رفتم و بیشم نبود روی اقامت / شاعر : شهریار

انجمن‌ها: 

رفتم و بیشم نبود روی اقامت / شاعر : شهریار

رفتم و بیشم نبود روی اقامت
وعده دیدار گو بمان به قیامت

گر تو قیامت به وعده دور نخواهی
یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت

بانگ اذان است و چشم مست تو بینم
در خم محراب ابروان به امامت

قصر نمازت چه ای مسافر مجنون
کعبه لیلی است قصد کن به اقامت

در همه عالم علم به عشق و جنونی
گو بشناسندت از جبین به علامت

آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم
مر دگر خواهم از خدا به غرامت

پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی
از تو چه پنهان همیشه بار ندامت

خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها
نیش ندامت خلید و خار ملامت

شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر
باری اگر شیر می کشی به شهامت

من به سلام و وداع کعبه و صحرا
صحیه زنانم که بارکن به سلامت

شمع دل شهریار شعله آخر
زد به سراپا که سوختن به تمامت

Share