سیری بر زندگانی امام علی علیه السلام

حضرت امام علی علیه السلام

كعبه؛ زادگاه علی علیه السلام،

حضرت علی(علیه السلام) در صبح جمعه روز سیزدهم رجب، ده سال قبل از بعثت در مكه در درون خانه كعبه متولد شد، و این از افتخارات و امتیازات بی  نظیر زندگی علی(علیه  السلام) است كه در مقدس  ترین مكان یعنی كعبه تولد یافت، و این مطلب از نظر تاریخی و روایات شیعه و سنی، قطعی است، و علامه امینی در كتاب ارزشمند الغدیر، جلد ششم، این موضوع را از شانزده كتاب اهل تسنن نقل كرده است.[۱]

آری! زادگاه حضرت علی(علیه السلام) مكانی است كه طوافگاه پیامبران، و كانون توحید و خداپرستی، و مورد احترام همه ادیان و قبایل بود، بنابراین او خانه  زاد خدا است و مولود مقدس  ترین مكان و باصفاترین و مهم  ترین ماه  ها، ماه رحب، و بهترین ساعت و روز، صبح جمعه می  باشد.
ابن صباغ مالكی كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در این باره می  نویسد: «فرزند پاك، از نسل پاك، در جای پاك به دنیا آمد، چنین شكوهی از چه كسی دیده شده است؟! شریف  ترین مكان حرم، مسجد الحرام است، شریف  ترین مكان مسجد، كعبه است، هیچ كس جز علی(علیه السلام) در كعبه دیده به جهان نگشود، بنابراین كودك كعبه، دارای شریف  ترین مقام  ها است، مولودی كه در بهترین روزها(جمعه) در ماه صلح و صفا(رجب) در خانه خدا، جز امیر مؤمنان علی(علیه  السلام) كیست؟»[۲]
چگونگی ولادت علی(علیه السلام) در كعبه چنین بود: مادرش فاطمه(سلام الله علیها) همواره كنار كعبه می  آمد و به راز و نیاز و طواف كعبه می  پرداخت، تا اینكه روزی دیدند این سیده دودمان هاشم با حالتی ملكوتی در كنار كعبه، دست به دامن خدا شده و عرض می  كند: «پروردگارا! من به تو و به پیامبران و آنچه از جانب تو آورده  اند ایمان دارم، من سخن جدم ابراهیم خلیل(علیه  السلام) را تصدیق می  كنم، او بنای كعبه را ساخت. پروردگارا! به حق آن كس كه این خانه را ساخت و به حق این مولودی كه در رحم دارم، وضع حمل مرا آسان گردان.»
در همین لحظه، دیوار كعبه شكافته شد، فاطمه(سلام الله علیها) به درون كعبه وارد شد، آن دیوار مانند اول به هم پیوست، حاضران حیران و شگفت زده شدند، شب و روز سخن از این حادثه عجیب در زبان  ها بود، نه كلید، در خانه را می  گشود و نه كلنگ در ساختمان كعبه اثر می  كرد،همه دریافتند كه این حادثه امر الهی است، پس از سه روز فاطمه(سلام الله علیها) از خانه كعبه بیرون آمد، دیدند كودكی نورانی در آغوش دارد، از او چندین پرسش نمودند، او در پاسخ گفت: «هنگامی كه وارد خانه كعبه شدم، از میوه  های بهشتی كه در آنجا بود خوردم، و چون خواستم از خانه خدا بیرون آیم، از منادی غیبی شنیدم كه گفت: «ای فاطمه! نام فرزندت را «علی» بگذار و خداوند علی اعلا، می  فرماید: «من نام او را از نام خود گرفته  ام.»[۳]
در كعبه شد ولادت و به محراب شد شهید
نازم به حسن مطلع و حسن ختام او
بسیاری از دانشمندان اهل تسنن، روایات ولادت علی(علیه السلام) در كعبه را «متواتر» دانسته  اند، یعنی به قدری در این مورد، روایت زیاد نقل شده كه انسان یقین به صحت آن پیدا می  كند.[۴]

خاندان علی(علیه السلام)

حضرت علی(علیه السلام) هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر، از خاندان بنی  هاشم است، و سلسله پدران او عبدالمطلب به بالا، همان اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستند. سلسله نسب او تا هاشم به این ترتیب است: «علی پسر ابوطالب، پسر عبدالمطلب، پسر هاشم.» . سلسله نسب مادر او به این ترتیب است: «فاطمه دختر اسد پسر هاشم»  ، بنابراین ابوطالب با دختر عموی خود ازدواج نموده است. بر همین اساس، حضرت علی(علیه  السلام) هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر، به هاشم(جد دوم پیامبر صلی الله علیه و آله) می  رسد. پدر علی(علیه  السلام) عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، و مادر آن حضرت، دختر عموی پدر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.
روایات متعددی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل شده كه فرمود: «من و علی(علیه السلام) قبل از خلقت آدم(علیه  السلام)، از یك نور بودیم، خداوند آن را در صلب حضرت آدم(علیه السلام) قرار داد، سپس آن نور، نسل به نسل در صلب  ها و رحم های پاك انتقال یافت، تا اینكه در صلب عبدالمطلب قرار گرفت، و از آنجا دو نیمه شد، نیمی در صلب عبدالله قرار گرفت كه من از آن به وجود آمدم و نیمی دیگر در صلب ابوطالب قرار گرفت، و علی(علیه السلام) وصی من به وجود آمد.»[۵]

شخصیت پدر بزرگوار علی(علیه السلام)

حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار علی(علیه  السلام) بود، او ۷۵ سال قبل از بعثت [۳۵ سال پیش از تولد پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)] در مكه از خاندان بزرگ قریش، دیده به جهان گشود، نام او را عبد مناف [یا عمران] گذاشتند، نظر به اینكه نام نخستین فرزندش «طالب» بود، او را ابوطالب خواندند.
یاری او از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در طول ۴۵ سال، چه قبل از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و چه بعد از آن به قدری بسیار و چشمگیر است كه «ابن ابی الحدید» دانشمند معروف اهل تسنن می  نویسد:«اِنَّ مِن قَرَءَ عُلوُمَ السَّیرَ، عَرَفَ اَنَّ الاِسلامَ لَو لا ابوُطالِب لَم یكُن شَیئاً مَذكُوراً؛ همانا كسی كه علوم سیره شناسی را بخواند به این مطلب پی می  برد كه اگر [دفاع  ها و حمایت  های] ابوطالب نبود، اسلام پا نمی  گرفت و نابود می  شد.»[۶]
و در وسعت و ژرفای ایمان او، حضرت باقر(علیه السلام) فرمود: «لَو وَضَعَ ایمانُ اَبی طالب فی كَفَّةِ مِیزانِ، وِ ایمانُ هذَا الخَلقِ فی الكَفَّةِ الاُخری لَرَجَّحَ اِیمانُه؛ اگر ایمان ابوطالب در یك كفه ترازو قرار داده شود، و ایمان همه خلایق در كفه دیگر آن نهاده گردد، ایمان ابوطالب بر ایمان آن  ها برتری می  یابد.»[۷]

شخصیت مادر بزرگوار علی(علیه  السلام)

فاطمه بنت اسد(علیهالسلام) مادر امیرمؤمنان علی(علیه  السلام) از پیشگامان به اسلام بود، و در آن هنگام كه ابوطالب از پیامبر(صلی الله علیه و آله) سرپرستی می  كرد، فاطمه بنت اسد، چون مادری مهربان برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، فاطمه تا آخرین توانش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خدمت نمود و پس از ظهور اسلام از نخستین افرادی بود كه به اسلام گروید.
هنگامی كه فاطمه(علیهاالسلام) در مدینه از دنیا رفت، علی(علیه السلام) خبر وفات او را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) گریه كرد و فرمود: «خدا فاطمه را بیامرزد كه تنها مادر تو نبود، بلكه برای من نیز مادر مهربانی بود، آنگاه عمامه و پیراهن خود را به علی(علیه  السلام) داد و فرمود: «این ها را ببر و او را با این  ها كفن كن.» پیامبر(صلی الله علیه و آله) در نماز بر او و در دفن او شركت نمود و او را تلقین داد و قبل از دفن، در قبرش خوابید و فرمود: «قبر فاطمه باغی از باغ  های بهشت گردید.»[۸]
ابن ابی الحدید دانشمند معرووف اهل تسنن می  نویسد: «فاطمه بنت اسد، در آغاز آشكار شدن اسلام، مسلمان شد[۹] و یازدهمین نفری بود كه به اسلام گروید، پیامبر(صلی الله علیه و آله) بسیار به او احترام می  كرد و او را «مادر» می خواند، او هنگام وفات، وصیت خود را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) كرد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) وصیت او را پذیرفت و بر جنازه او خواند و در قبر او خوابید و با پیراهن خود او را كفن كرد، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدند: «شما درباره هیچ كس این گونه رفتار نكردید كه با فاطمه(علیها السلام) كردید؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاسخ فرمود: «اِنَّهُ لَم یكُن بَعدَ اَبی طالِبٍ اَبَرَّ بی مِنها...؛ همانا هیچ كس بعد از ابوطالب، مانند فاطمه به من نیكی نكرد».
فاطمه بنت اسد(علیها السلام) نخستین بانویی بود كه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت كرد.[۱۰]

علی(علیه  السلام) نخستین مرد مسلمان

از نظر تاریخ اسلام و روایات شیعه و سنی، قطعی است كه نخستین شخصی كه به دعوت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) لبیك گفت و اسلام را پذیرفت، حضرت علی(علیه السلام) بود و این افتخار پیشگامی در اسلام، تنها نصیب حضرت علی(علیه السلام) گردید، و مطابق روایات، در آغاز بعثت در سراسر زمین جز سه نفرف در آئین اسلام نبودند و آن  ها عبارت بودند از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه  السلام) و خدیجه(علیها السلام) .
عبدالله بن مسعود می  گوید: در آغاز بعثت، با چند نفر برای دیدار پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد مكه شدیم، از رهگذران پرسیدیم، محمد(صلی الله علیه و آله) كجا است؟ آن ها ما را به عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) راهنمایی كردند، نزد او كه در كنار چاه زمزم نشسته بودند رفتیم و نشستیم، در این هنگام دیدیم، مردی زیبا چهره از جانب كوه صفا به سوی ما می  آید كه بدنش را با دو جامه سفید پوشیده است، در پهلوی راستش نوجوانی دیده می  شد و پشت سرش بانویی حركت می كرد، این سه نفر كنار حجر الاسود رفتند و آن را بوسیدند، سپس مشغول طواف كعبه شدند، آنگاه هر سه نفر رو به كعبه نماز خواندند و قنوت نماز را طول دادند، من آن  ها را نشناختم، به عباس گفتم: «این  ها كیستند؟ و این دین تازه چیست كه از آن  ها دیده می  شود؟!»
عباس گفت: آن مرد زیبایی كه جلوتر آمد، برادر زاده  ام محمد(صلی الله علیه و آله) است و آن نوجوان كه در جانب راستش آمد، علی(علیه  السلام) پسر ابو طالب است و آن بانو، خدیجه(علیها السلام) همسر محمد(صلی الله علیه و آله) می  باشد، سوگند به خدا در سراسر روی زمین هیچ كس جز این سه نفر، پیرو این دین تازه(اسلام) نیست.»[۱۱]
نظیر این ماجرا، از «عفیف كندی» نیز نقل شده است.[۱۲]

ظهور و بروز ایمان علی (علیه  السلام) در آغاز ظهور اسلام

سه سال بعد از آغاز بعثت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آشكار نمودن دعوت خود مأمور گردید، در این هنگام آیه ۲۱۴ سوره شعراء بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد: « وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِین؛ و خویشاوندان نزدیكت را انذار كن.»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) حدود چهل نفر از بستگانش مانند عمو ها و عمو زادگانش و سایر بنی هاشم را به خانه ابوطالب برای نهار دعوت كرد، به علی(علیه  السلام) كه در آن هنگام سیزده سال داشت، دستور داد، غذایی از گوشت و شیر تهیه نمود، دعوت شدگان وارد شدند و پس از صرف غذا، همین كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواست دعوتش را آشكار كند، ابولهب برخاست و با گفتار بیهوده و سبك، مجلس را به هم زد، آن روز گذشت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فردای آن روز را نیز توسط علی(علیه  السلام) بستگانش را به نهار دعوت كرد و علی(علیه  السلام) غذا را فراهم نمود، دعوت شدگان حاضر شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیشدستی نمود و دعوت خود را آغاز كرد و در ضمن گفتاری فرمود: «هیچ كس برای بستگانش، چیزی را بهتر از آنچه را كه من آورده  ام، نیاورده است، من خواهان سعادت دنیا و آخرت شما هستم، خدایم به من فرمان داده تا شما را به پذیرش یكتایی خدا و رسالت خویش دعوت نمایم، چه كسی از شما مرا در این راه كمك می  كند، تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد؟» [۱۳]
سكوت مجلس را فرا گرفته بود، ناگاه علی(علیه  السلام) برخاست و سكوت را شكست و گفت: «ای پیامبر خدا! من تو را یاری می  كنم» سپس دستش را به سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) دراز كرد تا به عنوان بیعت فداكاری و وفاداری بفشارد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه  السلام) فرمود: بنشین، علی(علیه  السلام) نشست. پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای بار دوم سؤال خود را تكرار كرد، باز علی(علیه  السلام) برخاست و همان سخنانش را تكرار نمود، این بار نیز پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: بنشین، بار سوم نیز هیچ كس جز علی(علیه  السلام) اعلام آمادگی نكرد، در این هنگام پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست خود را بر دست علی(علیه  السلام) زد و مطابق بعضی از روایات، گردن علی(علیه  السلام) را گرفت و در شأن علی(علیه  السلام) در آن مجلس استثنایی بنی هاشم چنین فرمود: «اِنَّ هذا اَخِی وَ وَصِیی وَ خَلیفَتی فیكُم فَاسمَعوُا لَه وَ اَطیعوُه؛ این برادر و وصی و جانشین من در میان شما است، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت كنید.»[۱۴]
و در سیره حلبی این جمله نیز افزوده شده كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «وَ وَزِیرِی وَ وارِثِی؛ و وزیر و وارث من باشد.»
به این ترتیب می بینیم در همان آغاز ظهور اسلام، ولایت و امامت حضرت علی(علیه  السلام)، از زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشخص شده است.
حمایت های ابوطالب پدر بزرگوار علی(علیه السلام) در این ماجرا، نیز بسیار مهم است، از جمله، هنگامی كه ابولهب با استهزاء و درشت گویی  ها و تهدید  هایش مجلس را ترك كرد، ابوطالب به ا و گفت: «وَاللهُ لَنَمَنِّعَنَّهُ ما بَقَینا؛ سوگند به خدا تا زنده هستیم از محمد(صلی الله علیه و آله) دفاع می  کنیم و گزند دشمن را از او دور خواهیم كرد.»[۱۵]

همراهی علی(علیه  السلام) با پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دو هجرت موقت

هنگامی كه ابوطالب پدر بزرگوار علی(علیه  السلام) در سال دهم بعثت در مكه از دنیا رفت، آزار مشكران نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیشتر شد، چرا كه دیگر ابوطالب نبود تا از آن  ها جلوگیری نماید.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای حفظ جان خود، دوبار از مكه هجرت موقت كرد، یك بار به سوی طائف رفت و در آنجا ده روز و به گفته بعضی چهل روز ماند و مردم را به اسلام دعوت كرد، ولی هیچ كس دعوت آن حضرت را نپذیرفت، بلكه به تحریك زراندوزان مشرك و مغرور، عده ای مزدور آن حضرت را سنگ باران كردند و آن حضرت با پای خون آلود از طائف بیرون آمد. در این سفر خطیر، حضرت علی(علیه  السلام) و زید بن حارثه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را همراهی می  كردند.[۱۶] . آری! حضرت علی(علیه  السلام) در چنان شرائطی همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) هجرت كرد، تا یار و یاور او باشد و او را تنها نگذارد.
همچنین نقل شده؛ آن حضرت، پس از وفات ابوطالب، به هجرت دیگری نیز دست زد، به او وحی شد: «از مكه بیرون برو زیرا یاور تو از دنیا رفته است.» آن حضرت همراه حضرت علی(علیه  السلام) از مكه خارج شد و به میان قبیله بنی عامر بن صعصعه رفت و خود را به آن  ها معرفی كرد و از آن ها درخواست یاری نمود و آیات قرآن را برای آن ها خواند، ولی آن  ها دعوت آن  حضرت را نپذیرفتند، آن بزرگوار ده روز به ا ین هجرت، كه نخستین هجرت آن حضرت بود، ادامه داد.[۱۷]
در این هجرت نیز، علی(علیه  السلام) پیامبر(صلی الله علیه و آله) را تنها نگذاشت و همسفر و همیار استوار و مخلص و مهربانی با آن حضرت بود.
بر همین اساس است كه «ابن ابی الحدید» دانشمند معروف اهل تسنن در ضمن اشعاری می  گوید:
«وَ لَولا اَبوُطالِبٍ وَابنِهِ لَما مُثِّلَ الدّین شَخصاً فَقاماً»
اگر ابوطالب و پسرش علی(علیه  السلام) نبودند، ستون دین اسلام برپا نمی  شد، آن ها هر دو برای استواری دین قیام كردند.[۱۸]

فداكاری و جانبازی علی(علیه  السلام) در شعب ابی طالب

هنگامی كه مشركان مكه از هر راه و وسیله ای برای جلوگیری از پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد شدند ولی نتیجه نگرفتند، تصمیم گرفتند آن حضرت و بستگان او از بنی هاشم را در شعب ابوطالب [كه دره ای در پشت كوه ابوقبیس بود و خانه  های بنی هاشم در آنجا قرار داشت] محاصره شدید اقتصادی نمایند تا آن  ها از شدت گرسنگی و تشنگی بمیرند. مشركان در این مورد قطعنامه  ای نوشتند و هشتاد نفر آن را امضاء كردند و آن را در میان پارچه  ای نهاده و در داخل كعبه آویختند. محاصره در آغاز محرم سال هفتم بعثت شروع شد و حدود دو یا سه سال ادامه یافت، در این مدت بر بنی هاشم و زنان و كودكان آن  ها بسیار سخت گذشت، گاهی مخفیانه بعضی به آن  ها غذا می  رساندند...
یكی از امور مهم در ماجرای محاصره این بود كه ابوطالب پدر بزگوار علی(علیه  السلام) شب و روز در فكر نگهبانی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، شب  ها مكرر بستر او را عوض می  كرد و غالبا فرزندش علی(علیه  السلام) را در بستر او می  خوابانید و او را در جای دیگر، تا مبادا بستر آن حضرت شناخته گردد و مشركان با مكر و نیرنگ به آن حضرت، آسیب برسانند یا از بالای كوه ابوقبیس به سوی بستر ا و سنگ پرتاب كنند. حضرت علی(علیه  السلام) با كمال شهامت و خلوص در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) می  خوابید و جان خود را فدای آن حضرت می  كرد.[۱۹]
ابن ابی الحدید در این باره می  نویسد: «ابوطالب غالبا در مورد شبیخون دشمن و آسیب  رسانی شبانه به پیامبر(صلی الله علیه و آله) در هراس بود، شب از خواب برمی  خاست و پسرش علی(علیه  السلام) را در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) می  خوابانید.»۳

صبر و استقامت علی(علیه  السلام) در شعب ابی طالب

ماجرای محاصره اقتصادی در شعب ابی طالب، آن هم بیش از دو سال، در دره ای سوزان، بدون وسیله، بسیار طاقت فرسا بود. برای درك این مطلب به روایت زیر توجه كنید: در آن دره سوزان، فشار گرسنگی به حدی رسید كه سعد وقاص می  گوید: «شبی از دره بیرون آمدم در حالی كه از شدت گرسنگی، تمام نیرویم را از دست داده بودم، ناگهان پوست خشكیده  شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و كوبیدم و با آب مختصری خمیر كردم و خوردم و از این طریق سه روز به سر بردم.»[۲۰]
آری! ابوطالب و پسرش علی(علیه  السلام) به خاطر حمایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در چنین فشاری قرار گرفت، ولی دست از حمایت او برنداشت، آیا عاملی جز «ایمان و اخلاص» می  توانست، ابوطالب و امثال او را این گونه پایدار نگه دارد؟
در چنین شرایطی جان علی(علیه  السلام) بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) از همه بیشتر در خطر بود، زیرا برای حفظ پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بستر آن حضرت می  خوابید، هر لحظه احتمال می  رفت كه از بالا و كمرگاه كوه ابوقبیس، سنگ بزرگی به سوی آن بستر پرتاب گردد و یا با شبیخون جلّادان مشرك، به آن بستر هجوم شود، شبی علی(علیه  السلام) به پدرش گفت: انی مقتول؛ من كشته شدنی هستم.
ابوطالب با اشعاری، فرزندانش را به صبر و مقاومت دعوت كرد، حضرت علی (علیه السلام) با اشعار زیر به پدر پاسخ داد:
اتامرونی بالصبر فی نصر احمد و والله ما قلت الذی قلت جازعا
و لكننی احببت ان تری نصرتی و تعلم انی لم ازل لك طائعا
و سعیی لوجه الله فی نصر احمد نبی الهدی المحمود طفلا و یافعا
آیا در یاری پیامبر(صلی الله علیه و آله) به من دستور استقامت می  دهی؟ سوگند به خدا آنچه گفتم از بی صبری نبود.
ولی دوست داشتم یاری مرا بنگری و بدانی كه من همیشه فرمانبر شما بوده  ام [و در عین آنكه مرگ را در چشم خود می  بینم در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) می  خوابم.]
و كوشش من از كودكی تا جوانی برای خدا، در یاری احمد، پیامبر راهنما و ستوده، بوده است.[۲۱]

خوابیدن علی(علیه  السلام) در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شب هجرت

یكی از افتخارات زندگی حضرت علی(علیه  السلام) اینكه آن حضرت در شب هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه، در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) خوابید، شرح كوتاه اینكه: مشركان از هر راهی وارد شدند، نتوانستند از پیشروی پیامبر(صلی الله علیه و آله) جلوگیری كنند، سرانجام سران آن  ها در مجلس شورای خود «دارالندوه» به گرد هم نشستند و هر كسی چیزی گفت، سرانجام رأی شان بر این شد كه: «از هر قبیله  ای یك نفر شجاع، انتخاب شود، انتخاب شدگان[۲۲] شبانه خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را محاصره كنند و به بسترش حمله كرده و او را بكشند و اگر بنی هاشم خون بهای او را مطالبه كردند، خون بهای او را همه قبایل بپردازند.»
آن شب فرا رسید؛ بیست و پنج نفر از جلادان و مزدوران خون آشام مشركان كه تعدادشان زیاد بود، اطراف خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را محاصره نمودند، جبرئیل از طرف خداوند، ماجرا را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر داد و آن حضرت را مأمور به هجرت كرد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه  السلام) را طلبید و ماجرا را به او گفت و به او فرمود: «امشب در بستر من بخواب» [خوابیدن علی(علیه  السلام) در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، موجب آن می  شد كه مشركان گمان برند كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بستر خوابیده و پیامبر(صلی الله علیه و آله) با این تاكتیك، هجرت نماید و از گزند مشركان نجات یابد و نیز علی(علیه  السلام) در غیاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) امانت  های مردم را كه در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود به صاحبانش رد كند.]
هنگامی كه علی(علیه  السلام) از توطئه مشركان باخبر شد، از اینكه پیامبر مهربان(صلی الله علیه و آله) در چنین خطری قرار گرفته، گریه كرد و هنگامی كه شنید پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او می  فرمایند: «در رختخواب من بخواب»، آرامش یافت و عرض كرد: «اَو تُسلَم اَنتَ یا رَسوُلَ اللهِ اِن فَدَیتُكَ بِنَفسی؛ ای رسول خدا! آیا اگر من جانم را قربانت كنم، تو سالم می  مانی؟»
پیامبر(صلی الله علیه و آله): آری، پروردگارم چنین به من وعده داده است.»
علی(علیه  السلام) شاد شده و هر گونه پریشانی از وجودش برطرف گردید.
در روایت دیگر آمده، علی(علیه  السلام) عرض كرد: «اَو تُسَلِّمنَ بِمَبیتِی هُناكَ یا نَبِی الله؛ ای پیامبر خدا!  آیا با خوابیدن من در بسترت، تو قطعا سالم می  مانی؟»[۲۳]
پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آری.
در این هنگام علی(علیه  السلام) از خوشحالی خندید و با اشاره سر به طرف زمین، سجده شكری بجا آورد.[۲۴]
علی(علیه  السلام) در این هنگام با كمال شجاعت و قوت قلب، در بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) خوابید و روپوش سبز رنگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به روی خود كشید.
جوانان قلدر و انتخاب شده مشركان، اطراف خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را محاصره نمودند و از بالای دیوار به داخل خانه نگاه می  كردند، در ظاهر می  دیدند كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بسترش خوابیده است، ولی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در میان آن  ها یا قبل از محاصره آن  ها، از خانه خارج شده بود.
هنگامی كه وقت هجوم فرا رسید، دسته جمعی با شمشیر های كشیده وارد خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) شدند و كنار بستر آن حضرت آمدند، ناگاه دیدند علی(علیه  السلام) از بستر برجهید، مشركان تا چهره علی(علیه  السلام) را دیدند، حیران شدند و گفتند: «محمد كجا است؟» علی(علیه  السلام) فرمود: «مگر او را به من سپرده بودید كه از من سراغ او را می  گیرید؟»[۲۵]

درگیری شدید علی(علیه  السلام) با مهاجمان

مطابق بعضی از روایات،  آن شب همچنان خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در محاصره بود تا آنگاه كه سفیده سحر دمید، آن  ها دیدند با روشن شدن هوا شناخته و رسوا می  شوند به طرف بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله) حمله كردند، علی(علیه  السلام) دید جمعی شمشیر ها از نیام بركشیده  اند و در پیشاپیش آن  ها «خالد بن ولید» با شمشیری بران به پیش می  آید، حضرت علی(علیه  السلام) با سرعتی عجیب به سوی خالد پرید و خالد را غافلگیر كرد و دستش را گرفت و آن  چنان فشار داد كه نعره و فغان خالد بلند شد، علی(علیه  السلام) شمشیر خالد را گرفت و به یورشیان حمله كرد كه آن  ها همچون رمیدن حیوانات، به وسط حیاط رمیدند، ناگاه دیدند علی(علیه  السلام) به آن ها حمله كرده است، گفتند: «ما به تو كاری نداریم، رفیق تو (محمد) كجا است؟» علی(علیه  السلام) پاسخ داد: من از او خبری ندارم. [۲۶]

مباهات خدا به فرشتگان در مورد جانبازی علی(علیه  السلام)

آن شب خداوند به دو فرشته بزرگ میكائیل و جبرئیل، چنین وحی كرد: «من شما را برادر یكدیگر نمودم و عمر یكی از شما را بر دیگری طولانی  تر نمودم، كدام یك از شما مرگ زودتر را می پذیرید و زندگی خود را فدای دیگری می نماید؟»
هیچ كدام از آن  ها مرگ زودتر را نپذیرفت، خداوند به آن  ها خطاب نمود به سوی زمین فرود آیید و ببینید كه علی(علیه  السلام) چگونه مرگ را خریده و خود را فدای پیامبر(صلی الله علیه و آله) نموده است.»
آن  ها به زمین فرود آمدند و كنار بستر علی(علیه  السلام) رفتند و او را از دشمنانش حفظ نمودند، میكائیل در كنار پایش ایستاد و جبرئیل در كنار سرش خطاب به علی(علیه  السلام) گفتند: «بخ بخ من مثلك یابن ابی طالب؟ یباهی الله بك الملائكة؛ به به، آفرین به تو، چه كسی مثل تو است ای پسر ابوطالب، كه خداوند به وجود تو در میان فرشتگان مباهات می  كند.»
«و من الناس من یشتری نفسه ابتغاء مرضاة الله؛ بعضی از مردم (با ایمان و فداكار همچون علی(علیه  السلام) به هنگام خوابیدن در بستر پیامبر) جان خود را در برابر خشنودی خدا می  فروشند.»[۲۷]

تماس  های مخفیانه علی(علیه  السلام) با پیامبر(صلی الله علیه و آله)

هنگامی كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مكه خارج شد، در مسیر راه ابوبكر را دید و با هم به «غار ثور» كه در نقطه جنوب مكه قرار گرفته رفتند و سه شب در آن جا پنهان شدند، مشركان برای یافتن پیامبر(صلی الله علیه و آله) بسیج شدند و برای یابنده، صد شتر را به عنوان جایزه تعیین نمودند.
در چنین شرایطی، حضرت علی(علیه  السلام) شبانه به «غار ثور» رفت و آمد می  كرد و برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) آب و غذا می  برد و در مورد فراهم كردن وسایل هجرت به مدینه، با هم سخن می  گفتند.
حضرت علی(علیه  السلام) در احتجاج و استدلال خود در ماجرای شورا، بعد از فوت عمر، به این سابقه درخشان خود اشاره كرده و می  فرماید: «نَشَدتُكُم بِاللهِ هَل فیكُم اَحَدٌ كانَ یبعَثُ اِلی رَسوُلِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) الطَّعام وَ هُوَ فِی الغارِ وَ یخبِرهُ غَیرِی؛ شما را به خدا سوگند می  دهم آیا در میان شما هیچ كس جز من هست كه در آن هنگام كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در غار بود، برای او غذا ببرد و اخبار مكه را به آن حضرت گزارش دهد؟»
همه حاضران اقرار كردند كه: « نه، جز تو كسی این كار را نكرد.»[۲۸]
در یكی از شب  ها كه علی(علیه  السلام) با پیامبر(صلی الله علیه و آله) در غار ملاقات كرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه  السلام) دستور داد كه دو شتر برای حركت به سوی مدینه فراهم كند و فردا در روز روشن در مكه با صدای بلند اعلام كند كه هر كس نزد محمد(صلی الله علیه و آله) امانتی دارد یا از او طلبكار است، بیاید و پس بگیرد. سپس مقدمات سفر «فَواطم» (۱ـ فاطمه بنت اسد مادر علی(علیه  السلام) ۲ـ فاطمه زهرا(سلام  الله  علیها) ۳ـ فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب) و كسانی از بنی هاشم را كه به هجرت تمایل دارند، فراهم نماید.[۲۹]
حضرت علی(علیه السلام) در آن شرایط سخت همه این دستور ها را با كمال شجاعت و دلاوری انجام داد و در آن سه روز و سه شب، از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) سرپرستی نمود.

هجرت علی(علیه  السلام) به مدینه و ملاقات او در «قبا» با پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) جلوتر با همراهان به سوی مدینه حركت نمود و در روز دوشنبه ۱۲ ماه ربیع الاول به دهكده «قبا» كه در آن وقت در دو فرسخی مدینه قرار داشت رسید، در آن جا تا آخر هفته به انتظار ورود حضرت علی(علیه  السلام) باقی ماند، حضرت علی(علیه  السلام) در دل شب از طریق «ذی طوی» با همراهان از مكه به سوی مدینه حركت كردند.
جاسوسان قریش، هجرت دسته جمعی علی(علیه  السلام) و همراهانش را به مشركان خبر دادند، گروهی از مشركان برای برگرداندن علی(علیه  السلام) و همراهان حركت نمودند و در محل «ضجنان» با آن حضرت روبرو شدند، سخنان زیادی بین آن  ها رخ داد و سرانجام دشمن می  خواست حمله كند، حضرت علی(علیه  السلام) چاره  ای جز دفاع ندید و با قاطعیت اعلام كرد: «هر كس می  خواهد قطعه قطعه شود نزدیك آید.» مأموران قریش، هشدار علی(علیه  السلام) را جدی گرفتند و از راهی كه آمده بودند، بازگشتند. حضرت علی(علیه  السلام) و همراهان به راه خود ادامه دادند و آن راه طولانی بین مكه و مدینه را به سختی پیمودند، به طوری كه وقتی به دهكده «قبا» رسیدند، پاهایش مجروح و خون آلود شده بود.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) به استقبال علی(علیه  السلام) شتافت و او را در آغوش گرفت و هنگامی كه پاهای مجروح علی(علیه  السلام) را دید، چشمانش پر از اشك شد.[۳۰] به این ترتیب علی(علیه  السلام) و همراهان پس از سه روز، به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ملحق شدند و از آن پس فصل جدید زندگی علی(علیه  السلام) با پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه آغاز گردید كه در ادامه به ذكر نمونه  هایی از این زندگی درخشان خواهیم پرداخت.

علی (علیه  السلام) در مدینه

پس از آنكه مسجد مدینه ساخته شد، یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) در كنار مسجد، خانه  های خود را بنا كردند و در های خانه  های خود را به داخل مسجد باز كردند، اما مدتی بعد پیامبر فرمود: خداوند بزرگ به من دستور داده است كه تمام در هایی كه به مسجد باز می  گردد ببندم، جز در خانه علی(علیه  السلام) و من هرگز از پیش خود بر بسته شدن دری یا باز ماندن آن دستور نمی  دهم، من در این مسایل پیرو فرمان خدا هستم.[۳۱] آری علی همواره مرتبط با مسجد بود؛ او خانه زاد حرم الهی و مسجد بود واز روز نخست فرزند آن خانه بود و شهادتش نیز در مسجد بود.
تمام یاران رسول خدا این موضوع را فضیلت بزرگی برای علی(علیه  السلام) تلقی كردند. خلیفه دوم بعد ها آرزو می  كرد: ای كاش یكی از آن سه فضیلتی كه نصیب علی(علیه  السلام) شد نصیب او می  شد و آن سه فضیلت این بود:
ـ پیامبر(صلی الله علیه و آله) دختر خود را به عقد علی(علیه  السلام) درآورد.
ـ تمام درهایی كه به مسجد باز می  شد بست، جز در خانه علی(علیه  السلام) .
ـ در جنگ خیبر پیامبر پرچم را به دست علی(علیه  السلام) داد.[۳۲]
حضرت امیر(علیه  السلام) تمام آیات قرآن را، چه آن  ها كه در مكه و چه آن  ها كه در مدینه نازل شده بود، ضبط می  نمود. از این جهت یكی از كاتبان وحی و حافظان قرآن به شمار می  رفت.
امیرمؤمنان(علیه  السلام) در بیست و شش عزوه از بیست و هفت عزوه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همراه پیامبر بود و پرچمدار سپاه اسلام بود و بسیاری از كشته  های دشمن به دست توانای او به قتل رسیدند. فقط در غزوه تبوك به فرمان پیامبر برای خنثی كردن فتنه منافقان در مدینه باقی ماند. نقش علی(علیه  السلام) در نبرد های صدر اسلام به قدری تعیین كننده و آشكار بود كه دشمنان آن حضرت نیز بدان اعتراف كرده  اند، تا جایی كه گفته  اند اگر نبود شمشیر علی بن ابی طالب(علیه السلام) اسلام هرگز چنین رشد نمی  یافت. عمر می  گفت: «والله لو لا سیفه لما قام عمود الدین؛[۳۳] به خدا سوگند، اگر شمشیر علی نبود هرگز عمود اسلام برپا نمی  شد.»[۳۴]
بدر، احد، خندق، حنین، خیبر و... همگی صحنه  هایی است كه مملو از فداكاری  ها، شهامت  ها، شجاعت  ها و ایثار های علی بن ابی طالب(علیه  السلام) است. در بدر نیمی از كشته  های مشركان را علی(علیه  السلام) به تنهایی به هلاكت رساند. در اُحد در حالی كه بیشتر مسلمانان، از جمله اولی و دومی و سومی از صحنه نبرد گریخته بودند، تنها علی(علیه  السلام) با تنی چند از مجاهدان در كنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ماندند و از اسلام و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) محافظت كردند. در خندق با كشتن قهرمان نامی عرب، عمرو بن عبدود به اندازه تمامی ثواب عبادت جن و انس ذخیره ثواب اندوخت.[۳۵]
شجاعت علی(علیه  السلام) در جنگ  ها به حدی بود كه بعضی از عرب  ها می  گفتند: هرگاه دسته  ای از مسلمانان به ما یورش می  آوردند كه علی(علیه  السلام) در میان آن  ها بود ما به همدیگر وصیت می  كردیم![۳۶]

شجاعت علی(علیه  السلام) در نبرد خیبر

در نبرد خیبر پس از آن  كه مجاهدان مسلمان تمام دژهای خیبر را فتح كردند، آخرین دژ یهودیان دژ «قموص» كه بزرگترین دژ و مركز دلاوران آن  ها بود، باقی مانده بود. مسلمانان هشت روز آن را محاصره كردند ولی موفق به فتح آن  نشدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) هر روز پرچم را به دست یكی از مسلمانان می  داد و او را مأمور گشودن آن دژ می  كرد و همه بدون نتیجه باز می  گشتند. روزی پرچم را به دست ابوبكر و روز دیگر به عمر داد ولی هر دو بدون این كه كاری صورت دهند به حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بازگشتند.
این وضع بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) سنگین می  نمود، لذا فرمود: فردا پرچم را به دست كسی می  دهم كه هرگز فرار نمی  كند و پشت به دشمن نمی  نماید؛ او كسی است كه خدا و رسولش او را دوست دارند و خداوند این دژ را به وسیله او می  گشاید.
هنگامی كه روز بعد شد همه منتظر بودند تا ببینند این افتخار نصیب كدام یك از یاران او می  شود. سعد ابی وقاص می  گوید: وقتی پیامبر از خیمه بیرون آمد همه گردن  ها به سوی او كشیده شد و من نیز در برابر پیامبر ایستادم شاید این افتخار از آن من گردد. ناگهان پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: علی(علیه  السلام) كجاست؟ به حضرت گفتند او به چشم درد مبتلا شده و استراحت می  كند. شخصی را به خیمه علی(علیه  السلام) فرستادند او را به حضور پیامبر  آورد. پیامبر در حق او دعا كرد، چشم علی شفا یافت. آنگاه زره خود را به علی پوشاند و ذوالفقار را به كمر او بست و پرچم را به دست او داد و به او یاد آور شد كه پیش از آغاز نبرد، دشمن را به آیین اسلام دعوت نما، اگر نپذیرفتند به آنان بگو كه می  توانند با پرداخت جزیه (نوعی مالیات سرانه) و خلع سلاح، آزادانه زیر لوای اسلام زندگی كنند و بر آیین خود باقی بمانند، اگر هیچ كدام را نپذیرفتند، راه نبرد را پیش گیر و بدان كه هرگاه خداوند فردی را به وسیله تو راهنمایی و به حق هدایت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ مو، از آن تو باشد و آن  ها را در راه خدا صرف كنی.[۳۷]
وقتی مجاهدان اسلام به نزدیكی قلعه دشمن رسیدند، دلاوران یهود از دژ بیرون آمدند. حارث برادر «مرحب» قهرمان معروف یهودیان، نعره زنان به سوی علی(علیه  السلام) شتافت؛ نعره او چنان وحشت آفرین بود كه سربازانی كه پشت سر علی(علیه  السلام) بودند بی  اختیار عقب رفتند. حارث همچون شیر خشمگین بر علی حمله برد، ولی لحظاتی نگذشت كه جسد مجروح و بی  جان او بر زمین افتاد. مرگ حارث، مرحب برادر او را سخت متأثر ساخت. او برای گرفتن انتقام برادرش در حالی كه غرق در سلاح بود و زره  هایی بر تن و كلاه خودی (به گفته برخی از سنگ) بر سر داشت به مصاف علی(علیه  السلام) آمد. هر دو قهرمان شروع به رجز خوانی كردند. ضربات شمشیر و نیزه دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی بر دل ناظران افكنده بود. ناگهان شمشیر برنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و او را به خاك افكند. در این هنگام سایر جنگجویان یهود كه پشت سر مرحب بودند پا به فرار گذاردند و داخل قلعه پناه بردند و در آن را بستند. اما امام(علیه  السلام) با قدرت الهی در قلعه را ـ دری كه به گفته برخی چنان عظیم بود كه پنجاه نفر نمی  توانستند آن را حركت دهند ـ از جا كند و به كناری انداخت و راه را برای ورود سربازان اسلام به درون قلعه هموار ساخت.[۳۸]

علی(علیه  السلام) در ماجرای فتح مكه

در ماجرای فتح مكه كه در سال هفتم هجرت رخ داد، به ذكر چند نمونه از تلاش  های حضرت علی(علیه  السلام) می  پردازیم:
الف) فتح مكه و گشودن در كعبه به دست علی(علیه  السلام)
پیامبر(صلی الله علیه و آله) با ده هزار نفر از سپاه اسلام در روز اول یا دوم ماه رمضان سال ۸ هجری برای فتح مكه، از مدینه حركت نمودند و پس از چند روز به مكه رسیدند و آن را محاصره كرده و از هر طرف وارد مكه شدند و بدون جنگ، مكه را فتح كردند و این حادثه بزرگ در ۱۷ رمضان همان سال رخ داد، هنگامی كه سپاه اسلام تكبیر گویان كنار كعبه آمدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت درون كعبه و اطراف آن را از لوث بت  ها، پاك سازد، در این هنگام عثمان بن طلحه، كلید دار كعبه، در كعبه را قفل كرد و بر بالای پشت بام كعبه رفت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) كلید در خانه كعبه را از او خواست، او گفت: «اگر می  دانستم كه او (محمد صلی الله علیه و آله) رسول خدا است، از دادن كلید به او مضایقه نمی  كردم.»
در این لحظه حضرت علی(علیه  السلام) بر بالای پشت بام كعبه رفت و دست عثمان بن طلحه را گرفت و در كعبه را گشود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد خانه كعبه شد و دو ركعت نماز خواند و سپس بیرون آمد، عمویش عباس عرض كرد: «كلید را به من بسپار.» (تا من كلید دار كعبه شوم).
در این هنگام این آیه نازل گردید:  «إِنَّ اللّهَ یأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛ همانا خداوند به شما فرمان می  دهد كه امانت  ها را به صاحبش بدهید.»[۳۹]
در این هنگام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه  السلام) دستور داد تا كلید را به عثمان بن طلحه بدهد و از او عذرخواهی كند.
علی(علیه  السلام) با كمال رفق و مدارا و معذرت خواهی، كلید را به عثمان داد، عثمان گفت: «ای علی! چطور هنگام گرفتن كلید با خشم و تندی آن را از من گرفتی، ولی هنگام دادن با ملایمت و مدارا دادی؟»
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آیه نازل شده كه امانت را به صاحبش رد كنید، آن  گاه آیه فوق را خواند.
عثمان بن طلحه چنان تحت تأثیر اخلاق اسلامی قرار گرفت كه مسلمان شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) كلید كعبه را از او نگرفت، بلكه ادامه كلید  داری او را تثبیت كرد.[۴۰]
ب) علی(علیه  السلام) بر دوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاكسازی كعبه
پاسی از شب می  گذشت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت داخل كعبه را از لوث وجود بت  ها پاك نماید؛ تا كعبه مخصوص پرستش خدای بزرگ گردد، برخاست و علی(علیه  السلام) را همراه خود كنار كعبه برد و با هم هفت بار كعبه را طواف كردند. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) با چوبی كه در دست داشتند همه بت  ها را از جایگاه خود به زمین انداخت و همچون جدش ابراهیم بت شكن، آن  ها را در هم شكست. علی(علیه  السلام) نیز در این پاكسازی و بت  زدایی، همدوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.
در این وقت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت بزرگترین بتی را كه بر سقف كعبه آویخته شده بود از سقف كعبه به پایین اندازد و سرنگون نماید، لذا به علی(علیه  السلام) فرمود: بنشین و شانه  ات را بگیر تا بتوانم بالا روم. علی(علیه  السلام) نشست و آن  گاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر شانه علی(علیه  السلام) ایستاد و فرمود: برخیز. علی(علیه  السلام) با همه نیرو و توانایی كه داشت با سختی  از جای خود حركت كرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) پایین آمد وعلی(علیه  السلام) را بر شانه خود گذاشت.
علی(علیه  السلام) در این باره می  فرماید:«وقتی كه بر شانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایستاده بودم، احساس كردم اگر بخواهم می  توانم بر افق آسمان دست یابم و دستم را به ستاره ثریا برسانم...».
علی(علیه  السلام) با دست پرتوان خود، آن بت بزرگ را كه بر سطح كعبه میخ كوب شده بود بگرفت و بر زمین افكند و شكست. آن گاه علی(علیه  السلام) از دوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) به زمین آمد كه در این زمینه شاعر معروف، خطاب به علی(علیه  السلام) می  گوید:
تو زنی به دوش نبی قدم فكنی بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم تو ای آن كه نماز بپا كنی
كم كم آن شب تاریخی به صبح نزدیك می  شد و بلال بالای مأذنه اذان صبح را گفت و مسلمانان برای اقامه نماز از خواب برخاستند و به سوی كعبه و مسجد سرازیر شدند، دیدند كه كعبه به طور كلی از بت های مشركان پاك شده است.[۴۱] بدین ترتیب پایگاه توحیدی كه یك روز مركز یكتاپرستی بود و مشركان آن را به بت و بت  پرستی آلوده كرده بودند، به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه  السلام) پاكسازی گردید و دوباره هدف ابراهیم خلیل از ساختن كعبه، تحقق یافت و كعبه كانون خداپرستان موحد گردید.

علی(علیه  السلام) در جنگ حنین

یکی از رخداد های بسیار بزرگ عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) كه در سال هشتم هجرت، بعد از فتح مكه رخ داد، جنگ حنین و پیروزی سپاه اسلام در این جنگ بود.
این جنگ در سرزمین حنین میان مكه و طائف، بین سپاه اسلام و دو قبیله ثقیف و هوازان رخ داد. تعداد سپاه اسلام بالغ بر دوازده هزار نفر بود و پرچم این جنگ در دست حضرت علی(علیه  السلام) قرار داشت. در آغاز، سپاه اسلام غافلگیر شدند و شكست سختی خوردند. سپاه اسلام هنگامی از سرزمین حنین عبور می  كرد، ناگهان سپاه دشمن از كمین گاه  ها بیرون آمدند و از هر سو به مسلمانان حمله كردند كار به جایی رسید كه سپاهیان اسلام گریختند و پراكنده شدند و تنها نه یا ده نفر با پیامبر(صلی الله علیه و آله) باقی ماندند كه نه نفر از آن ها بنی هاشم بودند، به نام  های:
۱ عباس (عموی پیامبرصلی الله علیه و آله)
۲ـ علی(علیه  السلام)
۳ـ ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب
۴ـ نوفل بن حارث
۵ـ ربیعة بن حارث
۶ و ۷ـ عتبه و معتب، دو پسر ابولهب
۸ـ فضل بن عباس
۹ـ عبدالله بن زبیر
و یكی دیگر از غیر بنی هاشم به نام «ایمن» بود كه به شهادت رسید.
امام صادق(علیه  السلام) فرمود: علی(علیه  السلام) در این جنگ چهل نفر از مشركان را كشت.[۴۲]

هلاكت ابوجرول به دست علی(علیه  السلام) و شكست دشمن

در چنان شرایط سخت و بحرانی كه سپاه اسلام از هم پاشیده بود، یك حادثه عجیب بار دیگر موجب تضعیف دشمن و تحرك مسلمانان شد و آن  ها را برای جنگیدن آماده ساخت و روحیه آنان را بالا برد و آن كشته شدن «ابوجرول» قهرمان سپاه دشمن به دست علی(علیه  السلام) بود.
توضیح اینكه: فضل بن عباس گوید: ضربت علی(علیه  السلام) همیشه «بكر» بود؛ یعنی نیاز به ضربت دوم نداشت، همان ضربت اول دشمن را هلاك می  كرد.
مردی از هوازن كه نامش «ابوجرول» بود، پرچم سیاهی بر سر نیزه بلند بسته بود و در پیشاپیش لشكر كفر سوار بر شتر سرخی به پیش می  آمد به هر مسلمانی كه می  رسید او را می  كشت و سپس پرچم را به علامت پیروزی بلند می  كرد كه كافران می  دیدند و این رجز را با صدای بلند می  خواند:
اَناَ اَبوُجَروَل لا بُراحُ حَتّی نُبیحَ الیوم اَو نُباحٌ
من ابوجرول هستم كه امروز تا دشمن را از پای در نیاورم، از او جدا نگردم.
حضرت علی(علیه  السلام) به سوی او شتافت. نخست به شتر او ضربه  ای زد كه به زمین افتاد، سپس ضربتی به «ابوجرول» زد كه او را به دو نصف كرد. در حالی كه می  فرمود:
قَد عَلِمَ القَومُ لَدَی الصَّباحٌ اِنّی لَدَی الهَیجاءِ ذُو نَصاحِ
مردم و قوم همواره آگاهی دارند كه من هنگام چكاچك شمشیر  ها، آنچه كه شایسته خلوص و حق آن   است، آن را ادا می  كنم. به این ترتیب، پوزه بلند شتر سوار پر طمطراق به خاك مالیده شد. كشته شدن ابوجرول، آن چنان روحیه دشمن را تضعیف كرد كه كافی بود در یك حمله، آن  ها را تار و مار نمود. عباس به نمایندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسلمانان را صدا زد و همه آن  ها با شنیدن صدای عباس برگشتند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) از فرصت استفاده كرده فرمان حمله را صادر نمود و دشمن با حمله مسلمین، مفتضحانه شكست خورد و متواری شد.[۴۳]
و بسیاری از آن  ها به طائف گریختند و در میان قلعه طائف، كمین گرفتند. سپاه اسلام قلعه طائف را حدود یك ماه در محاصره خود قرار داد.

تخریب بت خانه قبیله «طَی» توسط علی(علیه  السلام)

یكی از رویداد های سال نهم هجرت، ویران كردن بت  خانه قبیله طَی در یمن به وسیله امیرمؤمنان علی(علیه  السلام) بود. به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر رسید كه در میان قبیله «طی» بت بزرگی در بت  خانه مورد پرستش مردم است. پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه  السلام) را با ۱۵۰ نفر مأمور ویران كردن آن بت خانه نمود. علی(علیه  السلام) با همراهان بت  خانه مزبور شدند. آن حضرت می  دانست كه بت پرستان قبیله طی مقاومت می  كنند و درگیری شدید رخ می  دهد. از این رو با كمال حفظ راز داری نظامی، سحرگاهان خود را به بت  خانه رساندند و آن را ویران نمودند و بت بزرگ آن را نابود كردند و گروهی را كه در آن  جا در برابر سپاه اسلام مقاومت می  كردند، دستگیر كرده و به صورت اسیر وارد مدینه نمودند. این موفقیت بزرگ نیز از افتخارات زندگی پر شور علی(علیه  السلام) است.
«عدی بن حاتم» بزرگ قبیله طی به شام گریخت. خواهرش اسیر سپاه اسلام گردید. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواهر او را آزاد كرد. او به شام نزد برادرش عدی رفت و بزرگواری پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برای برادرش تعریف نمود و همین موجب گرایش عدی به اسلام گردید. او با اختیار خود به مدینه آمد و در محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسلمان شد.[۴۴]

مأموریت علی(علیه  السلام) برای خواندن آیات برائت در مكه

یكی از رخداد هایی كه در اواخر سال نهم (ماه ذیحجه) رخ داد، مأموریت حضرت علی(علیه  السلام) از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای اعلام برائت از مشركان، در روز عید قربان در «منی» بود.
توضیح این  كه: آیات آغاز سوره توبه(از آیه ۱ تا ۱۳) نازل شد كه روح این آیات در چهار ماده زیر خلاصه می  شود:
۱ـ ممنوعیت ورود بت  پرستان به مسجدالحرام و خانه خدا.
۲ـ ممنوعیت طواف با بدن برهنه.
۳ـ ممنوعیت شرك مشركان در مراسم حج.
۴ـ پیمان وفاداران به پیمان محترم است و به پیمان شكنان چهار ماه مهلت داده می  شود تا به اسلام بپیوندند وگرنه اسلام با آن  ها در حال نبرد است.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) نخست ابوبكر را طلبید و او را مأمور كرد تا این آیات را به صورت قطعنامه در مراسم حج در عید قربان در سرزمین منی برای مردم بخواند.
ابوبكر، آیات را گرفت و همراه چهل (یا سیصد) نفر، به سوی مكه حركت كرد. ولی طولی نكشید كه پیك وحی از طرف خدا به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض كرد: خداوند فرمان داده است كه : «این آیات را باید تو یا كسی كه از تو است، بخواند.» پیامبر(صلی الله علیه و آله) بی  درنگ، حضرت علی(علیه السلام) را به حضور طلبید و ماجرا را به او گفت و مركب مخصوصش را در اختیار علی(علیه  السلام) گذاشت و به او فرمود: حركت كن و در راه، آیات و قطعنامه را از ابوبكر بگیر و خودت این مأموریت را انجام بده.
حضرت علی(علیه  السلام) حركت كرد و در سرزمین «جحفه» به ابوبكر رسید و فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به او ابلاغ نمود. ابوبكر آیات را در اختیار علی(علیه  السلام) گذاشت. علی(علیه  السلام) به مكه رفت و قطعنامه بیزاری از مشركان را در «منی» خواند و به اطلاع مردم رسانید.
ابوبكر در مدینه به محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برگشت و عرض كرد: «نخست مرا برای اعلام برائت از مشركان نصب كردی ولی اكنون عزل نمودی، آیا آیه  ای بر ضد من نازل شده است؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «لا، اِلّا اِنّی اَمَرتُ اَن اُبَلِّغَهُ اَناَ اَو رَجل من اهل بیتی؛ نه، جز اینكه من از جانب خدا مأمور شده  ام كه آن آیات را خودم یا یكی از مردان خاندانم ابلاغ كند».[۴۵]
و در مسند احمد آمده، پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاسخ ابوبكر فرمود: «لا ولكن جبرئیل جائنی فقال لایؤَدی عنك الا انتَ او رجل منك؛ نه، ولی جبرئیل نزد من آمد و گفت: آن را جز تو یا مردی از تو، ابلاغ نكند».[۴۶]
این ماجرا در احادیث شیعه و سنی از امور قطعی است و به روشنی بیانگر آن است كه امیرمؤمنان علی(علیه  السلام) در مسائل مربوط به حكومت اسلامی شایسته  تر از دیگران است. هدف از این عزل و نصب آن است كه عملا مردم بدانند كه علی(علیه  السلام) از نظر روحیه و جهات معنوی و سیاسی، قرین و همسان پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) می  باشد.

علی(علیه  السلام) در سال دهم و یازدهم هجرت

در سال یازدهم هجرت، روز به روز بر گسترش اسلام می  افزود و حضرت علی(علیه  السلام) در كنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پیشاپیش حوادث، شاهد پیروزی  های چشمگیر اسلام بودند، مهم  ترین رخدادی كه بیانگر این مطلب است، سفر تاریخی حضرت علی(علیه  السلام) به یمن و مسلمان شدن مردم یمن به دست او و سپس ماجرای حجة  الوداع و شركت خیل عظیم مسلمانان در مراسم حج در سال دهم هجرت است كه نمایانگر اقتدار و شكوه اسلام می  باشد و سپس ماجرای «عید غدیر»، اینك نظر خوانندگان را به بیان سه حادثه عظیم مذكور، به طور فشرده جلب می  كنیم:
۱ـ مسلمان شدن مردم یمن به دست علی(علیه  السلام)
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سال دهم هجرت، «خالد بن ولید» را همراه جمعی برای دعوت مردم یمن به سوی اسلام، به یمن فرستاد. خالد و همراهان مدت شش ماه در یمن ماندند و مردم را به اسلام دعوت كردند ولی حتی یك نفر پاسخ مثبت نداد. این خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید. آن حضرت ناراحت شد و حضرت علی(علیه  السلام) را طلبید و به او فرمان داد كه به سوی یمن برود و خالد و همراهانش را به مدینه باز گرداند و خود و همراهانش در یمن بمانند و مردم را به اسلام دعوت كند.
حضرت علی(علیه  السلام) به سوی یمن روانه شد. خالد و همراهانش را به مدینه بازگردانید. براء بن عازب می  گوید: خبر ورود حضرت علی(علیه  السلام) به مردم یمن رسید، آن  ها اجتماع كردند. [آنان آن  چنان مجذوب گفتار حضرت علی(علیه  السلام) شدند كه در همان روز همه مردم قبیله «هَمْدان» [بزرگترین قبیله یمن] مسلمان شدند. امیرمؤمنان(علیه  السلام) ماجرای مسلمان شدن آن  ها را در ضمن نامه  ای به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از خواندن آن نامه، بسیار خوشحال شد. سجده شكر به جا آورد و بر قبیله هَمْدان سلام و درود فرستادند. بعد از این قبیله، قبایل دیگر یمن [از جمله خاندان مدحج و دودمان نخع] به اسلام گرویدند.[۴۷]
و این از افتخارات ممتاز زندگی حضرت علی(علیه  السلام) است كه آن  همه مردم یمن با راهنمایی او مسلمان شدند.
۲ـ علی(علیه  السلام) در حجة الوداع و تأیید پیامبر(صلی الله علیه و آله) از قاطعیت علی(ع)
هنگامی كه مسلمانان اطلاع یافتند كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) می  خواهد آخرین حج خود را انجام دهد و ماه  های آخر عمرش را می  گذراند، تا می  توانستند از هر سو در مراسم حج شركت نمودند. حضرت علی(علیه  السلام) در یمن بود. از همانجا با لشگری كه همراهش بود، به سوی مكه حركت نمود و مقداری از حُلّه  ها (لباس مخصوصی) كه از مردم نجران به غنیمت گرفته بود همراه خود داشت. علی(علیه  السلام) در چند فرسخی مكه مردی را فرمانده لشكر خود كرد و خود جلوتر به سوی مكه شتافت و در همان هنگام پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد مكه شد، علی(علیه  السلام) نیز وارد گردید. علی(علیه  السلام) به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفت و اخبار یمن را به عرض آن حضرت رسانید و در ضمن عرض كرد: ۳۴ شتر برای قربانی به همراه خود آورده  ام.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دیدار علی(علیه  السلام) بسیار خوشحال شد و به او فرمود: به سوی لشگر خود برو و آن  ها را نیز به من برسان.
حضرت علی(علیه  السلام) نزد لشگر خود برگشت و دید آن  ها نیز تا نزدیك مكه رسیده  اند. ولی آن حله  ها را بین خود تقسیم كرده و پوشیده  اند. حضرت علی(علیه  السلام) از این كار آن  ها ناراحت شد و به مردی كه او را فرمانده آن  ها كرده بود، فرمود: «چه چیز تو را وادار كرد كه بدون اجازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و بی  آنكه من اجازه بدهم، حله  ها را بین این  ها تقسیم كرده ای؟»
او عرض كرد: «  آن  ها از من درخواست نمودند تا این حله  ها را به عنوان احرام بپوشند و خود را بیارایند.»
حضرت علی(علیه  السلام) آن لباس  ها را از آن  ها كه بر خلاف مقررات رفتار كرده بودند گرفت و در میان بار شتر گذاشت و همراه آن  ها روانه مكه شد، آن  ها از این قاطعیت علی(علیه  السلام) برای اجرای مقررات (به جای این كه خشنود گردند) ناراحت شدند و در مكه همین مطلب را به عنوان شكایت از علی(علیه  السلام) به عرض پیامبر(صلی الله علیه و آله) رساندند.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) به سخنگوی خود دستور داد تا در میان مردم چنین اعلام كند: «اِرّفَعُوا اَلْسِنَتِكُم عَنْ عَلی بْنِ اَبی طالِب، فَاِنَّه خَشِنٌ فِی ذاتِ الله عَزَّوَجَل غَیرَ مَداهِنٍ فِی دینِه؛ زبان  های خود را در مورد شكایت از علی(علیه  السلام) كوتاه كنید، زیرا كه او در امور مربوط به خدا (مقررات دین) سخت گیر است و درباره دین، اهل سازش و مسامحه نیست.»
شكایت كنندگان، دم فرو بستند و به مقام بسیار ارجمند علی(علیه  السلام) در پیشگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) پی بردند و فهمیدند كه هر كس درباره علی(علیه  السلام) خرده گیری كند، مورد خشم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است.[۴۸]
به این ترتیب علی(علیه  السلام) در آخرین حج رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شركت نمود و تا پایان همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و سپس همراه آن حضرت به سوی مدینه بازگشت.
۳ـ اعلام رهبریت علی(علیه  السلام) در غدیر خم
پس از پایان مراسم حج در ماه ذیحجه سال دهم هجری، مسلمانان، مكه را به قصد وطن خود ترك كردند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) و همراهان نیز به سوی مدینه رهسپار شدند تا به بیابان خشك و سوزان «غدیر خم» رسیدند. همراهان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مسلمانان مختلف سراسر جزیرة العرب و... بودند كه تعداد آن  ها را از ۹۰ هزار و ۱۱۴ هزار و ۱۲۰ هزار تا ۱۲۴ هزار گفته  اند، بیابان غدیر چهار راهی بود كه از آن جا مردم از همدیگر جدا می  گشتند. مردم یمن به سوی جنوب و مردم مدینه به سوی شمال و مردم عراق به سوی شرق و مردم مصر به سوی غرب و ... رهسپار می  شدند. در چنین نقطه  ای پیك وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل گردید و این آیه (۶۷ مائده) را خواند: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛ ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت خدا را به جا نیاورده  ای و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می  كند.»
آن روز، پنجشنبه ۱۸ ذیحجه بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) با دریافت این آیه، فرمان توقف داد. مسلمانان با صدای بلند، آنان را كه جلوتر رفته بودند به بازگشت فرا خواندند و مهلت دادند تا عقب افتادگان رسیدند. پس از نماز ظهر به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر فراز آن قرار گرفت و خطبه  ای غرا خواند تا این  كه فرمود: «ایها الناس من اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم؟؛ چه كسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آن  ها سزاوار تر و شایسته  تر است؟»
حاضران گفتند: «خدا و پیامبرش داناتر است.»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مومنانم و بر آنان از خودشان سزاوارترم.»
سپس دست علی(علیه  السلام) را گرفت و بلند كرد، به گونه  ای كه همه حاضران او را شناختند، آن گاه فرمود:  «الا من كنت مولاه فهذا علی مولاه؛ هر كس من مولا و رهبر او هستم، آگاه باشید كه این علی(علیه  السلام) مولا و رهبر او است.»
آن گاه چنین دعا كرد:  «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار؛ خدایا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن كسی كه او را مبغوض دارد و یارانش را یاری كن و آنان كه او را یاری نكنند، یاری نكن و حق را همواره همراه او بدار و او را از حق جدا نكن.»
سپس فرمود: «اَلا فَلْیبَلِّغ الشّاهِدَ الغائب؛ آگاه باشید، همه حاضران موظفند كه این خبر را به غائبان برسانند.»
جمعیت هنوز متفرق نشده بودند كه پیك وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و این آیه (۳ مائده) را نازل كرد.
«الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا؛ امروز دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین (جاویدان) شما پذیرفتم.»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) تكبیر گفت: در این هنگام مردم با شور و هیجان نزد علی(علیه  السلام) آمده و او را به این مقام (رهبری پس از پیامبر) تبریك گفتند، از جمله افراد ابوبكر و عمر به محضر علی(علیه  السلام) آمدند و هركدام جداگانه گفتند: «بخٍ بخٍ یا بْنَ اَبی طالِب، اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَیتَ مَولای وَ مَولا كُلّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمنَة؛ آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، ای فرزند ابوطالب كه صبح و شام كردی در حالی كه رهبر من و تمام مردان و زنان مسلمان شدی».[۴۹]
سند حدیث غدیر به قدری محكم است كه هیچ كس از افراد مسلمین نمی  تواند آن را انكار كند، علامه امینی صاحب كتاب ارزشمند «الغدیر» این حدیث را از ۱۱۰ نفر از صحابه[۵۰] و ۸۴ نفر از تابعین[۵۱] از كتاب  های مورد اعتماد اهل تسنن نقل نموده است.

علی(علیه  السلام) در كنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا آخرین لحظات

در ایام آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه  السلام) از پیامبر(صلی الله علیه و آله) جدا نمی  شد. روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) با تكیه بر دست علی(علیه  السلام) همراه جمعی از یاران به قبرستان بقیع رفت و برای مردگان طلب آمرزش كرد و سپس رو به علی(علیه  السلام) كرد و فرمود: «كلید گنج  های دنیا و زندگی ابدی در آن، در اختیار من گذارده شده و بین زندگی در دنیا و لقای خدا مخیر شده  ام، ولی من لقای پروردگار و بهشت الهی را ترجیح داده  ام...».[۵۲]
سپس با تكیه بر دست علی(علیه  السلام) به خانه بازگشت و پس از سه روز در حالی كه حضرت زیر بغل راست و فضل بن عباس زیر بغل چپش را گرفته بودند به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت و مردم را نصیحت كرد...».[۵۳]

وصیت خصوصی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه  السلام)

در روزهای آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله) روزی علی(علیه  السلام) به بالین پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: «آیا وصیت مرا می  پذیری؟ و به وعده  های من وفا می  كنی و دین مرا ادا می  نمایی و بعد از من سرپرستی اهل بیتم را برعهده می  گیری؟»
علی(علیه السلام) عرض كرد: «آری، ای رسول خدا!»
پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه  السلام) را به نزدیك خواند و به سینه  اش چسباند، سپس انگشترش را از دستش درآورد و به علی(علیه  السلام) داد و فرمود: «آن را در انگشت خود كن.» سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی حتی دستمالی را كه هنگام جهاد به كمر می  بست، را طلبید و همه آن  ها را به علی(علیه  السلام) سپرد و فرمود: «به نام خدا به خانه  ات برو و این  ها را با خود ببر.»[۵۴]

آموختن هزار باب علم به علی(علیه  السلام)

فردای آن روز، بیماری  پیامبر(صلی الله علیه و آله) شدید شد. سپس اندكی بهتر گردید. در همین وقت، به حاضران فرمود: «ادعوا الی اخی و صاحبی؛ برادر و همدمم را بطلبید به اینجا بیاید.»
بعضی از همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به دنبال دیگران رفتند...، ولی پیامبر(صلی الله علیه و آله) همان جمله را تكرار كرد كه «برادر و همدمم را به اینجا بیاورید.»
ام سلمه یكی از همسران نیك پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: «علی (علیه  السلام) را بطلبید تا بیاید، زیرا منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله) جز او كس دیگری نیست.»
علی(علیه  السلام) را طلبیدند. او آمد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او اشاره كرد كه نزدیك بیا. او نزدیك آمد، پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه  السلام) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت، سپس علی(علیه  السلام) برخاست و نشست. در این هنگام پیامبر(صلی الله علیه و آله) اندكی خوابید. علی(علیه  السلام) برخاست و از خانه بیرون آمد. مردم از او پرسیدند: «پیامبر(صلی الله علیه و آله) چه رازی به تو گفت؟»
علی(علیه  السلام) در پاسخ فرمود: ‍«عَلَّمَنِی اَلْفَ بابٍ مِنَ اْلعِلْم، فَتَحَ لی كُلّ بابٍ اَلْفَ بابٍ وَ اَوْصانِی بِما اَنا قائِمٌ بِه اِنْ شاءَ الله تَعالی؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله) هزار باب علم را به من آموخت كه هر بابی، هزار باب دیگر را به رویم گشود و مرا به آن  چه كه به خواست خدا باید انجام دهم وصیت نمود.»[۵۵]

علی(علیه  السلام) پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در ماه صفر سال یازدهم هجرت به جوار پروردگار شتافت. در حالی كه علی(علیه  السلام) و گروهی از بنی هاشم و برخی از یاران بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مشغول تجهیز بدن مطهر او بودند، گروهی از فرصت طلبان و منافقان در محلی به نام «سقیفه بنی ساعده» جمع شدند و علی رغم دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) كه علی (علیه  السلام) را وصی و جانشین خود معرفی كرده بود، ابوبكر را به عنوان جانشین رسول خدا برگزیدند.
مردم با او بیعت كردند، ولی علی(علیه  السلام) و گروهی از بزرگان صحابه از بیعت خودداری كردند. آنان سخنان پیامبر در حجة الوداع را به خاطر داشتند و جز علی (علیه  السلام) كسی را شایسته خلافت نمی  دیدند.
مدتی از بیعت سقیفه نگذشته بود كه دستگاه خلافت تصمیم گرفت از علی و عباس و زبیر و سایر بنی  هاشم نسبت به خلافت ابوبكر بیعت بگیرد. از طرفی علاقمندان امام به عنوان اعتراض به جریان سقیفه در خانه حضرت فاطمه(سلام  الله  علیها) تحصن كرده بودند. تحصن آنان در خانه فاطمه ـ كه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از احترام ویژه ای برخوردار بود ـ مانع از آن بود كه دستگاه خلافت به زور متوسل شود و از آنان بیعت گیرد. اما سرانجام علاقه به قدرت كار خود را كرد و احترام خانه وحی نادیده گرفته شد.
خلیفه، عمر را با گروهی مأمور كرد تا به هر قیمتی كه شده متحصنین را از خانه فاطمه(سلام  الله  علیها) بیرون آورده و از همه آنان بیعت بگیرد. عمر با گروهی كه در میان آن  ها اسید بن حضیر و سلمة بن سلامة و ثابت بن قیس و محمد بن سلمة و دیگران[۵۶] حضور داشتند و به سوی خانه فاطمه(سلام  الله  علیها) رفتند تا تحصن كنندگان را به بیعت با خلیفه دعوت كنند و اگر پاسخ مثبت ندادند، آن  ها را به زور از خانه بیرون كشند و به مسجد بیاورند. عمر از پشت در با صدای بلند فریاد زد كه خانه فاطمه را ترك گویند، ولی تحصن كنندگان به فریاد  های او توجهی نكردند واز خانه بیرون نرفتند. در ا ین هنگام عمر به همراهانش گفت: هیزم بیاورند تا خانه را بسوزاند و آن را بر سر متحصنین خراب كند. در این موقع مردی پای پیش نهاد تا عمر را از این تصمیم باز دارد و گفت: چگونه این خانه را آتش می  زنی در حالی كه دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) فاطمه در آن است. وی با خونسردی پاسخ داد: باشد، بودن فاطمه در میان خانه مانع از انجام این كار نمی  تواند باشد و گفت سوگند به كسی كه جان عمر در دست اوست یا این  ها بیرون می  آیند یا اینكه این خانه را آتش می  زنم.
در این هنگام حضرت فاطمه(سلام  الله  علیها) كه در پشت در قرار داشت، چنین فرمود: جمعیتی را سراغ ندارم كه در موقعیت بدی مانند شما قرار گرفته باشند، شما جنازه رسول خدا را در میان ما گذاشتید و از پیش خود درباره خلافت تصمیم گرفتید. چرا حكومت خود را بر ما تحمیل می  كنید و خلافت را كه حق ما است به خود ما باز نمی  گردانید.[۵۷]
ابن قتیبه كه این جریان را نقل می  كند، می  نویسد، این بار پسر خطاب از اخراج متحصنین منصرف گردید و به حضور خلیفه آمد و او را از جریان آگاه ساخت.
عمر دوباره غلام خود، قنقذ را مأمور كرد كه برود و علی را به مسجد بیاورد. او پشت در خانه فاطمه آمد و علی را صدا زد و گفت به فرمان جانشین! رسول خدا به مسجد بیایید. وقتی امام این جمله را از قنفذ شنید، فرمود: چرا به این زودی به رسول خدا دروغ بستید؛ پیامبر كی او را جانشین خود قرار داد؟
مقاومت تحصن كنندگان خلیفه را سخت عصبانی و ناراحت كرده بود، لذا مجددا عمر با گروهی به خانه فاطمه رفتند و در را زدند. فاطمه كه صدای آنان را شنید با صدای بلند ناله كرد و گفت: پدر جان! ای پیامبر خدا، پس از درگذشت تو چه گرفتاری  هایی كه از دست زاده خطاب و فرزند ابی قحافه پیدا كرده  ایم. ناله  های فاطمه، كه هنوز مرگ پدر را فراموش نكرده بود، آنچنان جان  گداز بود كه گروهی از آن جمعیت كه همراه عمر بودند از انجام مأموریت و حمله به خانه زهرا(سلام  الله  علیها) منصرف شدند و گریه كنان بازگشتند، اما عمر و گروهی دیگر كه برای گرفتن بیعت از علی(علیه  السلام) و بنی  هاشم اصرار می  ورزیدند، علی را به هر قیمتی بود از خانه بیرون آوردند و به مسجد بردند و اصرار كردند كه با ابوبكر بیعت كند. امام فرمود: اگر بیعت نكنم چه خواهد شد؟ گفتند كشته خواهی شد. علی گفت: با چه جرأتی بنده خدا و برادر رسول الله را خواهید كشت؟ عمر گفت تو را رها نخواهیم كرد جز این كه بیعت كنی. علی چون شیر خشمگین بر او بانگ زد و با لحن تمسخر آمیز به عمر گفت: «احلب حلیا لك شطره، اشدد له الیوم لیرد علیك غدا؛ ای عمر!  نیك بدوش كه بهره  ای از آن تو را است، امروز برای او محكم ببند تا فردا به تو بازگرداند.»[۵۸]
عبدالفتاح عبدالمقصود كه این جریان را در كتابش نقل كرده است اعتراف می  كند: تردیدی نیست كه ابابكر بدین جهت عمر را به خلافت برگزید كه از او بر خود حقی می  دید![۵۹]
مقاومت سرسختانه علی(علیه  السلام) در برابر اصرار آنان سبب شد كه علی(علیه  السلام) را به حال خود واگذارند. علی (علیه  السلام) به عنوان تظلم كنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت و همان جمله  ای كه هارون به موسی گفته بود تكرار كرد: «قال ابن ام ان القوم استضعفونی و كادوا یقتلوننی؛[۶۰] برادر! (پس از درگذشت تو) این گروه مرا ناتوان شمردند و نزدیك بود مرا بكشند.»[۶۱]
البته ابن قتیبه اشاره نكرده است كه چگونه علی را به مسجد بردند و نیز اشاره نكرده كه سرانجام خلیفه درب خانه را آتش زد و دود غلیظی فضای خانه فاطمه را گرفت و بدین طریق علی(علیه  السلام) را از خانه بیرون كشیدند.[۶۲]
عمر برای وادار كردن علی(علیه  السلام) به بیعت با ابوبكر از هیچ ستمی در حق او و همسرش كوتاهی نكرد؛ درب خانه زهرا(سلام  الله  علیها) را آتش زد، زهرا(سلام  الله  علیها) را بین در و دیوار قرار داد و موجب سقط فرزند او گردید و ده  ها ظلم دیگر در حق این خاندان مرتكب شد كه در كتب تاریخی بیان گردیده است.
این  ها همه در حالی انجام می  گرفت كه خود به حق علی اعتراف داشتند؛ ابن ابی الحدید نقل می  كند: عمر با صراحت هر چه تمام  تر به ابن عباس گفت: پیامبر می  خواست در هنگام وفاتش در آن نامه ـ كه نگذاشتند نوشته شود ـ به نام علی(علیه  السلام) تصریح كند، اما خدا چیز دیگری اراده كرد و اراده خدا به وقوع پیوست ولی منظور رسولش برآورده نشد. مگر هر چه كه رسول خدا اراده كند باید حتما عملی گردد؟![۶۳] و در جای دیگر از عمر نقل كرده است كه من رسول خدا را از این كار بازداشتم![۶۴]
و نیز خود او در روایتی نقل می  كند، پس از  آن  كه عمر در مسأله  ای مانده بود، سراغ علی  (علیه  السلام) رفت، پس از آن كه علی(علیه  السلام) مشكلش را حل فرمود، عمر به او گفت: به خدا سوگند، خدا تو را اراده كرده بود (برای خلافت) ولی قومت خودداری ورزیدند.[۶۵]
معاویه در پاسخ نامه محمد بن ابی بكر كه او را به پذیرفتن حق و دست برداشتن از مخالفت به علی (علیه  السلام) دعوت كرده بود چنین نوشت: پدرت (ابابكر) و فاروق (عمر) نخستین كسانی بودند كه حقش (حق علی) را چون پوست از تنش كندند و با زمامداری او مخالفت كردند. و در ادامه می  گوید: اگر پدرت از ابتدا چنان رفتار و برخوردی با وی نداشت، هرگز ما هم با پسر ابی طالب مخالفت نمی  كردیم و تسلیم او می  شدیم، لكن دیدیم پدرت پیش از ما چنان رفتاری با او كرد و ما هم راه او را در پیش گرفتیم.[۶۶]

۲۵ سال خانه نشینی

علی(علیه  السلام) برای حفظ اتحاد جامعه اسلامی و برای بقا و رشد نهال تازه غرس شده اسلام، از حق مسلم خویش صرف نظر كردند و ۲۵ سال از صحنه سیاست كناره گرفتند و خانه نشین شدند. ابن ابی الحدید می  گوید: در روز هایی كه علی(علیه  السلام) گوشه عزلت گزیده بود و دست روی دست گذاشته بود، بانوی گرامی وی، حضرت فاطمه(سلام  الله  علیها) او را به قیام و بازستانی حقش تشویق می  كرد. در همین لحظات صدای مؤذن به «اشهد ان محمدا رسول الله» بلند شد. امام به او فرمود: آیا دوست داری كه این صدا در روی زمین خاموش گردد؟ فاطمه گفت: هرگز. امام فرمود: پس راه همین است كه من در پیش گرفته  ام.[۶۷]
در طی این ۲۵ سال، همواره مشكلاتی كه برای جامعه اسلامی پیش می  آمد، علی(علیه  السلام) در حال آن  ها پیش قدم بودند، مخصوصا مشكلات مهم اعتقادی را برطرف می  كردند و مردم را راهنمایی می  نمودند تا جایی كه عمر بارها(به نقلی ۷۰ بار) گفته بود: «لو لا علی لهلك العمر؛ اگر علی نبود هر آینه عمر (به خاطر دادن فتوای غلط) هلاك  شده بود».[۶۸]
یكی از نویسندگان اهل سنت در این باره می  نویسد: در این زمان (زمان ابوبكر) و زمان دیگر خلفا،  علی(علیه  السلام) یگانه میزان قضاوت و فتوا بود و در این باره ذخیره سرشاری از سرچشمه نبوت و وسعت افق فكر و علم جوشان داشت، چنانكه هیچ كس به پای او نمی  رسید و نظرش در مسائل سخت و پیچیده قاطع بود. زاده خطاب كه در زمان خلافت ابابكر دارای منصب قضاوت بود، می  گفت مسأله مشكلی پیش نیاید كه ابو الحسن برای حل آن نباشد.[۶۹] و می  گفت: تا زمانی كه علی(علیه  السلام) در مسجد حضور دارد هیچ كس حق صدور فتوا ندارد.[۷۰]
مورخان فعالیت  های امام را در مدت خلافت سه گانه در موارد زیر عنوان كرده  اند: ۱ـ تفسیر قرآن و حل مشكلات بسیاری از آیات و تربیت شاگردانی همانند ابن عباس كه بزرگترین مفسر اسلام پس از امام به شمار می  رفت.
۲ـ پاسخ به پرسش  های دانشمندان ملل دیگر، به ویژه یهودیان و مسیحیان كه پس از اطلاع از آیین اسلام برای تحقیق و پژوهش رهسپار مدینه می  شدند و سؤالاتی طرح می  كردند و پاسخ  گویی جز علی(علیه  السلام) كه تسلّطش بر تورات و انجیل از خلال سخنانش روشن بود پیدا نمی  كردند. ابونعیم اصفهانی در حلیة  الاولیاء صورت مذاكره امام را با چهل تن از احبار یهود نقل كرده است.
۳ـ بیان احكام بسیاری از رویداد های نو ظهور كه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سابقه نداشت و در آن مورد نصی در قرآن مجید یا روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وجود نداشت و علی(علیه  السلام) به تصدیق پیامبر(صلی الله علیه و آله) داناترین امت و آشناترین آن  ها به موازین قضا و داوری به شمار می  رفت كه در این زمینه قضاوت  های حضرت در زمان خلفا مشهور است. حضرت با علم بی  كران خود حقایق را آشكار می  كرد. مجموعه قضاوت  های حضرت در این دوران جمع آوری شده و كتاب  هایی تحت همین عنوان نوشته شده است.
۴ـ كار و كوشش برای تأمین زندگی بسیاری از بینوایان و درماندگان، امام با دست خود باغ احداث می  كرد و قنات استخراج می  نمود و آن را در راه خدا وقف می  كرد.

ابوبكر و ظلم مضاعف

ابوبكر به ستمی كه در غصب حق علی(علیه  السلام) كرده بود اكتفا نكرد، بلكه با معرفی عمر به عنوان جانشین خود، ظلم خود را كامل كرد. گرچه در این زمینه عثمان بن عفان نیز نقش خودش را خوب ایفا كرد. در خصوص نحوه انتصاب عمر به خلافت یكی از نویسندگان اهل سنت می  نویسد: ابابكر در حال احتضار عثمان ابن عقان را فراخواند و به او دستور داد تا وصیت نامه  اش را بنویسد،ابوبكر به عثمان گفت: بنویس «بسم الله الرحمن الرحیم» این عهد نامه عبدالله بن عثمان (ابوبكر) به مسلمانان است در آخرین لحظه زندگی دنیا و نخستین مرحله آخرت...».
ابابكر در همان حال كه جملات فوق را دیكته می  كرد و عثمان می  نوشت صدایش خفیف شد و بیهوش گردید، عثمان از جانب خود وصیت را این گونه ادامه داد: «پس از خودم ابن خطاب را جانشین قرار دادم.» پس از اندكی ابوبكر به هوش آمد. عثمان آنچه نوشته بود برایش خواند و ابابكر تكبیر گفت و آن را تأیید كرد. ابوبكر به همین مقدار نیز در ستم به حق علی(علیه  السلام) اكتفا نكرد، بلكه به عثمان گفت: اگر عمر را وا می  گذاشتم از وصیت برای تو چشم نمی  پوشیدم ای عثمان!...[۷۱]
ابوبكر وصیت نامه را همراه عمر و یكی از غلامانش به مسجد فرستاد تا به اطلاع مردم برسانند. شخصی در راه از عمر پرسید در وصیت نامه چه نوشته شده است. عمر از متن آن اظهار بی اطلاعی كرد و افزود هر چه كه باشد من اولین كسی هستم كه از آن اطاعت می  كنم. آن شخص گفت اما من می  دانم: نخست تو او را به خلافت رساندی و اكنون او تو را به خلافت منصوب كرد.
این نویسنده سنی مذهب سپس می  نویسد: راستی جای تعجب است از مردی كه دنیا را پشت سر گذاشته و خود به یقین نمی  دانست كه آیا خلافت رسول خدا حق اوست یا دیگری سزاوارتر از اوست.[۷۲] با این حال پیش از آنكه خلافت را به عمر باج دهد با رفقای خود مشورت كرد ولی با كسی كه نظرش بس وسیع و به مشورت اولی بود علی(علیه السلام) مشورت نكرد.[۷۳]
سپس می  نویسد: علی (علیه  السلام) بدون مبارزه و امتناع با سینه باز با این ستمگری جدید روبرو گردید... آن روز از این كار ناروا لب فرو بست و سكوت كرد، ولی قلبش این خاطره را نمی  توانست نادیده بگیرد تا پس از گذشتن سال  ها از زبانش جاری شد:
با چشم خود دیدم كه میراثم را به غارت می  بردند، شگفتا!... همان وقت كه در حیاتش (ابوبكر) كناره  گیری خود را از خلافت درخواست می  كرد، آن را برای دیگری كابین بست. وه! كه چه محكم پستان  های آن (خلافت) را گرفته میان خود نوبت به نوبت دوشیدند.[۷۴]
و بالاخره صریحا اذعان می  كند: «روشی كه ابوبكر در این كار (در انتخاب خلیفه بعد از خود) پیش گرفت ننگ باطل خطا و لغزش در آن هویدا است.»[۷۵]
پس از عمر، خلافت به عثمان رسید. عمر شورایی شش نفره تعیین كرده بود تا پس از مرگش جانشین او را تعیین كنند. اعضای این شورا عبارت بودند از: علی(علیه  السلام)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف. طلحه به نفع عثمان كنار رفت و زبیر به نفع علی(علیه  السلام) و سعد حق خودش را به عبد الرحمن واگذار كرد. عبدالرحمن به علی(علیه  السلام) گفت: با تو بیعت می  كنم بر كتاب خدا و سنت رسول خدا و سیره شیخین، ابوبكر و عمر!
علی(علیه  السلام) فرمود: من بر كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و طبق نظر خودم عمل می  نمایم (نه سیره شیخین) آنگاه عبد الرحمن با عثمان بیعت كرد و او را به عنوان خلیفه معرفی كرد.

علل قتل عثمان

شیوه انتخاب عثمان بهتر از انتخاب عمر نبود. با شورایی كه پسر خطاب برگزید بر همه آشكار بود كه یك بار دیگر قصد دارند حق علی(علیه  السلام) را غصب كنند. علی به عبد الرحمن - شوهر خواهر عثمان و یكی از اعضای شورا كه عمر برای او حق وتو قرار داده بود – فرمود: تو به امید اینكه عثمان گوی خلافت را پس از خودش به تو پاس دهد او را انتخاب نمودی. همچنان كه عمر نیز ابوبكر را به همین امید برگزید،  ولی امیدوارم كه خداوند میان شما تفرقه بیفكند. ابن ابی الحدید كه این مطلب را نقل كرده در ادامه می  نویسد: تاریخ نویسان می  گویند چیزی نگذشت كه روابط فرزند عوف (عبد الرحمن) با عثمان به تیرگی گرایید و دیگر با هم سخنی نگفتند تا عبد الرحمن درگذشت.[۷۶]
عثمان بر خلاف سنت پیامبر(ص) و حتی روش دو خلیفه قبلی عمل كرد و حكومت قبیله  ای ترتیب داد. بنی امیه را بر مردم مسلط گردانید واموال بیت المال را به ناحق بین قوم و عشیره و نزدیكان خویش تقسیم می  كرد. مردم شهر های گوناگون از ستم دست نشاندگان او به ستوه آمده و چندین بار شكایت آن  ها را به اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و خود عثمان نمودند. لكن عثمان توجهی به آن  ها نكرد و حتی در بعضی موارد شاكی را عقاب می  كرد. هركس كه به روش و كار های خلاف او اعتراض می  كرد مورد مواخذه قرار می  گرفت و در این راستا افرادی چون ابوذر غفاری را تبعید كرد.
سرانجام اعمال خلاف عثمان و بذل و بخشش  های بی  حد و حصر او به قوم و خویشانش، اصحاب رسول خدا را سخت خشمگین ساخت و مردم ستمدیده برخی از شهر های دیگر جمع شدند و عثمان را به قتل رساندند.

خلافت علی(علیه  السلام)

خلافت عثمان و خلاف  كاری  های او تا اندازه  ای مردم را آگاه كرده بود؛ از این رو این بار تصمیم گرفتندخلافت را به اهلش بسپارند، لذا به سراغ علی(علیه  السلام) رفتند. حضرت علی(علیه  السلام) در ابتدا از پذیرفتن این كار خودداری كرد و فرمود: به فرد دیگری رجوع كنید، چرا كه شما طاقت حكومت مرا ندارید. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشیده و راه راست ناشناس گردیده است. بدانید اگر من درخواست شما را بپذیرم با شما چنان رفتار می  كنم كه خود می  دانم و به گفته گوینده و ملامت سرزنش كننده گوش نمی  دهم... من اگر وزیر (راهنمای) شما باشم بهتر است تا امیر شما باشم.[۷۷]
پس از اصرار مردم فرمودند: اگر نبود كه حقی را احیا و ظلمی را از بین ببرم، مهار خلافت را رها می  كردم و پس از انجام مراسم بیعت، به بیعت كنندگان فرمودند: بدانید! همان گرفتاری  هایی كه در زمان بعثت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) دامن گیر شما بود، امروز به سوی شما بازگشته است، سوگند به آن كسی كه محمد را مبعوث كرد، باید به هم مخلوط شده و زیر و رو شوید و در غربال آزمایش گردید تا صاحبان فضیلت كه عقب افتاده  اند، جلو افتند و آنان كه به ناحق پیشی گرفته  اند، عقب روند.
سپس فرمودند: هان ای مردم! معاصی و گناهان همانند اسب  های سركشی هستند كه سوار شدگان بر خود را كه اهل باطل و گناهند به دوزخ اندازند و تقوا و پرهیزكاری چون شتران رام و راهواری هستند كه مهارشان به دست سواران بوده، آن  ها را به بهشت می  رسانند. تقوا راه حق است و گناه راه باطل و هر یك (حق و باطل) پیروانی دارند، اگر اهل باطل زیاد است، از قدیم چنین بوده است و اگر اهل حق كم است، گاهی كم نیز جلو رفته است.[۷۸]
فرمان علی(علیه  السلام) به مالك اشتر در هنگامی كه او را به حكومت مصر منصوب كرد نشانگر توجه و عنایت علی(علیه  السلام) به مردم و دید او به حكومت است. علی (علیه  السلام) در فرازی در این عهدنامه به مالك چنین می  فرماید: پیوسته قلبت را از مهر رعیت آكنده ساز و با لطف و محبت ورزیدن به آنان، آن را مالامال كن، زنهار! نسبت به مردم چون جانوری درنده كه برای خوردنشان دنبال فرصت می  گردد مباش، چه آنان بر دو دسته  اند: یا برادر دینی تو به شمار می  روند و یا اینكه در آفرینش همانند تو می  باشند خطایی كه از آنان سر می زند بپوشان و از كار زشتی كه دانسته یا ندانسته انجام می  دهند درگذر.

عدالت، برنامه حكومت علی(علیه  السلام)

علی (علیه  السلام) ضمن ایراد خطبه  ای برنامه حكومت خود را چنین بیان فرمودند: بدانید كه من شما را به راه حق خواهم راند و روش پیامبر(صلی الله علیه و آله) را كه سال  هاست متروك مانده، دنبال خواهم كرد، من دستورات كتاب خدا را درباره شما اجرا خواهم كرد و كوچك  ترین انحرافی از فرمان خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) نخواهم نمود، من همواره آسایش شما را به راحتی خود مقدم شمرده و هر كاری كه درباره شما انجام دهم به صلاح شما خواهد بود، ولی این صلاح و خیرخواهی یك مصلحت كلی است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت، نه یك عده مخصوص را. چشم ملت به من دوخته شده است؛ باید به حق و عدالت میان آن  ها رفتار كنم.
سپس اضافه فرمود: تاجایی كه من خبر دارم بعضی ها دارای اموال بسیار و كنیزان ماهرو و املاك حاصل خیز بسیاری [از بیت المال] شده  اند؛ چنانچه این اشخاص برخلاف حق و موازین شرع این ثروت و دارایی را اندوخته  باشند من آن  ها را مجبور خواهم كرد كه آن  ها را به بیت  المال برگردانند؛ بدانید كه هیچ  گونه امتیازی بین مردم وجود ندارد مگر به تقوا كه پاداش آن در جهان دیگر خواهد بود، بنابراین در تقسیم بیت  المال همه مسلمین در نظر من یكسان هستند و بنای حكومت من بر پایه «عدالت» است، ستمدیدگان بینوا در نظر من عزیزند و نیرومندان ستمگر ضعیف و زبون.
و در جایی دیگر برنامه انقلابی خود را چنین بیان فرمود: «والله لو وجدته قد تُزَوِّج به النساء و ملك به الاماء...؛ به خدا سوگند اگر بیابم (زمین  ها و اموالی كه عثمان به ناحق به این و آن بخشیده بود) به مالك اصلی آن (بیت المال) برمی  گردانم؛ اگر چه كابین زنان قرار داده شده باشد یا به وسیله آن  ها كنیزانی خریده شده باشد.»[۷۹]
حضرت دستور دادند اموال شخصی عثمان را برای فرزندانش باقی گذارند و بقیه را كه از بیت  المال بود میان مسلمین تقسیم نمایند كه به هر نفر سه دینار رسید. در این تقسیم حضرت برای هیچ كس امتیازی قائل نشد؛ به غلام آزاد شده همان قدر داد كه به اشراف عرب داد و همه را با یك چشم نگاه كرد.

آغاز بیعت شكنی

روش عدالت علی(علیه  السلام) در حكومت و تقسیم اموال، بسیاری را كه در زمان عثمان به امتیازات نابجا خو گرفته بودند خوشایند نیامد، از این رو شروع به نق زدن كردند و سرانجام بیعت شكنی كرده، مردم را علیه علی(علیه  السلام) تحریك نمودند. از طرف دیگر علی (علیه  السلام) پس از بیعت تصمیم گرفت در اولین فرصت حكام و فرمانداران نالایقی را كه عثمان منصوب كرده بود عزل كند و به جای آن  ها افراد شایسته و صالحی را بگمارد. این حكّام مخلوع نیز دل  پری از علی(علیه  السلام) داشتند، لذا با بیعت شكنان هم صدا شدند و فتنه جمل را به راه انداختند.
به طور كلی حضرت در طول مدت كوتاه حكومت خود با سه گروه:  ناكثین، قاسطین و مارقین درگیر بودند. هر یك از این سه گروه جنگی را بر حضرت تحمیل كردند. حكومت چند ساله حضرت علی(علیه  السلام) با اینكه خیلی كوتاه بود و همواره در حال جنگ با گروه  های فوق بود، در عین حال همین مدت كوتاه نمونه بسیار روشن و الگوی بسیار موفقی از حكومت اسلام راستین را به بشریت ارائه داد.

جنگ جمل (فتنه ناكثین)

اولین گروهی كه برای حكومت علی(علیه  السلام) دردسر ایجاد كرد همان كسانی بودند كه در زمان عثمان از امتیازات ویژه برخوردار بودند و چون علی(علیه  السلام) آن  ها را با دیگران برابر در نظر گرفت، دست به پیمان شكنی زدند و با اجتماع در بصره، به همراهی حاكمان معزول فتنه جمل را به راه انداختند و عایشه را نیز فریب داده با خود همراه كردند. سردسته این گروه طلحه و زبیر بودند. طلحه از اولین كسانی (و به نقلی اولین فردی) بود كه با علی (علیه  السلام) بیعت كرده بود،، لكن با این تصور كه علی(علیه  السلام) نیز مانند عثمان عمل خواهد كرد و به او امتیاز می  دهد. اینان وقتی عدالت علی را دیدند، پیمان شكستند و به شورش علیه امام پرداختند. انگیزه این  ها در واقع اختلافات طبقاتی بود كه طلحه و زبیر و برخی دیگر خواهان آن بودند.
این جنگ در نزدیكی بصره رخ داد و عایشه، همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نیز در آن شركت داشت و مردم را علیه امیرالمؤمنین(علیه  السلام) تحریك می  كرد. این نبرد سه روز بیشتر طول نكشید و علی(علیه  السلام) موفق شد دشمن را خیلی زود شكست دهد. زبیر كه گویا قبل از شروع جنگ پشیمان شده بود، از میدان نبرد بیرون رفت و میهمان كسی شد، ولی وقتی خواب بود صاحبخانه او را كشت و سرش را نزد علی (علیه  السلام)فرستاد. لكن علی (علیه  السلام) او را سرزنش كرد و فرمود: «او مهمان تو بود، نباید او را می  كشتی.» طلحه نیز در میدان جنگ كشته شد و بدین طریق جنگ با پیروزی علی (علیه  السلام) پایان یافت. بعد از خاتمه نبرد، علی(علیه  السلام) مركز حكومت خود را شهر كوفه قرار داد.

قاسطین

دسته دیگری كه بر ضد حكومت علی به پا خواسته و جنگی را بر آن حضرت تحمیل كردند، معاویه و عمروعاص بودند كه با فریب دادن مردم شام و به بهانه خون خواهی عثمان، از بیعت با علی(علیه  السلام) خودداری كردند و جنگ صفین را به راه انداختند.

معاویه كیست؟

معاویه از دو فرد پلید و كثیف به وجود آمده بود، لذا خباثت ذاتی را از هر دو به ارث برده بود؛ پدرش ابوسفیان، رئیس مشركان و بت  پرستان قریش بود. خداوند در قرآن درباره او فرمود: «فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ایمان لهم»[۸۰] ابوسفیان در اغلب جنگ  هایی كه بر ضد پیامبر (صلی الله علیه و آله) به راه افتاده بود شركت داشت و فرمانده لشكر بت پرستان بود. در واقع همو بود كه این جنگ  ها را بر ضد اسلام به راه انداخته بود. ابوسفیان ۲۱ سال با رسول خدا مخالفت و دشمنی كرد و از هیچ آزار و ستمی درباره آن بزرگوار خودداری نكرد و نهایتا در فتح مكه در سال هشتم هجرت از ترس شمشیر اسلام به ظاهر اسلام آورد و هرگز در باطن ایمان نیاورد. ابوسفیان تا آخر عمرش نیز كینه خود را نسبت به بنی هاشم پنهان نمی  كرد. نویسنده كتاب الامام علی بن ابی طالب نقل می  كند: پس از آن كه خلافت به عثمان ـ كه از بنی امیه بود ـ رسید ابوسفیان از خانه عثمان بیرون آمد و شادمان از این پیروزی كه نصیب بنی امیه شده بود به سوی قبور شهدای احد حركت كرد. وقتی بر سر مزار حمزه رسید لب به سخن گشود، چه سخنی؟ دهان زشت بی  دندانش را گشود، لب های فرو رفته  ای كه تبسم كینه در چروك  های آن آشكار بود به حركت آورد، از ته دل نفسی چون افعی زهر آگین بركشید و خطاب به حمزه گفت: ای ابا عماره!... آن چیزی كه برای به دست آوردن آن با شمشیر به هم می  تاختیم اینك در دست  های بچه  های ما افتاده، با آن بازی می  كنند!... آن گاه لگدی بر قبر حمزه زد و با سینه خشك شده از خون خواهی، سوز كینه  اش را فرو نشانده و به راه افتاد.[۸۱]
مادر معاویه، هند، دختر عتبة بن ربیعه (مقتول در جنگ بدر به دست علی(علیه  السلام)) بود. این زن با رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) دشمنی فوق  العاده ای داشت؛ در مكه همواره آن حضرت را آزار می  رساند. در جنگ احد همراه با چند تن از زنان دیگر، جنگجویان مشركین را به نبرد با مسلمین تحریك می  كرد و در همین جنگ پس از آن  كه وحشی (غلام حبشی) به تحریك هند حمزه، عموی پیامبر، را به شهادت رساند، جگر او را بیرون آورد و قطعه  ای از آن را در دهان خود جوید و از این رو به هند جگرخوار (آكلة الاكباد) معروف شد. هند در زمان جاهلیت به ولگردی و بدكاری شهرت داشت و معاویه هم در چنان موقعی از او متولد گردیده بود. این خاندان از ابتدا با اسلام و اهل بیت(علیهم  السلام) سر ستیز داشتند و همواره در جبهه مخالف حق بودند شاعری در این زمینه گفته است:
ـ فرزندان عبدالشمس (بنی امیه) آتش جنگی را برای بنی  هاشم برافروختند كه كودك را پیر می  كند.
ـ ابوسفیان برای پیامبر و برگزیده خدا، پسر هند (معاویه) برای علی و یزید برای حسین.[۸۲]
آری! معاویه از چنین پدر و مادری به وجود آمده بود. معاویه نیز مانند پدرش در جنگ  هایی كه در صدر اسلام علیه مسلمین برپا می  شد شركت می  كرد و پس از آن كه به ظاهر نیز اسلام آورد، در باطن همواره در محو اسلام كوشش می  كرد. علی(علیه  السلام) در نامه  ای كه برای معاویه (در پاسخ تهدید معاویه به جنگ) نوشته بود به اسلام آوردن ظاهری معاویه و پدرش اشاره كرده و می  فرماید: « فانا ابوحسن قاتل جدك و خالك و اخیك شِدْخاً یوْمَ البَدر، و ذلك السیف معی، و بذلك القلب القی عدوّی، ما استبدلتُ دیناً، وَ لا استحدَثتُ نَبیا، وَ اِنّی لعلّی المِنهاجِ الَّذی تركتموه، طائعین و دخلتم فیه مُكرَهین؛ منم ابوالحسن، كشنده جدت (عتبة، پدر هند) و دایی  ات (ولید بن عتبه) و برادرت (حنظلة بن ابی سفیان) كه آن  ها را در جنگ بدر تباه ساختم و اكنون همان شمشیر در دست من است و من با همان دل و جرأت، دشمنم را ملاقات می  كنم. من دین دیگری اختیار نكرده و پیغمبر تازه ای نگرفته  ام. من در راهی هستم (اسلام) كه شما به اختیار و رغبت آن را ترك نمودید و از روی اجبار و اكراه به آن داخل شدید.»[۸۳]

عمروعاص، شیطان سیاست

این شیطان مكار و یگانه حلیه  گر عرب نیز از نظر حسب و نسب مانند رفیقش معاویه بود. بنابه نوشته زمخشری و ابن جوزی، مادر عمروعاص، نابغه، ابتدا كنیز بود و چون به فسق و فجور شهرت داشت مولایش او را رها كرد. نابغه از این آزادی سوء استفاده كرد و با این و آن رابطه برقرار كرد، در چنین موقعی عمرو را به دنیا آورد. پنج نفر مدعی پدری عمرو بودند: ابولهب، امیة بن خلف، ابوسفیان، عاص و هشام بن مغیره هر یك ادعای پدری عمرو را داشتند. و بالاخره بنا بر سنت مرسوم در جاهلیت، تعیین پدر را به خود «نابغه» واگذار كردند. نابغه، عاص را كه ثروتمند تر از دیگران بود، انتخاب كرد، در صورتی كه شباهت عمرو به ابوسفیان بیشتر بود. حسان بن ثابت، شاعر معروف صدر اسلام در شعری خطاب به عمرو گفته بود:
ابوك ابوسفیان لاشك قد بدت لنا فیك منه بینات الدلایل
پدرت ابوسفیان است و از شكل و قیافه  ات به روشنی معلوم است كه پسر او هستی.[۸۴]
عمروعاص همیشه در جبهه مخالفان رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) بود و همو بود كه برای برگرداندن مهاجرانی كه به حبشه رفته بودند، از جانب قریش به حبشه رفت.
این دو فرد پلید (معاویه و عمروعاص) كه در تظاهر و فریب و دروغ و نیرنگ نظیر نداشتند دل به دنیا بسته و به كمك هم تصمیم گرفتند در برابر علی(علیه  السلام) یگانه مرد حق و فضیلت بایستند.

جنگ صفین

نتیجه توافق شوم معاویه و عمروعاص تحمیل جنگی دیگر بر حكومت علی(علیه  السلام) شد كه دوازده ماه (و به نقلی هیجده ماه) طول كشید. معاویه سپاهی از مردم شام تشكیل داد و به طرف كوفه حركت كرد و در منطقه «صفین» اردو زد. چون زودتر به صفین رسیده بود، آب را بر سپاهیان علی(علیه  السلام) بست، ولی هنگامی كه علی(علیه  السلام) معاویه را عقب راند به اصحاب خود فرمود از آب جلوگیری نكنند و اجازه دهند شامیان نیز از آب استفاده كنند.
در طول این نبرد طولانی حوادث زیادی رخ داده است. قبل از شروع جنگ و در طول آن حضرت امیر (علیه  السلام) نامه  های زیادی برای معاویه فرستاد و او را از جنگ برحذر داشت. لكن معاویه از پذیرفتن حق سرباز می زد.
در روز  های آخر جنگ كه شكست معاویه و شامیان قطعی به نظر می  رسید، عمروعاص حیله  ای ساخت و بدان طریق خود و معاویه را از مهلكه نجات داد. او به شامیان گفت قرآن  ها را سر نیزه  های خود قرار دهند و كوفیان را به حكمیت قرآن فراخوانند.
این حیله كارساز شد و در سپاه كوفیان اختلاف ایجاد كرد و علی(علیه  السلام) مجبور شد حكمیت را بپذیرد. علی، ابن عباس یا مالك اشتر را به عنوان نماینده خود و كوفیان معین فرمود؛ ولی كوفیان نپذیرفتند و بر ابوموسی اشعری – كه مردی كودن و عوام بود و با حیله گری عمروعاص قدرت مبارزه نداشت – اصرار كردند. ابوموسی همانطور كه حضرت علی (علیه  السلام) نیز پیش بینی می  كرد فریب عمروعاص را خورد و حقه او را اجرا كرد.

مارقین

پس از این  كه كوفیان حقیقت ماجرای حكمیت را فهمیدند و متوجه شدند این كار همانطور كه علی(علیه  السلام) فرموده بود، حیله  ای بیش نبوده است، عده  ای از آنان گفتند حكمیت اشتباه بود و علی نباید آن را می  پذیرفت! و با مطرح كردن شعار «لا حكم الا لله» عمل علی(علیه  السلام) را خلاف دانستند. این گروه كه «خوارج» نامیده شدند، افرادی به ظاهر عابد و زاهد بودند ولی شعور و درك حقایق را نداشتند و به قول علی(علیه  السلام) حق را در ظلمات باطل می  جستند. علی(علیه السلام) ابن عباس را نزد آن ها فرستاد تا آنان را متوجه خطا و اشتباهشان سازد، ولی  آنان از رأی خود منصرف نشدند. حضرت خود به سوی آنان رفت و آن  ها را نصیحت كرد ولی گفتند: ما و تو هر دو كافر شده بودیم (به واسطه پذیرفتن حكمیت) ما توبه كردیم و تو به همان حال باقی مانده  ای؛ تو هم باید توبه كنی!
این عده در منطقه نهروان اجتماع كرده، موجب نا امنی شده بودند. پس از نصیحت  ها و نامه  های بسیار زیاد حضرت علی (علیه  السلام) اكثریت (تقریبا دو سوم) آن  ها آگاه شدند و از روش خود دست برداشتند، لكن یك سوم باقی مانده بر اعمال خود اصرار ورزیدند و بدین طریق جنگ نهروان در گرفت. طولی نكشید كه از آن گروه جز نه نفر همگی به قتل رسیدند. از جمله این نه نفر كه سالم مانده و از صحنه نبرد فرار كردند، عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود.

شهادت حضرت علی(علیه  السلام)

فراریان خوارج در مكه گرد آمده و اوضاع مسلمین را بررسی می  كردند، سه تن از آنان به نام  های عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبدالله و عمرو بن بكر در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند كه تمام خون ریزی  ها و گرفتاری  مسلمین به واسطه سه نفر است: معاویه، عمروعاص و علی(علیه  السلام). اگر این سه نفر از میان برداشته شوند، مسلمان  ها آسوده می  شوند. آن  ها با خود پیمان بستند كه هر كدام یكی از این سه نفر را به قتل برسانند؛ عبدالرحمن كشتن علی(علیه السلام) را به عهده گرفت؛ عمرو بن بكر كشتن عمروعاص و برك بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت. هر یك شمشیر خود را با سم مهلكی زهرآلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع شود. نقشه آن  ها این بود كه در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان مقصود خود را عملی سازند. عبدالرحمان بن ملجم در اواخر ماه شعبان وارد كوفه شد و در منزل «قُطام» زنی كه پدر و برادرش در جنگ نهروان كشته شده بودند و از این رو كینه شدیدی نسبت به امیرالمؤمنین (علیه  السلام) داشتند، منزل كرد. قطام نیز ابن ملجم را در كشتن علی(علیه السلام) تشویق كرد.
علی (علیه  السلام) خود بارها از شهادت خود خبر داده بود و در همان سالی كه به شهادت رسید به اصحاب خود فرموده بود: امسال شما به حج خواهید رفت و من در میان شما نخواهم بود. و روزی دیگر دست به محاسن شریفش كشید و فرمود به زودی شقی  ترین مردم این محاسن را با خون سرم رنگین خواهد كرد.
در ماه رمضان سال چهلم هجری حضرت هر شبی را در منزل یكی از فرزندانش به سر می  برد. شبی نزد حسن(علیه  السلام) بود و شبی نزد حسین(علیه  السلام) و شبی در خانه زینب(سلام الله علیها) و شبی در خانه ام كلثوم افطار می  فرمود و بیش از سه لقمه تناول نمی  كرد. وقتی علت را می  پرسیدند می فرمود امر خدا نزدیك است؛ نمی  خواهم در حالی كه شكمم پر است خدا را ملاقات كنم. [۸۵]
در شب نوزدهم در منزل ام كلثوم بود. طبق عادت هر شب سه لقمه غذا خورد و به عبادت و نماز مشغول شد. آن شب از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب بود، مرتبا كلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) را بر زبان جاری می  فرمود. ام كلثوم چون علی (علیه  السلام) را در آن حال دید، علت را از او پرسید. حضرت فرمود: دخترم من تمام عمرم را در نبرد ها و صحنه  های كارزار گذرانیده  ام و با پهلوانان و شجاعان نامی عرب مبارزه كرده  ام، چه بسیار یك تنه بر صفوف دشمن  حمله  ها برده و قهرمانان رزمجوی عرب را به خاك و خون افكنده  ام؛ ترسی از چنین اتفاقات ندارم، ولی امشب احساس می  كنم كه لقای حق فرا رسیده است.
طلوع فجر نزدیك شد و حضرت عازم مسجد شد. در این هنگام چند مرغابی كه هر شب در این موقع در آشیانه خود می  خفتند، سر راه امام آمدند و شروع به سر و صدا كردند و گویا می  خواستند از رفتن امام جلوگیری كنند! حضرت فرمود: این مرغابی  ها آواز می  دهند و پشت سر این آواز ها نوحه و ناله  ها بلند خواهد شد. بامدادان قضای حق تعالی ظاهر خواهد گردید. ام كلثوم عرض كرد: پدر، چرا فال بد می  زنی؟ حضرت فرمود: هیچ یك از ما اهل بیت فال بد نزده و فال بد در ایشان اثر نكند و لكن سخن حقی بود كه بر زبانم جاری شد. سپس حضرت سفارش مرغابی  ها را به ام كلثوم كرد.
چون به در خانه رسید، قلاب در به شالی كه حضرت به كمر بسته بود گیر كرد و شال باز شد و به زمین افتاد. حضرت كمر را محكم بست و اشعاری خواند كه مضمون بعضی از آن  ها چنین است: «بربند میان خود را برای مرگ! به درستی كه مرگ ملاقات كننده است تو را و جزع مكن از مرگ وقتی كه بر تو نازل شود، به دنیا مغرور مشو، هر چند موافقت نماید، چنانچه دهر تو را خندان گردانیده است، باز تو را گریان خواهد كرد. سپس فرمود: خداوندا مرگ و لقای خود را بر من مبارك گردان.»
ام كلثوم چون این سخنان را شنید به آه و زاری پرداخت و عرض كرد: پدر، چه شده است كه امشب خبر مرگ خود را به ما می  گویی؟ حضرت فرمود: این  ها علائم مرگ من است كه از پی یكدیگر آشكار می  شود. سپس در را گشود و به طرف مسجد رفت.
ام كلثوم آن  چه مشاهده كرده بود برای برادرش، حسن نقل كرد. امام حسن(علیه  السلام) خود را به پدر رساند و از او خواست كه آن شب به مسجد نرود و كس دیگری به جای او نماز بخواند. حضرت فرمود: حبیب من، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من خبر داده است كه در دهه آخر ماه مبارك رمضان با ضربت ابن ملجم مرادی شهید خواهم شد. امام حسن (علیه  السلام) عرض كرد اگر می  دانی او قاتل توست، پس او را به قتل برسانید. حضرت فرمود: قصاص پیش از جنایت كنم؟! سپس به امام حسن (علیه  السلام) فرمود به خانه برگردد.
حضرت وارد مسجد شدند؛ چند ركعت نافله خواندند، سپس بر بام مسجد رفت و برای آخرین بار با صدای دلنشین خود اذان گفت و آن گاه برگشت و كسانی كه در مسجد خوابیده  بودند، بیدار كرد ـ حتی به نقلی ابن ملجم در مسجد بود ـ حضرت به او فرمود: قصدی در خاطر داری كه نزدیك است آسمان  ها از هم بپاشد و كوه  ها متلاشی گردد. می  دانم در زیر جامه چه داری ـ سپس حضرت وارد محراب شد و به خواندن نافله مشغول شد. ابن ملجم در پشت ستونی مخفی شد و چون حضرت سر از سجده برداشت ضربتی بر سر مبارك آن حضرت زد. ضربت دقیقا به جایی از سر حضرت اصابت كرد كه در جنگ احزاب شكافته شده بود.[۸۶]
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله «فزت و رب الكعبه؛ به پروردگار كعبه سوگند، رستگار شدم.»
سپس در حالی كه از خاك محراب بر زخم خویش می  ریخت، این آیه را تلاوت فرمود: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِیهَا نُعِیدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى؛ شما را از خاك آفریدیم و به خاك برمی  گردانیم و بار دیگر شما را از خاك خارج می  كنیم.»[۸۷]
در این هنگام زمین بلرزید و دریاها به موج آمد و آسمان  ها بر خود لرزید و باد سیاه تندی وزید و خروش ملائكه بلند شد و جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد: «تهدمت والله اركان الهدی و انطمست اعلام التقی و انفصمت العروة الوثقی قتل ابن عم المصطفی قتل علی المرتضی قتله اشق الاشقیاء؛ به خدا سوگند اركان هدایت درهم شكست و نشانه  های تقوا محو گردید و دستاویز محكمی كه میان خالق و مخلوق بود گسیخته شد، پسر عموی مصطفی كشته شد، علی مرتضی به شهادت رسید، شقی  ترین اشقیاء او را شهید كرد.»
حسنین(علهیما السلام) به مسجد آمدند و چون پدر را در آن حال دیدند به گریه و زاری پرداختند. امام حسن(علیه  السلام) نماز را خواند و سر پدر را به دامن گرفت و گفت: ای پدر، پشت ما را شكستی، چگونه تو را در این حال ببینیم؟ حضرت علی(علیه  السلام) دیده مبارك را گشود و فرمود: ای فرزند گرامی، بعد از امروز بر پدر تو غم و دردی نیست، اینك جد تو، محمد مصطفی، و جده  ات خدیجه كبری و فاطمه زهرا و حوریان جنة المأوی به استقبال پدر تو آمده  اند و انتظار او را می  كشند، پس شاد باش و از گریه خودداری كن.
حسنین به كمك مردم، علی(علیه  السلام) را در گلیمی گذاشته، به خانه بردند و پزشكی برای حضرت آوردند. طبیب به معاینه زخم حضرت پرداخت، ولی با كمال تأسف اظهار نمود كه این زخم قابل درمان نیست.
از طرفی عده ای به دنبال ابن ملجم دویده او را دستگیر كردند، چون او را نزد علی(علیه  السلام) آوردند، حضرت به آن ملعون فرمود: ای بدبخت به امر عظیمی اقدام كردی، آیا امام بدی برای تو بودم كه مرا چنین جزا دادی؟ آیا نسبت به تو مهربان نبودم؟ آیا به تو احسان نكردم با اینكه می  دانستم تو مرا خواهی كشت؟ من می  خواستم حجت خدای تعالی بر تو تمام شود و شاید از گمراهی نجات یابی. ابن ملجم گریست و عرض كرد یا امیرالمؤمنین، آیا می  توانی نجات دهی كسی را كه در جهنم است؟
سپس حضرت به فرزندان خود درباره او سفارش كرد و فرمود: آب و غذای او را مرتب بدهید و با وی با مدارا رفتار كنید، اگر شفا یابم خود می  دانم با او چه كنم، من سزاوارترم به آنكه به او عفو كنم، زیرا ما اهل بیت كریم و غفور و رحیم هستیم. و اگر از دنیا رفتم او را با یك ضربت قصاص كنید و هرگز جسد او را مثله نكنید (بدن او را قطعه قطعه نكنید) و جسد او را نسوزانید، همانا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «زنهار كه بدنی را مثله كنید اگر چه سگ درنده باشد.»
فرزندان امام در كنار بستر امام جمع شده گریه و زاری می  كردند و صدای مردم نیز در بیرون خانه به زاری و فغان بلند بود. حضرت فرزندش حسن را نزدیك طلبید و او را از گریه منع كرد و دست مباركش را بر قلب امام حسن(علیه  السلام) گذاشت و فرمود: ای فرزند، خداوند دل تو را به صبر تسكین دهد و اجر تو و برادرانت را عظیم گرداند و آب دیده تو را ساكن گرداند همانا حق تعالی به قدر مصیبت شما به شما اجر دهد.
علی(علیه  السلام) اندكی از هوش رفت، وقتی به هوش آمد، امام حسن(علیه  السلام) كاسه شیری برای او آورد، حضرت اندكی تناول كرد و فرمود بقیه را به اسیر (ابن ملجم) بدهند و مجددا راجع به او سفارش فرمود.

وصیت  های حضرت علی(علیه  السلام) به فرزندانش

در فاصله  ای كه حضرت مضروب شدند تا به شهادت رسیدند، وصایای بسیار با ارزشی به فرزندان خود و دیگران فرمودند كه در اینجا به برخی از آن  ها اشاره می  كنیم.
در وصیتی خطاب به حسنین(علیهما السلام) چنین فرمود: «اوصیكما بتقوی الله و الا تبغیا الدنیا و ان بغتكما و لا تأسفا علی شیء منها زُوِی عَنكُما، و قُولا بِالحَق، وَاعْمَلا لِلاَجر، وَ كونا لِظالِمِ خَصما، وَ لِلمَظلوم عَونا؛ شما را سفارش می  كنم به ترسیدن از خدا و اینكه دنیا را مخواهید هر چند دنیا پی شما باشد، و افسوس مخورید بر چیزی از آن كه به دستتان نیاید و حق را بگویید و برای پاداش (آخرت) كار كنید و ستمكار را دشمن باشید و ستمدیده را یار.»[۸۸]
در ادامه فرمود: شما و همه فرزندانم و كسانم و هر كه وصیت من بدو رسد، سفارش می  كنم: به ترس از خدا و تنظیم امور و آشتی با یكدیگر؛ من از جد شما ، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم كه فرمود: «آشتی دادن میان مردمان بهتر است از نماز و روزه سالیان» خدا را! خدا را! درباره یتیمان، برای دهان آن  ها نوبت قرار مدهید گاه گرسنه و گاه سیر نگاه ندارید، مبادا در اثر بی  توجهی شما ضایع گردند. خدا را ! خدا را! همسایگان را بپائید (حقوق آن  ها را رعایت كنید) كه سفارش پیامبر شماست، پیوسته درباره آنان سفارش می  فرمود تا جایی كه گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد نمود. خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا دیگران بر شما پیشی بگیرند و در عمل به احكام آن. خدا را! خدا را! درباره نماز، كه ستون دین شما است. خدا را! خدا را! در حق خانه پروردگارتان (كعبه) تا زنده هستید آن را خالی مگذارید كه اگر حرمت آن را نگاه ندارید به عذاب خدا گرفتار شوید. خدا را! خدا را! درباره جهاد با مال و جان و زبان. بر شما باد به یكدیگر پیوستن و به هم بخشیدن. مبادا از هم روی بگردانید، پیوند هم را بگسلانید. امر به معروف و نهی از منكر را وا مگذارید كه بدترین شما حكمرانی شما را در دست گیرند، آن گاه دعا كنید از شما نپذیرند.
ای فرزندان عبد المطلب، مبادا به بهانه اینكه امیرالمؤمنین كشته شده در خون  های مردم فرو روید؛ بدانید جز قاتل من نباید كسی به خون من كشته شود. بنگرید اگر من از این ضربت به شهادت رسیدم، او را تنها یك ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اعضا او را نبرید كه من از رسول خدا شنیدم كه می  فرمود: «بپرهیزید از بریدن اندام مرده، هر چند سگ آزار كننده باشد.»[۸۹]
و در وصیتی دیگر اندكی پیش از شهادتش چنین فرمود: «وصیتی لكم ان لا تشركوا بالله شیئاً، وَ مُحَمَّد فَلا تُضِیعُوا سُنّتُه، اقیموا هذین العَمودَین، و خلاكُم ذمٌّ...؛ سفارش من به شما این است كه : چیزی را همتای خدا مدارید و محمد و سنت او را ضایع مگردانید. این دو ستون را بر پا كنید، از هر نكوهش به كنارید. من دیروز همراه و همنشین شما بودم و امروز مایه عبرت شمایم و فردا از شما جدایم. اگر ماندم در خون خود مرا اختیار است، و اگر مردم، مرا وعده  گاه دیدار است. اگر ببخشم، بخشش موجب نزدیكی من است به خدای باری (و اگر شما ببخشید) برای شما نیكوكاری است. پس ببخشید! «آیا دوست ندارید كه خدا شما را بیامرزد» به خدا كه با مردن چیزی به سر وقت من نیاید كه آن را نپسندم و نه چیزی پدید گردد كه آن را نشناسم، بلكه چون جوینده آب به شب هنگام بودم كه ناگهان به آب رسیدم، یا خواهانی كه آنچه را خواهان است بیابد «و آنچه نزد خداست، نیكوكاران را بهتر است».[۹۰]
و در آخرین لحظات به فرزندانش فرمود: زود باشد كه فتنه  ها از هر طرف به شما رو آورد و منافقان كینه  های دیرینه خود را از شما طلب نمایند و از شما انتقام بكشند، پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر نیكویی است. سپس خطاب به حسنین(علیهما السلام) فرمود: بعد از من به خصوص بر شما فتنه  های بسیار روی خواهد آورد، صبر كنید تا خدا میان شما و دشمنانتان حكم كند كه او بهترین حكم كنندگان است.
آنگاه به حسین(علیه  السلام) فرمود: تو را این امت شهید می  كنند، بر تو باد تقوا و صبر در بلا.
امام اندكی از هوش رفتند و پس از مدتی به هوش آمدند، فرمود: اینك رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و عمویم، حمزه و برادرم جعفر را در خواب دیدم، گفتند بشتاب، ما مشتاق و منتظر توایم. در این هنگام به حسن(علیه  السلام) فرمود: امشب آخرین شب عمر من است چون درگذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریكی شب مرا به خاك بسپار. سپس فرمود: از محمد (حنفیه) هم مواظب كنید، او نیز برادر و پسر پدر شماست،من او را دوست دارم. حضرت مجددا از هوش رفت و پس از لحظه  ای تكانی خورد و به امام حسین(علیه  السلام) فرمود: پسرم، زندگی تو هم ماجرایی خواهد داشت، شكیبا باش كه «ان الله یحب الصابرین».
و سرانجام در واپسین لحظات فرمود: همه را به خدا می  سپارم، خدا همه را به راه حق هدایت و از شر دشمنان حفظ نماید، خدا جانشین من است در میان شما و خدا كافی است. آن گاه فرمود: سلام بر شما ای فرشتگان الهی و این آیه را تلاوت كرد: «لمثل هذا فلیعمل العاملون ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون؛ برای مثل این مقام و منزلت باید عمل كنند عمل كنندگان، همانا خدا با پرهیزكاران و نیكوكاران است.»
در این هنگام عرق از پیشانی مباركش جاری شد و چشم  ها را بر هم گذاشت و دست و پای خود را به طرف قبله دراز كرد و آخرین كلمات را چنین ادا نمود: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان محمد عبده و رسوله».[۹۱]
این جملات را گفت و به ملكوت اعلا پر كشید و قدم در جنة المأوی گذاشت. بدین ترتیب دوران زندگی مردی كه در تمام عمر خود جز حق و حقیقت هدفی نداشت به پایان رسید.[۹۲]
در این هنگام صدای شیون و گریه از خانه آن حضرت بلند شد و مردم كوفه فهمیدند چه مصیبتی بر آنان وارد گردیده است. امام حسن(علیه  السلام) همراه برادرش حسین و چند تن دیگر به تجهیز بدن مباركش پرداختند. از محمد بن حنفیه روایت شد كه حسین(علیه السلام) آب می  ریخت و امام حسن(علیه السلام) بدن او را غسل می  داد. هر طرف جسد مطهرش را كه می شستند بدن خودش می  گردید (گویا ملائكه الهی همكاری می  كردند) و طرف دیگرش آماده می  شد؛ بویی دلپذیر از مشك و عنبر از بدن علی(علیه السلام) به مشام می  رسید. آن گاه كه جسدش را غسل دادند، از كافوری كه جبرئیل برای پیامبر(ص) از بهشت هدیه آورده بود و رسول خدا قسمتی از آن را به علی(علیه السلام) داده بود، او را حنوط كرده و كفن نمودند.
بنابه وصیت خود امام، شبانه جنازه آن حضرت را در تابوت گذاشتند و فرزندان آن حضرت دنبال تابوت را بلند كردند، جلوی آن خود بلند شد (میكائیل و جبرائیل جلوی آن را حمل می  كردند) و آن را به سوی نجف بردند. حسین گریه می  كرد و می گفت: لا حول و لا قوة الا بالله ای پدر پشت ما را شكستی، گریه را به خاطر تو آموخته  ام. چون جنازه به محل قبر آن حضرت رسید، قسمت جلوی تابوت فرود آمد خاك را كنار زدند، قبری آماده نمایان شد. امام را در آن دفن كردند. قبر حضرت علی(علیه السلام) تا زمان امام صادق(علیه  السلام) مخفی بود.

فضائل علی(علیه  السلام)

فضائل امیرمؤمنان(علیه  السلام) بیش از آن است كه بتوانیم شمارش كنیم، چه رسد به این كه شرح دهیم. احمد حنبل، پیشوای حنابله (یكی از مذاهب چهارگانه اهل سنت) می  گوید: «ما لاحد من الصحابه من الفضایل بالاسانید الصحاح مثل ما لعلی رضی الله عنه؛ برای هیچ كدام از صحابه به اندازه علی(علیه  السلام) با اسناد و طرق صحیح از پیامبر(صلی الله علیه و آله) فضیلت نقل نشده است».[۹۳]
و در مجلسی كه سخن از مقایسه بین علی(علیه السلام) و دیگر خلفا به میان آمده بود، احمد بن حنبل گفت: ان ابی طالب لا یقاس به احد؛ هیچ كسی شایستگی مقایسه با فرزند ابوطالب را ندارد.[۹۴]
محمد بن منصور طوسی می  گوید: نزد احمد بن حنبل بودیم، شخصی از او پرسید درباره این حدیث كه روایت شده كه علی(علیه  السلام) گفته است: «انا قسیم النار؛ من تقسیم كننده بهشت و دوزخم» چه می  گویی؟ احمد: گفت چرا انكار می  كنید؟ مگر ما روایت نكرده  ایم كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه  السلام) گفت: «لا یحبك الا مؤمن و لا یبغضك الا منافق؛ تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق با تو دشمنی نورزد.» گفتیم: آری. گفت: مؤمن جایگاهش كجاست؟ گفتیم: بهشت. گفت: منافق چطور؟ گفتیم: دوزخ. گفت: فعلی قسیم النار؛ پس علی تقسیم كننده (بهشت) و جهنم است.[۹۵]
خلیفه دوم هنگامی كه امیرمؤمنان گره از مشكلات علمی و اجتماعی خلیفه می  گشود بی اختیار می  گفت: عقمت النساء ان یلدن مثل علی بن ابی طالب؛ زنان، دیگر شخصیتی مانند علی نزایند.[۹۶]
و نویسنده سنی مذهب مصری در كتابش «امام جعفر صادق(علیه  السلام)» چنین می  نویسد: علی در بسیاری از امور بی  نظیر بود. پیامبر وی را تحت تربیت خود قرار داد و او را برادر خود خواند و برای انجام كار ها وی را مهیا ساخت و او از عهده آن  ها به خوبی برآمد و تبلیغ آیات قرآن را بدو سپرد. همه این  ها ویژگی  هایی بود كه در آن  ها كسی به پای علی(علیه  السلام) نمی  رسید.[۹۷]
و دشمن سرسختش معاویه در پاسخ به نامه محمد بن ابی بكر – كه در آن فضایل علی(علیه  السلام) را به معاویه یادآور شده بود و او را به پذیرفتن حق دعوت كرده بود ـ چنین نوشت: در نامه ات از فضل پسر ابی طالب [علی] و پیشینه بسیار او، خویشی و نزدیكی  اش با رسول خدا و برابری و همراهیش با او در همه موقعیت  های سهمناك و ترس انگیز سخن رانده بودی. احتجاج تو بر من و عیب جویی ات از من بر اساس فضل دیگری استوار است، نه بر پایه فضل خودت. خدا را سپاس می  گذارم كه این برتری را از تو گردانید و در وجود دیگری گذاشت. در همان روز هایی كه پدرت [ابوبكر] در میان ما بود به فضل پسر ابوطالب و حق حتمی او و شایسته قدردانیش بر خود معرفت داشتیم... هنگامی كه خدا رسولش را به سوی خود برد پدرت و فاروق (عمر) نخستین كسانی بودند كه حقش را چون پوست از تنش كندند و با زمامداری او مخالفت كردند.[۹۸]
همین نویسنده سنی مذهب در ادامه می  نویسد: «علی بن ابی طالب مظهری است یگانه از مظاهر تكامل انسانی و نمونه  ای است برتر از نمونه  های فوق بشری و مثالی است والا برای به اوج رسیدن استعداد نهفته در جان آدمی، عوامل و اسباب فراوانی از قبیل سرشت یا فطرت و وراثت و محیط و تربیت دست به دست یكدیگر داده، آن شخصیت عظیم را در وجود او فراهم ساختند. طبیعت شایان او با تربیت والا مرتبه نبوی و وراثت ریشه  دار در محیط بلند جایگاه خانوادگی به هم آمیخت و از آمیزه آن  ها همه، به چنان قله آسمانی  سایی از حقیقت منتهی شده  است كه تخیل از دسترسی بدان ناتوان و تصور از دریافتش بسی كوتاه است.
كوتاه سخن، انسانی است چند بعدی كه وجودش فراگیرنده شخصیتی است دانشمند و حكیم و نابغه  ای آزاد فكر، متفكری شجاع، قانون دانی مدبر، سخنوری توانا، استقبال كننده از حوادث سهمگین و مجاهدی دلاور و بی  پروا. خصوصیت  های فوق خصوصیت  های امتی از قهرمانان است كه در یك قهرمان از امت گرده آمده است.»[۹۹]
و سرانجام نویسنده غیر مسلمانی كه شیفته علی(علیه  السلام) شده می  نویسد: «الامام علی بن ابیطالب عظیم العظماء نسخة منفردة لم یراها الشرق و لا الغرب صورة طبق لاصل، لا قدیما و لا حدیثا؛ امام و پیشوای انسان  ها، علی بن ابی طالب ، بزرگ بزرگان و یگانه نسخه ای است كه با اصل خود (پیامبر عالیقدر اسلام) مطابق است و هرگز شرق و غرب، نسخه  ای مطابق او در گذشته و حال ندیده است.»[۱۰۰]

شجاعت علی(علیه  السلام)

در قسمت  های گذشته گوشه  هایی از برخورد های قهرمانانه حضرت علی(علیه  السلام) را در بدر، احد، احزاب و دیگر جنگ  ها و غزوه  هایی كه میان مسلمانان و مشركان جریان داشت ذكر كردیم. قهرمانان و پهلوانان افتخار می  كردند كه در نبرد ها، هر چند برای لحظاتی رویاروی او قرار گیرند و اگر در میدان نبرد از برابر او می  گریختند چندان زشت نمی  دانستند و كشته شدن به دست او را ننگ نمی  دانستند و حتی در برخی موارد مایه تسلی خاطر بازماندگانشان بود. خواهر عمرو بن عبدود در مرثیه برادرش گفت: اگر قاتل عمرو غیر از علی كس دیگری بود تا ابد برای او می  گریستم، ولی اكنون ای برادر! بر تو نمی  گریم چرا كه به دست بزرگترین قهرمانان كشته شدی![۱۰۱]
ابن ابی الحدید می  گوید:  شجاعت علی(علیه  السلام) موجب شد كه مردم نام آنان (شجاعانی) را كه پیش از وی بودند به فراموشی سپردند و نام آن  ها كه پس از وی آیند را نیز به خاطر نسپارند. در جنگ  ها آن چنان شگفتی  ها داشت كه تا روز قیامت زبانزد همگان است. قهرمانی بود كه واژه فرار در قاموس او نبود و از هیچ سپاهی لرزه بر اندامش نیفتاد و با هیچ كس به مبارزه بر نخاست مگر اینكه بر او چیره شد. ضربه  اش چنان بود كه نیاز به ضربه بعدی نداشت و ضربه  هایش همه كارساز بودند. وقتی معاویه را به مبارزه طلبید تا مردم (دیگر لشكریان) نفس راحتی كشند عمر بن العاص به معاویه گفت: پیشنهاد منصفانه  ای به تو داده است. معاویه گفت: تو جز امروز، هرگز فریبم نداده بودی. آیا مرا به مبارزه با ابوالحسن دعوت می  كنی؟ حال آن كه می  دانی كه قهرمان و شجاع كوبنده  ای است! به گمانم نقشه امارت شام را پس از من در سر می  پرورانی؟
ابن ابی  الحدید در ادامه می  نویسد: روزی معاویه وقتی از خواب برخاست متوجه شد كه عبدالله بن زبیر زیر پای او نشسته است. عبدالله به شوخی به او گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر می  خواستم می  توانستم [وقتی تو خواب بودی] از همین جا بر تو یورش آورم. معاویه به او گفت حالا دیگر برای ما شجاع شده  ای؟ عبدالله پاسخ داد: چرا كه نباشم؛ من در نبرد منتظر بودم! كه به مصاف علی بن ابی طالب بروم. معاویه در پاسخ او گفت: در این صورت او تو و پدرت را با دست چپش به قتل می  رساند و دست راستش همچنان آزاد بود و در پی دیگری می گشت تا او را بكشد! و در نهایت می  گوید هر شجاعی در شرق و غرب عالم به او منتهی می شود، هر پهلوانی نام او را وسیله قدرت خویش قرار می  دهد.[۱۰۲]
نویسنده كتاب «الامام علی بن ابیطالب(علیه  السلام)» درباره نبرد علی(علیه  السلام) در بدر چنین می  نویسد: علی(علیه  السلام) آن داس مرگ بود كه خود را پی در پی بر سر های قریشیان آن دشمنان خدا می  رساند، همی می  دروید و همی می چید... شمشیرش سرها را چون میوه  های رسیده می  ریخت و پیش پایش چون كلوخ سر انباشته می  شد. این همان جوان است كه در اوان طفولیت به سوی دین پیشی گرفت، اینك در بامداد جوانی به شكافتن سر و دریدن پیكر پیشی می  گیرد.[۱۰۳]
با همه شجاعت وقتی بر دشمنش پیروز می  شد او را می  بخشید، چنانچه وقتی بر عبدالله بن زبیر و مروان بن حكم و سعید بن عاص در بصره چیره شد آنان را بخشید و به آنان نیكی كرد. و وقتی بر عمروعاص كه خطرش از معاویه كمتر نبود در صفین دست یافت او را به حال خود گذاشت، با اینكه می  دانست او به توطئه چینی  هایش ادامه خواهد داد. جوانمردی  های علی(علیه  السلام) بیش از آن است كه در این سطور بگنجد، صفحات تاریخ پر است از جوانمردی و بخشش  های او كه به دشمنان داشته است.

زهد حضرت علی(علیه  السلام)

زهد علی(علیه  السلام) نیز جلوه  ای از شجاعت او بود، چرا كه این جا نیز علی (علیه  السلام) بر سرسخت  ترین دشمنان یعنی هوا های نفسانی و غرایزی كه همواره آدمی را برای دستیابی به لذت  های دنیایی و كام گرفتن از آن  ها وسوسه می  كند، پیروز شد. تاریخ كسی را چون علی بن ابی طالب(علیه  السلام) سراغ ندارد كه این گونه از ثروت و قدرت و موقعیت  های مادی برخوردار باشد و در توان داشته باشد ولی همواره داوطلبانه آن  ها را از خود دریغ دارد. آیا بشریت حاكمی را سراغ دارد كه خوردن نان خشك و سیر شدن از آن را بر خود حرام نماید، زیرا در اطراف شهر های دور شاید كسانی یافت شوند كه قرص نانی در اختیارشان نباشد؟! و لباس لطیف و ظریف را بر خود حرام بداند چون در مناطق دور دست كسانی یافت می  شوند كه از داشتن لباس خشن نیز محرومند؟
علی (علیه  السلام) خود جو را آسیاب می  كرد و نانی فراهم می  آورد كه از فرط خشكی و سختی برای پاره كردنش از زانو هایش كمك می  گرفت و كفش خود را به دست خویش وصله می  كرد. او می  فرمود: «آیا بدین دل خوش كنم كه مردم امیرالمؤمنینم گویند، ولی در ناسازگاری  های زندگی و سختی  های آن شریكشان نباشم.» اخنف بن قیس گوید:
پس از آن كه وضع معاویه تثبیت شد و زمام قدرت را به دست گرفت بر او وارد شدم. آنقدر شیرینی  های رنگارنگ تعارفم كرد كه در شگفت شدم. گفتم این ها چیست؟ گفت: روده مرغابی كه با مغز و روغن بادام پر شده و روی آن شكر پاشیده شده است. اخنف گوید من به گریه افتادم. معاویه گفت: چرا گریه می  كنی؟! گفتم: به یاد جریانی از علی(علیه  السلام) افتادم. معاویه خواست كه آن را بازگویم و گفتم: روزی به هنگام شام بر علی(علیه  السلام) وارد شدم، به من فرمود: برخیز با حسن و حسین شام كن و خود به نماز ایستاد. وقتی نمازش پایان یافت كیسه  ای چرمین را كه در آن مهر شده بود خواست و از آن نان جوین خشكی در آورد و دوباره كیسه را مهر كرد! گفتم: ای امیرالمؤمنین، می  دانم این كار از بخل نیست، ولی چرا كیسه نان جو را مهر كردی؟ فرمود: از روی بخل این كار را نكرده  ام، بلكه بیم دارم كه حسن و حسین آن را به روغن بیالایند. عرض كردم مگر این كار حرام است؟ فرمودند: نه، ولی امامان حق باید كه در خوراك و پوشاك نظر به بینوا ترین رعیت خود كنند و به چیزها یی كه آن  ها قادر به تهیه آن  نیستند، ممتاز نشوند تا مستمند با دیدن آن  ها از خداوند متعال خشنود باشد و تواضع و سپاس توانگر افزون گردد.[۱۰۴]
و در پاسخ مردی كه روش علی(علیه  السلام) را در زندگی پیش گرفته ـ ضمن نهی او از این كار ـ فرمود خداوند بر پیشوایان حق فرض كرده كه فقیر ترین زیر دست خود را الگو قرار دهند تا مبادا فقیر از فقر خود خجالت كشد.[۱۰۵]
امام فقرا را در اطراف خویش جمع كرده بود و با آن  ها با رفق و مهربانی برخورد می  كرد. بسیاری از مواقع وقتی برای نماز حاضر می  شد از پیراهنش آب چكه می  كرد، چرا كه پیراهنی غیر از آن نداشت. ابواسحاق ثقفی در كتاب خود، «الغارات» نمونه  های زیادی از زهد علی(علیه  السلام) در پوشاك و خوراك با بیت المال و صرفه جویی در مسایل اقتصادی آورده است كه بسیار جالب توجه است.[۱۰۶]

آموزش جبرئیل توسط علی(علیه  السلام)

در كتاب «بستان الكرام» نقل شده: روزی جبرئیل امین نزد خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله) بود كه امیرالمؤمنین(علیه  السلام) بر آن  ها وارد شد. چون جبرئیل آن حضرت را دید برخاست و تعظیم كرد. حضرت رسول فرمود: یا جبرئیل! تو برای این جوان تعظیم می  كنی؟! جرئیل عرض كرد: چگونه تعظیم نكنم یا رسول الله! در حالی كه او بر من حق استادی دارد! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پرسید چه چیز به تو تعلیم داده است و چگونه بوده است؟ جبرئیل گفت: وقتی كه خدای تعالی مرا خلق كرد، از من پرسید: تو كیستی؟ و من كیم؟ و نام تو چیست و نام من چه است؟ من از جواب عاجز شده ساكت ماندم، مدتی در تحیر بودم كه این جوان حاضر شد و مرا تعلیم داده؛ گفت: بگو تو پروردگار جلیلی و نام تو جمیل است و من بنده ذلیل و نامم جبرئیل است. از این رو چون او را دیدم، تعظیم كردم. سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جبرئیل پرسید: عمر تو چقدر است؟ جبرئیل گفت: یا رسول الله، ستاره ای است كه در هر سی هزار سال، یكبار طلوع می  كند، من آن ستاره را سی هزار بار دیده ام![۱۰۷]

وعده آمرزش شیعیان علی(علیه  السلام)

صاحب مفتاح الجنة از «بشارت المصطفی» نقل كرده است:  روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حالی كه خیلی خوشحال به نظر می  رسید و خوشحالی و سرور از چهره مباركش پیدا بود، وارد خانه امیرالمؤمنین(علیه  السلام) شد و بر علی(علیه  السلام) سلام كرد. علی(علیه  السلام) پس از جواب سلام، عرض كرد: هرگز شما را این چنین مسرور و خوشحال ندیده بودم. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: بشارت دهم تو را كه ساعتی قبل جبرئیل بر من نازل شد و گفت: حق تعالی به تو سلام می  رساند و می  فرماید بشارت ده علی را كه شیعیان او اهل بهشت  اند. چون امیرالمؤمنین(علیه  السلام) این بشارت را شنید به سجده افتاد و پس از آن دست  های خود را به طرف آسمان بلند كرد و عرض كرد: ای خدا من، گواه باش كه من نصف حسنات خود را به شیعیانم بخشیدم. سپس فاطمه(سلام  الله  علیها) عرض كرد: ای پروردگار من، شاهد باش من نیز نصف حسنات خود را به شیعیان علی(علیه السلام) بخشیدم. امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) نیز مثل این كلام را گفتند. آن گاه رسول خدا فرمود: شما كریم  تر از من نیستید؛ ای پروردگار من، گواه باش كه من نیز نصف حسنات خود را به شیعیان علی بخشیدم. آن گاه خداوند عزّوجل فرمود: كه شما از من كریم  تر نیستید؛ من گناهان شیعه و محب علی را آمرزیدم.
سیوطی از جابر بن عبدالله روایت كرده است كه گفت: خدمت رسول خدا بودیم كه علی(علیه  السلام) وارد شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، این شخص (علی علیه السلام) و شیعیانش در روز قیامت رستگارند. و از ابن عباس نقل شده است كه گفت: هنگامی كه آیها الذین آمنوا و عملوا الصالحات... نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه  السلام) فرمود آنان، تو و پیروان تو در روز قیامت  اند كه خشنود بوده و مورد خشنودی قرار خواهند گرفت.[۱۰۸]

چند نمونه از گفتار حضرت علی(علیه  السلام)

یكی از امتیازات زندگی درخشان علی(علیه  السلام) سخنوری و بیانات شیوا و پرمحتوا و عمیق آن حضرت در موارد گوناگون است كه به راستی «گنجینه بی مانند و ماندگار» و بسیار زیبا در فرهنگ اسلام می  باشد. انشاء و شیوه بیان علی(علیه  السلام) پس از قرآن، عالی  ترین نمونه بلاغت و شیوایی است. بلاغت و ادبیات امام علی(علیه  السلام) همیشه در خدمت ارتقاء و رشد بشریت بوده و خواهد بود و به راستی سزاوار است امروز، رهبران، دانشمندان، سیاست مداران و روشنفكران همه و همه برای نجات ملت خود از سخنان قهرمان اندیشه، بزرگ مرد و جدان انسانی، علی بن ابی طالب(علیه  السلام) بهره گیرند.
نهج البلاغه او، بخشی از خطبه  ها، نامه  ها و سخنان كوتاه او است كه الهام بخش دریایی از معارف و شیوه  های تكامل و درست اندیشی است كه در اسلام هیچ كتابی بعد از قرآن، به بلندای عظمت نهج البلاغه نمی  رسد. این كتاب مغز و روح قرآن و وحی الهی. چرا از زبان امیر بیان، حضرت علی(علیه  السلام) مخزن علم پیامبر(صلی الله علیه و آله) و پرورده خاص آن حضرت، صادر شده است.
اینك در اینجا به چند سخن كوتاه به عنوان چند قطره از اقیانوس سخن ارجمند علی(علیه  السلام) كه برای شما برگزیده  ایم، گوش جان فرا دهید:
۱ـ كن فی الفتنة كان اللبون لا ظهر فیركب و لا ضرع فیحلب؛در فتنه  ها (آشوب  هایی كه طرف  های درگیر، اهل باطل می  باشند) مانند شتر كم سن و سال باش، نه پشتی بر آن  ها باش كه سوار بر آن شوند و نه پستانی كه آن را بدوشند.[۱۰۹]
۲ـ خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا علیكم و ان عشتم حنوا الیكم؛ با مردم آن چنان معاشرت كنید كه اگر بمیرید بر مرگ شما اشك ریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند.[۱۱۰]
۳ـ لا یجد عبد طعم الایمان حتی یترك الكذب هزله و جده؛ هیچ انسانی مزه ایمان را نچشد مگر اینكه دروغ را خواه از روی شوخی باشد یا جدی، ترك كند.[۱۱۱]
۴ـ العامل بالظلم و المعین علیه و الراضی به شركاء  ثلاثة ؛ظالم و همكار ظالم و آن كسی كه به ظلم راضی است، هر سه در گناه ظلم شریكند.[۱۱۲]
۵ـ ان دین الله لا یعرف بالرجال، بل بآیة الحق، فاعرف الحق تعرف اهله؛ همانا دین خدا به وسیله شخصیت  ها شناخته نشود، بلكه به وسیله نشانه حق شناخته شود، بنابراین حق را بشناسید، تا صاحب حق را بشناسید.[۱۱۳]
۶ـ ادوا الامانة و لوالی قاتل ولد الانبیاء؛ امانت را به صاحبش رد كنید، حتی اگر صاحبش قاتل فرزندان پیامبران باشد.[۱۱۴]
۷ـ الدهر یومان؛ یوم لك و یوم علیك، فاذا كان لك فلا تبطر و ان كان علیك فاصبر؛ زندگی دو روز است [دارای دو حالت فراز و نشیب است] یك روز به نفع تو است و روز دیگر به زیان تو، هرگاه به نفع تو بود، مغرور نشو و هرگاه به زیان تو بود، استفامت كن.[۱۱۵]
۸ـ لا تخافوا فی الله لومة لائم، یكفكم من ارادكم و بغی علیكم؛ در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده نهراسید، خداوند (در این صورت) شما را از گزند آن كسی كه به شما قصد سوء دارد و به شما ظلم كند حفظ می  كند.[۱۱۶]
۹ـ سنة الاخیار لین الكلام و افشاء السلام؛ گفتار نرم و ملایم و بلند سلام كردن؛ شیوه نیكان است.[۱۱۷]
۱۰ـ لا تنظر الی من قال و انظر ما قال؛ به گوینده نگاه نكن، بلكه به گفته اش توجه كن.[۱۱۸]

----------------------- منابع مقاله------------------------------
۱ـ سیره چهارده معصوم(علیهم السلام)، محمد مهدی اشتهاردی.
۲ـ سیره معصومان، محمود استعلامی
۳ـ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی
۴ـ فروغ ولایت، جعفر سبحانی
۵ـ چهارده معصوم، حسین عماد زاده

------------------------- پی نوشت----------------------------------------
[۱] - الغدیر: ج ۶، ص ۲۳.
[۲] - فصول المهمه ابن صباغ: مطابق نقل ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۸.
[۳] - مناقب آل ابی طالب: ج ۲، ص ۱۷۴.
[۴] - الغدیر: ج ۶، ص ۳۲.
[۵] - مناقب ابن مغازلی شافعی: ص ۸۸-۸۹.
[۶] - شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید: ج ۱، ص ۱۴۲.
[۷] - همان: ج ۱۴، ص ۶۸.
[۸] - بصائر الدرجات: ص ۲۸۷.
[۹] - یعنی اسلام خود را آشكار كرد، و گرنه به عقیده ما كه فاطمه مادر علی(علیه السلام) هرگز مشرك نبود.
[۱۰] - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: ج ۱، ص ۱۴.
[۱۱] - همان: ص ۲۲۵.
[۱۲] - همان:: ص ۲۲۶ – كامل ابن اثیر: ج ۲، ص ۲۲.
[۱۳] - ... فَاَیكُم یوازِرُنی عَلی اَن یكوُنَ اَخی وَ وَصِیی وَ خَلیفَتی؟
[۱۴] - احقاق الحق: ج ۴، ص ۶۲ به بعد – تاریخ طبری: ج ۲، ص ۱۱۷.
[۱۵] - الغدیر: ج ۷، ص ۳۵۴.
[۱۶] - شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید: ج ۱۴، ص ۹۶ و ج ۴، ص ۱۲۸.
[۱۷] - همان: ج ۴، ص ۱۲۸.
[۱۸] - همان: ج ۱۴، ص ۸۴.
[۱۹]و۳ – بحارالانوار: ج ۳۵، ص ۹۳ – الائمة الاثنی عشر (هاشم معروف): ج ۱، ص ۱۶۱ و ۱۶۲.
[۲۰] - سیره ابن هشام: ج ۱، ص ۳۷۹ – تاریخ طبری: ج ۲، ص ۷۹.
[۲۱] - بحارالانوار: ج ۳۵، ص ۹۳ – شرح نهج البلاغه: ج ۱۴، ص ۶۴ (با اندكی تفاوت).
[۲۲] - آن ها ۲۵ نفر از ۲۵ قبیله یا ۱۵ نفر از ۱۵ قبیله بودند (بحارالانوار: ج ۱۹، ص ۵۴ و ۷۲).
[۲۳] - الائمة الاثنی عشر (هاشم معروف): ج ۱، ص ۱۶۵.
[۲۴] - بحارالانوار: ج ۱۹، ص ۵۴ و ۶۰.
[۲۵] - تاریخ طبری: ج ۲، ص ۹۷.
[۲۶] - بحارالانوار: ج ۱۹، ص ۶۱ و ۶۲.
[۲۷] - بحارالانوار: ج ۱۹، ص ۳۹ – اسدالغابه: ج ۴، ص ۲۵ – نورالابصار شبلنجی: ص ۷۷.
[۲۸] - احتجاج طبرسی: ج ۱، ص ۲۰۴.
[۲۹] - تاریخ طبری: ج ۲، ص ۱۰۴ – بحارالانوار: ج ۱۹، ص ۵۷ و ۸۴.
[۳۰] - كامل ابن اثیر: ج ۲، ص ۷۵ – اعلام الوری: ص ۱۹۲.
[۳۱] - مسند احمد: ج ۳، ص ۳۶۹.
[۳۲] - مسند احمد: ج ۲، ص ۲۶.
[۳۳] - ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه: ج ۱۲، ص ۸۲.
[۳۴] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج ۱۲، ص ۸۲.
[۳۵] - بلاذری، انساب الاشراف: ج ۲، ص ۹۱ و ۹۴.
[۳۶] - رمخشری، ربیع الابرار: ج ۳، ص ۳۱۹.
[۳۷] - صحیح بخاری: ج ۵،  ص ۲۲ و ۲۳ و صحیح مسلم: ج ۷، ص ۱۲۰. این جریان را سعد ابی وقاص با همه عداوتی كه نسبت به امام داشت، در مجلس معاویه و در اعتراض به ناسزاگویی او به علی(علیه السلام) بیان داشت.
[۳۸] - جعفر سبحانی، پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی(علیه السلام): ص ۱۴۵-۱۴۶.
[۳۹] - سوره نساء، آیه ۵۸.
[۴۰] - مناقب آل ابی طالب: ج ۱، ص ۴۰۱ ـ بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۱۱۶ و ۱۱۷.
[۴۱] - العلویه المباركه: ص ۱۵۰ – الغدیر: ج ۷، ص ۱۰ – ۱۳.
[۴۲] - بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۱۵۰.
[۴۳] - كشف الغمه: ج ۱، ص ۲۹۸ – بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۱۵۷.
[۴۴] - اقتباس از كتاب مغازی واقدی: ج ۳، ص ۹۸۸ – سیره ابن هشام: ج ۴، ص ۲۲۵.
[۴۵] - خصائص نسائی: ص ۲۸ – مغازی واقدی: ج ۳، ص ۱۰۷۷ – ارشاد مفید: ص ۳۳.
حسكانی (متوفی بعد از سال ۴۹۰ هـ.ق) در شواهد التنزیل (ج ۱، ص ۲۳۲) حدود ۱۲ روایت در این مورد نقل نموده است.
[۴۶] - مسند احمد: ج ۱، ص ۱۵۱.
[۴۷] - ارشاد مفید: ص ۳۱ – بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۳۶۳ – كامل ابن اثیر: ج ۲، ص ۳۰۵.
[۴۸] - ترجمه ارشاد مفید: ج ۱، ص ۱۶۰-۱۶۱ – بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۳۸۵.
[۴۹] - الغدیر: ج ۱، ص ۱۱ و ۴۷.
[۵۰] - همان: از ص ۱۴ تا ۶۰.
[۵۱] - همان: از ص ۶۲ تا ۷۲.
[۵۲] - صحیح مسلم: ج ۲، ص ۴۱۴ – مسند احمد: ج ۱، ص ۳۲۵ – بحارالانوار: ج ۲۲، ص ۴۶۸.
[۵۳] - بحارالانوار: ج ۲۲، ص ۴۶۶ و ۴۶۷.
[۵۴] - همان: ص ۴۶۹.
[۵۵] - همان: ص ۴۶۹ و ۴۷۰.
[۵۶] - ر.ك: ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه: ج ۲، ص ۵۰.
[۵۷] - جعفر سبحانی: پژوهشی پیرامون زندگی علی(علیه السلام): ص ۲۴۱.
[۵۸] - عبدالفتاح عبدالمقصود: الامام علی بن ابی طالب: ج ۱، ص ۳۰۳.
[۵۹] - همان: ج ۱، ص ۳۶۲.
[۶۰] - سوره اعراف: آیه ۱۵۰.
[۶۱] - ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة: ج ۱، ص ۱۲-۱۳.
[۶۲] - جعفر سبحانی: پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی(علیه السلام): ص ۲۴۸.
[۶۳] - ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه: ج ۱۲، ص ۷۹-۷۸.
[۶۴] - همان: ج ۱۲، ص ۷۹.
[۶۵] - همان: ج ۱۲، ص ۸۰-۷۹.
[۶۶] - شیخ عبداله علایلی، پرتوی از زندگی امام حسین(علیه السلام): ترجمه سید محمد مهدی جعفری، ص ۵۱.
[۶۷] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج ۱۱، ص ۱۱۳.
[۶۸] - ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه: ج ۱، ص ۱۸.
[۶۹] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب(علیه السلام): ترجمه سید محمد مهدی جعفری، ج ۱، ص ۳۵۸.
[۷۰] - عبدالحلیم جندی، امام جعفر صادق(علیه السلام): ترجمه عباس جلالی، ص ۳۶.
[۷۱] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب(علیه السلام)، ترجمه سید محمد مهدی جعفری: ج ۱، ص ۳۶۴.
[۷۲] - اشاره به حدیثی دارد كه ابابكر در آخرین روزهای عمر خود به ابن عوف گفته بود: «دوست می داشتم كه درباره خلافت از رسول خدا می پرسیدم تا اختلاف و مخالفتی پیش نیاید.»
[۷۳] - همان: ص ۳۶۳.
[۷۴] - نهج البلاغه: خطبه شقشقیه.
[۷۵] - عبدالفتاح عبدالمقصود: همان، ج ۱، ص ۳۶۲.
[۷۶] - ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه: ج ۱، ص ۱۸۰.
[۷۷] - نهج البلاغه: خطبه ۹۲.
[۷۸] - نهج البلاغه: خطبه ۱۶.
[۷۹] - نهج البلاغه: خطبه ۱۵.
[۸۰] - سوره توبه، آیه ۱۲.
[۸۱] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب(علیه السلام): ج ۱، ص ۴۷۰.
[۸۲] - شیخ عبدالله علایلی، پرتوی از زندگی امام حسین(علیه السلام): ص ۸۱.
[۸۳] - نهج البلاغه: نامه ۱۰.
[۸۴] - الغدیر: ج ۱۰، ص ۲۱۹.
[۸۵] - منتهی الآمال: ج ۱، ص ۱۶۸.
[۸۶] - ابن شهر آشوب روایت كرده است: در جنگ خندق (احزاب) پیش از آنكه حضرت علی(علیه السلام) عمرو بن عبدود، قهرمان معروف عرب را بكشد، عمرو ضربتی بر سر مبارك ان حضرت زده بود. سر مباركش اندكی شكافته شد. پس از آنكه حضرت عمرو را كشت و خدمت رسول خدا برگشت، حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) با دست مبارك خود زخم علی(علیه السلام) را بست و با دهان خود در آن دمید، فورا آن زخم خوب شد. سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: كجا خواهم بود هنگامی كه این محاسن با خون این سر رنگین شود. (منتهی الآمال: ج ۱، ص ۱۶۸).
ضربتی زد فرق مولانا علی لرزشی افتاد بر عرش جلی
فرق سر بشكافته تا سجده گاه گشت بیهوش غرق خون در قتله گه
[۸۷] - سوره طه، آیه ۵۵
[۸۸] - نهج البلاغه: نامه ۴۷.
[۸۹] - نهج البلاغه: نامه ۴۷.
[۹۰] - نهج البلاغه: نامه ۲۳.
[۹۱] - بحارالانوار: ج ۴۲، ص ۲۹۳، روایت ۵۸.
[۹۲] - این واقعه غم بار در شب جمعه، بیست و یكم ماه رمضان سال چهلم هجری قمری رخ داد. سن شریف امام در آن هنگام ۶۳ سال بود. مدت امامتش نزدیك ۳۰ و دوران خلافت ظاهریش حدود پنج سال بود.
[۹۳] - مناقب احمد بن حنبل ص ۱۶۰-۱۶۳ . به نقل از ، حیات فكری و سیاسی امامان شیعه: ج ۱، ص ۴۹.
[۹۴] - همان منبع .
[۹۵] -همان منبع .
[۹۶] - الغدیر: ج ۶، ص ۳۰۸.
[۹۷] - عبدالحلیم جندی، امام جعفر صادق(علیه السلام)، ترجمه عباس جلالی: ص ۴۰.
[۹۸] - شیخ عبدالله علایی، پرتوی از زندگی امام حسین(علیه السلام)، ترجمه سید محمد مهدی جعفری: ص ۵۱.
[۹۹] - همان: ص ۶۰.
[۱۰۰] - صوت العدالة الانسانیه: ج ۱، ص ۳۷.
در زمینه فضائل و مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام) صدها و بلكه هزاران كتاب توسط دانشمندان شیعه و سنی و حتی غیر مسلمان نوشته شده است؛ از جمله می توان كتاب های خصایص علی(علیه السلام) نوشته سنایی، خصایص علی(علیه السلام) نوشته ابونعیم اصفهانی، خصایص علی(علیه السلام) تألیف ابوعبدالرحمن سكری و كشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تألیف حسن بن یوسف المطهر الحلی و مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) نوشته محمد واسطی جلابی الشافعی مشهور به ابن المغازلی و صدها كتاب دیگر، نام برد.
[۱۰۱] - هاشم معروف الحسینی، سیرة الائمة الاثنی عشر: ج ۱، ص ۲۱۳.
[۱۰۲] - ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه: ج ۱، ص ۲۱.
[۱۰۳] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ترجمه سید محمد مهدی جعفری: ج ۱، ص ۱۱۱.
[۱۰۴] - هاشم معروف الحسینی، زندگی دوازده امام، ترجمه محمد رخشنده: ج ۱، ص ۳۲۰-۳۲۱.
[۱۰۵] - همان: ص ۳۲۱.
[۱۰۶] - ر.ك: الغارات: ص ۳۱ به بعد (طبع دارالكتاب الاسلامی).
[۱۰۷] - محمود استعلامی، سیره معصومان(علیهم السلام): ص ۱۲۲.
[۱۰۸] - عبدالحلیم جندی، الامام جعفر صادق(علیه السلام) : ص ۴۱.
[۱۰۹] - نهج البلاغه: حكمت ۱.
[۱۱۰] - همان: حكمت ۱۰.
[۱۱۱] - تحف العقول: ص ۲۴۰.
[۱۱۲] - همان: ص ۲۴۱.
[۱۱۳] - بحارالانوار: ج ۶۸، ص ۱۲۰.
[۱۱۴] - تحف العقول: ص ۲۴۱.
[۱۱۵] - بحارالانوار: ج ۷۷، ص ۴۲۰.
[۱۱۶] - بحارالانوار: ج ۷۸، ص ۱۰۰.
[۱۱۷] - غرر الحكم، میزان الحكمه: ج ۳، ص ۲۲۰.
[۱۱۸] - غررالحكم: فصل ۸۵، حدیث ۴۰.

Share