اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

تعداد کلمات 4109 / زمان تقریبی مطالعه : ۸ دقیقه
اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول
چند قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی - ویژه روز پنجم محرم الحرام

اشعار روز پنجم محرم ؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

اشعار روز پنجم محرم را به مناسبت ماه سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ، تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.

اشعار روز پنجم محرم ؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

هر که خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش

کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش
واژه ای نیست به مداحی این آزاده

چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد

بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت

جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد

خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی

خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را می دید

بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد

دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش

تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش

(محمود ژولیده)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است

در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است

وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است

زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است

عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است

می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است

بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است

فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند
دست های کوچکم بهر امام حائل است

خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است

خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است

(مصطفی هاشمی نسب)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

پروانه را تحمل ماندن به خاک نیست
مست تو را ز نیزه و شمشیر باک نیست
خیری ندیده هرکه برایت هلاک نیست
در عشق سن و سال که اصلا ملاک نیست

بوسیدی ام شکر شدن اثبات شد به من
از کنیه ات پسرشدن اثبات شد به من

ای یازده بهار پناه یتیمی ام
ماه تمام شام سیاه یتیمیم
رحمی نما به ناله و آه یتیمیم
آخر بگو که چیست گناه یتیمیم؟

که قسمتم نشستن درخیمه ها شده
افسوس خوردن و غم بی انتها شده

حالا که ابریم من و در فکر بارشم
میل قتال دارم و لبریز خواهشم
دستی بکش به روی سرم کن نوازشم
آخر به عمه بهر چه کردی سفارشم؟!

خورشید تیره بود و هوا پرغبار بود
پشت سرتو عمه پریشان و زار بود
دور و بر تو نیزه و سرنیزه دار بود
زخم تنت یکی و دو تا نه، هزار بود

دیدم ز دور مرکبت افتاد بر زمین
مثل تن تو زینبت افتاد بر زمین

دیگر زمان آمدنم بود آمدم
از غصۀ تو سوختنم بود آمدم
هنگام مردتر شدنم بود آمدم
جای زره لباس تنم بود آمدم

با دست خالی آمدم اکبر شوم تو را
پای برهنه قاسم دیگرشوم تو را

دستم سپر برای تو ای بی سپرترین
گردد فدای تو پسرت ای پدرترین
ای از عطش بریده نفس خون جگرترین
کن دیده باز روی من ای محتضرترین

بوی حسن گرفت فضا روی سینه ات
وقتی که دوخت تیر مرا روی سینه ات

(سید پوریا هاشمی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

سر می نهد تمام فلک زیر پای او
دل می برد ز اهل حرم جلوه های او

عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت
با این حساب عالم و آدم گدای او

انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی
هر لحظه می تپد دل زینب برای او

او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر
تا با حسین می گذرد لحظه های او

بالاتر از تمامی افلاک می نشست
وقتی که بود شانۀ عباس جای او

نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود
بوی مدینه می رسد از کربلای او

مثل رقیه روح و روان حسین بود
او همچو عمه دل نگران حسین بود

(مسعود اصلانی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم

رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم

دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم

عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم

عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم

سپر برای تو با سینه می شوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم

مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازه ی زدنت را به کوفیان بدهم

من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم

عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم

کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم

صدای مرکب و نعل جدید می آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم

فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم

عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم

برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم

(مهدی مقیمی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو
از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو
با سن و سال کوچکم آماده ام عمو
افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو

حالا زمان مردی و پیکارم آمده
بابایم از مدینه به دیدارم آمده

کشته شدن به راه تو باشد سعادتم
چشم انتظار لحظه پاک شهادتم
من هم مدافع حرمم، از ارادتم
هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم

ابن الحسن فدای جراحات پیکرت
من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت

دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو
در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو
می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو
از خیمه آمدم که بمیرم برای تو

خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو
با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو

هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت
در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت
اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت
وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت

دیدم که شمر روی تنت راه می رود
دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود

دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما
این حنجرم فدای علی اصغرِ شما
امروز که فتادم عمو در برِ شما
شد زنده روضه های غمِ مادر شما

از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو
از من بریده شد به رهت بازو ای عمو

(رضا باقریان)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

کشته ی دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک این ها جگر مردان است

همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند
این پسربچّه ی خیمه پدر مردان است

بست عمّامه همه یاد جمل افتادند
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است

نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است

بگذارید «حسن» بودن او جلوه کند
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

گرچه «ابنُ الحسنم»؛ پُر شدم از ثارالله
بنویسید مرا «یابنَ اباعبدالله»

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

پرستوی حریم کبریایم
کبوتر بچه ی آل عبایم

نمی ترسم اگر بارد به من تیر
که من با تیر باران آشنایم

انا بن المجتبی، ابن المصائب
بلی مردم یتیم مجتبایم

غم بابا ، غم عمه، غم طشت
خدا داند نمی سازد رهایم

اگر تیغی به دست آرم ببینند
که من نوباوه ی شیر خدایم

عمو فرمانده ی عشق است و من هم
بسیجی اش به دشت کربلایم

دگر رزمنده ای باقی نمانده
به غیر از من که یاری اش نمایم

به قرآن الهی کوثرم من
به قرآن حسینی هل اتایم

عمو بوی پدر دارد همیشه
عمو بوده پدر عمری برایم

عمو احساس من را درک می کرد
عمو می داد با رویش صفایم

عمو در قلب من عمری طپیده
عمو داده خودش درس وفایم

عموی مهربانم جای بابا
پسر می کرد همواره صدایم

خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت
ز خون سرخ این دست جدایم

خوشم بر سینه ی او جان سپارم
الهی کن اجابت این دعایم

(سید محمد میر هاشمی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

عمه محکم گرفته دستش را
داشت اما یتیم تر می شد
لحظه لحظه عمو در آن گودال
حال و روزش وخیم تر می شد

باورش هم نمی شد او باید
بنشیند فقط نگاه کند
بزند داد و بعد هر تیری
ای خدا کاش اشتباه کند

این هم از عشیره می باشد
مرگ بازیچه ایست در دستش
مرگ را می زند صدا اما
حیف افتاده بند بر دستش

یادش افتاد روضه هایی را
که عمویش کنار او می خواند
حرف مادر بزرگ را می زد
روضۀ شعله را عمو می خواند

مادرش پشتِ در که در افتاد
نفسی مادرانه بند آمد
شیشه ای خورد شد به روی زمین
راه کوچه به خانه بند آمد

دستهای پدر بزرگش را
بسته و می کشند اما نه
دست مادر به دامنش افتاد
گفت تا زنده است زهرا نه

چل نفر می کشند از یک سو
دست یک بار دار سَد می شد
بین کوچه علی اگر می ماند
که برای مغیره بد می شد

کار قنفذ شروع شده اما
دخترش برد عمع آنجا بود
خواست تا سمت مادرش بدود
آنکه دستش گرفت بابا بود

پسر مجتبی است این دفعه
نوبت زینب است او ندود
داشت می مُرد داشت جان می داد
وای بر او که تا عمو ندود

نه که گودال،کوچه را می دید
همه افتاده بر سرِ مادر
به کمر بسته چادرش اما
به زمین خورده معجر مادر

تا ببیند چه می شود باید
به نوک پای خویش قد بکشد
شرط کردند هرکه می آید
از تنش هر که نیزه زد بکشد

از همانجا به سنگ اندازان
داد می زد تورو خدا نزنید
وای بر من مگر سر آورید
اینقدر سخت نیزه را نزنید

زره اش را که کندید از تن
اینکه پیراهن است نامردا
از روی سینه چکمه را بردار
وقت خندیدن است نامردا

هرچه گلبرگ بر زمین می ریخت
پخش هر گوشه بوی گل می شد
کم کم احساس کرد انگاری
دستهای عمه شُل می شد

دست خود را کشید تا گودال
یک نفس می دوید تا گودال
از میان حرامیان رد شد
بدنش را کشید تا گودال

باز هم پای حرمله وا شد
پیچ می خورد حنجری ای وای
دید در آخرین نگاه حسین
دست طفلی مقابلش افتاده

(حسن لطفی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت
بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت

بُغض می کرد یتیمانه به خود می پیچید
در عسل خواستن آری به برادر می رفت

تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد
با گلِ اشک به پا بوسیِ مـعجر می رفـت

دیـد از دور که سر نیزه عمـو را انداخت
مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت

دیـد از دور که یـوسف ز نـفس افتاد و
پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت

رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله

دید یـک دشت پِـیِ کُشتـنِ او آمـاده
تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده

دید راضی است به معراجِ شهادت برسد
مطمئن است و به خون کرده وضو آماده

آه، با کُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست
چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده

هیچکس نیست که پایش به سویِ قبله کِشد
ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده

ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند
خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده

بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله

زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت
درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت

استخوان خُرد ترک، دست شد آویز به پوست
آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت

گوهـرش را وسـطِ معـرکه­ی تاخت و تاز
به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت

با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو
مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت

بـاز تیر و گلـو و طفل به یـک پلک زدن
باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت

(علیرضا شریف)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن
می خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن

قصد من این بود از دستی که دادم رفته است
باری از روی دو کوه شانه ات برداشتن

هر کسی  دور و بر قاسم نبوده، آمده
کار دستم داده است اینجا برادر داشتن

چند دسته چشم دارد می دود سمت حرم
یک پسر می ارزد اینجاها به دختر داشتن

از توانی که ندارد دست تو فهمیده ام
سخت دارد می شود انگار معجر داشتن

آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم
کاش می آمد به کار پیکرت پر داشتن

قد و بالای من از آغوش تو کوچک تر است
تازه می بینم  چرا خوب است اکبر داشتن

بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده ام
داغ سنگینی است روی سینه خواهر داشتن

یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده ای
می شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن

(رضا دین پرور)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

عبدالهمو روح و تن و جان عمویم    
جان میدهم امروز به دامان عمویم
دست و سر و رویم همه قربان عمویم    
شرمنده من از این لب عطشان عمویم

در قتلگهم بین که چه خونین بدنم من
سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

ای عمه ببین خصم که بر سینه نشسته   
پهلوی عمو زیر لگدها بشکسته
آتش شده سرتاسر این سینه ی خسته  
راه نفسم را غم هجران تو بسته

از بی کسی ات غرق بلا و محنم من
سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

دنیا همه اش خوب ولی حیف عمو رفت   
ناموس خدا بهر اسیری عدو رفت
وقتی علم افتاد می ما ز سبو رفت      
انگار دلم هم قدم روضه ی او رفت

در راه حسین ابن علی جان فکنم من
سرباز حسینم اگر ابن الحسنم من

(احمد ایرانی نسب (امین))

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

صبر کن پای گلوی تو ذبیحت باشم
صورتم غرقۀ خون شد که شبیهت باشم

ذکر الغوث بریده ز لبت می آید
سعی کن تشنۀ اذکار صریحت باشم

آمدم باز بخندی و بگویی پسرم
کشته ومردۀ لبخند ملیحت باشم

دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف
دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم

بدنم خوب قلم خورده به سر نیزه و نعل
تن پر زخم رسیدم که ضریحت باشم

مانده ام مات که با سنگ تو را زد چه کنم
خون زخم سر تو بند نیامد چه کنم

خرمن موی تو در پنجۀ دشمن دیدم
عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم

دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود
پیکرت را هدف نیزه و آهن دیدم

سر تقسیم غنائم چقدر دعوا بود
دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم

شمر بی خیر تو را از بغلم کرد جدا
پشت و رو کرد تو را لحظۀ مردن دیدم

زیر لب آه کشیدی و پر از درد شدم
سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم

(محسن حنیفی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی
من باشم و در حسرت سقا بمانی

من عبد تو بودم که عبدالله گشتم
نعم الامیری، عالی اعلا بمانی

فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد
من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟!

قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت
من می دهم جان در ره تو تا بمانی

آقا نبینم در ته گودال باشی
ای زینت دوش نبی بالا بمانی

بالا نشینی و تو را پایین کشیدند
زیر لگدها زیر دست و پا بمانی

لعنت به این آب فرات و خنده هایش
راضی شده لب تشنه در این جا بمانی

با این که چندین عضو از جسم تو کم شد
تو تا ابد عشق دل زهرا بمانی

(حسین ایزدی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

من آمـده ام تا کـه به پای تو بمیرم
امـروز غـریبـانـه بـرای تو بمیرم

غم نیست اگر در قدمت دست من افتد
شادم به خدا تا که به پای تو بمیرم

از خیمه دویدم که کنم جان به فدایت
خواهـم که عمو زیر لوای تو بمیرم

ای کاش ذبیح تو شـوم در ره توحید
تا در ره عشقت به منـای تو بمیرم

این قـوم اگـر تشنـۀ خونند، بیایند
آماده شدم تا که به جای تو بمیرم

بگذار که از خیـل شهیـدان تو بـاشـم
بگـذار که در کرب و بـلای تو بمیرم

کو حرملـه تـا تیـر بینـدازد و من هم
زان تیـر در آغـوش وفای تو بمیرم

از قول من خسته جگر گفت «وفائی»
ای کـاش کـه در راه ولای تو بمیرم

(سید هاشم وفایی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

خواستم دل را بساط غم کنم
تا زداغی ِعزایت کم کنم

برکویرخشک لب هایت چو ابر
بارشی میخواستم نم نم کنم

دست از عمه کشیدم آمدم
تا که ازآه تو قدری کم کنم

آمدم تا که سپرگردم به تو
آمدم بر تیرها سرخم کنم

لحظه ی جان دادنم کی میرسد؟
بند قلبم را بگو محکم کنم

پهن کن سجاده ی آغوش را
"من دو رکعت گریه می خواهم کنم"

بر لب قاسم عسل دادی عمو
حلقه ای از خون بده دستم کنم

من سری دارم که بایستی بر آن
چوبهای نیزه ای پرچم کنم

پیکرت پشت و پناهم می شود
قتلگاهت قتلگاهم می شود

می کشندت از ولایت سیرها
بغض های مانده در تفسیرها

میوه های استجابت می رسند
سجده های بی وضوی پیرها

سجده می آرند بر زخم تنت
تیرها سرنیزه ها شمشیرها

می برندت روی منبرهای نی
چشم های شور بی تقصیرها

دامنی از سنگ هم آورده اند
بزدلان سنگدل این شیرها

خویش را پیروز می دانند عمو
می شود حس کرد از تکبیرها

تو گره خوردی به خون تا وا شود
گیرهای این بهانه گیرها

روح من با روح تو تا عرش رفت
حیف که مانده تنم این زیرها

استخاره کرده قلبم خوب نیست
خوب شد در کربلا ایوب نیست

(رضا دین پرور)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم

آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو
کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم

فرصتی نیکو ز هل من ناصرت آمد بدستم
تو کرم کردی که من در قلزم خون آرمیدم

جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت
بانک مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم

گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان
بر سر دست تو من قربانی شش ماه دیدم

کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو
با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم

دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد
سر چه باشد تیر عشقت را بجان خود خریدم

تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد
تو برفتن رو نهادی من زماندن دل بُریدم

جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا
تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم

ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل
شعله ها در نظم عالم سوز «میثم» آفریدم

(غلامرضا سازگار)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

آی لشگر منم آن یار اباعبدا…
عاشق و تشنه ی دیدار اباعبدا…
بس که می سوزم و تبدار اباعبدا…
یوسفم لیک خریدار اباعبدا…
باکلافی سر بازار اباعبدا…

ره گشایید که ظرف عسلی می آید
عاشق و تشنه ی خیر العملی می آید
پسر کوچک شیر جملی می آید
نوه ی حیدر کرار، علی می آید
هستم امروز سپه دار اباعبدا…

باد ها سوی مدینه خبرش را بردند
بر مشام همه بوی جگرش را بردند
هم کلا خود سرش هم سپرش را بردند
دیدم ای وای که شال کمرش را بردند
که کشیده ست کجا کار اباعبدا…

شده دعوا سرسکه، سر لقمه، سر نان
شده دعوا به سر غارت گل پیرهنان
به نیایش چوگشود آن شه مظلوم زبان
حرف حق زد دهنش را پر خون کرد سنان
نیزه شد پاسخ هربار اباعبدا…

گرگها! پاره تن یوسف زهرا نکنید
اینقدر نیزه به پهلوی عمو جا نکنید
اینقدرحفره در این موم عسل وا نکنید
لااقل نیزه ی خود در تن او تا نکنید
مادرش آمده دیدار اباعبدا…

همه ی دشت شده ناله ی وا حزن و محن
مادرش آمده و عمه و بابام حسن
هی از این فاصله ی کم به لبش تیر نزن
دست من هست، نگو از سر معشوق سخن
دست من هست جلودار اباعبدا…

عاقبت ناله شدم در همه جا پیچیدم
بغل حضرت معشوق کمی خندیدم
یک کسی نیزه زد و من به عمو چسبیدم
دست من قطع که شد هیبت سقا دیدم
ای به قربان علمدار اباعبدا…

(سید علی رکن الدین)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

در کوی عشق زنده مرام پدر کنم
با یاد غربت تو جهان خون جگر کنم

عمریست روی دامن پر مهرت ای عمو
صبحم به شام و شام وصالم سحر کنم

شمشیر می کشد سَر یار مرا زند
من فاطمه نژادم و دستم سپر کنم

برخیز، عمه گر برسد بنگرد تو را
افتاده ای به خاک، چه خاکی به سر کنم

رفته عمو به علقمه اما نیامده
کن صبر تا عموی رشیدم خبر کنم

راهِ فرات بسته شده! آه می کشی؟
با خون حنجرم لب خشک تو تر کنم

با قتل صبر و نحر گلو عاقبت عمو
در احتزاز پرچم سبز پدر کنم

پهلوی پاره روی سنان یادگاری است
بر روی نیزه صحبتی از میخِ در کنم

بازیچه شد به روی سنان جسم بی سرم
در راه غربت تو دگر ترک سر کنم

(قاسم نعمتی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد
میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

می دید آمده ببرد سهم خویش را
بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

سنگی رسید بوسه به پیشانی اش دهد
دستی رسیده چنگ به سمت عبا زند

در بین ازدهام حرامی و نیزه دار
درمانده بود حرمله تيرش کجا زند

از بس که جا نبود در انبوه زخمها
تیغی زتن کشیده و تیغی به جا زند

پا میزنند راه نفس بند آوردند
پر میکنند تا که کمی دست و پا زند

خون از شکاف وا شده فواره میزند
وقتی ز پشت نیزه کسی بی هوا زند

طاقت نداشت تا که ببیند چه میشود
طاقت نداشت تا که بماند صدا زند

طاقت نداشت تا که...صدای پدر رسید
پربازکرد پربسوي مجتبي زند

دستش کشید و هرچه توان داشت میدوید
تیغی ولی رسید که آن دست را زدند

(حسن لطفی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه

چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک، تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته

دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال

اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه

میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید

از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد

توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم

خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت

خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن

(محسن عرب خالقی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

مقصد شعر و غزل دست من است
عضو بی مثل و بدل دست من است

سیزده شیشه اگر قاسم داشت
یازده جام عسل دست من است

بر زمین بودی و من حیّ علی
فاعل خیرالعمل دست من است

آنکه بر تیزی شمشیر عدو
ندهد هیچ محل دست من است

ضربه ی بی مثل از تیغ گرفت
ریشه ی ضرب و مثل دست من است

علّت این که مرا باز چنین
پدرم کرده بغل دست من است

دست دادم که بگویم دشمن
شده معلول و علل دست من است

حلقه ی گردن تو دست دگر
هاله ی دور زُحل دست من است

ضرب شمشیر پدر قاسم شد
سپر جنگ جمل دست من است

(سعید توفیقی)

اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول

اشعار مرتبط و پیشنهادی : 

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام - بخش اول | بخش دوم

اشعار روز سوم محرم؛ حضرت رقیه علیها السلام - بخش اول | بخش دوم

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش اول | بخش دوم

پدیدآورنده: 
Share