تفاوت مرگ ها

آدم هايي كه مي ميرند، سه دسته اند: يک دسته انسان هايي که وقتي مردند گرفتار گناهانشان هستند و اصلاً متوجه بدنشان نيستند و كاملاً از بدنشان منفكّ مي شوند به همين جهت بعضي اموات حتي به تلقين کننده که حين تلقين، بدنشان را تکان مي دهد نمي توانند توجه کنند، حالا براي شاه خون خواري مثل محمد رضا هرچه مي خواهند تلقين  بخوانند! اين بيچاره چيزي از اين حرف ها نمي فهمد. شما به او بفرمائيد: «إفْهَمْ، إفهَم، اللُّه رَبُّکَ وَ مُحَمَّدٌ نَبِيکَ وَ الْاِسْلامُ دِينُک» آن كسي كه يك عمر به ربوبيتِ ربّ و نبوتِ حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و دين اسلام فكر نكرده  مگر چيزي در جان خود دارد که با تلقين يادش بيايد و نظر به پروردگارش بيندازد؟

دسته اي آن قدر گنه كار نيستند که تلقين را حس نكنند، در همان حدّ كه در قبر به آن ها تلقين كنيد مي فهمند ولي از آن طرف گرفتار گنا هان خود هستند و متوجه بدنشان نيستند و در تنهايي برزخ در وحشت اند و چون روح آن ها هيچ توجهي به بدنشان ندارد باكتري ها شروع  مي كنند به تجزيه ي بدن.

دسته ي سوم آن قدر نفس ناطقه شان وسعت يافته كه كاري از كاري بازشان نمي دارد همين طور که در دنيا چنين بودند. قرآن در وصف آن ها مي فرمايد: «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ »[1] مردانى كه نه تجارت و نه معامله‏اى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى‏كند؛ آن ها از روزى مى‏ترسند كه در آن، دل ها و چشم ها زير و رو مى‏شود. اين ها جنبه ي تجردشان قوت يافته و لذا مثل نفس ناطقه ي شما که در همان زمان که چيزي را مي بيند مي تواند در همان لحظه صدايي را نيز بشنود، به طوري که وقتي در حال ديدن بنده هستيد نمي گوييد: «صبركن من اول ببينمت، بعد صدايت را بشنوم». چون از نظر نفس، مجرد هستيد در نتيجه نفس تان را كاري از كاري باز نمي دارد، اگر تجرد نفسِ ناطقه اي قوي شد و با نمازشب ها خود را از نظر به کثرات آزاد کرد[2] در عين اين كه با مرگِ بدن به عالم برزخ منتقل شده و با اعمالِ معنوي خود مأنوس است، نفس او به صورت تکويني نيم نگاهي هم به بدنش دارد و همان تجلي مختصرِ نفس در بدن کافي است که باکتري ها قدرت غلبه بر بدن او را نداشته باشند.

وقتي شاه  اسماعيل صفوي قبر «حرّ» را شكافت و آن دستمالي را كه حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) به پيشاني  حرّ بسته بودند باز کرد، خون جاري شد! تاريخ مي گويد، شاه اسماعيل نصف دستمال را دوباره به سر «حرّ» بست و خون بند آمد و نصف ديگر را هم براي خودش برداشت.

ممكن است سؤال  كنيد: اين كه نفسِ انسانِ متوفّي مراقب بدنش باشد كه نپوسد چه فايده اي براي او دارد؟ شايد هيچ فايده اي براي او نداشته باشد چون چنين انساني که در عالم برزخ، منور به اعمال الهي است با همان اعمال مأنوس است ولي بحث بر سر اين است که نفس او به صورت تکويني چنين توانايي را دارد، بدون آن که او اراده کند تا بدن خود را حفظ کند، همان طور که نفس شما بدون اراده ي شما حرکت قلب شما را در اختيار دارد.

 

----------------------------------------
[1] - سوره ي نور،آيه ي 37.
[2] - در روايات يکي از علت هاي محفوظ ماندن بدن در قبر را نماز شب گفته اند.

Share