( 13 ) وصیت

بعد از آن همه مصیبتهایی که بی بی فاطمه (علیهاالسلام ) متحمل شد ، و چهل روز به بستر افتاد (و از درد پهلو و صورت کبود شده از سیلی و بازوی ورم کرده از ضربت تازیانه و سقط شدن فرزندش محسن (ع ) ناله ها داشت ) احساس کرد که شهادتش نزدیک شده .

ام ایمن و اسماء بنت عمیس را صدا زد که بیایند ، وقتی که آمدند ، فرمود: بروید بگوئید آقا امیرالمؤ منین (ع ) بیاید .

آمدند ، آقا را صدا زدند و آقا تشریف آوردند و فرمودند: فاطمه جان در چه حالی هستید ، چه فرمایشی داشتید ؟

بی بی فاطمه (علیهاالسلام ) فرمود: پسر عموی عزیزم دارم می میرم و گمان می کنم به همین زودی ها میخواهم به پدرم ملحق بشوم ، می خواهم درد دل و وصیت بکنم .

آقا علی فرمود: ای فرزند رسول خدا ، ای دختر پیغمبر چه وصیتی دارید ؟ !

صدا زد: یا علی از وقتی که بخانه شما آمدم و باهم معاشرت داشتیم ، آیا تا بحال از من دروغی دیده یا شنیده اید ؟ آیا تا بحال از من خیانتی مشاهده کرده اید ؟ آیا تا بحال با دستورهای شما مخالفتی کرده ام ؟ آیا تابحال از من بدی دیده اید ؟

آقا امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: پناه بخدا می برم فاطمه جان شما بهترین زنان عالم هستید از همه جهت ، از نظر خدا پرستی ، نیکوکاری ، تقوی ، بزرگواری ، علم ، عمل . من از شما هیچ بدی ندیدم ، زهرا جان این حرفها چیست که میزنی ؟ ! جدائی از شما و دوری از شما خیلی بر من سخت است .

بخدا قسم دوباره مصیبتهای رسول اللّه را برای من تازه کردی . من نمی توانم دوری شما را ببینم ، خیلی بر من سخت و گران و ناگوار است .

بعد فرمود: انا للّه و انا الیه راجعون . . . چه مصیبت فجیع ودردناک و غم آوری است . بخدا این مصیبت تسلیت ناپذیر و غیر قابل جبران است .

یک وقت آقا امیرالمؤ منین و بی بی فاطمه (علیه السلام ) باهم به گریه افتادند و یک ساعتی کنارهم گریه می کردند . آقا سر بی بی را بسینه چسبانید و فرمود: فاطمه جان هرچه می خواهی بگو ، من در خدمت هستم .

بی بی فرمود: خدا جزای خیرت بدهد . ای پسر عموجان .

یا علی اگر مُردم دختر خواهرم زینب را به مادری بچه هام انتخاب کن ، چون او مثل من برای بچه ها مادری می کند و برای بچه های یتیم مهربان است ، نمی خواهم بچه هام وقتی بی مادر شدند احساس بی مادری کنند .

یا علی نمی خواهم آن کسانیکه به من ظلم و ستم کردند و حق مرا خوردند و پهلویم را سوراخ کردند و شکستند و محسنم را سقط کردند و بر من تازیانه زدند پشت جنازه ام حاضر شوند ، زیرا آنها دشمن من و خدا و رسول خدا(ص ) هستند .

یا علی نگذار احدی از آنها یا اتباع آنها بر من نماز بخوانند و تشییع جنازه ام کنند . . . .

یا علی شب مرا غسل بده و شب کفن کن و شب نماز بر من بخوان و شب دفنم کن . . . در آن وقتی که تمام دیده ها و چشمها بخواب رفته . (73)

از گلستان توحید آتش زبانه می زد

گل گشته بود پرپر بلبل ترانه می زد

در گلشن ولایت یک نو شکفته گل بود

گرمی گذاشت گلچین این گل جوانه می زد

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را

قاتل گهی به کوچه گه بین خانه می زد

گاهی به پشت وپهلو گاهی به دست و بازو

گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد

گردیده بود قنفذ همدست با مغیره

این با غلاف شمشیر او تازیانه می زد

با چشم خویش دیدم مظلومیِ پدر را

از ناله ای که مادر در آستانه می زد

وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت

مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد

مردم به خواب بودند مادر ز هوش می رفت

بابا به صورتش آب ز اشک شبانه

می زد

Share