ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی / شاعر : شهریار
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی
خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی
نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی