رشادتهای تک تیرانداز لشکر ۱۴ امام حسین

تعداد کلمات ۷۸۳۰ / زمان تقریبی مطالعه : ۸ دقیقه
گفت و گو با فرزند گردان تک نفره شهید عبدالرسول زرین در گچساران
در این بخش، فرزند شهید زرین در مصاحبه ای به تشریح زندگانی، خاطرات و رشادتهای تک تیرانداز لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام می پردازد.

رشادتهای تک تیرانداز لشکر ۱۴ امام حسین

در این بخش از ضیاءالصالحین، فرزند شهید عبدالرسول زرین در مصاحبه ای به تشریح زندگانی، خاطرات و رشادتهای تک تیرانداز لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام می پردازد. تک تیراندازی که فرمانده لشگر وی را گردان تک نفره خطاب می کرد. همراه ما باشید تا با این شهید راه حق بیشتر آشنا شوید.

رشادتهای تک تیرانداز لشکر ۱۴ امام حسین

شهید عبدالرسول زرین، در سال ۱۳۲۰ در اطراف گچساران به دنیا آمدند. پدرشان و پدربزرگشان از بزرگان منطقه بودند. خوانین منطقه با این ها دشمن بودند و پدر بزرگشان را در سنین کودکی ایشان می کشند و بدر ومادرش را هم در کودکی از دست می دهد.

سینما امروز یکی از اصلی ترین ابزارهای انتقال پیام است. شیخی می گفت که اگر قرار بود در عصر حاضر پیامبری به سراغ بشر بیایید، معجزه وی حتماً سینما خواهد بود. این هنر هشتم اکنون بیشتر از هر رسانه دیگری مخاطب دارد و بهتر از هر رسانه دیگری می تواند مفاهیم را انتقال دهد. در دنیای امروز از کوچک ترین مفاهیم و ایده ها، بزرگ ترین فیلم ها و سریال ها را می سازند.

از یک سرباز معمولی، یک ابر قهرمان و از یک درگیری ساده در میدان نبرد که جنگ تمام عیار درمی آورند و جالب اینجاست که این فیلم ها توسط دست اندرکاران سینمای ایران دیده می شود و مورد تحسین قرار می گیرد. اکنون شما نمی توانید سینماگری را در ایران پیدا کنید که نجات سرباز رایان را ندیده باشد و آن را تحسین نکرده باشد؛ اما چیزی که باعث تأسف است این است که غالب سینماگران ما چشم خود را بر روی دفاع مقدس بسته و از این همه ظرفیتی که در آن هست غفلت می کنند. نمی گوییم ایدئولوژیک به قضیه نگاه کنند، نه؛ اما این جنگ در هر کجای دیگر دنیا اتفاق افتاده بود تاکنون از آن صد ها نسخه فیلم، نمایشنامه و سریال بیرون کشیده بودند. سینماگر ایرانی با اشتیاق تمام فیلم اسنایپر را می بیند، بدون اینکه بداند، در جبهه های جنگ، لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام، تک تیراندازی داشته است که اگر قرار باشد، ماجرایش را فیلم کنیم، اسنایپر در مقابل آن کمتر از هیچ است. این درد امروز سینمای ماست.

دوران دفاع مقدس ظرفیت های فراوانی برای نسل امروز دارد. شهید زرین یکی از همین ظرفیت ها هستند. باید به خودمون نهیب بزنیم که چقدر توانستیم از این ظرفیت استفاده کنیم این دغدغه و سوالی شد که برسیم خدمت شما و با شما صحبنی داشته باشیم حالا هم از فضایی که خودتون با پدر داشتید کمی با ما صحبت کنید و هم فضای عملکرد و رشادت هایی که خود پدر در بحث جبهه ها داشتند.

گفت‌ و گو با فرزند گردان تک نفره شهید عبدالرسول زرین در گچساران

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

*** وقتی پدرم شهید شدند من 8، 9 ساله بودم، بنده از کودکی هر وقت که پدرم مرخصی می آمدند اغلب همراهشون بودم، من خیلی به ایشان علاقه مند بودم و پدرم هم به دلایلی خیلی به بنده علاقه داشتند، برای همین من همه جا با ایشان بودم، پادگان، پیش همرزمهاش از جمله یکبار پیش شهید خرازی و خلاصه هر جا که می رفتند من رو می بردند و من هم خیلی علاقه داشتم که صحبت ها و خاطراتشونرو بشنوم، به همین دلیل صحبت ها رو در ذهنم می سپردم. کل قصه این است که بحث شهدا را چون خودمان لمس کردیم و دیدیم، گویی یک آدم دیگری بودند، شهدا واقعا خصوصیاتی که اسلام بعنوان یک مسلمان واقعی بیان کرده است را داشتند و با عمل به این دستورات به این درجات رسیدند. یعنی در حالی که مثلا یک سرلشکر پرآوازه عراق پا هایش از شنیدن نام حاج حسین پشت بی سیم به شدت می لرزد، وقتی ایشان مرخصی می آمدند بین ما بچه ها می نشستند و با ما بازی می کردند، شهید زرین هم چنین حالتی داشتند در عین حالی که در جبهه ها یک تنه جلوی دشمن می ایستادند، وقتی که بین مردم قرار می گرفتند بسیار متواضع و خاکی رفتار می کردند و حتی توی کوچه با بچه های هم سن و سال من فوتبال بازی می کردند. در محل کسی نمی دانست ایشان چکاره اند و در جنگ چه می کردند، و همیشه می گفتند عبدالرسول آزارش به یک مورچه هم نمی رسد.

بنده دلم می خواهد که این نسل حاضر با این شهدا ارتباط برقرار کنند. ما دنبال این هستیم که این مباحث تاثیر بگذارد. ارتباط شهدا با خانواد هاشان بسیار ملموس است، برای من عادی است که بگویم پدرم دو روز پیش آمدند و این حرف را زدند، یا شهید حاج حسین خرازی (فرمانده لشگر امام حسین علیه السلام مادرشان می گفتند من همین پریشب داشتم گریه می کردم، شهید آمدند به من گفتند چرا آنقدر گریه می کنی فشارت می ره بالا، برای آخرتت گریه کن. این ها برای ما عادی است برای آنهایی که جبهه رفتند هم یک سری موارد عادی است. اما آیا برای نسل جوان امروز هم عادی است؟ وقتی شهدا خودشان برای تاثیر گذاری می آیند وسط، می خواهند باور این نسل جوان تقویت بشود. حالا چکار کنیم که این ارتباط بر قرار بشود خیلی مهم است.

رشادت ها و افتخارهایی که شهید زرین در سال های دفاع مقدس از خود نشان داده و کسب کرده اند، آیا از چه طریقی بوده است؟ این را باید واقعا ربطش داد به معنویات شهید زرین. خودشان می گویند که من همیشه قبل از تیراندازی دو آیه می خواندم، یکی وجعلنا من بین ایدیهم.. «و یکی دیگر» ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما «و قتی هم می گویند من در این عملیات مثلا فلان تپه را گرفتم می گویند به لطف خدا فهمیدم کار از همین آیه ها بوده و این آیه ها کمر دشمن را شکست و حتی برای آنهایی که مورد هدف قرار می داده فاتحه هم می خوانده و می گفته خدایا من برای تو دارم این ها را از پا در می آورم.

خود شهید جایی در نوار کاست صحبت کرده اند و می گویند: رسیدم به تپه ای که برادر خسروی فرمانده گردان امیرالمومنین فتح کرده بودند، من می دانستم که الان راه نفوذ دشمن کجا می تواند باشد. چهار تیربار وحشیانه روی تپه کار می کردند (می دانیم که یک تیربار می تواند یک گردان را نابود کند)، به لطف خدا توانستم هر چهار تیربار را خاموش کنم، بعد از آن رفتم کنار تپه نشستم تا دشمن تپه را محاصره نکند. نشسته بودم تا خستگی در کنم چون ۹۰ کیلومتر کوه ها را تاب خورده بودم و پا هایم درد گرفته بود، می گویند حدسم درست بود، دیدم دشمن دارد از دور تپه نفوذ می کند و من هیچ جایی را نداشتم کمین کنم بی سیم هم نداشتم که با برادر خسروی تماس بگیرم تک و تنها بودم فقط دو نارنجک داشتم. نشستم و دو آیه وجعلنا و و ما رمیت اذ رمیت را خواندم و چون خیلی به این دو ایه اعتقاد داشتم شجاعت مضاعفی پیدا کرده وخلاصه شروع کردم به تیر اندازی و هفده تا ازآن ها را از پا در آوردم که جنازه هاشون ۱۰۰ متری من خوردند زمین و بقیه هم پا گذاشتند به فرار و کل منطقه از عراقی ها خالی شد. پیش بچه ها که برگشتم، پیش من آمدند و گفتند که در بی سیم داد می زدند که فرار کنید تک تیر انداز دارند، شهید زرین می گوید که من فهمیدم این آیه ها کمر دشمن را شکست.

شهید خرازی هم اینطور می گویند:» این بعد معنوی منظوم با نظامی شهید زرین «باعث خلق این حماسه های بزرگ شده بود که شاید این کارهای بزرگ از درک افراد عادی خارج باشد. خب اگر بتوانیم تاثیر این بعد معنوی را در پیشبرد توانایی جنگی ایشان معنا کنیم و جا بیاندازیم و نهادینه کنیم، این همان نقطه عطفی است که می تواند نسل جوان را به سمتی هدایت کند که همه چیز را در کنار خدا جستجو کند. لب مطلب را فرمودید. ان شاء الله که همینطور هم می شود. در ابتدا یک بیوگرافی کلی از شهید بفرمایید، اهل کجا هستند؟ چه سالی ازدواج کردند، مبارزاتشان از چه زمانی آغاز شد و..

*** ایشان در اطراف گچساران در سال ۱۳۲۰ به دنیا آمدند. پدرشان و پدربزرگشان از بزرگان منطقه بودند. خوانین منطقه با این ها دشمن بودند و پدر بزرگشان را در سنین کودکی ایشان می کشند و بدر ومادرش را هم در کودکی از دست می دهد. اموالشان هم خوانین منطقه غصب می کنند. وقتی ایشان به سن ۱۰، ۱۲ سالگی می رسند، به خاطر روحیه ظلم ستیزی که داشتند، شروع می کنند با خان ها دعوا کردن و اینکه جلوی آن ها بایستند. دوستان اصفهانی پدربزرگم که به آنجا رفت و آمد داشتند، برای اینکه این غائله بخوابد و برای حفظ سلامتشان، ایشان را می آورند اصفهان. تمام کار و زندگی و تشکیل خانواده ایشان در اصفهان رقم می خورد تا بحث جنگ پیش می آید و اکنون هم که در گلستان شهدای اصفهان آرمیده اند. در ۲۰ سالگی ازدواج می کنند که ماحصلش ۷ فرزند است و بخاطر تاکید و علاقه ای که به نماز اول وقت و جماعت داشتند، منزل و مغازه ای را در حوالی مسجد باباعلی عسکر اصفهان تهیه می کنند. شغلشان هم در آن مقطع لباس فروشی بوده است. در تظاهرات ضد طاغوتی قبل از انقلاب پیشتاز بودند و توسط ساواک هم تحت تعقیب قرار گرفتند. در جریان مبارزات انقلابی با آیت الله خادمی رابطه داشتند و ایشان اولین نفری بوند که در محله شیخ صدوق اصفهان می روند روی پشت بام و الله اکبر می گویند و مردم هم چون اولین بار بوده تعجب می کنند و بعد جرات می کنند و آن ها هم در مقاطع بعدی می روند و الله اکبر می گویند. ساواک تهدیدیشان می کند و این مسائل باعث می شود که ساواک به دنبالشان باشد، خودشان می گفتند روزی قرار شد مجسمه شاه را در میدان مجسمه که الان میدان انقلاب نام دارد (رو به روی ۳۳ پل) پایین بکشیم، با تعدادی از برادران رفتیم تا رسیدیم به آنجا من هم سریع بالای مجسمه رفتم و آنرا با کمک بچه ها و در جلوی چشم ماموران رژیم و تظاهرات کنندگان پایین کشیدیم. خلاصه یکی از مامور ها به دنبال ایشان می افتد و ایشان هم فرار می کند و خودش می گفت در همین تعقیب و گریز یک درختی را دیدم و سریع بالای آن رفتم، وقتی مامور به آن نقطه رسید بر روی آن پریدم و او را کتک باران کرددم و سریع محل را ترک کردم. مادرم می گفتند: چند روز بعد از آن واقعه یکی از افراد محل که برای یکی از ارگانهای دولتی نفت می برده، در جایی که مامور ها بودند نام افرادی را که قرار به دستگیری آن ها بوده می شنود که ازجمله عبدالرسول زرین یکی از آن ها بوده و خلاصه ایشان هم سراسیمه به منزل ما می آید و جریان را تعریف می کند. شهید زرین هم یک موتور سوزوکی کنار حیات داشتند، وقتی این بحث شد، گفتند حالا وقتشه که از موتور استفاده کنم رفتند یک بسته پولی که در خانه ذخیره کرده بودند را برداشتند و خورجینی هم انداختند رو موتور و رفتند به سمت شیراز و یک چند وقتی آنجا بودند تا اینکه در شلوغی انقلاب که دیگر کسی به کسی نبود برگشتند.

بعد از انقلاب هم با شروع غائله کردستان، شهید زرین که افتخار عضویت در سپاه اصفهان را داشت به غرب کشور اعزام می شود و بعد از آن سراسیمه به جبهه های جنوب رفتند و در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی و سردار رحیم صفوی به نبرد پرداخت. جزء نیرو های اصلی و بنیانگذاران لشگر امام حسین علیه السلام بوده و در جبهه ها نقش منحصر به فردی را ایفا می کند. در جنگهای نامنظم و دیگر عملیات ها بعنوان تک تیر انداز نقش حساس و ظریف خود را بازی کرده و چنان ضربات مهلکی را ماهرانه به ایادی دشمن وارد می کندکه ارتش یعثی را بعد از تلفات سنگین مادی و انسانی دچار سرگیجه و تحیر می نماید. شهید خرازی درباره مبارزات پدر نقل قولی دارند:» قبل از شروع جنگ تحمیلی در کردستان و در گروه ضربت خیلی خوب خود را نشان داد، دیوان دره و آوردگاه گاران شاهد دلاوی های اوست. «نشانه گیری های دقیق شهید زرین بیشترین آسیب ها را به دشمن زده است. ایشان بار ها آتشبار دشمن را در ارتفاعات صعب العبور فقط با یکبار فشار دادن ماشه ی تفنگ مگ خاموش کرده است. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب می آیند و تا اسفند ماه ۶۲ بطور مداوم در اکثر عملیات های جنوب و غرب حضور فعال داشته است، مسئولیتهای مختلفی از جمله فرماندهی گردان و محور لشکر امام حسین را برعهده داشته و درکنار آن گروه های مختلفی را آموزش داده و بعنوان تک تیرانداز بین گردان ها فرستاده است. در طول جنگ هم تلفات بسیار سنگین مادی به دشمن وارد کرده و بیش از سه هزار دشمن بعثی را به هلاکت رسانده و چندین تک تیر انداز ماهر و چندین فرمانده عراقی را از میان برداشته است. در اوایل جنگ که سه تا تپه را به تنهایی تصرف کردند شهید خرازی لقب گردان تک نفره زرین (معمول این است که هر تپه ای را یک گردان تصرف می کرد) به ایشان داده بود.

شهید خرازی می فرمایند: که شهید زرین خیلی خوب جنگیدن را بلد بود و» انگار که ایشان جنگی بدنیا آمده بود. «بعد می گوند که» هر کجا کم می آوردیم یا به مشکلی برخورد می کردیم عبدالرسول را می فرستادیم جلو و ایشان خیلی خوب و با خونسردی قضایا را فیصله می دادو ما ایشان را در جاهای حساسی وارد می کردیم. «در جای دیگر هم ایشان را» گردان تک نفره زرین «یاد کرده بود، چرا که ایشان به اندازه یک گردان موثر بود. زرین بسیار ساده و صمیمی بود تواضع و فروتنی عجیبی تمام وجودش را فرا گرفته بود حتی ذره ای تکبر از او دیده نشد با نگاه به قامت خاکی و ظاهر بسیار ساده اش هیچکس نمی توانست باور کند که این همان تک تیر انداز بزرگ است.

کمی هم از خاطرات گردان تک نفره زرین رامرور کنیم، از فعالیت هایشان در جنگ و عملیات هایی که بودند:

*** در قصه فعالیت های ایشان خاطرات زیادی هست. قبل از شروع جنگ تحمیلی در غایله کردستان همراه با شهید خرازی و تعدادی از برادران اصفهانی وارد سنندج می شوند و یک گروه ضربت ۶۰ نفره تشکیل می دهند. ابوی در نوار تعریف می کنند که در یک روز رسیدیم به گردنه ای به نام گاران، نفرات ما بصورت گروههای ۲۵ نفری در فواصل یک کیلومتری از هم جدا شده بودیم که اگر ستون اول را زدند نیرو های بعدی وارد بشوند. در ستون اول یک دفعه ابوی چون حس ششم قوی داشتند زود تشخیص می دهند و می گویند که اینجا کمله ها هستند و سریع اسلحه را آماده می کنند، بچه ها می گویند که اینجا کسی نیست و در همان بگو مگو دشمن شروع می کند به تیراندازی. ایشان می گویند: از ستون اول فقط من و دونفر دیگر زنده ماندیم و بقیه شهید می شوند. در گیری از نه صبح شروع می شود و تا چهار بعد از ظهر طول می کشد. ابوی تعریف می کنند که یک کالیبر پنجاه بود، دیدم هر کسی می ره پشت کالیبر کشته می شود، به هر صورت بود از زیر رگبارهای دشمن خودم رو به پشت کالیبر ۵۰ رساندم و آن ها را بستم به رگبار، خودشان در نوار می گویند تعداد زیادی از آن ها را ریختم پایین و به درک واصل کردم. یکی، دو نفر از کمله ها را دستگیر می کنند، واز تعداد آن ها سوال می کنند، که می گویند ما ۷۰۰ نفر بودیم. فکرش را بکنید اصلاً با عقل جور در می اد؟ به نظر من باید خیلی روی این موارد کار بشود. چطور می شود پنجاه، شصت نفر که بیست و پنج نفر ستون اول همشان شهید می شوند، مقابل ۷۰۰ نفر ایستادگی می کنند و این قصه با همان شهید زرین و خرازی و آن هایی که باقی ماندند پیروز می شود و درجدال گاران حماسه ای نفس گیر ولی پیروزی حق علیه باطل را رقم می زند. با شروع جنگ تحمیلی در جبهه جنوب هم اولین کاری که می کنند خط شیر را تشکیل می دهند.

خط شیر یک گروهی از بچه های قدیمی بودند که فکر کنم ۲۰، ۳۰ نفرشان مانده بودند به علاوه بچه های جدیدی که آمده بودند در منطقه جنوب. نیرو ها را در منظقه عملیاتی فرمانده کل قوا یعنی دارخوین مستقر می کنند. شهید حسن باقری منطقه را به دست شهید خرازی می سپارند، و می گویند حرام است اگر پایت را از این طرف کانال بگذاری آنطرف. حاج حسین طرحی می دهند که کانالی بزنند و خودشان را به دشمن نزدیک کنند. غیر از این کانال هیچ کاری نمی توانستند انجام دهند. سردار بنی لوحی می گفتند که شهید زرین و شهید عباس محسنی از پیش قراولان کندن این کانال شده بودند چون ورزیدگی بیشتری داشتند توانستند بیشتر از همه فعالیت کنند. بچه ها روی سرشون نفت می ریختند یا توری می کشیدند که پشه ننشیند و نیش نزند و بیشتر هم شب ها می رفتند. شهید خرازی مسئولیت حفاظت از کانال را بر عهده پدر می گذارند که ایشان یک صد متر جلو تر یک مقری را تشکیل می دهند و سه ماه تمام رزمندگان بویژه در شب ها کانال را می کندند و شهید زرین هم دشمن را زیر نظر داشته که گشتی های دشمن از وجود کانال و نیرو ها آگاه نشوند. شهید خرازی می گویند: چندین بار که رفتم واز پیشرفت کار می خواستم با اطلاع شوم شهید زرین را می دیدم که که در یک شرایط خیلی طاقت فرسایی قرار گرفته بود ولی اصلا خم به ابرو نمی آورد و کارش را باجدیت بیشتری ادامه می داد و خودش را با مصالح خاروخاشاکی که در زمین منطقه بود همرنگ و هم شکل می کرد و هرچه که دشمن دنبال می کرد که ببیند از کجا تیر و آتش می آید به قدری ایشان کار کرده بود که اصلا متوجه این امر نمی شد.

ایشان ۷۰۰ متر جلو تر از بچه ها پیش عراقی ها می رفته و همین باعث ایجاد روحیه در بین رزمندگان شده بود و خلاصه حدود ۳ ماه کانال را از گزند دشمن حفظ کرده بود. ایشان می گفتند در حین عملیات فرماندهی کل قوا دسته وسط را من هدایت می کردم، که بچه ها را زیر گلوله دشمن رسانیدم به دشمن و چون من سه ماه پیش عراقی ها بودم، با سیستم تیر اندازی دشمن آشنا بودم، توانستم زیر دود و ترکشهای دشمن همه نیرو ها را سالم به منطقه مورد نظر برسانم. نیروهای ما که ۲۴۰ نفر بیشتر نبودند تازه از این حدود، تعداد زیای هم تدارکات و... بودند. خلاصه عملیات فرماندهی کل قوا با تعدادی اندک پیروز شد. خودشان می گویند مثل یک پشه ایی که به یک کوهی بگوید برو کنار حوصله ندارم، ما می خواستیم با لشکر سه عراق در بیفتیم.

شهید خرازی می فرمایند:

شهید زرین در عملیات فرماندهی کل قوا نقش خیلی تعیین کننده و بسزایی داشتند و این عملیات بمانند عملیات بدر زمان پیامبر و با همان کمبودهای اول جنگ انجام و به لطف خدا پیروز شد.
آقای دکتر شما چند خواهر و برادر هستید؟ ۴ برادر و ۳ خواهر که آن زمان ما کوچک و قد و نیم قد بودیم. بزرگ ترین فرزند خواهرم هستند که ۱۲سال از من بزرگترند.

آن زمان شما چند ساله بودید که پدر شهید شدند؟

حدود ۸.۵ سالم بودم. برادرم اکبر از من ۱۰ سال بزرگ تر بود وه مان زمان حیات پدر در سن ۱۴ سالگی رفتند جبهه. یواشکی دست توی شناسنامشون می برند. پدر ایشان را با خود می بردند جلو. دو، سه بار بردنشون تک تیر اندازی بعد در منطقه شده بود مسئول موتوری. ۱۸ ساله بود که مسئول موتوری سپاه سیدالشهدای اصفهان شدند. دامادمان هم همان زمان جبهه بودند. خلاصه خانواده ما کلا بی سر پرست شده بود، پدرم واقعا به تمام معنی به ما علاقه داشت و حتی یک جا یکی از همرزمانش می گفت توی جبهه در سنگر مستقر بودیم یک دفعه هق هق گریه شهید زرین بالا رفت، بهش گفتم چی شده؟ ایشان می گویند یاد بچه هام افتادم، خب رزمندگان همشان بچه هاشون رو دوست داشتند، من از یادم نمی رود که چقدر ما را دوست داشتند، ولی خوب به قول خودشون اسلام وحفظ آن در اولویت هست وباید از همه چیزمان حتی زن وفرزند بگذریم.

آقای دکتر این علاقه به خانواده و بچه وجود داشته ولی دل می کندند از این ها: 

مهم ترین نکته هم اینجاست. به قول یکی از رفقا می گفت: من وقتی فاطمه ام به دنیا آمد فهمیدم پدرت چکار کرده است. تا آدم خودش پدر نشود نمی فهمد بچه یعنی چه. پدرم چقدر در نوار ها تآکید دارند که من بچه هایم را سپردم به خدا و اقوام و دوستانم، هوای بچه های من را داشته باشید و من باید بروم و ماندن برای من معنی ندارد، من احساس می کنم یک مرد جنگی هستم و حضور من در جنگ واجب است و از آنجایی که خدا تا به حال رزق و روزی بچه های مرا داده است، از این به بعد هم خودش خواهد داد. من یک چیزی می گویم و شما هم می شنوید. شهدا را غیر از شهدا کسی نمی تواند وصف کند. تنها کسی که می توانسته در مورد پدرم خیلی خوب صحبت کند، خود شهید خرازی بودند. شهید خرازی می گویند ما عاجزیم در وصف و مدح شهدا خصوصا برادرمون عبدالرسول زرین صحبت کنیم.

هنگامی که از عملیات ها بر می گشتند، در محل و خانه رفتارشان چگونه بود؟ 

می آمدند بین همسایه ها و مسجد، صبح و ظهر و شب از قبل از انقلاب تا وقتی شهید شدند، همیشه صورتشان خیس بود و دائم الوضو بودند و اذان گوی مسجد. ما را مرتب پارک می بردند. بچه ها را می بردند توی کوچه فوتبال بازی می کردند. یادم هست بچه های کوچکی را که بعد از شهادت ایشان گریه می کردند و می گفتند همین یک ماه پیش داشتند با ما فوتبال بازی می کردند. یادم هست که به بچه های یتیم ایشان چقدر متواضعانه می رسیدند و توجه می کردند. بسیار بخشنده وسخاوتمند بودند که این خصلت ایشان از شهرت خاص وعام برخورداراست. خیلی با صفا و شوخ طبع بودند ولی در حین کار که می شد خیلی جدی و عجیب می شدند، رحماء بینهمشان خیلی قشنگ بود اشدا علی الکفارشان هم چون بجا بوده خیلی زیبا بود. ایشان وقتی می آمدند، مرتب به مدرسه هایمان سر می زدند. وقتی می آمدند، من فکر می کردم فقط به من توجه دارند، اما بعد از هر کدام خواهر ها یا برادر ها که می پرسیدم آن ها هم همین را می گفتند. این نشان می دهد که توجه شان به همه ما یکسان و در حد بسیار بالایی بوده است.

ما مغازه لباس فروشی و چینی فروشی داشتیم. انقلاب که شد مغاره را می بستند و می رفتند. می گفتند من محوریت دینی دارم و هر کجا که اسلام به من نیاز داشته باشد، آنجا هستم، یادم هست که نی بلد بودند، بچه ها را جمع می کردند برای شب یلدا هندوانه هم خریده بودند و برایمان نی می زدند. خب خیلی شوخ و باصفا بودند، توی محله بعضی افرادی که ازشان چینی خریدند می گویند ما هنوز دستش نگذاشتیم و نگه داشتیم. خیلی نسیه می دادند به افرادی که نداشتند. کاسب حبیب الله به تمام معنی بود، همه محل دوستشان داشتند.، البته اواخر سال ۵۸ ایشان به عضویت سپاه پاسداران در آمدند. یادم هست، عکس زخمی شدن گوششان سال شصت در کشور در مجله پیام انقلاب پخش شده بود، خانم حمیدی معلم اول دبستانمان (در مدرسه رکن الدین) دوست داشت پدرم را ببیند. صبح پدرم را از بیمارستان به منزل آورده بودند. من هم نرفتم مدرسه و نشسته بودم کنارشان. گفتند چرا نشستید؟ مادرم گفتند که نمی رود، می ترسند شما بروید. ایشان من را با همان حالشان گذاشتند توی ماشین و بردند مدرسه. خانم وجدانی گفت بدو برو به خانم حمیدی بگو بیایند که پدر را ببینند. خانم حمیدی داشتند می دویدند که توی حیات مدرسه افتادند زمین. با خانم حمیدی صحبت کردند که به بچه ها قرآن یاد بدهید، خیلی مهم است که بچه از کودکی درس دینی یاد بگیرد. ما قبل از مدرسه کلاس قرآن رفته بودیم و حروف الفبا را هم بلد بودیم، نمازمان هم حتی اگر نه صبح شده بود بلندمان می کردند که باهم بخوانیم. نماز را به شدت تاکیید داشتند. وقتی می آمدند اصفهان، کارشان آموزش نماز و قرآن و دین و.... بود.

چطور می شود که پدر تک تیرانداز لشکر می شوند؟ 

شهید زرین در اوایل جنگ مسئولیتهای مختلفی را به عهده داشتند و یک نیروی جنگی و کاملا کارآزموده بودند ولی به دلیل تیر اندازی بسیار دقیقی که بویژه در شرایط بحران و با آن خونسردی عجیب در آن شرایط سخت وطاقت فرسا داشتند در شرایط مشکلی که پیش می آمد ایشان یک تنه و با یک اسلحه جلوی دشمن می ایستاده و خود به خود مسجل شده بود که کارهای بزرگی را می تواند بااین استعداد عجیب خود در تیر اندازی از جمله برداشتن موانع سخت از پیشه روی نیروهای در حال پیشروی، به هم ریختن روحیه دشمن در خلال و بعد از عملیات، زدن نیروهای موثر و فرماندهان عراقی و.... وخلاصه کارهای بزرگی که منحصر به فرد بوده و در پیروزی عملیات نقش خیلی تعیین کننده وبسزایی داشته را انجام دهد که از عهده هرکسی بر نمی آمده بویژه این سرنوشت که یک بار همان اوایل جنگ در منطقه جنوب پایشان گیر می کند به یک کیسه ای و زمین می خورند، کیسه را از زیر زمین بیرون می آورد تا پای نیرو ها به آن نخورد و اذیت نشوند که می بینند یک تفنگ خیلی خوش دست و زیبا، دوربین دار و تخصصی به نام مگ درون کیسه قرار دارد که ابتدا بصورت مجزا و از سلاحهای تک تیر اندازی دشمن بوده است، که خداوند این اسلحه را جلوی راه او قرار می دهد ایشان هم در همان ابتدا یک سری تانک های دشمن که به سمت نیروهای خودی در حال پیشروی بوده را می بیند و این بار کارش را با این اسلحه انجام می دهد که خودش برای یکی از رزمندگان تعریف کرده که در جایی کمین کردم وبا دوربین تانک ها را نظاره گر بودم وخلاصه شروع کردم به تیر اندازی که اول تیر بارچی تانک ها رو زدم بعد کمک تیربارچی سپس نیرو های اطراف تانک رو که پشت آن مخفی بودند وبعد از آن خود راننده تانک که وحشت زده از درون تانک برای فرار بیرون می آمد، که خودش می گفت در آن روز چندین تانک را از کار انداختم و دشمن وحشت زده عقب نشینی کرد، بعد از اتمام کار شهید خرازی به سرعت با موتور به سمت شهید زرین می رود و او را در بغل می گیرد و می گوید برادر زرین امروز تو معجزه کردی ودشمن را در نطفه خفه کردی و این قصه باعث می شود که از آن به بعد ایشان در عملیات ها صرفا نقش تک تیراندز ویژه لشکر امام حسین را داشته باشند که از خیلی مسیولیتهای دیگر کارساز تر و در سرنوشت عملیات تعیین کننده تر بوده است و مبتکر تشکیل گره تک تیر اندازی با آموزش تخصصی بالا برای اولین بار در کشور در لشکر امام حسین علیه السلام می شوند، خلاصه یک نیروی تام الاختیار که خود همه چیز را در مورد جنگ می دانسته و خیلی خوب نقاط حساس دشمن را در نطفه خفه می کرده و فرماندهی بوده که خود نیز نیروی خود بوده وعمل می کرده و به قول شهید خرازی به اندازه یک گردان موثر بود.

قضیه آن عکس معروف رو هم بفرمایید؟ اکثر مخاطبین ما شهید زرین را با همان لبخند و در حالی که لاله گوششان تیر خورده می شناسند

خاطره عکس را در کتابی که مجموعه ای از صحبتهای شهید زرین و شهید خرازی درباره پدرم در نوار کاست هست، نوشتم البته من الان خاطره ای هم از این کتاب دارم که گفتنش خالی از لطف نیست. وقتی کتاب را نوشتم همان شب شهید خرازی را در خواب دیدم و بایک لبخندی زیبا به خانه ما آمد و گفتند: اصغر برو کتابی که برای پدرت نوشتی بردار بیار، بعد خودش این کتاب را از من گرفتند و ورق زدند و دست کشیدند و گفتند عکسهای من با شهید را چاپ کن و برای من بیاور. در همان روز شهید خرازی مریضمان را هم که از بلندی بر زمین افتاده و در بیمارستان بود را با این جمله که بروم مریضتان را ببینم، شفا دادند. این مسائل گفتنش برای ما عادی است اما شاید باورش برای افراد سخت باشد.

این نقل قول شهید خرازی است:» من خودم بعد از عملیات طریق القدس نزدیک ایشان بودم، با یک بشاشیت و روحیه خیلی بابالایی ایشان داشت کارش را انجام می داد و داشت تیر به طرف عراقی ها می زد. من دیدم که عراقی هایی که می آیند بروند دستشویی، ایشان هدفشان می گرفت و آن ها در همان حال زمین می خوردند و با شوق و علاقه ایی ایشان به من می گفتند حسین ببین این ها چطور زمین می خورند و چطور ذلیلانه دارند فرار می کنند و من خودم چندین صحنه را شاهدش بودم. در این موقع بود که جایی که ایشون جنگ می کرد عراقی ها کشف کردند و یک تیر رها شد و من خودم کنار ایشان ایستاده بودم که این تیر آمد و خدا خیلی رحم کرد و خدا به ما خیلی لطف کرد که ایشان را نگه داشت همان لحظه، این تیر آمد از کنار گوش ایشان رد شد ولاله گوش ایشان را سوراخ کرد و ایشان هم اصلا خم به ابرو نیاورد و کارش را با جدیت بیشتر ادامه دادند. در همان حین بود که گروهی از فیلم برداران آنجا بودند و بلافاصله از ایشان عکس گرفتند و یک عکس از ایشان به یادگار هست که این نمایانگر کاری بود که ایشان داشت انجام می داد و خود گواه صادقی است از فعالیت ها و تلاش و مبارزه ی ایشان. «
در آنجا شهید زرین یکی از بهترین تک تیر اندازان عراق را که چندین نفر از رزمندگان را به شهادت رسانیده و گوش خودشان را هم مورد هدف قرار داده بوده پس از یک شبانه روز تعقیب و گریز بایکدیگر به درک واصل کرده است.

سردار ابوشهاب (معاون لشگر امام حسین علیه السلام در جبهه های نبرد) در جایی می گفتند: شهید زرین به جز اینکه خود یک گردان بود، عامل تاثیر گذار و مهمی بودند در بالا بردن روحیه رزمندگان به خصوص مواقعی در خلال عملیات که به دلایلی روحیه بچه ها بسیار پایین آمده بود، ایشان می آمد بین نیرو ها وبا آن لبخند زیبایش در جایی مستقر می شد و چندین عراقی را شکار می کرد و یکدفعه می دیدیم که بچه ها شور وشعفی تازه پیدا می کردند و به سمت دشمن یورش مبردند و جدا ایشان یک شیری بودند در جبهه ها و به واقع می توان شهید زرین را» حبیب ابن مظاهر زمان «نامید.

یک شعری است در رابطه با تیری که به گوش ایشان اصابت کرده که یکی از بچه های آزاده بنام علیرضا لطفی که در عملیات خیبر اسیر شدند و پدر قبل از اینکه شهید بشوند به ایشان گفته بود که بیاند در گروه تک تیر اندازی. چند تا خاطره ایشان از پدرم بیان کرده اند که یکی این بود که پدرم در زمان جنگ رفته بودند دیدار حضرت امام، آن زمان فرمانده ها گفته بودند که ایشون تک تیرانداز لشگر است که تیری هم به گوششان اصابت کرده است، حضرت امام عکسشان را در مجله پیام انقلاب دیده بودند، خودشان می روند و آن مجله را می آورند ومی گفتند ایشان یک نگاه می کرد به عکس و یک نگاه به من و لبخند زیبایی بر لبانشان بود و شهید زرین می گفتند من بهترین خاطره ام لبخند رضایت حضرت امام بود و آن آزاده این شعر را برای شهید سرودند:

کیست این مرد که تیری به سر لاله گوشش سخن وصل نموده نجوا / وچنین خنده زنان از شرر خصم ندارد پروا
این همان زرین است که ز مردان یقین مرد حقیقت بین است
/ او خودش گفت به دیدار اما وقتی از طاقچه تصویر مرا بر می داشت
و نگاهی بر من و نگاهی بر عکس تا به لبخند رضایت گل رویش بشکفت
/ زان تبسم چه سخن ها به من خسته و رزمنده نگفت
خستگی را ز تنم گرد غم را ز رخم به نگاهش به تبسم همه یکباره برفت

باز هم از خاطرات پدر اگر مورد دیگری هم هست بفرمایید: حماسه رمضان

 عملیات رمضان هم خاطره ای زیبا دارند که به حماسه رمضان از آن می توان نام برد. می گویند که آمدم دیدم که دشمن با تانک های ۷۲ وارد عمل شده بودند و بچه ها نمی توانستند تانک ها را بزنند. تانک های ۷۲ آنقدر مفاوم است که ار پی چی درش اثری ندارد و تازه بخاطر نیرو ها و تیربارچی هایی که اطرافش بودند، بسیار نشانه گیری را سخت می کرد. پدرم همان موقع به ذهنشان می رسد که خود جلوی پیشروی دشمن را بگیرند و برای یکی از بسیجی ها بنام آقای ابودردا حماسه آنروز را بیان کرده بود (سردار مرتضی قربانی فرمانده لشگر ۲۵ کربلا هم این حماسه را در افتتاحیه سالن تیر اندازی بین المللی شهید زرین در اصفهان بیان کردند) و گفته بود که در همان زمان یکی از فرماندهان پیش من آمد و گفت دستور عقب نشینی آمده شما هم بیا بر گردیم ما حالا حالا به وجود شما نیاز داریم که شهید در جواب ایشان می گویندکه اگر عقب بیایم نیرو ها تماما اسیر وقتل عام می شوند وقتی همه برگشتند اگر زنده ماندم بر می گردم. وشروع کردم در گودالی که کنده بودم اول تیربارچی ها را زدم، بعد نیروهای اطراف تانک را وسپس راننده تانک که در حال خروج و فرار از تانک بود. پیریسکوب های تانک ها را هم می زنند که تانک های جلویی که متوقف می شدند تانک های دیگر نمی توانستند پیشروی کنند. می گفتند هفتاد و هشتاد نفرشان را زده بودند و باز خودشان برای ایشان گفته بودند که درآن روز در سه جهت جلوی پیشروی دشمن و تانک ها را گرفتم و تعداد زیادی از تانکهای آن ها را از کار انداختم که در این لحظه یکی از فرمانده های ارشد عراقی را دیدم که به نظر فرمانده لشگر بود وداشت به نیرو ها دستور می داد و با بی سیم صحبت می کرد، بلافاصله بی سیم چی رو زدم یکدفعه گوشی از دستش افتاد و فرمانده وحشت زده فرار کرد که همان لحظه او راهم زدم که یکباره لشگر دشمن به هم ریخته و حالا دیگرنیروهای خودی هم توانسته بودند عقب نشینی کنند، در همین لحظات بود که دیگرجای بنده لو رفته بود و یک خمپاره به محل اختفای بنده اصابت کرد، پدر تعریف می کند که چند متر رفتم بالا و آمدم زمین و دل و روده هاشانن می ریزد بیرون. می گفتند که من آن لحظه خودم یک مشمایی داشتم، این ها را برداشتم و ریختم داخل مشما و مشما را کردم داخل شکمم و با چفیه شکمم را بستم.

آقا نادر قاسمی از همرزمان شهید (و الان هم از ارشدهای حفاظت سپاه تهران هستند) گفتند که شهیدزرین برای من تعریف کردند که آن لحظه که من افتادم زمین دیدم یک امبولانسی کنار من ایستاد همانطورکه چشمانم باز بود و رمقی نداشتم، دیدم دونفر آمدند که بدن هاشان مثل شیشیه بود و از آن طرف پیدا بود. من را گذاشتند روی برانکارد و دیگه نفهمیدم چی شد. گفتند بلند که شدم، دیدم در بین شهدای اهوازم. یکی از فرماندهان که داشته شهدا را نگاه می کرده در بین شهدا شهید زرین را می بیند و بلافاصله او را در آغوش می گیرد که یکدفعه می بیند چشمهای شهید به هم می خورد و سریع ایشان را به بیمارستان منتقل می کنند. و خلاصه چند ماهی در بیمارستان بستری شدند. این مطلبی که می خواهم بگویم را حاج نادر قاسمی هم تایید کردند و گفتند که قبل از شهادتش برای من بازگو کرده. آقا نادر گفت عبدالرسول در بیمارستان تهران که بود، دکتر ها بعد از چند ماه که صرفا زخم عجیب شکم ایشان را معالجه می کردند متوجه می شوند که پایش شکسته است و دیگر باید قطع شود. ایشان می گوید که یک دفعه دیدیم عبدالرسول برای اولین بار تغییر کرد، هیچ وقت عبدالرسول بشاشیتش را از دست نمی داد و هیچ وقت تکه پاره شدن و جراحت برایش مطرح نبود. یک دفعه دیدیم مثل چوب خشک شدند. خیلی ناراحت شدند و ما هم خیلی ناراحت شدیم. بعدا در نوار کاست خود شهید می گفتند که قتی همه رفتند شروع کردم با امام حسین درد و دل کردن که یا امام حسین ما قرارمون این نبود که، قرارمون شهادت بود ومی گفتند در عالم رویا یکدفعه دیدم چهارده معصوم دور تختم حلقه زدند و برادر رحیم صفوی کنار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ایستاده بودند. تمام پیامبران و الولعظم ها را می دیدم. من هم خبردار با اسلحه جلوی این با عظمت ها ایستاده بودم، عین کلمات خودشان هست، می گویند یکدفعه اسلحه من تبدیل به شمشیر شد و امام حسین علیه السلام دیدند دهان من قفل شده و نمی تونم حرف بزنم، رو به من کردند و فرمودند که تو از ما چی می خوای؟» تو یک سرباز ساده نیستی تو یک سرباز وافعی هستی ما شما را داریم «، و با اشاره کردن به پایم فر مودند: برای این ناراحتی، بعد دستشون رو کشیدند به پام. یکدفعه قصد نماز کردند و پیامبر اکرم فرمودند حسینم برود جلو بعد امام حسین فرمودند علی ابن ابی طالب بفرمایند، دست آخر پیامبر دست امام حسین رو گرفتند وجلوی این با عظمت ها نشاندند و همگی نماز خواندیم. صبح که دکتر ها می ایند بالای سر پدر، می ببینند صورتشون گل افتاده راحت نشسته اند و بعد از معاینات مربوطه می بینند هیچ سیاه شدگی ویا مشکلی در پا نیست. خودشان می گفند که دکتر یکدفعه در را بست و گفت که چی شده باید برای من بگویی و بعد از اصرار ایشان گفتم اهل بیت اینجا بودند و ایشان هم مثل ابر بهار گریه می کردند و می گفتند ما اصلا به زنده ماندنت هم امیدی نداشتیم. ایشون تا حدود یکسال و نیم بعد از این قضیه هم به جبهه می روند و حماسه های دیگر از جمله در عملیات والفجر۴ و خیبر را رقم می زنند.

حماسه کانی مانگا

 در غرب در ارتفاعات کانیمانگا در عملیلات والفجر چهار شهید زرین حماسه ای دیگر می آفریند شهید خرازی در نوار کاست می گویند که در ارتفاعات کانیمانگاه در غرب کشور گارد ریاست جمهوری عراق وارد عمل شده و موقعیت به شدت سخت شده بود، در این هنگام برادر عبدالرسول نقش خود را ایفا می کند و من می دیدم چندین نفر برایش خشاب پر می کردند وایشان هم مرتب عراقی ها رو می انداخت زمین و در آن روز چهل نفر از عراقی ها رو زد بعد آن ها کشته شدندغیر از آنهایی که زخمی شدند و با این کار جلوی پیشروی عراقی ها رو گرفته وباعث زمین گیر شدن آن ها می شود، شهید خرازی می فرمایند:» من می توانم بگویم که عملیات مرحله سوم والفجر چهار خیلی به کار خیلی خوب برادر مون عبدالرسول زرین تناسب داشت وخیلی تعیین کننده بود کار ایشان و توانست با این کار مهم و حیاتی خودش عملیلات را موفق کند.

از شهید خرازی تعابیر دیگری هم درباره پدر هست؟

 حاج حسین از حالات معنوی ایشان به به سادگی، بی الایشی عجیب، حالات دعا و تضرع مداوم در پیشگاه خدا، شجاعت عجیب، اخلاص و توکل بر خدا، ادب و متانت و مهربانی وافر نسبت به مردم و رزمندگان که از این به روحیه اشداء علی الکفار رحماء بینهم در مورد ایشان یاد می کند و می فرمایند این «بعد معنوی منظوم با نظامی» در ایشان باعث خلق این حماسه های بزرگ شده بود که این فقط مخصوص شهداست کارهای بزرگی که شاید افراد عادی از درک آن عاجز باشد.

برای چاپ این کتاب ها و دست نوشته ها اقدامی هم کرده اید؟

من الان شروع کردم به جمع کردن یک سری از خاطرات و حدود ۷ ساعت هم من مصاحبه از فرماندهان گرفتم بقیه اش را هم دارم پیگیری می کنم، یکی دوماه طول می کشد که تکمیلش کنم تا انشاالله یک رمان ماندگار وتاثیر گذار بشود.

ارگان های فرهنگی و دولتی رفتید برای حمایت و کمک؟ 

حدود ۲۰ سال پیش کنگره سرداران مطالبی را در مورد پدرم نوشتند ولی بصورت یک مجموعه کامل انجام نشد و بیشتر بصورت پراکنده بود، من هم خیلی پیگیری کردم و یادم هست که گفتند وقت پیگیری آنرا نداریم وخلاصه انجام نشد ولی خوب الان شرایطی شده که چندین ارگان دنبال چاپ کتاب شهید زرین هستند و واقعا دارند پیگیری می کنندولی متاسفانه قبلا چنین تفکر منسجمی کمتر دیده می شد و کار مایه داری برای شهدا انجام نمی شد و شاید یک مقدار دیر به این نتیجه رسیدند و هرچه مقام معظم رهبری فرمودند زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از خود شهادت نیست و حتی فرمودند شهدای برجسته اصفهان مثل ستاره دارند می درخشند به آن صورت کاری بخصوص برای شهدای اصفهان انجام نشد، ولی حالا به خاطر تبعات نا خوشایندی که در کشور به خاطر عدم معرفی این اسطوره ها بخصوص در نسل جوان ایجاد شد، اهمیت سخنان رهبر فرزانه انقلاب بیشتر ملموس شد و خدا را شکر دارد کارهای خوبی صورت می گیرد.

آنطور که من شنیدم، شهید تلفات بسیار بالایی را از دشمن گرفتند. بیش از سه هزارتا. چنین چیزی یک رکورد به حساب می آید. شاید ما فقط در فیلم ها آن هم از نوع هالیوودی چنین مباحثی را دیده ایم. اما ابوی شما یک نمونه کاملاً ایرانی و حقیقی این مسائل هستند.
یکی از رزمنده ها –آقای چگونینان- تعریف می کرد، می گفت حاج حسین دستشان که قطع شده بود، رفتیم ببینمشان، ایشان در مدتی که با ما صحبت می کردند حدود یک ساعت فقط درباره شهید زرین صحبت کردند و گفتند من به جرات می توانم بگویم که ایشون بیشتر از سه هزار عراقی را در جبهه ها به درک واصل کرده اند. ما حماسه هایی که از شهید بیان کردیم صرفا حدود ۲۰روز از حضور سه چهار ساله پدر در جبهه بود و در همین چند روز که در بالا بیان شد حدود سیصد چهارصد تا عراقی زدند، خوب حالا در طول حضور سه چهار ساله را تصور کنید.

سردار صبوری فرمانده تیپ قمر در جنگ و از مسوولین ارشد سپاه کشور در یک سخنرانی در مراسم سالگرد شهید زرین بیان می کنند که:

اگر اسناد و مدارک عراق را بیاورند حتما مشخص می شود که شهید زرین تک تیر اندازی است که بیشترین تلفات را از آن ها گرفته است و دشمن کاملا می دانست که ایران تک تیر اندازی دارد که به شدت از آن ها تلفات می گیرد و و نقاط حساس دشمن را آسیب پذیر کرده و جلوی پیشروی آنه را یک تنه گرفته است که این چیز ساده ای نبود. وگاهی ایشان تمام قد جلوی دشمن می ایستاد وخود راسیبل می کرد تا همه تیر ها را متوجه خود کند و نیرو ها بتوانند خوب عمل کنند و تلفات ندهند و در یک کلمه رشادتهای شهید زرین در حد اعلی بود.

به قول یکی از فرماندهان: ما یک شهید خرازی داشتیم و یک شهید زرین.

دقیقا همان صحبتی که خودتان کردید. داستان این شهید بزرگوار قابلیت های خیلی بالایی دارد برای فیلم شدن و به نظر یکی از بهترین راههای انتقال به نسل جدید هم همین است. آن بحثی که خودتان کردید که این ها باید به نسل حاضر منتقل بشود. رسانه و سینما الان زبان خیلی گویا و مورد پسند نسل حاضر است، البته آن زمان هم فرماندهان می گفتند باید از شخصیت شهید زرین یک فیلم ساخته شود وکاملا مختصات شهید واهمیت آنرا می دانستند ولی کسی پیگیری جدی نمی کرد، حقیقت این است که غربی ها و آمریکایی ها اسطوره ندارند و همواره در پی اسطوره های ساختگی برای الگو پذیری در کشورشان بخصوص نسل جوان خود می باشند و فیلمهای پر خرج و ساختگی خودشون را در جهان عرضه می کنند و برعکس در کشور ما تا بخواهید اسطوره های واقعی بوده وهست ولی دلسوزان واقعی اندکی وجود دارند و شاید هنوز به آن سطحی از تفکر نرسیده ایم که بتوانیم اهمیت بدهیم و میزان تاثیر گذاری اسطوره ها را در شکل گیری تفکر و فرهنگ یک کشور هنوز درک نکرده باشیم. کشور هلند یک اسطوره ساختگی به نام پطروس خلق کرده که حتی در کتابهای درسی دبستان ما هم رسوخ کرد ولی واقعا آن ها با این همه جنایت و فرهنگهای نادرست اینگونه موارد را بهتر می فه مند وخیلی دقیق ترعمل می کنند مثلا آمریکایی ها همین کریس کایل، تک تیرانداز کودک کش خود را با ۱۶۰ جنایت و شلیک موفق چنان بزرگ می کنند و فیلم هالیوودی برایش می سازند که گویی در جهان نمونه ای ندارد و خیلی دقیق و هدفمند روی آن کار می کنند اگر تک تیراندازان در سایر نقاط دنیا را هم ببینید که برای آن ها فیلم و کتاب آنچنانی نوشته اند، می بینیم که نهایتا بشتراز چهارصد، پانصد شلیک موفق (آنهم در جنگ ها و جنایات ناجوانمردانه) نداشته اند، ولی شهید زرین با چندین برابر شلیک موفق آنهم در دفاع از میهن اسلامی وبرای حفظ اسلام وکشور که به خاطر این رکورد بینظیر می توان او را «بهترین تک تیرانداز جهان» نامید و مختصاتی بسیار بزرگ تر وبالا تر از ان (که اصلا قابل قیاس نیست)، حدود۳۰ سال است که مسکوت مانده واستفاده خاصی از آن نشده است. انشا الله ابتدا به ساکن در صدد نوشتن یک کتاب خیلی خوب از شهید زرین و سپس ساخت یک فیلم شایسته از روی آن هستم.

گفت‌ و گو با فرزند گردان تک نفره شهید عبدالرسول زرین در گچساران

نحوه شهادت ایشان چگونه بود؟

شهید خرازی می فرمایند: در عملیات خیبر هم ایشان بودند و همین کار را مرتب انجام می دادند و با شدت و قوت تمامی عراقی ها رو می کشتند و «این کار او دشمن را جدا نگران کرده بود و خیلی دشمن رو دچار دستپاچگی کرده بود»، که بعد از عملیات مرحله دوم خیبر خبر دادند که ایشان در بهترین حالات و همانطور که اسلحه اش به سمت دشمن نشانه می رفت به شهادت رسیدند و ما در سوگ ایشان بودیم و چیزی جز تاسف و اندوه برای ما نگذاشتند جز آنکه خودشان به سعادت رسیدند. بین ما یک رابطه عاطفی پدر فرزندی عمیقی حاکم بود، خیلی به هم علاقه داشتیم و در کنار هم بودیم و جزء افتخاراتمان بود که با یک چنین سرباز مخلص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که همه چیز را در راه لقاء دوست رها کرده بود آشنا شده ایم و هر چقدر بیشتر می گذشت علاقه و رفاقت ما نسبت به ایشان بیشتر می شد و در لحظه لحظه کاری که ما داریم اینجا انجام می دیم و بخصوص در عملیاتهایی که بعد از ایشان انجام شده، جای ایشان خیلی خالیه و ما سعی کردیم این وصیت برادرمون عبد الرسول زرین رو در این بعد اساسی عملیات یعنی ادامه تشکیل گروه تک تیر انداز را عملی کرده باشیم.

در عملیات خیبر خط رو از عراقی پاک کرده بود و با توجه به اینکه روحیه دشمن از این قضیه بسیار گرفته شده بود به خاطر همین دشمن به دنبال ایشان بود و پس از محاصره توسط دشمن و شلیک پی در پی خمپاره به سنگر ایشان در همان روزی که دو هفته قبل به یکی از همرزمانش (آقا نادر قاسمی) گفته بود، به شهادت رسیدند که پس از آن برادران در بی سیم ها و رادیو دشمن شنیده بودند که اظهار می کنند «شکارچی خمینی» را زدیم. سرانجام روح این مجاهد با صفا و سرباز مخلص لشکر امام حسین علیه السلام بعد از بار ها مجروحیت و با به یادگار گذاشتن هفت فرزند و ده ها نکته عبرت انگیز در عملیات مرحله دوم خیبر به ملکوت اعلا پیوست و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

پدیدآورنده: 
Share