکند، زیرا سدّ ذوالقرنین طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و برای جلوگیری از هجوم اقوام وحشی بوده، در حالی که سدّ مأرب از مصالح معمولی، و به منظور جمعآوری آب، و جلوگیری از طغیان سیلابها ساخته شده بود، که شرح آن را قرآن در سوره «سبأ» بیان کرده است.
به همین دلیل، بحث را بیشتر روی نظریّه سوم متمرکز میکنیم، و در اینجا لازم است به چند نکته دقیقاً توجّه شود:
الف) نخستین مطلبی که در اینجا جلب توجّه میکند، این است: چرا ذوالقرنین (صاحب دو قرن) به این نام نامیده شده است؟
بعضی معتقدند: این نامگذاری به خاطر آن است که: او به شرق و غرب عالم 

1- این کتاب به فارسی ترجمه شده و به نام« ذو القرنین یا کوروش کبیر» انتشار یافته، و بسیاری از مفسّران و مورّخان معاصر، این نظریّه را با لحن موافق در کتابهای خود مشروحاً آوردهاند.
رسید که عرب از آن تعبیر به قرنی الشمس (دو شاخ آفتاب) میکند.
بعضی دیگر معتقدند: این نام به خاطر این بود که: دو قرن زندگی یا حکومت کرد، و در این که: مقدار قرن چه اندازه است؟ نیز نظرات متفاوتی دارند.
بعضی میگویند: در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود، و به خاطر آن به «ذوالقرنین» معروف شد.
و بالاخره بعضی بر این عقیدهاند که: تاج مخصوص او دارای دو شاخک بود.
و عقائد دیگری که نقل همه آنها به طول میانجامد، و چنان که خواهیم دید مبتکر نظریه سوم یعنی «ابوالکلام آزاد» از این لقب، استفاده فراوانی برای اثبات نظریه خود کرده است.
ب) از قرآن مجید، به خوبی استفاده میشود: ذو القرنین دارای صفات ممتازی بود از جمله:
- خداوند اسباب پیروزیها را در اختیار او قرار داد.
- او سه لشگرکشی مهم داشت: نخست به غرب، پس از آن به شرق، و سرانجام به منطقهای که در آنجا یک تنگه کوهستانی وجود داشته، و در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد که، شرح صفات آنها در تفسیر آیات گذشت.
- او مرد مؤمن، موحّد و مهربانی بود، و از طریق عدل و داد، منحرف نمیشد، و به همین جهت، مشمول لطف خاص پروردگار بود. او یار نیکوکاران، دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقهای نداشت.
- او هم به خدا ایمان داشت، و هم به روز رستاخیز.
- او سازنده یکی از مهمترین و نیرومندترین سدّهاست، سدّی که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد، تحت الشعاع این فلزات بود) و هدف او از ساختن این سدّ، کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یأجوج و مأجوج، بوده است.
او کسی بوده که قبل از نزول قرآن، نامش در میان جمعی از مردم شهرت داشت، و لذا قریش یا یهود از پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره آن سؤال کردند، چنان که قرآن میگوید:
«یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ»؛ از تو درباره ذو القرنین سؤال میکنند».
امّا از قرآن چیزی که صریحاً دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمیشود هر چند، تعبیراتی در قرآن هست که اشعار به این معنا دارد، چنان که در تفسیر آیات سابق گذشت.
در بسیاری از روایات اسلامی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده، نیز میخوانیم: «او پیامبر نبود، بلکه بنده صالحی بود».(1)
ج) اساس قول سوم (ذو القرنین، کوروش کبیر بوده است) به طور بسیار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست این که: سؤالکنندگان درباره این مطلب از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله- طبق روایاتی که در شأن نزول آیات نازل شده- یهود بودهاند، و یا قریش به تحریک یهود.
بنابراین، باید ریشه این مطلب را در کتب یهود پیدا کرد.
از میان کتب معروف یهود، به کتاب «دانیال» فصل هشتم، باز میگردیم، در آنجا چنین میخوانیم:
 

1- به تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 294 و 295 مراجعه شود.

«در سال سلطنت «بَلْ شَصَّر» به من که دانیالم رؤیایی مرئی شد، بعد از رؤیایی که اولًا به من مرئی شده بود و در رؤیا دیدم، و هنگام دیدنم چنین شد که من در قصر «شُوشان» که در کشور «عیلام» است بودم، و در خواب دیدم که در نزد نهر «اولای» هستم، و چشمان خود را برداشته نگریستم و اینک قوچی در برابر نهر، بایستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخر بر آمد و آن قوچ را به سمت «مغربی» و «شمالی» و «جنوبی»، شاخزنان دیدم، وهیچ حیوانی در مقابلش مقاومت نتوانست کرد، و از این که: احدی نبود که از دستش رهایی بدهد لهذا موافق رأی خود عمل مینمود، و بزرگ میشد ...».(1)
پس از آن در همین کتاب از «دانیال» چنین نقل شده: «جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود:
قوچ صاحب دو شاخ که دیدی ملوک «مدائن و فارس» است (یا ملوک ماد و فارس است)».
یهود از بشارت رؤیای «دانیال» چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکی از پادشاهان ماد و فارس، و پیروز شدنش بر شاهان «بابل»، پایان میگیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد.
چیزی نگذشت که «کوروش» در صحنه حکومت ایران ظاهر شد، و کشور ماد و فارس را یکی ساخت، و سلطنتی بزرگ از آن دو پدید آورد، و همان گونه که رؤیای «دانیال» گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به غرب و شرق و جنوب میزند «کوروش» نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد.
یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.
جالب این که در «تورات» در کتاب «اشعیا» فصل 44 شماره 28 چنین میخوانیم: «آنگاه در خصوص کوروش میفرماید که شبان من اوست، و تمامی مشیّتم را به اتمام رسانده به «اورشلیم» خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد».
این جمله نیز قابل توجّه است که در بعضی از تعبیرات «تورات»، از «کوروش» تعبیر به عقاب مشرق، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده است.(2)
 

1- کتاب« دانیال»، فصل هشتم، جملههای 1 تا 4.

2- کتاب« اشعیا»، فصل 46، شماره 11.

دوم: این که در قرن نوزدهم میلادی در نزدیکی «استخر» در کنار نهر «مرغاب»مجسّمهای از کوروش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کوروش را در صورتی نشان میدهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شده، و تاجی بر سر دارد که دو شاخ، همانند شاخهای قوچ در آن دیده میشود.
این مجسّمه که نمونه بسیار پر ارزشی از فن حجاری قدیم است، آن چنان توجّه دانشمندان را جلب نمود که گروهی از دانشمندان «آلمانی» فقط برای تماشای آن به ایران سفر کردند.
از تطبیق مندرجات، تورات با مشخّصات این مجسّمه، این احتمال در نظر این دانشمند کاملًا قوّت گرفت که، نامیدن «کوروش» به «ذو القرنین» (صاحب دو شاخ) از چه ریشهای مایه میگرفت، و همچنین، چرا مجسمه سنگی کوروش دارای بالهایی همچون بال عقاب است؟
و به این ترتیب، بر گروهی از دانشمندان مسلّم شد که: شخصیّت تاریخی ذوالقرنین از این طریق کاملًا آشکار شده است.
آنچه این نظریّه را تأیید میکند: اوصاف اخلاقی است که در تاریخ برای کوروش نوشتهاند.
هردوت، مورّخ یونانی مینویسد: «کوروش» فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند، او را نکشند، و لشگر کوروش فرمان او را اطاعت کردند به طوری که توده ملّت، مصائب جنگ را احساس نکردند.
و نیز «هردوت» درباره او مینویسد: کوروش، پادشاهی کریم، سخی و بسیار ملایم و مهربان بود، مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت، بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستمزدگان را از عدل و داد برخوردار میساخت، و هر چه را متضمّن خیر بیشتر بود، دوست میداشت.
و نیز مورّخ دیگر «ذینوفن» مینویسد: کوروش پادشاه عاقل و مهربانی بود، و بزرگی ملوک با فضایل حکماء در او جمع بود، همّتی فائق، و جودی غالب داشت، شعارش خدمت به انسانیّت، و خوی او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جای کبر و عجب را گرفته بود.
جالب این که: این مورّخان که «کوروش» را این چنین توصیف کردهاند از تاریخنویسان بیگانه بودند، نه از قوم یا ابنای وطن او، بلکه اهل یونان بودند و میدانیم، مردم یونان به نظر دوستی به «کوروش» نگاه نمیکردند؛ زیرا با فتح «لیدیا» به دست کوروش، شکست بزرگی برای ملّت یونان فراهم گشت.
طرفداران این عقیده، میگویند: اوصاف مذکور در قرآن مجید درباره ذوالقرنین با اوصاف کوروش تطبیق میکند.
از همه گذشته، کوروش سفرهایی به شرق غرب و شمال انجام داد که: در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است، و با سفرهای سهگانهای که در قرآن ذکر شده، قابل انطباق میباشد:
نخستین لشگر کشی کوروش به کشور «لیدیا» که در قسمت شمال «آسیای صغیر» قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربی داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربی آسیای صغیر را جلوی خود بگذاریم خواهیم دید:
قسمت اعظم ساحل در خلیجکهای کوچک غرق میشود، مخصوصاً در نزدیکی «ازمیر» که خلیج، صورت چشمهای به خود میگیرد.
قرآن میگوید: ذو القرنین در سفر غربیش احساس کرد خورشید در چشمه گلآلودی فرو میرود.
این صحنه، همان صحنهای بود که «کوروش» به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجکهای ساحلی مشاهده کرد.
لشگرکشی دوم کوروش به جانب شرق بود، چنان که «هردوت» میگوید: این هجوم شرقی کوروش بعد از فتح «لیدیا» صورت گرفت، مخصوصاً طغیان بعضی از قبائل وحشی بیابانی کوروش را به این حمله واداشت.
تعبیر قرآن «حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْنَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» اشاره به سفر کوروش به منتهای شرق است که مشاهده کرد، خورشید بر قومی طلوع میکند که در برابر تابش آن، سایبانی ندارند، اشاره به این که آن قوم بیابانگرد و صحرانورد بودند.
کوروش لشگرکشی سومی داشت که به سوی شمال، به طرف کوههای «قفقاز» بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و برای جلوگیری از هجوم اقوام وحشی، با درخواست مردمی که در آنجا بودند در برابر تنگه، سدّ محکمی بنا کرد.
این تنگه در عصر حاضر تنگه «داریال» نامیده میشود که: در نقشههای موجود میان «ولادی کیوکز» و «تفلیس» نشان داده میشود، در همانجا که تاکنون دیوار آهنی موجود است، این دیوار همان سدّی است که کوروش بنا نموده؛ زیرا اوصافی که قرآن درباره سدّ ذوالقرنین بیان کرده، کاملًا بر آن تطبیق میکند.
این بود خلاصه آنچه در تقویت نظریّه سوم بیان شده است.(1)
درست است که در این نظریّه، نیز نقطههای ابهامی وجود دارد، ولی فعلًا میتوان از آن به عنوان بهترین نظریّه درباره تطبیق ذو القرنین بر رجال معروف تاریخی نام برد.

1- برای توضیح بیشتر به کتاب« ذو القرنین یا کوروش کبیر»، و همچنین« فرهنگ قصص قرآن» مراجعه شود.

 

محل سدّ ذوالقرنین

گرچه بعضی میل دارند، این سدّ را با دیوار معروف چین، که هم اکنون برپاست و صدها کیلومتر ادامه دارد، منطبق بدانند، ولی روشن است: دیوار چین نه از آهن و مس ساخته شده، و نه در یک تنگه باریک کوهستانی است، بلکه دیواری است که از مصالح معمولی بنا گردیده، و همان گونه که گفتیم: صدها کیلو متر طول آن است، و الآن هم موجود است.
بعضی دیگر اصرار دارند که این همان «سدّ مأرب» در سرزمین «یمن» میباشد.
در حالی که سدّ مأرب گر چه در یک تنگه کوهستانی بنا شده، ولی برای جلوگیری از سیلاب و به منظور ذخیره آب بوده، و ساختمانش از آهن و مس نیست.
ولی طبق گواهی دانشمندان- همانگونه که در بالا نیز اشاره کردیم- در سرزمین «قفقاز» میان دریای خزر و دریای سیاه، سلسله کوههایی است همچون یک دیوار که شمال را از جنوب جدا میکند، تنها تنگهای که در میان این کوههای دیوار مانند وجود دارد تنگه «داریال» معروف است، و در همانجا تاکنون دیوار آهنین باستانی به چشم میخورد، و به همین جهت، بسیاری معتقدند: سدّ ذو القرنین همین سدّ است.
جالب این که: در آن نزدیکی نهری است به نام «سائرس» که به معنای «کوروش» است (یونانیان کوروش را سائرس مینامیدند).
در آثار باستانی ارمنی از این دیوار، به نام «بهاگ گورائی» یاد شده و معنای این کلمه «تنگه کوروش» یا «معبر کوروش» است، و این سند، نشان میدهد بانی این سدّ او بوده است.(1)

1- باز برای توضیح بیشتر به کتاب« ذو القرنین یا کوروش کبیر»، و همچنین« فرهنگ قصص قرآن» مراجعه فرمایید.

 

سخنی درباره یأجوج و مأجوج

در قرآن مجید، در دو سوره از یأجوج و مأجوج سخن به میان آمده، یکی در آیات مورد بحث، و دیگر در سوره «انبیاء» آیه 96.
آیات قرآن به خوبی گواهی میدهد این دو نام، متعلّق به دو قبیله وحشی خونخوار بوده، که مزاحمت شدیدی برای ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشتهاند.
در «تورات» در کتاب «حزقیل» فصل سی و هشتم و فصل سی و نهم، و در کتاب رؤیای «یوحنا» فصل بیستم، از آنها به عنوان «گوگ» و «مأگوگ» یاد شده، که معرّب آن یأجوج و مأجوج میباشد.
به گفته مفسّر بزرگ، «علّامه طباطبایی» در «المیزان» از مجموع گفتههای تورات استفاده میشود: مأجوج یا یأجوج و مأجوج، گروه یا گروههای بزرگی بودند که در دوردستترین نقطه شمال آسیا زندگی داشتند، مردمی جنگجو و غارتگر بودند.(1)
بعضی معتقدند: این دو کلمه عبری است، ولی در اصل از زبان یونانی به عبری منتقل شده است، و در زبان یونانی «گاگ» و «مأگاگ» تلفّظ میشده، که در سایر لغات اروپایی نیز به همین صورت انتقال یافته است.
دلایل فراوانی از تاریخ در دست است که در منطقه شمال شرقی کره زمین در نواحی مغولستان در زمانهای گذشته گویی چشمه جوشانی از انسان وجود داشته، مردم این منطقه به سرعت زاد و ولد میکردند، و پس از کثرت و فزونی به سمت شرق، یا جنوب سرازیر میشدند، و همچون سیل روانی این سرزمینها را زیر پوشش خود قرار میدادند، و تدریجاً در آنجا ساکن میگشتند.

1- المیزان، ج 13، ص 411.

برای حرکت سیلآسای این اقوام، دورانهای مختلفی در تاریخ آمده است که یکی از آنها دوران هجوم این قبائل وحشی در قرن چهارم میلادی تحت زمامداری «آتیلا» بود، که تمدّن امپراطوری روم را از میان بردند.
و دوران دیگر که ضمناً آخرین دوران هجوم آنها محسوب میشود، در قرن دوازدهم میلادی به سرپرستی چنگیزخان صورت گرفت که بر ممالک اسلامی و عربی، هجوم آوردند، و بسیاری از شهرها از جمله «بغداد» را ویران نمودند.
در عصر کوروش، نیز هجومی از ناحیه آنها اتّفاق افتاد که در حدود سال پانصد قبل از میلاد بود، ولی در این تاریخ، حکومت متّحد ماد و فارس به وجود آمد و اوضاع تغییر کرد و آسیای غربی از حملات این قبائل آسوده شد.
به این ترتیب، نزدیک به نظر میرسد که یأجوج و مأجوج از همین قبائل وحشی بودهاند که مردم «قفقاز» به هنگام سفر کوروش به آن منطقه تقاضای جلوگیری از آنها را از وی نمودند، و او نیز اقدام به کشیدن سدّ معروف ذو القرنین کرد(1).

 

1- برای توضیح بیشتر به کتاب ذوالقرنین یا کوروش کبیر و همچنین فرهنگ قصص قرآن مراجعه نمایید

 

توجه: کاربر گرامی! درج برخی از محتواهای داخل کتابها به منزله تایید آن محتوا نیست و جهت حفظ امانت بوده و لذا سایت ضیاءالصالحین در انتشار آنها تایید کننده کل مباحث نیست و ممکن است طی مقالاتی نقض این مباحث را نیز مطرح نماید...

Share