انسان فقط هست

ابتدا بايد بتوانيد به اين احساس برسيد که شما هستيد. اگر خودتان را درست ببينيد که فقط هستيد راه شناختِ خود گشوده شده است. اين نکته اي است که در کتاب «آشتي با خدا از طريق آشتي با خود راستين» مورد بحث قرار گرفت و اصل و اساس معرفت نفس همين است. انسان فقط «هست»، بدون آن که زن باشد يا مرد باشد. طبق مباحث گذشته ملاحظه کرديد که چگونه مي شود چيزي در اين دنيا باشد كه هيچ چيز خاصي نيست، مثل نفس ناطقه ي شما که فقط «هست»؛ نه زن بودن و نه مردبودن و نه باسوادبودن هيچ کدام در حقيقت وجود شما تأثير ندارد تا چنين صفاتي شما را موجوديت داده باشد. اگر اين افكاري را که فعلاً داريد نداشته  باشيد، باز هم خودتان خودتان  هستيد. نه تنها خودتان چيزي غير از بدن تان هستيد بلکه حقيقت شما همان هستِ نفس ناطقه ي شما است. نمي توانيد بگوئيد خودتان فکرتان هستيد، زيرا خودتان فكر هم داريد، حتي در سير و سلوک به جايي مي رسيد که از حجاب اين افکار هم آزاد مي شويد و بهتر از موقعي که با فکرتان به خودتان نظر داشتيد، با خود مرتبط مي شويد. به گفته ي مولوي:

فکرت از ماضي و مستقبل بود
چون از اين دو رست مشکل حل بود

عموماً انسان وقتي نظر به گذشته و آينده دارد، فکر مي کند و از حضور در محضر حق محروم مي شود، ولي وقتي در «حال» قرار گرفت در مقام نظر به گذشته و آينده نيست که فکر به سراغ او آيد.[1] آيت الله حسن زاده«حفظه الله» مي فرمودند: علامه طباطبائي«رحمةالله عليه» در آخر عمر مي گفتند: «اگر اين يك ذره فكر را هم نداشتيم، چقدر خوب بود!» منظور فكري است كه ما را از حضور در محضر حق محروم مي کند و اين غير از نظر به خود است، اين كه «خودتان خودتان  هستيد» غير از اين است كه «خودتان فكرتان باشيد».

از آن جهت بدنِ انسان مزاحم درك حقيقي خودش مي شود که «بدنِ» خود را «خودِ» حقيقي اش تصور کند و همان طور که اگر چيزي را که غير خودمان است خودمان بگيريم، حجاب ارتباط با حقيقت خودمان مي شود، اگر بدنِ خود را هم خودمان تصور کرديم، حجابِ ارتباط با خودمان خواهد شد و از اين جهت «بدن انسان» مزاحم سير به سوي عوالم بالاتر مي شود. حال که ملاحظه کرديد اين بدنْ مزاحم است تا انسان با خودِ حقيقي خود ارتباط برقرار کند، معلوم مي شود خودتان بي«بدن»تان هستيد و فقط هستيد، بدون هرگونه خصوصياتي که مربوط به زن بودن و مردبودن تان باشد.

هرکس بدون  بدن، خودش است و اين بدن در هر حال مزاحم آن است كه انسان خود را درست احساس کند، همين مزاحمت براي ارتباط با خود را «فکر» نيز ايجاد مي کند و مانع مي شود تا انسان خود را به صورت کامل احساس نمايد. إن شاءالله شما در مسير کمالِ خود به جايي مي رسيد که متوجه مزاحمت فکر خواهيد شد همان طور که از بدن خود آزاد مي شويد و ماوراء بدن، به نفس ناطقه ي خود نظر مي اندازيد.

در مناجات شعبانيه از خدا تقاضا مي کنيد نهايت انقطاع از هر چيز، غير خودش را نصيب شما بکند. بعد از آن که تقاضا مي کنيد: «الهي هَبْ لِي کَمالَ الإنْقِطاع إليک» خدايا نهايت انقطاع از غير و نظر به خودت را به من مرحمت کن، مي گوييد: «حَتَّي تَخْرِقَ اَبصارُ الْقلوبِ حُجُبَ النُّورِ» انقطاع از خود تا آن جايي که چشم هاي دل، حجاب هاي نوري را نيز پاره کند و به عزّ قدس تو متصل گردد. اساتيد بزرگ مي فرمودند: منظور از «حجب نور» عقل است، چون در آن منزل، عقل هم مانع حضورِ بي واسطه ي ما در محضر حق مي باشد. و در تفسير آيه اي که خداوند به حضرت موسي(علیه السلام) مي فرمايد: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»[2] نعلين خود را خارج کن، تو در وادي مقدس طور هستي. عرفا مي فرمايند: نعلين در آن مقام، «عقل نظري» و «عقل عملي»[3] است. و حضرت حق مي فرمايند: اي موسي! در اين مقام ماوراء عقل، به حق نظر کن. مثل وقتي که انسان مي گويد: خدايا! بدون آن که به خداي برهان صديقين و يا خداي برهان نظم نظر داشته باشيد. در مسير قرب الهي بايد حجاب  مفاهيم را پشت سر گذاشت و نعلين عقل را به عنوان وسيله ي فهم حقايق و وسيله ي فهم تکاليف، رها کرد و با حقيقت مرتبط شد و با تمام وجود به بندگي او پرداخت.

تا اين جا توانستيم با همديگر هم زبان شويم كه خودمان، فقط خودمان هستيم و از حجاب هاي انديشه هايي که «هُبَنَّقه»ها گرفتار آن اند آزاد شويم، «هُبَنَّّقَه»[4]هايي که خود را در چيزهاي ديگري پيدا مي کنند، يا در استخوان هايي که گلوبند خود كرده اند و يا در خانه و پول و بدن. در حالي که نه بدن و خانه و ثروت، خودِ ما مي باشد و نه علم و قدرتِ ما، خود ما به حساب مي آيند.

 

--------------------------------------------
[1] - براي بررسي بيشتر در مورد چگونگي آزادشدن از گذشته و آينده و در «حال» قرارگرفتن، به کتاب «عالَم انسان ديني» از همين مؤلف رجوع فرماييد.
[2] - سوره ي طه، آيه ي 12.
[3] - «عقل عملي» عبارت از آن مفاهيمي است که اشاره به بايد و نبايد دارد و آن غيرِ عمل به بايدها و نبايدها است که هرگز از کسي برداشته نمي شود، بلکه سالک به مقامي مي رسد که با نظر به حق عمل مي کند بدون نظر به مفاهيم عقلي آن عمل.
[4] - در رابطه با موضوع شخصيت «هُبنَّقه» به جلسه ي دوم تحت عنوان «اولين قدم» رجوع شود.

Share