آرام جان سکینه (علیها السلام)

انجمن‌ها: 

آرام جان سکینه (علیها السلام)

در آغوش عمه آرمیده بودی، ساکت و آرام.

نمی دانم چگونه می توان آرام فریاد زد و ساکت و صبور، بی قراری و بی تابی را در اوج به جلوه کشید تا آن جا که تاریخ انگشت حیرت و حسرت به دهان بگیرد؟ عزیز خواهر! روز عاشورا تو با تمام شش ماهگی ات معجزه ای رقم زدی که برای همیشه، تشنگان حقیقت را سیراب خواهد کرد.

لعنت خدا بر این قوم باد که با این همه معجزه ایمان نیاوردند!

پدرت سربلند کرد و تو را از عمه طلبید و تو چه خوب می دانستی که چه می خواهد؟! خواهر! شش ماهه تشنه ام را بیاور جان تازه ای گرفتگی و در آغوش عمه با آخرین توانی که در بندبند وجود خسته و درد کشیده ات بود، دست و پا زدی. عمه که نیز می دانست قصد پدر چیست، او که ترجمان صبوری بود به خیمه گاهی دیگر رفت و من در سعی بین خیمه عمه و آستانه خیمه بابا.

سیراب کردن تو بیشتر به بهانه ای می مانست که پدر برای دل کندن اهل خیام از تو آورده باشد. آن جا که اشک چشمی که بر مصایب ما اهل بیت بگرید، با آب بهشت ممزوج می شود و بر گوارایی آن می افزاید، تو چه نیازی به آب بی آبروی فرات داری؟ و اگر پدر نگوید که می خواهد تو را سیراب کند چه باید بگوید؟ برای وداع یا اتمام حجت به کوردلان سنگدل؟ و در این تنگنا پدر گریزی می زند به آن سوی پرده غیب و چه صادقانه می گوید، تو را می برد که از کوثر آب بنوشی...

حیف که جسم کوچکت اجازه نمی دهد برخیزی، یک یک را ببوسی و از این که با گریه هایت دلشان را به آتش کشیده ای، عذر بخواهی و تو خود خوب می دانستی به وداع آمده ای که جا در آغوش پدر و بر قلب او داشتی، پسر اگر معنی تپش های قلب پدر و حرارت آغوش او را نفهمد، پسر نیست و تو تنها برای او پسر نیستی، بلکه تمام هستی اویی. علی اصغر دوست داشتنی و شیرین!!

پدر تو را از آغوش بیرون آورد و بر سر دست گرفت. چنان که موسی ید بیضای خود را از گریبان خارج کرد و چه کور بودند این قوم که معجزه و دلیل به این روشنی را نمی دیدند.

پدر شروع به صحبت کرد و تو به احترام او سکوت کردی و اهل عرش، هم به احترام پدر و هم از شدت حیرت ساکت شدند و این زمینیان چه می فهمیدند؟ گوش هایشان مگر صدای حسین (علیه السلام) را می شنید که شنیدن صدای او لیاقت می خواهد.

در این سوی میدان که تو بودی و پدر و آسمانیان و خدا چه خبر بود، و در آن سوی میدان دشمن به دنبال کسی می گشت که آرام جان سکینه را از او بگیرد.

در آن سوی میدان نانجیبی که حاضر شود دست و دامن خود و نسلش را به خون تو آلوده کند، پیدا شد و در این سوی میدان پدر، به رخ دشمن می کشید. هرگز پسری وفادارتر از پسران من نخواهید یافت...

و من حتم دارم پدر اگر نمی خواست ذلت و پستی دشمن را در مقابل چشمانش مجسم کند، هیچ گاه برای تو طلب آب نمی کرد که آنان به تو محتاج تر بودند تا تو به آب. ولی افسوس که نمی فهمیدند. کور و کر و گنگ بودند و تعقل نمی کردند.

در این سوی میدان، پشت پرده ها، درد، مثل آتش به جان خیمه ها افتاده بود و مادر بین خیمه ها هروله می کرد شاید برای تو اسماعیل کوچکش زمزمی بیافریند که اسماعیل و زمزم، طفیل هستی توأند و تو به کوثر نزدیک تر و لایق تر بودی تا زمزم.

تو جا در آغوش پدر و بر قلب او داشتی و امتداد همان تیر سه شعبه ای که غنچه گلویت را شکوفاند، در قتلگاه بر قلب پدر نشست.

بیرون آمدیم، تو هنوز در آغوش پدر دست و پا می زدی. حتماً به اشارت پدر چشمت به آغوش پیامبر و علی و فاطمه افتاده بود که بی تاب آن ها بودی. نه آن که دلتنگ پدر نشوی نه! می دانستی که زودتر از همه به نزد تو می آید و خود نمی خواستی که شاهد شهادتش باشی. دیدن شهادت برادرمان علی اکبر و عمویمان عباس و بقیه یاران، دل کوچکت را هزارباره سوزانده بود و حق داشتی که شهادت پدر را نبینی و حق داشتی که صدای هل من ناصرش را پاسخ گویی و چون تو پاسخ گفتی، پدر به سینه همه ملائکه و جنّیان دست رد زد.

با حنجر خون آلود به اهل آسمان سلام کردی و سلام تو دنیایی حرف از تنهایی پدر با آنان داشت.

پدر خونت را به آسمان پاشید و خون تو آنقدر زلال و پاک بود که بر دامن فرشته ها نشست. پدر با غلاف شمشیرش برای تو قبری درست کرد. و فریاد مادر بود که تو را چند لحظه ای بین آغوش پدر و خاک نگه داشت. مادر آمد تا با تو وداع کند. و پدر تو را به خاک سپرد.

تو لحظه ای در آن خاک نیارمیدی که پدر تو را در آغوش فاطمه گذاشت و تو به بهشت رفتی.

خدا را شکر که سر تو را نیافتند که بر نیزه بگذارند باشد اکنون تو و پدر از جام کوثر سیرابید و ما زنجیر بر دست و پای، به دنبال خورشیدهای غروب گرفته، برفراز نیزه ها در حرکتیم و هنوز راهی به سختی شام در پیش است.

برادرم! آرام جانم! سلام سکینه را به عمو برسان و بگو:

ما هنوز تشنه ایم و بعد از تو هیچ آبی عطش دلتنگی مان را فرو نخواهد نشاند.

 

منبع : مجله نامه جامعه، اسفند 1383، شماره 6، آرام جان سکینه

Share