زندگى او

استاد عارفان قرن معاصر ملاّ حسينقلى فرزند رمضان شوندى درجزينى همدانى به سال [1]239 پا به عالم خاکى نهاد. پدراو در آغاز چوپان بود سپس پينه دوزى را پيشه کرد. فرهيخته عالمان بود. دو پسر داشت هر دو را به حوزه علميّه فرستاد. حسينقلى در کوچکى به همراه پدر چند گاهى شبانى کرد سپس با پافشارى پدر براى فراگيرى دانش دين به تهران هجرت کرد. مقدمات را با نشاط و تلاشى چشم گير بياموخت. درسهاى سطح را نزد برخى علماى تهران خواند و در زمانى نه چندان دراز شايستگى حضور در درس شيخ العراقين را يافت.
در کنار درس فقه نزد برخى حکيمان تهران معقول آموخت و در اين دانش پيشرفتى ويژه کرد. آوازه حکيم بزرگوار حاج ملا هادى سبزوارى او را به سبزوار کشاند و گمشده خويش را در آن ديار يافت. در محضر حاجّ ملاّ هادى درس عملى و نظرى فرا گرفت. از حکمت عرفان و سيرت پاک و وارستگى او بهره ها برد.
براى ديدار خويشان به زادگاه خويش بازگشت. اشتياق و عطش او به کسب علم و کمال قرار از او ربوده بود. پس از اندکى درنگ در زادگاه مقدّمات سفر به عتبات را فراهم کرد و به آستانه مولاى موحّدان امير مؤمنان(عليه السلام) نياز برد. به درس شيخ انصارى (اعلى الله مقامه) راه يافت و ساليانى دراز از محضر او بهره گرفت.
شرکت استاد اعظم شيخ مرتضى انصارى در درس اخلاق هفتگى عارف کم نظير سيد على شوشترى (رضوان االله تعالي عليه) کنجکاوى او را برانگيخت و او را به محضر آقا سيد على کشاند در آن محفل روحانى شيخ اعظم را چونان شاگردى در محضر آقا سيّد يافت. مواعظ نورانى و گهر کلمات آقا سيّد على دل او را ربود.
در پايان درس استاد به او گفت از اين پس در اين درس شرکت کن. گويا سيد در سيماى او برکاتى براى مکتب اهل بيت(عليهم السلام) ديد. لياقتها و استعدادهاى ويژه اى در او يافت او را نواخت به خود نزديک کرد و به تربيت نفس و رشد روح بلند او پرداخت.
گويند: طبيبى متخصّص که از مريدان سيّد بود وارد نجف اشرف شد. به محضر سيّد شرفياب شد.
آقا به او دستور داد; به مدرسه سلميّه مى روى فرزندم را معالجه مى کنى.
طبيب به مدرسه رفت طلبه فقيرى را در مرضى دشوار يافت. خدمت سيّد رسيد عرض کرد: معالجه اين شيخ فقير صد تومان هزينه و دارو مى برد.
سيّد على شوشترى گفت: برگرد او را معالجه کن. يک ساعت عمر او گران بهاتر است از پولهايى که تو مى گويى.
سيّد با هوشمندى مؤمنانه و نور عارفانه آينده او را ديده بود و برکات وجودى او را براى حوزه هاى شيعه شهود مى کرد.
پس از رحلت شيخ انصارى بر کرسى استاد نشست و درس او را ادامه داد و در فقه و اصول سر آمد زمان خود شد. امّا سيّد علي شوشترى براى او رسالتى ديگر قائل بود رسالتى که از هر کس برنيايد و هر عالمى بر نتابد. به او فهماند کار و وظيفه تو تدريس منقول نيست تو رسالتى بزرگ تر و وظيفه اى مهم تر دارى. کار تو بالا بردن روحهاست نه ذهنها رساندن شيفتگان است به وصال دوست نه بيان احکام.
پس از اين او به عنوان استاد و مرجع وارد ميدان نمى شود. درسى خصوصى براى برخى شاگردان درمنزل شروع مى کند و در کنار درس فقه درسهاى اخلاقى و عرفانى چندى براى شاگردان برگزيده اش مى گويد.
در همه حال شيفتگان را راه مى نمود و مشکلات معنوى مردم را مى گشود. زندگى پر برکت او با همه پنهانى و اسرار آميز بودنش در اين مقال نگنجيد.
در اين نوشته نگاهى مى افکنيم به پاره اى از کمالها مکتب اخلاقى و آثار وجودى و کتب او از زبان شاگردانش:

------------------------------------------

[1] حوزه، ش74-73، ص55

Share