وقت

يکي از نکاتي که در سير حضوري به سوي حقايق، براي انسان پيش مي آيد «وقت» است و به همين جهت در روايات و در فرهنگ عرفا اين حالت مورد توجه خاص قرار گرفته و به اهل ايمان توصيه شده است «وقت» خود را پيدا کنيد و در آن قرار گيريد تا آزاد از حجاب گذشته و آينده در «حال» و در «حضور» مستقر شويد.

حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«إنَّ ماضِيَ يَوْمِكَ مُنْتَقِلٌ وَ باقِيَهُ مُتَّهَمٌ فَاغْتَنِم وَقْتَك بِالْعَمَل»[1]

آنچه از روزِ تو گذشته که ديگر نيست، و آنچه هم که باقي است و نيامده است که قابل اعتماد نيست، پس «وقت» خود را جهت عمل غنيمت شمار.

چنانچه ملاحظه مي فرماييد حضرت مي خواهند ما را از گذشته اي که رفته است و ديگر نيست و آينده اي که نيامده و معلوم نيست بيايد، آزاد کنند و در اين شرايط است که از نيستي به هستي سير کرده ايم و در مقام جمع خواطر قرار مي گيريم و به اصطلاح در «حضور» مي رويم، در اين حالت با حضور حق روبه رو مي شويم و از علم به عين مي آييم.

«وقت» عبارت است از حالتي که سالک از ماضي و مستقبل آزاد شده و آمادة ورود واردات قلبي بر سرّ ضمير خود است.

اول بايد خود را از گذشته و آينده آزاد کنيم تا «صاحب وقت» شويم و در اين حالت از نيستي به هستي وارد مي شويم. حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«أَلا إِنَّ الْأَيَّامَ ثَلَاثَةٌ يَوْمٌ مَضَى لا تَرْجُوهُ وَ يَوْمٌ بَقِيَ لا بُدَّ مِنْهُ وَ يَوْمٌ يَأْتِي لا تَأْمَنُهُ فَالْأَمْسِ مَوْعِظَةٌ وَ الْيَوْمَ غَنِيمَةٌ وَ غَداً لا تَدْرِي مَنْ أَهْلُهُ... وَ الْيَوْمَ أَمِينٌ مُؤَد...»،[2]

کلّ روزگار سه روز بيشتر نيست، روزي که گذشت و اميدي به بازگشت آن نداريم، و روزي که مانده و اکنون در آنيم، و روزي که مي آيد و اطمينان به آمدن آن نيست، ديروز پند است و امروز غنيمت، و از فردا خبر نداري که از آن کيست ... امروز امانتداري است که هرچه به او بسپاري به تو باز خواهد گردان.

حضرت در اين روايت جليل القدر بعد از آن که ما را متذکر عدمي بودن گذشته و آينده مي کنند، تا زندگي خود را در گذشته و آينده به پوچي نکشانيم. مي فرمايند: «يَوْمٌ بَقِيَ لا بُدَّ مِنْهُ»، روزي براي تو مانده که به واقع در آن هستي و مي فرمايند: «وَ الْيَوْمَ غَنِيمَةٌ»، فقط همين امروز براي تو غنيمت است و مي تواني با آن به سر بري، و اگر آزاد از ديروز و فردا در «حال» به سر بري، اين حال «أَمِينٌ مُؤَد»، هرچه در آن انجام دهي براي تو مي ماند، چون از جنبة وجودي خود با وجود مرتبط شده اي، در حالي که وقتي در گذشته و آينده به سر ببريد، از جنبة عدمي خود - که همان خاطرات گذشته و يا آرزوهاي آينده است - در عدم به سر مي بريد -که يا گذشته اي است که رفته و يا آينده اي است که نيامده - انسان با به کار بردن توصية حضرت؛ به اصطلاحِ عرفا «ابن الوقت» مي شود که مولوي در باره ي آن مي گويد:

صوفي ابن الوقت باشد اي رفيق
نيست فردا گفتن از شرط طريق

مولوي در راستاي توصية حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) تذکر مي دهد که اگر مي خواهي صوفيِ صافي باشي بايد صاحب وقت و ابن الوقت باشي و شرط سلوک و طريقت آن نيست که از «حال» خارج شوي و به فرداي عدمي نظر کني.

غزالي مي گويد: «هرکس با خدا اُنس گيرد و خداوند دل او را تصرف کند و ابن الوقت شود و دائم جمال حق ببيند، او را به مستقبل التفاتي نماند، پس او را خوف و رجا نباشد، بلکه حالِ او عالي تر از خوف و رجا شود».[3] پس چنانچه ملاحظه مي فرماييد اگر سعي شود از حجاب مفاهيم آزاد شويم و نظر به «وجود» نماييم، «وقت» سراغ انسان مي آيد که در اين صورت وظيفة اوست تا آنچه موجب شود که آن «وقت» برود انجام ندهد، وگرنه همچنان که گفته اند: «الوقت سيف»، «وقت» چون شمشير است و سريعاً مي گذرد. از طرف ديگر اگر انسان خود را از گذشته و آينده آزاد کند، صاحب «وقت» مي گردد. پس اگر به حق بنگرد، صاحب «وقت» مي شود و اگر صاحب «وقت» گردد بدون حجاب به حق مي نگرد و از برکات آن برخوردار مي شود. لازمة صاحبِ وقت شدن آن است که به گفتة صدرالدّين قونوي؛ حقيقت زمان که همان دهر است را بشناسد، مي گويد: «اِعْلَم اَنَّ ابالوقت هوالّذي عرفَ حقيقة الزمان و مسمي الدهر»[4] بدان که ابوالوقت کسي است که حقيقت زمان و مسماي دهر را شناخته باشد، و اين حال کسي است که توانسته باشد فوق زمان، در عالم زندگي کند.[5]

و نیز امیرالمومنین(علیه السلام) در رابطه با آزادشدن از گذشته و آینده در نامه ای به یکی از اصحاب خود می فرمایند: «... فَارْفُضِ الدُّنْيَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْيَا يُعْمِي وَ يُصِمُّ وَ يُبْكِمُ وَ يُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَكْ مَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِيِ وَ التَّسْوِيفِ».[6]

دنيا را ترك كن و بدان كه محبت دنيا انسان را كور و كر و گنگ مى گرداند ، دوستى دنيا گردن ها را پائين مى آورد، اينك از عمر باقيمانده استفاده  كن  و نگو فردا و يا پس فردا چنان و چنين خواهم كرد، كسانى قبل از شما هلاك شدند و رفتند که هلاكت آن ها به خاطر آرزوها و فردا فردا گفتن ها بود.

حقيقت انسان که همان روح او باشد يک حقيقت مجرد است و موجود مجرد، از زمان و مکان آزاد است و لذا هرچه انسان بتواند خود را از زمان آزاد کند، به حقيقت خود نزديک شده و در شرايط بي زماني و بي مکاني سُکني خواهد گزيد.[7] و به همين جهت آزادشدن از زمان و مکان امري نيست که ذات انسان از آن بيگانه باشد و نتواند به آن دست يابد و يا اگر بدان دست يابد به چيزي غير از حقيقت خود دست يافته باشد. بلکه بر عکس؛ هرچه از زمان و مکان آزاد شود به خودِ واقعي خود نزديک شده، همان خودي که بي واسطه مي تواند با خدا روبه رو شود.

پس در واقع صاحب «وقت»شدن يک نحوه گذشتن از خودِ مجازي به سوي خودِ حقيقي است تا در منظر خودِ حقيقي، در مقام جمعِ بين گذشته و آينده، در «حال»، با عالَم بقاء مرتبط شويم و در اين شرايط از نيستي به هستي وارد شده ايم و آنچه را اراده کنيم، اراده به سوي هستي است و نه اراده به سوي ماهيات و نيستي ها. پس وقتِ عمل، وقتي است که انسان از گذشته و آينده آزاد باشد وگرنه عمل او عين پوچي است. حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«إنّ ماضِيَ عُمْركَ أجَلٌ و آتِيَهُ أمَلٌ وَ الْوَقْتُ عَمَلٌ»؛[8]

عمر تو وعده اي است به سر آمده، و آينده تنها اميدي است وديگر هيچ ، فقط «وقت»ي که در آن هستي عمل است.

چون ذات انسان در واقع در «وقت» قرار دارد و ذهن انسان است که با تصوراتي از آينده و گذشته او را از «وقت» خارج مي کند و گرفتار افکار حصولي و مفاهيم مي کند، پس چنانچه خود را از گذشته و آينده آزاد کنيم، به خودي خود، «وقت» به سراغ ما مي آيد. مولوي در اين رابطه مي گويد:

فکرت از ماضي و مستقبل بود
چون از اين دو رست مشکل حل بود
چون بود فکرت همه مشغول حال
نايد اندر ذهن تو فکر محال

اين که مي گويد اگر مشغول «حال» شدي، ديگر فکرِ محال در ذهن ات نمي آيد، بدان جهت است که فکر در زمان گذشته و آينده فکر محال است، چون دست نايافتني است و عملاً عمر انسان را از بين مي برد. اساساً گذشته و آينده عمر ما نيست، عمر ما آن «وقت» است که آزاد از زمان و مکان در آن هستيم و در همين رابطه حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«إنَّ عُمْرَكَ وَقْتُكَ الَّذي أنْتَ فيه»[9]

عمر تو همان «وقت»ي است که در آن هستي.

اگر عمر ما آزاد از زمان و مکان نباشد عملاً عمرمان در دو امر فاني، از بين رفته است و عملي انجام نداده ايم، هرچند عمر را گذرانده ايم. تأکيد حضرت در رابطه با همين امر که «وقتِ» خود را جهت عمل به دست بياور وگرنه عمر خود را در گذشته و آينده فاني مي کني عبارت است از اين که مي فرمايند:

«أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُه»،[10]  

آگاه باشيد که شما در شرايطي به سر مي بريد که ماوراء آن أجل شما قرار دارد، پس هرکس در ايامي که در اختيار دارد قبل از آمدن أجل، عملش به او نفع رساند و در آن صورت با آمدن أجل ضرر نمي کند.

وقتي انسان توانست پس از تزکيه و بازگشت به ذات مجرد خود، «وقت» خود را به دست بياورد و به عبارت ديگر «وقت» به سراغ او آمد، در بي زماني قرار مي گيرد و در آن حال براي حفظ وقت، به عبادات طولاني مشغول مي گردد و در آن حال، رکوع و سجده هاي طولاني او در زمان انجام نمي گيرد که طولاني احساس شود و اصلاً زمانِ گذران در آن جا نيست، در آن جا زمانِ باقي هست و نه زمان فاني.

مولوي در رابطه با حفظ «وقتِ باقي» که يکي از کارهاي بزرگ عرفا است، مي گويد:

هست صوفي صفاجو ابن وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت

در رابطه با حفظ وقتِ باقي و فاصله گرفتن از زمان فاني و حذرکردن از اعتماد به آن، حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«ماضي يَوْمِكَ فَائِتٌ و آتِيهِ مُتَّهَمٌ وَ وَقْتُكَ مُغْتَنِمٌ فَبادِرْ فِيه فُرْصَةَ الإمكان و إيّاكَ أنْ تَثِقَ بِالزَّمان»[11]

روزي که گذشت، فوت شده، و آينده  تهمت زده و غير قابل اعتماد است، و« وقت» تو مغتنم و قابل استفاده است پس مبادرت کن در فرصتي که برايت هست، و بر حذر باش که به زمان اعتماد کني.

زيرا بنا به فرمايش حضرت «الاشتغال بالفائت يضيع الوقت»،[12] مشغول شدن به امور گذرا عامل ضايع شدن «وقت» است.

 معني پوچ شدن فعاليت هاي فرهنگي بهتر از اين که حضرت مي فرمايند نيست که گرفتار گذشته و آينده شويم و «وقت» خود را ضايع نماييم.

حفظ «وقت» به معني حفظ «قلب» است در حضور حضرت حق، و اين سخت ترين و با برکت ترين کاري است که انسان ها در زندگي دنيايي بايد به آن مبادرت کنند. گفت:

محنت قرب ز بُعد افزون است
جگر از هيبت قربم خون است
هست در قرب همه بيم زوال
نيست در بُعد جز اميد وصال

هرکس به جايي رسيد از حفظ وقت يا حفظ حضور بود. آدمي که صاحب «وقت» شد به راحتي در ساحت وحدت حقيقي با حق سُکني مي گزيند و در حالت انکشاف حقيقت قرار مي گيرد و ديگر خود را در منظر خود ندارد و به خوبي متوجه فقر ذاتي خود است، و لذا توجه به خود را قابل اعتنا نمي داند، نظر به فتوح راز دارد و بدان مشغول است و چنين انساني است که «عالَم»دار شده است.

مقام توحيد صمدي، مقامي است که همة کثرت ها در آن مقام مستغرق اند و حتي اسماء حسنا و صفات عُلياء در آن مقامِ احدي، به نور توحيد به يگانگي رسيده و هيچ ظهوري ندارند، حال چون آن مقام تجلي نمايد، مقام واحديت و ظهور اسماء به صحنه مي آيد که نسبت به مقام حضرت اَحد يک نحوه کثرت است و همچنان اين نزول اگر ادامه يابد به پايين ترين مرتبة خود مي رسد که عين حرکت و زمان است و برهان حرکت جوهري مبين اين نکته است. حال با توجه به اين که هرچه عالَم از مقام توحيد فاصله بگيرد، به کثرت و زمان نزديک مي شود، تا آن جايي که در عالم ماده «زمان» بُعد چهارم عالم ماده خواهد بود، اگر انسان از زمان فاصله بگيرد، آرام آرام به توحيدي مي رسد که گذشته و آينده در او جمع مي شود و ديگر زماني نيست که او را به ناکجاآباد بکشاند بلکه آينده نيز نزد اوست، و حضور اولياء الهي در آينده و خبردادن از وقايع آينده نيز از همين مقوله است، هرچند که اهل «وقت» به توحيدي که با جمع آينده و گذشته پيدا کرده اند و مي توانند با خدا مرتبط شوند، دل خوش اند نه به حضور در آينده.

پيامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) در معراج خود که همة کثرات در آن مقام در تجلي نور توحيدي فاني مي شوند، سخن از «وقت» خود به ميان مي آورند که حتي در آن حالتِ يگانگي، نه امکان حضور ملک مقربي بوده و نه امکان حضور نبي مرسلي. مي فرمايد:

«لِي مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ».[13]

مرا با خدا «وقت»ي بود که در آن حال نه ملک مقربي، و نه پيامبر مرسلي، و نه مؤمني که خداوند قلب او را امتحان کرده باشد، ياراي حضور در آن «وقت» را داشت.

 و مولوي نيز در اين رابطه مي گويد:

لِي مَعَ اللهْ وَقْت بود آن دم مرا
لا يسَعْ فِيهِ نَبِي مجتبي

انسان آن گاه که در «وقت» قرار گرفت، تمام وجودش نظر به حق است و در اين نظر به حق، هيچ چيز ديگر را نمي خواهد. گفت:

قصر فردوس به پاداش عمل مي بخشند
ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس

در اين حالت در حضور او قرار مي گيرد و هنر واقعي هم همين است که انسان بتواند بدون هيچ غرضي و چون و چرايي نظر به حق داشته باشد. زيرا؛

چون غرض آمد، هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به سوي او ديده شد

اگر انسان توانست از علم حصولي بگذرد و بدون نظر به چیزی، نظرش به حق باشد، «وقت» به سراغ او مي آيد.

انسان اگر نتواند پس از معرفت به حقايق، با روزه و ديگر عبادات، جنبة مجرد خود را بر زندگي خود غالب کند، حکم عالم ماده که عين گذران و زمان زدگي است بر قلبش حاکم مي شود و هيچ وقت خاطري که در حالِ جمع باشد ندارد و همواره در فرداها زندگي مي کند. به گفتة مولوي:

عمر من شد فديه فرداي من
واي از اين فرداي ناپيداي من
هين مگو فردا که فرداها گذشت
تا به کلّي نگذرد ايام کشت

انسانِ زمان زده، همواره در فرداها يعني در ناکجاآباد زندگي مي کند، همان طور که در گذشته هاي فاني شده به سر مي برد. حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«اِحْذَرُوا ضِياعَ الأعْمارِ فيما لا يَبْقى لَكُمْ، فَفائِتُها لا يَعُودُ»،[14]

حذر کنيد از ضايع شدن عمر در آنچه باقي نمي ماند از براي شما، زيرا آنچه از عمرها رفته، برنمي گردد.

اگر انسان در فرصتي که بين گذشته و آينده دارد وارد عمل نشود و باز در اين فرصت، در گذشته و آينده به سر برد، همة عمر خود را باخته است و با غصه روبه رو مي شود که حضرت در موردش مي فرمايند: «بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً»،[15] پيشي بگير به سوي فرصت، قبل از آن که آن فرصت تبديل به غصّه شود. زيرا که «إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ»،[16] ضايع کردن فرصت غصّه است.

از اميرالمؤمنين(علیه السلام) هست که:

ما فاتَ مَضَي وَ ما سَيأتِي فَأين
قُم فَاغْتَنِم الْفُرْصَةَ بَينَ الْعَدَمَين

آنچه از دست رفت که گذشت، و آنچه هم که نيامده، کو؟ پس همت کن و فرصتي را که بين دو عدم - گذشته اي که رفت و آينده اي که نيامده- قرار دارد، غنيمت شمار همچنان که حضرت می فرمایند: «الْمَرْءُ بَيْنَ سَاعَتَيْهِ »[17] انسان بین دو ساعت- ساعتی که گذشت و ساعتی که نیامده- جای دارد

خداوند با نوري که بر قلب انسان مي اندازد، او را با خودش روبه رو مي کند تا راه را به او بنماياند، از اين به بعد اين انسان است که بايد مواظب باشد از آن ملاقات گوارا نهايت استفاده را بکند وگرنه آن نور مي رود و او براي هميشه محروم مي شود. حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) در اين مورد مي فرمايند:

«مَنْ وَجَدَ مَوْرِداً عَذْباً يَرْتَوي مِنْهُ فَلَمْ يَغْتَنِمْهُ يُوشِكَ أنْ يَظْمَأَ وَ يَطْلُبَهُ فَلا يَجِدَهُ».[18]

هرکه جايگاه آب گوارايي را که مي تواند از آن سيراب گردد بيابد و آن را غنيمت نشمارد، بی شک تشنه ماند و در شرایطی قرار گیرد که طلب آن کند پس آن را نيابد.

یافتن آب گوارا در حدیث فوق ، همان به سراغ آمدن «وقت» است و غنيمت شمردن آن، به اين شکل که انسان قلب خود را براي تجلي آن نور از هر فکر و خاطري خالي کند و از غير حق جان را منصرف گرداند، در اين حال مي گويند به پيام «وقت» عمل کرد.

در همين رابطه است که حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند: «في كُلِّ وَقْتٍ عَمَلٌ»[19] در هر وقتي عملي است. و نيز مي فرمايند: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيَكُنْ عَلَى ثِقَةٍ مِنْ فَوْتِهَا»،[20] هر که فرصت مناسبي را از دست دهد بايد مطمئن باشد که آن «وقت» ديگر به دست نمي آيد.

چون وقتي در «وقت» قرار گرفتي، آن وقت هدية الهي است براي ارتباط خاص با حقايق و اسماء خاص که مخصوص همان وقت است و راهنما به اموراتي است که شايسته است سالک در همان «وقت» متوجه همة آن ها شود. حال اگر به جهت مشغله هاي دنيايي از آن استفاده نکردي، به خفا مي رود و ديگر آن را نمي يابي.

وقتي شناختيم که «وقت» شرايط توحيدي قلب است براي اتصال به نور وجود خداوند، مي فهميم بايد قلب و وقت را در نهايت توجه حفظ نمود. چنانچه اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُم». [21]

پيش اندازيد عمل هاي خود را بر اجل هاي خود و بخريد آنچه را باقي مي ماند از براي خود به آنچه زايل مي شود از شما. گفت:

در غم ما روزها بي گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو رو، باک نيست
تو بمان اي آن که جز تو پاک نيست
هر که جز ماهي، ز آبش سير شد
هر که بي روزي است، روزش دير شد

حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«وَقْتُکَ أعَزُّ الأشياء فَاشْغَلْهُ بأعَزِّ الأشياء.»[22]

وقت تو عزيزترين چيزها است براي تو، پس آن را به عزيزترين چيزها مشغول کن.

همیشه توصية مهم امامان معصوم(علیهم السلام) به ياران مخصوصشان در رابطه با حفظ «وقت» بوده، از جملة آن ها توصية امام کاظم(علیه السلام) به هشام است که مي فرمايند:

«يَا هِشَامُ اصْبِرْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ اصْبِرْ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْيَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى فَلَيْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لَا حُزْناً وَ مَا لَمْ يَأْتِ مِنْهَا فَلَيْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْكَ السَّاعَةِ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا فَكَأَنَّكَ قَدِ اغْتَبَطْتَ».[23]

اي هشام! بر طاعت خدا صبور باش، و از نافرماني او خودداري کن، که دنيا يک ساعت است، زيرا از گذشتة آن اکنون نه شادي داري و نه غمي، و از آيندة آن آگاه نيستي که چه خواهد شد؛ پس بر اين ساعتي که در آني صبور باش و در آن بکوش، چونان که گويي وقتِ خوشي و شادي توست ...

در توصية فوق به نحو بسيار کاربردي انسان را وارد مرحله اي مي کنند که قلب بتواند با باقي ترين چيزها يعني خداوند و اسماء الهي مرتبط شود و از آن انوار مقدس بهره مند گردد.

در فرهنگ دين موضوع تشويق به عمل، به آن معني است که ابتدا انسان متوجه است خرج کردن خود در امور فاني در واقع يک نوع عمل نکردن و باطل بودن است و لذا وقتي مي فرمايند به عمل مبادرت کنيد، مي دانند که نظر يارانشان متوجه عالم بقاء است و بر آن اساس توصيه مي کنند که به عمل بپردازيد. يعني با آزادشدن از زمان گذشته و آينده و با توجه کردن به عالم بقاء، جهت قلب خود را به سوي آن عالم سير دهيد و در اين راه به رفع حجاب هايي که مانع اتصال به آن عالم است بپردازيد و آن گاه با آماده  شدن قلب جهت قبول انوار عالم بقاء، به عمل بپردازيد، و عمل چيزي جز اتصال به عالم بقاء نيست. در همين رابطه است که نبي اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) مي فرمايند:

«وَ اللَّهِ مَا يُسَاوِي مَا مَضَى مِنْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ بِأَهْدَابِ بُرْدِي هَذَا وَ لَمَا بَقِيَ مِنْهَا أَشْبَهُ بِمَا مَضَى مِنَ الْمَاءِ بِالْمَاءِ وَ كُلٌّ إِلَى بَقَاءٍ وَشِيكٍ وَ زَوَالٍ قَرِيبٍ فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ أَنْتُمْ فِي مَهَلِ الْأَنْفَاسِ وَ جِدَةِ الْأَحْلَاسِ قَبْلَ أَنْ تَأْخُذُوا بِالْكَظْمِ فَلَا يَنْفَعَ النَّدَم». [24]

به خدا سوگند آنچه از دنيايتان سپري شد کم تر و بي ارزش تر از اين شاخه هاي خرماست، و آنچه از آن باقي مانده شبيه تر است به کم شدن آب از مخزن آب، هريک از شما شتابکارانه و سريع به دار بقاء و ابديت رهسپاريد و به دورشدن از نعمت حياتِ دنیا، پس اکنون که از سرماية گرانبهاي عمر و مهلت خداوندي برخوردار و بر مرکب شاهوار تلاش و جديت سوار هستيد به عمل بشتابيد؛ قبل از آن که شروع به پوزش خواهي کنيد، به اميد اين که آن ها خشمشان را براي شما فرو خورند، که در آن حال پشيماني سودي نخواهد داشت.

پس در واقع کار واقعي که بايد بدان مبادرت کرد هماني است که بايد به خدا متصل شد. مولوي در اين رابطه مي گويد:

کار آن دارد که حق را شد مريد
از براي او ز هر کاري بريد
ديگران چون کودکان اين روز چند
تا به شب در خاک بازي مي کنند
گويدم از کار خستندند خلق
غرق بيکاري است جانش تا به حلق

و اميرالمؤمنين(علیه السلام) در رابطه با عَمَل در «وقت» و نجات از زندگيِ گرفتار در فرداهاي وَهمي مي فرمايند:

«بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُم». [25]

پيش اندازيد عمل هاي خود را بر اجل هاي خود و بخريد آنچه را باقي مي ماند از براي شما به آنچه زايل مي شود از شما.

در اين توصية مهم مي خواهند ما را متوجه کنند با گذران زمان، مگذر، در بستر آن چه در حال زوال است خود را زايل مکن، با جنبة باقي خود نظر به بقاي محض بينداز و قلب را با آن آشنا کن.

ابوسعيد خرّاز مي گويد: «وقتِ عزيزِ خود را جز به عزيزترين چيزها مشغول مکن و عزيزترين چيزها، شغلي بُوَد بين الماضي و المستقبل».[26]

ابوبکر واسطي گويد: «افضل طاعات حفظ اوقات است».[27] بالاترين اطاعت ها نظر به حضرت باقي است و پايدار ماندن در آن، که همان حفظ «وقت» است.

عبدالله مغربي گويد: «فاضل ترين اعمال؛ عمارت اوقات است به مراقبات».[28]

سعيدبن عبدالغفار گويد: به محمدبن يوسف گفتم مرا سفارش کن؛ گفت: اگر بتواني که هيچ چيزي برايت مهم تر از وقتت نباشد، پس چنين کن.[29]

کوتاهي آرزو يکي از عالي ترين عواملي است که انسان را صاحب «وقت» مي کند و موجب مي شود انسان بر زمان مسلط شود و لذا اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايند:

«رَحِمَ اللهُ اْمِرأً قَصَّرَ الَأمَلَ وَ بَادَرَ الأجَلَ وَ اغْتَنَمَ الْمَهَلَ وَ تَزَوَّدَ مِنَ الْعَمَلِ»،[30]

خدا رحمت کند کسي را که آرزوهايش را کوتاه نمايد و پيشي گيرد بر اجل و غنيمت شمارد فرصت را و توشه برگيرد از عمل.

يا مي فرمايند: «قَصِّرِ الْأمَلَ فإنَّ الْعُمْرَ قَصِيٌر وَ افْعَلِ الخَيْرَ فَإنَّ يَسِيرَهُ كَثِيٌر»،[31]

کوتاه کن آرزو را که عمر، کوتاه است، و به کار خير بپرداز که کمِ آن بسيار است.

عطّار نيشابوري در توصيه اي سلوکي در رابطه با اربعين ثاني مي فرمايد:

پس آن گه ساز و ترتيب سفر کن
به  کلي خويش را از خود به  در کن
تو اصل کار خود را نيستي دان
که از هستي نيابي ذوق ايمان
بساز از جان، تو ساز اربعين ات
که تا ايزد بود يار و معين ات
بر آور اربعين ثاني،  اي يار
تهي از خود شو و فارغ ز اغيار
به فکر اندر شده مستغرق وقت
بري گشته ز شرک و کبر و از مقت[32]
به ذکر اندر زبان با دل موافق
بدار اي جان که تا باشي تو صادق
مکن ذکري به جز تهليل[33] جانا
که تهليل است بهتر ذکر دانا
دل خود را به جد و جهد مي جوي
که تا گاهي ات بنمايد تو را روي
اگر روي دل خود بازيابي
تمامت برگ خود را ساز يابي

چنانچه ملاحظه مي فرماييد جناب عطار به دو چيز توجه مي دهد؛ يکي به «وقت» و مي گويد: با سير و تفکرِ حضوري، مستغرق «وقت» باش تا از شرک به توحيد و از کبر به بندگي سير کني، و يکي هم به «دل» توجه مي دهد که همان سير از علم حصولي، به علم حضوري و قلبي است. همان دو چيز گرانبهايي که حضرت صادق(علیه السلام) در مورد آن فرمودند: «لَيسَ في الدّنيا شَئٌ اَعَزَّ مِن قَلبِکَ وَ وَقتِکَ ...»،[34] در دنيا چيزي عزيزتر از قلب و وقت تو نيست. زيرا آن گاه که «وقتْ» انسان را فرا گيرد و قلب به صحنه آيد جز خدا در منظر انسان نمي ماند و اين ارزشمندترين زندگي است.

انساني که به جنبة مجرد خود توجه نکند و سير به توحيد صمدي نداشته باشد، همواره در زمان فاني به سر مي برد و زمان هم که عبارت است از بَعدِ بعد از بعد. چنين انساني در تصميم هاي اساسي گرفتار بَعد و بعد مي شود که به آن «تسويف» مي گويند و لذا رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مي فرمايند:

«يَا أَبَاذَرٍّ إِيَّاكَ وَ التَّسْوِيفَ بِأَمَلِكَ فَإِنَّكَ بِيَوْمِكَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَه»، [35]

اي اباذر: بر حذر باش از «تسويف» و بَعدگفتن در رابطه با آرزوهايي که داري، زيرا که تو در امروز هستي، و نه در بعد از امروز.

حضرت امام باقر(علیه السلام) در رابطه با حذر از «تسويف» مي فرمايند: «إِيَّاكَ وَ التَّسْوِيفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ يَغْرَقُ فِيهِ الْهَلْكَى»[36]،  بپرهيز از «تسويف»، و به تأخيرانداختن، که آن دريايي است که بسياري از افراد را هلاک کرده است.

«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) كَتَبَ أَمِيرُالْمؤْمِنِينَ(علیه السلام) إِلَى بَعْضِ أَصْحَابِهِ يَعِظُهُ« أُوصِيكَ وَ نَفْسِي بِتَقْوَى مَنْ لَا تَحِلُّ مَعْصِيَتُهُ وَ لَا يُرْجَى غَيْرُهُ وَ لَا الْغِنَى إِلَّا بِهِ فَإِنَّ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ عَزَّ وَ قَوِيَ وَ شَبِعَ وَ رَوِيَ وَ رُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنْيَا فَبَدَنُهُ مَعَ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ قَلْبُهُ وَ عَقْلُهُ مُعَايِنُ الْآخِرَةِ فَأَطْفَأَ بِضَوْءِ قَلْبِهِ مَا أَبْصَرَتْ عَيْنَاهُ مِنْ حُبِّ الدُّنْيَا فَقَذِرَ حَرَامَهَا وَ جَانَبَ شُبُهَاتِهَا وَ أَضَرَّ وَ اللَّهِ بِالْحَلَالِ الصَّافِي إِلَّا مَا لَا بُدَّ مِنْهُ مِنْ كِسْرَةٍ يَشُدُّ بِهَا صُلْبَهُ وَ ثَوْبٍ يُوَارِي بِهِ عَوْرَتَهُ مِنْ أَغْلَظِ مَا يَجِدُ وَ أَخْشَنِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي مَا لَا بُدَّ مِنْهُ ثِقَةٌ وَ لَا رَجَاءٌ فَوَقَعَتْ ثِقَتُهُ وَ رَجَاؤُهُ عَلَى خَالِقِ الْأَشْيَاءِ فَجَدَّ وَ اجْتَهَدَ وَ أَتْعَبَ بَدَنَهُ حَتَّى بَدَتِ الْأَضْلَاعُ وَ غَارَتِ الْعَيْنَانِ فَأَبْدَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ قُوَّةً فِي بَدَنِهِ وَ شِدَّةً فِي عَقْلِهِ وَ مَا ذُخِرَ لَهُ فِي الْآخِرَةِ أَكْثَرُ: فَارْفُضِ الدُّنْيَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْيَا يُعْمِي وَ يُصِمُّ وَ يُبْكِمُ وَ يُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَكْ مَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِيِ  وَ التَّسْوِيفِ حَتَّى أَتَاهُمْ أَمْرُ اللَّهِ بَغْتَةً وَ هُمْ غَافِلُونَ فَنُقِلُوا عَلَى أَعْوَادِهِمْ إِلَى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّيِّقَةِ وَ قَدْ أَسْلَمَهُمُ الْأَوْلَادُ وَ الْأَهْلُونَ فَانْقَطِعْ إِلَى اللَّهِ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ مِنْ رَفْضِ الدُّنْيَا وَ عَزْمٍ لَيْسَ فِيهِ انْكِسَارٌ وَ لَا انْخِزَالٌ أَعَانَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكَ عَلَى طَاعَتِهِ وَ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكَ لِمَرْضَاتِه».[37]

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: امير المؤمنين(علیه السلام) به يكى از ياران خود نوشتند و او را موعظه فرمودند و گفتند: تو را و هم چنين خود را به تقوى و پرهيزگارى از خدا دعوت مى كنم، خدائى كه معصيت او روا نيست و به جز او اميدى نمى باشد و توانگرى در دست او هست. هر كس از خداوند بترسد نيرو مى گيرد و شكمش سير مى شود و سيراب مى گردد، عقلش بالا مى رود و از اهل دنيا فاصله پيدا مى كند، در اين هنگام بدن وى با اهل دنيا هست ولى قلب و عقل او جهان آخرت را مشاهده مى كند. او با روشنائى دل حقائق را مى نگرد و محبت دنيا را از دلش بيرون مى سازد، از حرام آن خود را به كنار مى كشد و از شبهات دورى مى نمايد، مال حلال صاف را هم براى خود روا نمى دارد مگر در آن جايى كه براى دفع ضرر و سد جوع از آن استفاده مى كند. او فقط جامه اى كه بتواند بدنش را بپوشاند در برمى كند و از ميان لباس ها پارچه هاى خشن را انتخاب مى نمايد، از آنچه بدست مى آورد و در اختيارش قرار مى گيرد اطمينان پيدا نمى كند و به آن اميدوار نمى شود، اطمينان و اميدوارى او فقط به خداوند مى باشد. در راه خداوند كوشش مى کند و جد و جهد دارد و خود را خسته مى نماید تا آنگاه كه فقرات او ظاهر مى شد و چشم او به گودى مى افتد، خداوند در همين حال به او نيروى بدنى مى دهد و عقلش را كامل مى كرد و آنچه در آخرت براى او ذخيره شده بيشتر است.

پس دنيا را ترك كن و بدان كه محبت دنيا كور مى كند و گنگ مى گرداند و كر مى سازد، دوستى دنيا گردن ها را پائين مى آورد، اينك از عمر باقيمانده استفاده كن و نگو فردا و يا پس فردا ، هر کس قبل از شما هلاك شد به خاطر آرزوها و فردا ،فردا گفتن ها بود.

آن جماعت در حالى كه در هوس ها و آرزوها بودند ناگهان فرمان خداوند در رسيد و همه مردند و بر روى تابوت ها قرار گرفتند و به قبرها منتقل شدند و در آن جاى تاريك و تنگ منزل نمودند، در حالى كه فرزندان و زنان، آن ها آنان را رها كردند. اينك با دلى آرام بطرف خداوند توجه كن و مانند كسى كه دنيا را ترك گفته و با تصميم و اراده بطرف مقصدى حركت مى كند و سستى به خود راه نمى دهد، ثابت باشيد، خداوند ما و شما را به طاعت خود يارى كند و براى آنچه دوست مى دارد توفيق دهد.

حتماً استحضار داريد که تنها با گذشت از زمان فاني مي توان به «وقت» يا زمان باقي رفت. در زمان باقي، انسان با جنبه اي از خود روبه رو مي شود که همان جنبة «عَلَّمَ ادَمَ الاَسْماءَ کُلَّها»[38] است و به همين جهت گفته مي شود انسان مي تواند موجود عالَم داري باشد. عالَم داربودن صورت ديگري از «وقت» داشتن يا «ابن الوقت» بودن است که عرفا مدّ نظر دارند. فکر واقعي که سير به سوي حق است در اين حالت سراغ انسان مي آيد و وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که عين در حضوربودن با حق هستند، در واقع صاحب اصلي وقت و عصراند، و با ظهور حضرت آن تفکري که به نحو حضوري سير به سوي حق است به بشر باز مي گردد[39] و پيگيري اين نوع بحث ها إن شاءالله مي تواند زمينة آن تفکر و آن ظهور باشد.

متأسفانه رعايت وقت و فرصت در روح غرب زده، به معني توجه به زمان فاني است که انسان از طريق آن از درگاه وجود و حقيقت رانده مي شود. بشر امروز از «وقت» و حضور دور شده و گرفتار بي غمي است. زمان فاني با نفس امّاره مي آيد و با آمدن آن، زمان باقي در خفا مي رود و با رفتن نفس امّاره باز به حضور مي آيد. بشر غرب زدة گرفتار ظلمات آخرالزمان، نه زمان باقي را مي فهمد و نه بقية الله را، بلکه حجاب آن هاست.

عرفا وقتي مي گويند: «دَم غنيمت شمر» به معني حفظ «وقت» است. در حالي که دم غنيمت شمرِ بشر امروز يک نحوه نيست انگاري است، چون «وقت» ندارد و در بي عالَمي به سر مي برد، چون نه عالَم بقاء را مي شناسد و نه سروري حضرت صاحب العصر و الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را پذيرفته و نه منتظر اوست، تا آمادة پذيرش او شود و لذا حجاب نور «بقية الله» است چون از زمان باقي که صاحب آن حضرت بقية الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است بيگانه است، و حتي با او دشمني مي کند، همچنان که آزادي بشر غربي آزادي از حضور و قرب است، نه آزادي براي انتخاب قرب الهي. بشر غربي همان طور که آزادي شيطاني دارد، «وقت» او نيز شيطاني است. «وقتِ» او به جاي آن که براي او آرامش به همراه آورد، عجله پديد مي آورد و «اَلْعَجَلَةُ لِلشّيطان»[40] عجله از شيطان است و لذا اگر به اسم «حضور» وارد يک نوع بي غمي و بي دردي مي شود، آن حضور، حضور و اتحاد با شيطان است.

بشري که در ديدار، غربزده است هرگز نمي تواند زمان باقي را بيابد تا به شوق زمان باقي، خود را از زمان فاني آزاد کند، گرفتار زمان يا گرفتار مکر ليل و نهار است.[41] غرب مي کوشد وقت شيطاني خود را به همة ملل سرايت دهد تا متون مقدس را با وقت غربي بخوانند و اين فاجعة دوران ما است و موجب شده تا از متون ديني بهرة کافي نبريم.

اگر ملاحظه مي شود جوانان امروز به دنبال حال و حضور هستند، به جهت آن است که در عمق فطرت خود نور زمان باقي و «وقت» را مي شناسند و متأسفانه مصداق آن را با بي غمي هاي ليبراليسم و يا فرقه هاي صوفي زدة الکي خوشِ حاصل ليبراليسم، اشتباه گرفته و به همين جهت اگر با عالَم بقية اللهي آشنا شوند به سوي آن سرعت مي گيرند.

اميدواريم با اين توضيحات؛ رواياتي که از «وقت» سخن مي گويند را به «وقت» غربي و يا زمان فاني تعبير نکنيد، و بدانيد اگر ظلمات زمان فاني را بشناسيد و بخواهيد از آن آزاد شويد، سخنان پيامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) در رابطه با حفظ «وقت» و فرصت، معني فوق العاده کارسازي خواهد داشت. به اين اميد با يک سخن نسبتاً طولاني از اميرالمؤمنين بحث «وقت» را پايان مي دهيم.

قال اميرالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): «إِنَّمَا الدُّنْيَا ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ يَوْمٌ مَضَى بِمَا فِيهِ فَلَيْسَ بِعَائِدٍ وَ يَوْمٌ أَنْتَ فِيهِ يَحِقُّ عَلَيْكَ اغْتِنَامُهُ وَ يَوْمٌ لَا تَدْرِي [هَلْ أَنْتَ ] مِنْ أَهْلِهِ وَ لَعَلَّكَ رَاحِلٌ فِيهِ وَ أَمَّا أَمْسِ فَحَكِيمٌ مُؤَدِّبٌ وَ أَمَّا الْيَوْمُ فَصَدِيقٌ مُوَدِّعٌ وَ أَمَّا غَداً فَإِنَّمَا فِي يَدِكَ مِنْهُ الْأَمَلُ فَإِنْ يَكُ أَمْسِ سَبَقَكَ بِنَفْسِهِ فَقَدْ أَبْقَى فِي يَدَيْكَ حِكْمَتَهُ وَ إِنْ يَكُ يَوْمُكَ هَذَا آنَسَكَ بِقُدُومِهِ فَقَدْ كَانَ طَوِيلَ الْغَيْبَةِ عَنْكَ وَ هُوَ سَرِيعُ الرِّحْلَةِ عَنْكَ فَتَزَوَّدْ مِنْهُ وَ أَحْسِنْ وَدَاعَهُ خُذْ بِالْبَقِيَّةِ فِي الْعَمَلِ وَ إِيَّاكَ وَ الِاغْتِرَارَ بِالْأَمَلِ وَ لَا يَدْخُلُ عَلَيْكَ الْيَوْمَ هَمُّ غَدٍ يَكْفِيكَ هَمَّهُ وَ غَداً إِذَا أَحَلَّ لِتَشْغَلَهُ إِنَّكَ إِنْ حَمَلْتَ عَلَى الْيَوْمِ هَمَّ غَدٍ زِدْتَ فِي حُزْنِكَ وَ تَعَبِكَ وَ تَكَلَّفْتَ أَنْ تَجْمَعَ فِي يَوْمِكَ مَا يَكْفِيكَ أَيَّاماً فَعَظُمَ الْحُزْنُ وَ زَادَ الشُّغْلُ وَ اشْتَدَّ التَّعَبُ وَ ضَعُفَ الْعَمَلُ لِلْأَمَلِ وَ لَوْ أَخْلَيْتَ قَلْبَكَ مِنَ الْأَمَلِ تَجِدُ ذَلِكَ الْعَمَلَ ِ.

أَ وَ لَا تَرَى أَنَّ الدُّنْيَا سَاعَةٌ بَيْنَ سَاعَتَيْنِ سَاعَةٍ مَضَتْ وَ سَاعَةٍ بَقِيَتْ وَ سَاعَةٍ أَنْتَ فِيهَا، فَأَمَّا الْمَاضِيَةُ وَ الْبَاقِيَةُ فَلَسْتَ تَجِدُ لِرِخَائِهِمَا لَذَّةً وَ لَا لِشِدَّتِهِمَا أَلَماً فَأَنْزِلِ السَّاعَةَ الْمَاضِيَةَ وَ السَّاعَةَ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا مَنْزِلَةَ الضَّيْفَيْنِ نَزَلَا بِكَ فَظَعَنَ الرَّاحِلُ عَنْكَ بِذَمِّهِ إِيَّاكَ وَ حَلَّ النَّازِلُ بِكَ بِالتَّجْرِبَةِ لَكَ فَإِحْسَانُكَ إِلَى الثَّاوِي يَمْحُو إِسَاءَتَكَ إِلَى الْمَاضِي فَأَدْرِكْ مَا أَضَعْتَ بِاغْتِنَامِكَ فِيمَا اسْتَقْبَلْتَ وَ احْذَرْ أَنْ تَجْتَمِعَ عَلَيْكَ شَهَادَتُهُمَا فَيُوبِقَاكَ».[42]

دنيا سه روز است؛ روزي که با هرچه در آن بود گذشت و باز نخواهد گشت، و روزي که در آن قرار داري و سزاوار است که آن را غنيمت داني، و روزي که نمي داني از چه کسي خواهد بود. و چه بسا تو در آن رخت به سراي ديگر کشي.

روزي که گذشت، حکيمي ادب کننده است، و روزي که در آن هستي دوستي در حال وداع، و اما از فردا تنها اميدي به آمدنش داري؛ پس از امروز توشه برگير و از آن به شايستگي جدا شو. فقط به کاري که کرده اي اطمينان داشته باش، و از دل بستن و فريفته شدن به آرزو و اَمَل بپرهيز؛ غم فردا را امروز به خود راه مده که غم امروزْ تو را بس است، و فردا با کار و گرفتاري خود بر تو وارد خواهد شد. اگر غم فردا را بر امروز خود بار کني بر اندوه و رنج خويش افزوده اي، و بار چيزهايي را که بايد در چند روز بکشي، در يک روز کشيده اي؛ و بدين گونه اندوه خود را بزرگ، و گرفتاري خود را فراوان، و رنج خود را زياد کرده اي. و با دل بستن به آرزو از اقدام و کوشش باز مانده اي، در حالي که اگر دل خويش را از آرزو تهي ساخته بودي، به تلاش و کوشش بر مي خاستي.

آيا نمي بيني که دنيا ساعتي ميان دو ساعت است؟ ساعت گذشته، و ساعت باقي مانده، و ساعتي که در آن هستی؛ تو اکنون از آسايش ساعت گذشته و ساعت آينده لذتي نمي يابي، و از سختي آن ها دردي احساس نمي کني، پس ساعت گذشته و ساعتي را که اکنون در آني، همچون دو مهمان بدان که بر تو وارد شده اند. آن که پيش از تو رفته تو را نکوهش مي کند، و آن که بر تو وارد شده تجربه اي از گذشته برايت آورده است. اکنون مواظب باش كارى نكنى که آن هم مانند مهمان ديروز ناراحت از خانه ات بيرون شود، اگر به اين مهمان كه اكنون در خانه ات هست احسان كنى جبران گذشته را خواهى كرد، پس با نيكى كردنِ به مهمان حاضر، جبران مهمان گذشته را بنما و كارى نكن كه آن ها هر دو با تو دشمنى كنند كه به زيانت تمام خواهد شد. به گفتة مولوي:

وقت تنگ و مي رود آب فراخ
پيش از آن کز هجر گردي شاخ شاخ
شهره کهريزي ست پر، آب حيات
آب کش، تا بر دمد از تو نبات
آب خضر از جوي نطق اولياء
مي خوريم اي تشنه غافل بيا

--------------------------------------------------------------------

[1] - «غررالحکم»، ص 151.

[2] - «بحار الانوار»،ج 75، ص60.

[3] - «ترجمه احياء العلوم»، ج 4، ص 266.

[4] - «النفحات الالهيه»، ص 158.

[5] - براي بررسي بيشتر به منازل السّائرين، خواجه عبدالله انصاري، بخش هشتم، ولايت، باب دوم، بحث «وقت» رجوع فرماييد.

[6] - بحار الأنوار، ج‏70، ص 75.

[7] - در مورد حقيقت روح انسان که فوق ملائکه است و بي واسطه با خدا مرتبط است، به کتاب «ده نکته از معرفت نفس» به بحث «نفس و وسعت آن» از همين مولف رجوع فرماييد.

[8] - «غررالحكم»، ص 159.

[9] - «غررالحكم»، ص 159.

[10] - «بحار الانوار»، ج 74ص335.

[11] - «غررالحكم»، ص 473.

[12] - «غررالحکم»، ص 479.

[13] - «بحار الانوار»، ج 18، ص 360.

[14] - «غررالحكم»، ص 160.

[15] - «بحار الانوار»، ج 68 ، ص 341.

[16] - «بحار الانوار»، ج 68 ، ص 217.

[17] - «تصنيف غرر الحكم و درر الكلم»، ص 473.

[18] - «غررالحكم»، ص474.

[19] - «بحار الانوار»، ج 34 ، ص 175 .

[20] - «مستدرك‏الوسائل»، ج 12 ، ص 143.

[21] - «غررالحکم»، ج 3، ص 246.

[22] - «امثال و حکم»، ج 4، ص 1891.

[23] - «تحف العقول»، ص 417.

[24] - «اعلام الدين»، ص 341 - «بحار الانوار»، ج 74، ص 186.

[25] - «غررالحکم»، ج 3، ص 246.

[26] - «تذکرة الاولياء»، ص 461.

[27] - «تذکرة الاولياء»، ص 743.

[28] - «تذکرة الاولياء»، ص 560.

[29] - «صفة الصفوة»، ج 4، ص 82.

[30] - «غررالحكم»، ص150.

[31] - «غررالحكم»، ص158.

[32] - مقت: خشم الهي.

[33] - لا اله الاّ الله، گفتن.

[34] - «لَآلي الاخبار»، ج 1، ص 16.

[35] - «وسائل‏الشيعه»، ج1ص 114.

[36] - «بحار الانوار»، ج 75 ، ص 162.

[37] - «الكافى»، ج2، ص 136. «بحار الأنوار»، ج‏70، ص 75.

[38] - سوره بقره، آيه 31.

[39] - در روايت داريم که علم 27 حرف است و 25 حرف آن در زمان حضرت ظاهر مي شود؛ («بحار الانوار»،ج 52، ص 336).

[40] - «نهج الفصاحه»، ص 395.

[41] - «مکر ليل و نهار» تعبير دکتر احمد فرديد است، گرفته شده از آيه 33 سوره سبأ.

[42] - «مستدرك‏الوسائل»، ج 12، ص149.

Share