اولين قدم در سلوک

علاوه بر تعريفي که فلاسفه براي فکر دارند، عرفا نيز از جهت ديگر فکر را تعريف مي کنند. شيخ محمود شبستري صاحب «گلشن راز» در تعريف فکر مي فرمايد:

تفکر رفتن از باطل سوي حق

به جزء اندر بديدن حق مطلق

رفتن از باطل به سوي حق، در عرفان به معني عبور از مشهورات زمانه و توجه به حقايق ثابت هستي است. عرفاي بزرگ مي فرمايند: تا کسي از عادات زمانه ي خودش عبور نکند نمي تواند سلوک را شروع نمايد.

با تعريفي که عرفا از فکر دارند وقتي نتوانيم از مشهورات زمانه و عادات اجتماعي عبور کنيم هنوز تفکر را در خود شروع نکرده ايم. در نتيجه براي فکرکردن بايد زمانه ي خود را بشناسيم تا گرفتار مشهورات و عادات آن نشويم، بايد به درستي بفهميم چرا زمانه ي ما فعلاً زمانه ي بي فکري است تا عادات و مشهورات زمانه را مبادي فکر خود قرار ندهيم و در بي فکري گرفتار نشويم. تفکر، گذشتن از حجاب کثرت و شهود حق در تمامي موجودات است و تفکر به اين معنا بدون حضور و دل آگاهي تحقق نمي يابد.

بنده نمي خواهم عرض کنم شناخت مبادي در هر زماني کار آساني است و به راحتي انسان ها مي توانند به مشهورات و عادات زمانه ي خود آگاهي يابند، ولي مي خواهم تأکيد کنم ما چاره اي نداريم جز اين که براي فکرکردن در زمانه ي خود، مبادي خود را پيدا کنيم و براساس آن به سوي مقصود خود سير نماييم. يک وقت ما مي خواهيم بدانيم ميدان امام چيست و چگونه است، براي اين کار سوار ماشين مي شويم و مي رويم آن را تماشا مي کنيم و جواب سؤال خود را مي گيريم، اما اگر بخواهيم هوائي را که اطراف ما را گرفته است بشناسيم، اين جا موضوع به آن سادگي نيست، با اين که هوا بسيار به ما نزديک است اما درک آن نياز به رويکرد خاصي دارد و با همان نگاهي که ميدان امام را ديديم نمي توانيم آن را مشاهده کنيم.[1]

شناخت زمانه و اين که هر چيزي را در زمانه ي خود بشناسيم، استعداد خاصي را از ما مي طلبد و رويکرد مخصوص به خود را مي خواهد. مشکل اينجاست که براي توجه دادن افراد به وجود هوا، اشاره کارساز نيست، بايد مخاطبِ ما خودش متذکر وجود آن شود و آن را احساس کند، يعني با نظر به حيات خود متوجه هوا شود و اگر در تنفس به مشکل افتاد متوجه شود هوا به اندازه ي کافي در فضا نيست.

ما در شرايطي قرار داريم که لازم است خود و انديشه هاي خود را در عالَمي ارزيابي کنيم که سخن گفتن از آن عالَم کار مشکلي است و بيشتر بايد حساس شويم تا آن را درک کنيم و تا وقتي مبادي تفکر زمانه ي خود را درست درک نکنيم نه دانشمند ما و نه عامي ما هيچ کدام نمي توانند تاريخ را جلو ببرند. زماني دانشمندان ما و مردم ما مي توانند زبان همديگر را بفهمند و در کنار هم زندگي کنند که هر دو در درک مبادي زمانه مشترک باشند، این مراوده در بعضي از مقاطعِ تاريخ ما اتفاق افتاده است. نمونه ي اخير آن در زمان وقوع انقلاب اسلامي بود. زماني که حضرت امام متذکر نوعي از مبادي شدند که جامعه ي ما در فطرت خود آن را شناخت و با حضرت امام احساس همسخني کرد، زمان همسخني ما بود. بعد از دفاع مقدس و رجوعِ به غرب، گرفتار گسست تاريخي شديم به طوري که امروز افراد نمي دانند مبادي آن ها براي فکرکردن چه چيز بايد باشد و از کجا بايد تفکر را شروع کنند و به کجا بايد برسند. شايد در حال حاضر بتوانيم عيب کار را بفهميم ولي چون در بي فکري به سر مي بريم چگونگي عبور از عيب را نمي دانيم چون نياز به مباني داريم، آن هم مباني که مثل هوا است و بايد آن را احساس کنيم، بدون آن که بتوان به آن اشاره کرد. مبادي مثل بَنايي است که فلسفه و علم و سياست و اقتصاد همه محصول آن اند، بدون آن که بتوان به روش علم حصولي از آن سخن گفت، مبانی چيزي است که ريشه در وضع حضوري ما در جهان هستي دارد.

چند جلسه اي که بنا است بنده خدمتتان باشم به دو صورت مي توانيم بحث را ادامه دهيم، يک صورت آن است که موضوعات را با يک نوع تفکرِ انتزاعي مطرح کنيم و شما هم با انديشه ي حصولي با موضوعات برخورد نماييد و آخرِ جلسه هم به راحتي بحث را جمع بندي کنيم و چيزهايي را که ياد گرفته ايد به حافظه بسپاريد. يک صورت ديگر هم آن است که به روش حضوري اشاراتي داشته باشيم تا احساس شما متوجه موضوع شود و نه فکر شما، که البته اگر عادت داشته باشيد فقط انديشه ي حصولي را علم بدانيد در روش دوم بحث را منظم و منطقي نمي يابيد و چيزي طرح نمي شود که در حافظه ي شما قرار مي گيرد و لذا آن را به عنوان يک علم به رسميت نمي شناسيد.

بنده اميدوارم عزيزان انتظار نداشته باشند در رابطه با موضوعي که مربوط به عالمي است که در آن زندگي مي کنيم، با تفکر انتزاعي کار را جلو ببريم. بنا است ما در جستجوي آن نوع مبادي باشيم که همچون هوا روح ما را در برمي گيرد و احساس ما را شکل مي دهد، بدون آن که قابل اشاره و يا قابل اثبات به روش استدلالي و علم حصولي باشد و اگر در بعضي موارد به روش استدلالي سخن مي گوييم به عنوان آماده شدن «عقل» است تا «قلب» به راه بيفتد. اساس کار ما به حضوربردن مخاطب است و اگر در بعضي موارد استدلال به ميان مي آيد، آن برهان در ذيل حضور و دل آگاهي مدّ نظر است.

------------------------------------------------------

[1] - با توجه به اين که مبناي تفکر، فرهنگ است و مقام معظم رهبري«حفظه الله» مي فرمايند: فرهنگ مثل هوا است.(4/6/1386)، متوجه مي شويم قبل از هر تفکري بايد به فرهنگي توجه داشت که مبناي تفکر است. مي فرمايند: فرهنگ، آن ذهنيت هاي حاکم بر وجود انسان است که رفتارهاي او را به سمتي هدايت مي کند.(23/9/1378)

Share