سالروز تأسیس امور تربیتی و روز تربیت اسلامی

محمدرضا سنگری
سال روز تأسیس امور تربیتی و روز تربیت اسلامی

مربیان تربیتی[1]

همیشه، زیر این آسمانِ بی رنگ که به تماشای تکاپوی رنگْ رنگمان ایستاده است، انسان هایی زیسته اند که بیش از آن که خاکی باشند آسمانی اند و پیش از آن که به خویش بیندیشند به دیگران اندیشیده اند و از «او» خواسته اند تا روشن ترین و کوتاه ترین راه را پیشِ پایشان بگشاید و دستانشان را کلید قفل های بسته و مرهمِ دل های شکسته گرداند.
همیشه، در غوغای زیستن زمینی، در ازدحام کوشش هایی که به بخش فرودین وجود انسان ختم می شود کسانی را می توان یافت که عکسِ موج، شنا می کنند و ساحلی دیگر می جویند و عطشی دیگرگونه دارند.
تاریخ، آیینه ی روشنِ چنین انسان هایی است. زمانی که تاریک زار مکه، باتلاقی است از شعر و شهوت و شمشیر، مردی همه شعور و شوکت و شور، رو به سمت آرامشِ کوهسار می آرد و در خلوتی که هنوز نمی دانیم چگونه می گذشت، در میان بهت و حیرت سنگ ها و صخره ها به زمزمه و اشک و تأمل می نشیند.
تاریخ، مردی را می شناسد که در طوافِ گیج و پوک آدمیانی خود گم کرده، ناگهان دور باطل را می شکند و حلقه ی طواف را به شوق طوافی دیگرگونه رها می کند.
تاریخ، زنی را می شناسد که درمیان خنده و هلهله نمی خندد، می گرید، فریاد می زند، به سکوت می خواند تا فریاد بیاموزد و کوفه و شام را بر سر بیداد و جنایت و قساوت آوار می کند.
تاریخ هم اکنون نیز مردمی را می شناسد که در عصر جاهلیت جدید، از ایمان می گویند، از غربت عشق و تنهایی خوبی سخن می رانند و از سیاهی و ستم، به سمت سبز پاکی و رهایی اشارت می کنند.
این مردمِ برگزیده، برگزیدگانی نیز دارند که ایمان در تمام لحظه ها و فرصت هایشان، حرف اول را می زند؛ برگزیدگانی که عاشق ترند و درد و دغدغه ی خوب ماندن و خوب شدن و خوب ساختن، هماره در خاطره و ضمیرشان طوفان می آفریند. برگزیدگانی طوفانی که نوحِ دل های طوفان زده اند. عاشقانی سالک که در فضای زندگیشان، هیچ چیز مهم تر از گشودنِ چشم ها به زندگی و چرخاندن قلب ها به سمت ملکوت نیست. این برگزیدگان، «مربی» اند و تربیت نسلی معتقد، مؤمن، خودباور، شکوفا، پیشرو، پیشاهنگ و بینش مند تمام همت و تلاششان.
مربیان از دیروز انقلاب تا روزهای آتش و حماسه و سنگر تا امروزی که جبهه های تازه و دشوارتری فرا روی انقلاب اسلامی گشوده شده، فارغ از فراغت و آرامش «راه» می نمایند و راه می گشایند و به راه می خوانند. در مدرسه، حتی پس از مدرسه، قلب ها را آرامش می بخشند، بی سامانی ها را سامان می دهند. در حل مشکلات دانش آموزان، چاره می جویند، مشورت می کنند، به مطالعه می پردازند و آن گاه که بن بستی شکسته می شود و لبخندی بر لبی طلوع می کند، نشاط و طمأنینه ای شگفت در سیما و نگاهشان می یابی. مهم نیست که قدر و منزلتشان پنهان و مجهول مانده است. مگر هزاران کهکشان ناشناخته و میلیون ها خورشید درخشان، آن سوی ادراک و کشف انسان ننشسته است؟ مگر قله های بزرگ تاریخ انسان ـ پیامبران و اولیا ـ گمنام و قدر ناشناخته نبوده اند؟
مربیان، رنگین کمانی از محبت و معرفتند. با همه ی سنگینی باری که بر دوش دارند و عظمت کاری که باید انجام دهند، نگرانی و خستگی، شِکوهِ و بی تابی و وازدگی و واماندگی، آشنای زندگیشان نیست. آنان خوب می دانند که پاداشِ تلاش در راه خدا، در متن کار نهفته است. آن که تلاش خویش را به پیشگاه دوست تقدیم می کند چیزی می یابد که هیچ چیز را با آن توان برابری نیست.
مربی، منتظر ستایش چشم ها نیست. او چشم ستایش و پاداش ندارد. لبخند رضایت دیگران که نه... لبخند رضایت حضرت دوست کافی است. که کفی باللّه حسیبا.
مربی، محرم و آشنای قلب هاست و خود، قلبش را پیش تر به کسی سپرده است که قلب ما حرم امن اوست. در نگاهش همه ی خورشیدها فرصت طلوع یافته اند. دست هایش سرشارِ صمیمیتی غریب و لب هایشان ترانه گاهِ حرف های شنیدنی و روح نواز و سازنده اند.
صبح پیش از همه به مدرسه می آید تا فضای مدرسه را پروازگاه فرشتگان و معطر از آیات پاک قرآن سازد. لبخند او در هر صبح گاه، نخستین هدیه ی آسمانی به نگاه منتظر دانش آموزان است.
از او همه چیز می خواهند، برنامه ی خوب، سرود خوب، مشاوره ی موفق، گره گشایی تربیتی، اردو، برپایی مسابقات و آن گونه که آمارها سخن می گویند پنجاه کار متنوع و مختلف؛ اما او کاری مهم تر نیز دارد و آن پرورش نسلی عاشق است، عاشق اسلام و انقلاب و همین کافی است که مربیان را عاشقانی عاشق پرور بدانیم و بال هایی مطمئن که هم سفران را به سیر آسمان و دیدار دوست دعوت می کنند.
مربیان، با ایمانشان شناخته می شوند، ایمانی بالنده و شکوفا، ایمانی که سستی نمی شناسند و ریشه در ژرفای قرآن و عترت دارد. مربیان را قدر بشناسیم و ارج بگذاریم که ارج گذاری به خوبان، پاسداری از خوبی است.
مربیان، سفیران صداقت[2]
کسی را می شناسم که هشت روز هفته، کار می کند و هر ماه چهل روز، برنامه دارد و بر پیشانی لحظه هایش نوشته است: فاذا فرغت فانصب: همین که از کاری فارغ شدی کاری نو را آغاز کن!
کسی را می شناسیم که هم معلم است، هم مربی. هم دوست است هم مشاور. دانش آموز، غم هایش را به او می سپارد و او همه ی غم ها را بین قلب خویش و او عادلانه تقسیم می کند.
کسی را می سناسم که بی توقع و بی نشان، همه ی قلب ها را بر سفره ی محبت و معرفت خویش میهمان می کند، دست ها را می گیرد و پله پله به ملاقات خدا می برد و جرعه های زلال محبت اهل بیت علیهم السلام را در کامشان می چکاند. حتی جمعه ها که رسما تعطیل است، رسما کار می کند، دانش آموزان را به نماز جمعه می برد و بر سجاده های سادگی به نماز عشق می خواند.
او گرچه در زمین مجهول القدر است و ناشناخته، در ملکوت، آشنای فرشتگان است. نسیمِ نامش در عرش می وزد و «عرشیان» بدو مباهات می کنند و سرانگشت همه ی خلوت نشینان ملکوت، او رانشان می دهد.
کسی را می شناسم که در عصر جبهه و جهاد، خاک ریزِ تعلّقات را فرو می ریخت، از سیم خاردارِ دنیا می گذشت و کربلا در کربلا حماسه می آفرید و در سرخ ترین لبخند، سبزِ سبز در باغِ ابدیت می شکفُت و خاکسترش را با گلبرگ های تنش را، به رسمِ هدیه به خانواده اش می بخشید.
کسی را می شناسم که امام را فهمید و همه ی جغرافیای خوبی را می شناخت. شب ها، پنجره های مناجات را می گشود و دلش را از روزنه ی خاک به آسمان پرواز می داد، گریه می کرد، شانه هایش می لرزید و با صدایی لرزان، با دوست زمزمه می کرد: الهی و ربی مَنْ لی غیرُک.
کسی را می شناسم که کسی او را نمی شناسد. نمی خواهد که او را بشناسند! در همه ی تنگناها و مشکلاتِ مدرسه او را «به یاد» می آورند و شانه های صبورش را به کشیدنِ سنگین ترین بارها می خوانند.
کسی را می شناسم که درد آشنای «تربیت» است؛ شعله ی مقدسِ تعهّد در «طور» جانش روشن و پاسداری از حریم دل ها در تهاجمِ آفات، در قلبش دغدغه افکن.
این ها همه وصف مربی است. مربی دلسوز و عاشقی که پرچم دار تربیت و تهذیب میلیون ها دانش آموز است؛ مربی تلاشگری که از «صبح گاه» مدرسه، پُل به آسمان می زندو در همه ی لحظه ها، حتی در هنگام تفریح با دانش آموزان، هم دل و هم قدم می شود تا گرهی بگشاید و روزنه ای بنماید و دانش آموزی را به روشنای حقیقتی برساند.
مربیان، باغبانان کشتزار عشق اند. چشم های بیدار در هجوم و شبیخون رهزنان فرهنگ و حافظانِ حریمِ حماسه های بزرگ. مربیان، دست های بذرافشان در قلب های حاصل خیزِ این نسلند. شمع می افشانند و «خورشید» درو می کنند!
مربیان، سفیران صداقت و پیامبران راستی اند. و پاسداری از حرمت مربی، پاسداری از «خوبی» است تعظیم و تکریم «مهربانی» و «پاکی» و «عظمت» است. تجلیل از مربی، تجلیل از سربازان گمنام عرصه ی تربیت است. تجلیل از تلاش گرانی است که اگر نبودند مشعل انقلاب اسلامی بر بام مداس ما این همه روشنی بخش و گرما آفرین نبود. امروز بیش از دیروز جامعه ی ما نیازمند مربی است و این وظیفه ی همه ی فرهنگ خواهان و تربیت اندیشان است که حامی و پشتوانه ی این جریان زلال باشندو نگذرند تا غبار غربت و فراموشی، یا خدای ناخواسته، دل سردی در سنگینی کارها و قدرناشناسی برخی کج اندیشان، این شجره ی طیبه را که محصول و ره آورد دو فرزانه ی بزرگ، شهید رجایی و باهنر است آفت زده کند. امور تربیتی فرزند امام است. در دامان انقلاب اسلامی چشم گشوده و با انقلاب مقدس اسلامی بالیده است.
بیت المعمور عشق و ایمان[3]
هر روز و هر لحظه، چشمی مهربان، مراقب هستی است. گل ها را می پرورد. بذرها را می شکوفاند. چشمه ها را می جوشاندو قطره ها را به وسعت آبی آسمان می کشاند تا ببارندو بهار را مهمان سفره ها کنند.
هر روز و همیشه، دستی صمیمی، آشفتگی ذره ها را سامان می بخشد، کاروانِ بی شمار پدیده ها را در جاده ی حیات راه می نماید و در ضمیر آفرینش غوغای زندگی و شور و حرکت می افشاند.
هر شام گاه و صبح گاه در همه جا و همه گاه، قلب هایی هستند که خاضعانه و عارفانه تقدیم دوست می شوند و او این قلب های عاشق و آفتابی را به تبسمی می نوازد، بارور می سازد، تربیت می کند، رشد می بخشد و در آستانِ محبت خویش پاس می دارد.
آن چشم مهربان، آن دست صمیمی و آن همیشه خوب و عزیز، خود را «رب» می شناساند و «مربی» جهان و انسان می خواند. مانیز آن گاه که سرِ قرب به بارگاهش داریم او را «رب» می نامیم و با همین نام در آمیزه ای از اشک و خضوع صدایش می زنیم.
مگر در قنوت، زمزمه ی عاشقانه مان را با «ربنا» آغاز نمی کنیم و مگر شیفتگان و شوریدگان بزرگ با یارب یارب صدایش نمی زنند و مگر در سوره ی ناگزیر نماز ـ حمد ـ «رب العالمین» نیست تا یادمان باشد که او نه این جا که در فردای گریز ناپذیرِ قیامت هم هست و همه جاست و هیچ گاه از ما دور و بیگانه نیست؟
آن عزیز مهربان، آن خوب وصف ناپذیر «رب» است، مربی هستی است و همیشه می خواهد تا با همین صفت او را بشناسیم و بشناسانیم.
آن گاه که پس از شش قرن وقفه در بارشِ وحی، شش قرن زیستن در زیر آسمانِ بی وحی، بارانِ آیات خویش را بر جان پاکیزه ی پیامبر می ریزد خود را رب معرفی می کند «اقرأ باسم ربک الذی خلق».
در همان آغاز گفتگو با آخرین رسول، خود را «مربی» می خواند و از میان تمام صفات و اسماء، صفت «ربوبیت» خویش را باز می گوید تا آخرین مربی در زنجیره ی انبیا بداند که چگونه باید باشد و راه دشوار هدایت انسان را چگونه طی کند. و اینک هر مربی، کسی است که جان در زلال وحی شسته است و به پیامبر اقتدا کرده و خود را به این صفت والای الهی آراسته تا قافله ی قلب ها و جانِ مستعد انسان ها را به سرچشمه های ملکوت ببرد و به دامنه های وسیع و راز آلود وحی برساند.
اگر بزرگ ترین انسان مربی، طبیب دواری است که زخم های شکفته، قلب های بیمار و جان های تبدار را به ساحل سلامت می رساند، اگر آخرین مربی بشر، سراج منیر، شاهد و مبشر و نذیر، داعی الی اللّه، سوخته جان و حریص در پروردن انسان، دردمند و خستگی ناپذیر و نرم خو و انعطاف پذیر است همه ی آنان که مربی اندو و دو رکعت عشق را بدو اقتدا کرده اند نیز چنین اند.
تربیت، جراحی روح است و مربی، هنرمندی چیره دست که با همه ی رنگ ها و درنگ ها بر بوم قلب و اندیشه ی متربی به مینیاتوری می ایستد و با قلم مویی از عشق، و رنگ و صبغه ای از دوست، دل پذیرترین و شکوهمندترین نقش ها را رقم می زند.
مربی مثل پیامبر، محصول خلوت خویش را به جلوت جامعه می بخشد.
آن چه را که ره آورد عبادت های عمیق، تأمل ژرف، تفکرهای پویا و گفت وگوهای خیس شبانه است، از صبح گاه تا شام گاه به عطشِ ذهن و ضمیر مخاطبان، تقدیم می کند و سخاوت مندانه و بزرگوارانه از کنار تلخی ها، طعنه ها و ناباوری ها می گذرد و به همین دل خوش و آرام است که چشم دوست می بیند و می پسندد.
مربی، طبیب قلب هاست، جراح مهربان اندیشه هاست. او خوب می داند که پیچیده ترین مطالعات و آخرین یافته های پزشکی، گواه ناشناختگی های فراوان در قلمرو «جسم» انسان است و شناخت جهان بی کران و بی مرز «مغز» و «روح» انسان دشوارتر و خطیرتر است و تنها کسی می تواند متخصص «مغز» و «روح» باشد که مدرک فارغ التحصیلی او را خدا امضا کرده باشد!
مربی، همان است که مربی عزیز، شهید رجایی گفتند اینان یا عاشقند یا دیوانه و چه امتزاج شکوهمندی؛ ترکیبی از دیوانگی و عشق، دیوانگی و شیفتگی به «رب» و عشق به «مربیگری» و مگر زیر این آبی گسترده چه قدر عاشق از این دست می توان یافت؟
مربیان، ناخدای روح مدرسه اند. باغبان بذرافشان مزرعه ی قلب ها و سرپناه سرگردانی نسل امروز، مربیان را پاس بداریم و همه جا و همه گاه ارج بگذاریم که در و دیوار مدرسه شاهد ایمان این شهیدان عاشق است، این سالکان ساده و بی ریا، این رهپویان بی ادا و بی ادعا که عاشقانه می کوشند، صادقانه می گویند و زاهدانه و عارفانه زندگی می کنند.
آشنایان گمنام[4]
بر دست هایی سلام که ابری تر از آسمان، لبان ترک بسته ی عاطفه ها را سیراب می سازند و تشنگان محبت را به قطره قطره ی نوازش خویش، شکفتن و رُستن می آموزند!
قلب هایی را درود که در وزش یاد خدا می لرزند و در شوق باروری قلب ها می تپند و تمامی شادی خویش را در نشاط و سرزندگی قلب هایی که گرفته و غم رنگند جستجو می کنند!
بر انسان هایی سلام که مزرع اندیشه ها را سبز می خواهند و با سرانگشت روشن خویش، افق های آفتابی و شفاف را نشان می دهند و پیش تر از آن که به «خوبی» بخوانند خود «خوبی» را به تجربه می ایستند و هرگز بین «بود» و «نمود» خویش فاصله را برنمی تابند.
بر چشم هایی سلام که خانه ی امیدند و همسایه ی خورشید، چشم هایی متبسم، چشم هایی مهربان که هماره نگران اما جستجوگرند تاهر جا چشمی، روشنی و زیبایی رها کرده و به سیاهی و تاریکی خوگر شده است به ضیافت و زیارت نورانی ترین و پرشکوه ترین چشم اندازهایش بکشانند و به زیبایی و خوبی عادتش دهند.
سلام بر زبان هایی که صداقت می آموزند، حنجره هایی که «ایمان» را فریاد می زنند و گام هایی که استوار، دور دست ترین و کم عبورترین جاده ها را می نوردند و آغوش زخم هایشان را به روی خارهای مکرر می گشایند! و سلام بر مربیان که مصداق بارز این سخنانند! مربیانی که با آمیزه ای از معرفت و عشق، در بهارانه ترین فصل، نسل دانش آموز را به بالندگی و سرزندگی می خوانند.
آنان که صبحگاهان، کودکان، نوجوانان و جوانان را در ترنم آیات روح نوازِ قرآن به قلمرو تقوی، ایمان، آگاهی و بیداری می کشانند و با پربارترین سخنان و پرشورترین نغمه ها تا کلاس بدرقه می کنند.
با اقتدا به پیامبر، مرهم می شوندو طبیبانه، دردها و زخم ها را می جویند و مهربانانه التیام می بخشند تا در هجوم بیماری ها و آفت ها، گل ها و جوانه ها آسیب نبینند و بیماری و بیماران تکثیر نشوند.
در لحظه های بی پناهی روح ها و سرگشتگی دانش آموزان، سنگ صبور می شوند تا مشکل و درد دانش آموز را بشنوند و روحی را که دستخوش طوفان و تلاطم است به ساحل آرامش برسانند یا از کار فروبسته اش گره بگشایند.
سلام بر مربیان که چاه ها و دامْ چاله ها و کمین گاه های مخوف را پیش تر از همه می بینند و دانش آموزان را شیوه ی ستیز و گریز می آموزند تا به سلامت از عقبه ها و کژراهه ها بگذرند و سقوط و هبوط را تن نسپارند.
سلام بر ره یافتگان به حرم انس محبوب، به عزیزانی که دستِ بچه ها را در دست خدا می گذارند و شیوه ی زمزمه و گفت وگو با او را به فطرت های زلال و پاک می آموزند تا لذت و حلاوت عبادت را دریابندو ولذت های آنی و فانی را از لذت های باقی و جاودانی بازشناسند.
سلام بر مربیانی که در «جشن تشریف و تکلیف» کودکانی راکه اینک بزرگ شده اند به یمن «بزرگ شدن» و افتخارِ گفت وگو با خدا یافتن، راه می نمایانند و در مقابل نگاه مبهوت فرشتگان، «فرشتگان خاک» را شیوه ی پروازی فراتر از فرشتگان می آموزند.
سلام بر عزیزانی که در روزگار جبهه و جهاد از خاکریز هزاران خواهش و توجیه می گذشتند و میدان مین هوس و هوی را زیر پا می نهادند و در کلاسی سرخ به تدریسِ شهادت وایثار می ایستادند.
سلام بر مربیانی که در هنگامه ی جهاد، انگشتر عقدشان و گردن بند و مختصر زیورشان را با دست های سخاوت و عشق می بخشیدند و زخم برادر را مرهم می بستند و بسته های شیرینی و آجیل آنان بین مدرسه و جبهه گره می زد.
سلام بر مربیان، که زمزمه گران قرآن در فضای بهشتی صبح گاهان و سرایندگان پرشکوه ترین نغمه ها در خوب ترین روزهای خدایند در ایام اللّه، در لحظه های مطهر و معطر عبادت.
سلام بر عزیزانی که خستگی به ملاقاتشان نمی آید، سستی و تردید گام هایشان را تهدید نمی کند و هرگز عافیت طلبی و مسئولیت گریزی به تلاوت آیه ی یأس و گفتن «به من چه» وادارشان نمی سازد. عاشقانه می کوشند، مخلصانه می جوشندو جام تلخ هر سرزنش و تحقیری را می نوشند و عمل پر ارج خویش را به بهایی اندک نمی فروشند!
همیشه و هرگاه، دلی شکسته و مضطرب، قلبی زخم خورده و مجروح، خاطری افسرده و پریشان می بینند، کنارش می نشینند دلداریش می دهند، یاریش می کنند و تا دور کردن غم از قلبش و رویاندن شکوفه ی تبسم بر لب هایش، او را رها نمی کنند.
همیشه «کار» با آن ها معنا می یابد و به سامان می رسد. گرچه مسئولیت های گوناگون و رنگارنگ دارند، گرچه حجم کار و مسئولیت آنان فراتر از توان معمولی و عادی است اما هیچ گاه آشفته و شکسته و شکوا زده شان نمی یابی، عاشقند و جز این از عاشقان کدامین انتظار و توقع را می توان داشت؟
اما... ما چه قدر این عزیزان را حرمت داشته ایم؟ چه قدر شاکر این عزیزترین «مخلوق» بوده ایم تا متهم به ناسپاسی خالق نباشیم؟ چه قدر هم دل و همراه شان بوده ایم و آغوش و لبی به نشان سپاس و قدردانی بر آنان گشوده ایم؟
اینان یادگار دو هم پروازِ بزرگ، دو شهیدِ فرزانه رجایی و باهنرند و ما اگر به میراثِ ارجمند شهیدان می اندیشیم، باید یاور و همراه اینان باشیم. اگر روزی در محیط های آموزشی، همه ی قلب ها برای تربیتبتپد؛ اگر روزی همه ی معلمانِ یک مدرسه، بازوان و شانه هایی مهربان برای کار سنگین و گرانبار تربیت باشند، آن روز بهترین روز و آن فضا مهذّب ترین و خوب ترین فضاست. اگر در مدرسه، دره ای بزرگ میان مربی و معلم و مدیر حس نشود آن مدرسه مقدس ترین و متعالی ترین پایگاه خواهد بود. و در یک کلام اگر خواستید مدرسه ای را ارزیابی و ارزشیابی کنید، ببینید مدیر و معلم چقدر مربی اند و در نگاه و باورشان مربی و مربی گری کدام ارج و پایه را دارد.

 

 

منبع: اشارات - اریبهشت سال 1381 ، شماره 36 - سال روز تأسیس امور تربیتی و روز تربیت اسلامی
------------------------------------
پی نوشت:

[1] سنگری، محمدرضا، یادهای سبز.
[2] سنگری، محمدرضا، یادهای سبز، صص 138 ـ 136.
[3] سنگری، محمدرضا، یادهای سبز، صص 131 ـ 129.
[4] سنگری، محمدرضا، یادهای سبز، صص 128 ـ 125.

مطالب مرتبط: 
Share