به گوش میخ گفتا دَر ، شِتاب از مَن زَدَن با تو - یونس وصالی خوراسگانی

انجمن‌ها: 

به گوش میخ گفتا دَر ، شِتاب از مَن زَدَن با تو - یونس وصالی خوراسگانی

به گوش میخ گفتا دَر ، شِتاب از مَن زَدَن با تو
به هیزُم گفته ام آتش زَدَن بر آن بَدَن با تو

وَ گفتا بَر غَلاف این را ، کمین کن پشت قُنفُذ تا
بگیرد شال حیدر را سپس دَر آمدن با تو

طناب این را شنید و گفت سَهم من چه شد ای دَر؟
صدا زد بستن دستان شاه ذوالمَنَن با تو

صدا زد ناگهان دیوار ، ای دَر پُشت تو هستم!
تلاشت را بکن فردا فشار یاسَمَن با تو

بپیچ ای تازیانه هرچه شُد بر دور بازویش
زِ کار افتادن آن دست ، ای بازو شِکَن با تو

سپس با خنده گفتا دَر ، لَگَد از جا بِکَن من را !
بزن بر پهلوی او قاتِلِ مُحسن شُدَن با تو

به کوچه گفت دَر ، فَردا که هرچه تَنگ تَر بهتر
نباید عَرصه وا باشد ، مصیبت ساختن با تو

تو ای سیلی کَبودش کن نِشین بی رحم بَر صورت
میانِ کوچه ها خون کردنِ چَشمِ حَسَن با تو

Share