صوت و متن/ روضه زهير علیه السلام - استاد فاطمی نیا

فرمودند:(المحبة نار تحرق ما سوى المحبوب)؛ محبت آتشى است که ما سواى محبوب را مى سوزاند. چيزى نمى ماند. ما دور و برمان خيلى مسائل داريم. زهير يکى از شهداى گرانقدر کربلاست. حضرت سيدالشهداء عليه السلام دنبال زهير فرستاد. سفره انداخته بودند. زهير يک طرف نشسته، عيالش، دخترش، پسرش اهل و عيالش هستند. يکى از مواردى که در زندگى لذت بخش است، اين است که آدم با اهل و عيالش سر سفره بنشيند.
خدا به حق امام زمان اهل و عيالمان را، فرزندانمان، اهل بيتمان را از تمام مکاره حفظ کند. از شر شيطان هم حفظ کند. ان شاء الله بچه ها در صراط مستقيم باشند.
مخصوصا پدر وقتى که سر سفره مى نشيند چند تا بچه صالح هم مثل شما جوان ها داشته باشد، چشمش روشن مى شود.
زهير نشسته بود، يک مرتبه، قاصد امام حسين عليه السلام آمد. زهير! آقا با شما کار دارد.
لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد. به فارسى مى گويند: خشکش زد.
زهير است. بالاخره اين لياقت را دارد که يکى از اين هفتاد و دو تن بشود. بارها گفتم که هر يک از اينها يک دريائى هستند. خدا قسمت تمام شما عزيزان کند با هم برويد زيارتشان کنيد. برويد و بگوييد: السلام عليکم يا انصار أبى عبدالله. السلام عليکم يا أنصار اميرالمؤ منين.
بله! عيالش خوب او را زير نظر گرفته بود که اين چه کار مى کند؟ آن آقا که آمد، به زهير چه چيزى گفت؟ اين چه حالى شد؟ همه او را زير نظر گرفته بودند.
من هميشه وقتى ياد عيال زهير، همسر او عليها السلام مى افتم مى گويم: خدايا! يک جو از سعادت اين خانم هم نصيب ما بشود. بعضى ها چقدر روشنند. چقدر فهميده هستند. حالا زهير چيزى نگفته است. ولى اين خانم کاملا او را زير نظر گرفته بود.
يک دفعه گفت: زهير! اين شخص که پيغام آورده مگر از طرف پاره تن فاطمه زهرا عليها السلام نبود؟ گفت چرا! عرض کردم زهير چيزى نگفت. زهير بزرگوار است. آقاست. شهيد عزيز کربلاست. اما اين خانم محبتش يک چيز ديگر بود.
گفت: آن يک لحظه تأمل را هم نبايد بکنى. بايد اسم امام حسين عليه السلام که مى آمد، مثل برق خاطر از جا بلند مى شدى. زهير از جا بلند شد. وقتى مى رفت چون خبر، خبر بزرگى بود. در فکر بود. آثار تفکر در چهره اش بود. خدايا! چى شده؟ چه مى خواهد بشود؟ آقا به من چه مى خواهد بگويد؟ وقتى برگشت، تعبير شيخ بزرگوار شيخ جعفر شوشترى، مجتهد بزرگ،(رضوان الله عليه) است. تعبير او اين است که وقتى زهير برگشت؛(فإذا هو ضاحک مستبشر) ديدند دارد مى خندد. تبسم مى کند، همانند کسى که مژده ها دريافت کرده است.
اين خانم چون تربيت شده ولايت بود سرعت انتقال زيادى هم داشت. نگاه کرد و فهميد که مسير شوهر مشخص شده است. نزديک آمد. ما اگر يک شب بخواهيم قم مشرف بشويم. مشهد مشرف شويم، يک جائى برويم؛ اگر آن يک شب، عيالمان تنها باشد. يک فکرى برايش مى کنيم مى گوييم: تلفن بزن پدرت بيايد، مادرت بيايد. برادرت بياد. يا شما برو منزل آنها. خلاصه شب را کارى مى کنيم که تنها نماند. اين، با اينکه ما بياييم و به عيالمان بگوييم هميشه پيش خانواده ات برو فرق مى کند. وقتى که زهير آمد، به عيالش گفت: برو پيش خانواده ات. خانم سرعت انتقال داشت. سرعت انتقال، نعمت بزرگى است. ديگر نگفت چرا بروم؟ چى شده؟ چون فهميد قضيه، چى است. در جواب مى دانيد چه گفت؟
خار الله لک؛ اگر بخواهيد نقل به معنا کنيم، گفت: مبارکت باشد. خدا خيرت بدهد. مسيرت مشخص شد، مبارکت باشد. من را هم ببر.
زهير گفت: نمى برم!
گفت چرا دختر اميرالمؤ منين مى رود، زينب کبرى عليها السلام مى رود؟ من را هم ببر که کلفتى او را بکنم.
گفت: نه من ايمان حسين بن على عليه السلام را دارم و نه تو صبر زينب کبرى عليها السلام را دارى.
گفت قول مى دهم که صبر کنم. به خدا قول مى دهم که بى تابى نمى کنم.
زهير گفت: نمى توانم.
زن با ايمان، تابع همسرش است. زن مؤ منه با همسرش در نمى افتد. گفت: نمى توانم. اين خانم از اين که شوهرش او را ببرد، کاملا مأيوس شد. ديد ديگر جاى درخواست باقى نمانده ولى گفت حالا که مى روى، يک کارى با تو دارم.
عظمت را تماشا کن! مى خواهد برود به سفرى که بازگشت ندارد. گفت: يک کلمه کارت دارم. چه گفت؟ بارها به دوستانم گفتم ؛ اگر تاريخ چيزى ننوشته بود، من و شما دور هم، مى نشستيم حدس مى زديم(آدم چيزى را که نمى داند درباره اش حدس مى زند مى گويد شايد اين طور بود ديگرى مى گويد شايد اين طور بوده) مى گفتيم: شايد گفت: يک نامه هم گاهى اگر توانستى بده. شايد گفت: اگر در وسط جنگ فرصتى بود سرى به ما بزن. شايد گفت: فلان نخلستان را به نام من بکن و يا... اما نه! هيچ کدام را نگفت. خوشبختانه تاريخ نوشته است. اول عرضم گفتم که: المحبة نار تحرق ما سوى المحبوب؛ محبت ما سواى محبوب را مى سوزاند. آن نخلستان و ما را به کى مى سپارى؟ اين ها همه سوخته، فقط ابى عبدالله را مى بيند هيچ کس را نمى بيند. گفت: حالا که مى روى يک درخواست فقط دارم. گفت بگو خانم!
گفت درخواستم اين است تو را به خدا قسم! در اين درخواست يک دقتى بکنيد چقدر خوب است آدم اينطور باشد. گفت درخواستت را بگو! عبارتى که دقيقا در تاريخ ضبط شد و من از قول جمال السالکين، علامه، مجتهد کبير شيعه، آشيخ جعفر شوشترى(قدس الله سره) مى گويم.
مى دانيد که ما بزرگان زيادى داريم و داشتيم. اما مى گويند هر گلى يک بويى دارد. شيخ جعفر شوشترى، دو قبضه امام حسين عليه السلام بود. مرجع تقليد بود. مقلد داشت و حتى يک وقت نسخه اى از رساله اش را من پيدا کردم که در بمبئى چاپ شده بود. در ايران که چاپ شده بود هيچ، در بمبئى هم چاپ شده است. يعنى اينکه حتى در هند هم مقلد داشته است. ولى گفته بود تا عمر دارم روضه خواندن براى ابى عبدالله را ترک نخواهم کرد. يک چيزى نشانش داده بودند. حضرت، دست به سرش کشيده بود. نمى توانست به کسى بگويد. يک مختصرى گفته بود به همان اندازه اى که عقل ما مى رسد. کتابى نوشته به نام الخصائص الحسينيه اصلا مطالب آن کتاب در هيچ جا نيست. امشب دو مطلب از اين کتاب نقل مى کنم.
گفت: خانم بگو! جمله آن خانم اين بود: از خصائص نقل مى کنم دارى مى روى أسألک از تو مى خواهم که چه کنى؟ أسألک أن تذکرنى عند جد الحسين عليه السلام يوم القيامة. گفت من را نزد جد اين آقا فراموش  نکن!
مطلب دوم که از خصائص نقل مى کنم اين است که فرمود: ما اگر به کسى سلام بدهيم، به خودش سلام مى دهيم. مى گوييم: سلام بر تو. سلام بر فلان آقا. فقط ابى عبدالله است که اول به خودش و بعد هم به جزء جزء اعضاء و جوارحش سلام مى دهند. مى گويند:
سلام بر سر نازنيت!
سلام بر بدن نازنينت!
سلام بر محاسن مبارکت.

Share