دخترک گل فروش

انجمن‌ها: 

دخترک گل فروش سال ها در آرزوی خريدن يک كفش قرمز بود و پول هایی را كه از فروختن گل های مريم به دست آورده بود، در قلک كوچكش جمع می كرد.

آن روز صبح هم مثل هميشه، در فكر و رويايش بود كه ناگهان در اثر برخورد با اتوموبيلی به گوشه ای پرتاب شد.

وقتی چشمانش را باز كرد، خود را روی تختی سپيد و تميز ديد كه در كنار آن هديه ای قرار داشت.

دخترک با خوشحالی هديه را باز كرد٬ يک جفت كفش قرمز بود.

چشمان دخترک لبريز از شادی شد٬ ولی افسوس، او نمی دانست كه پاهايش ديگر توان رفتن ندارد.

Share