راز تفاهم حقيقي

ممكن است بعضي از گروه ها در عين آن كه در ذيل شخصيت امام و رهبري قرار دارند، در ارتباط با بعضي از موضوعات با همديگر تفاوت سليقه داشته باشند ولي در پذيرفتن انديشه ي جامع حضرت امام، در رجوع به فقه و فلسفه ي صدرايي و عرفان و تأكيد بر حاكميت اسلام و عبور از غرب و ستيز با استكبار، مشكلي نداشته باشند. اين گروه ها همه پذيرفتني هستند و همه با هم مي توانند جامعه ي متحد اسلامي را تشكيل  دهند و نسبت به همديگر در تفاهم باشند، زيرا مبادي ارزشمندي را در خود دارند و اين مبادي راز تفاهم حقيقي است. ولي اگر ما در پذيرفتن بعضي از توصيه هاي حضرت امام هيچ کوتاهي نکنيم ولي در همان حال نسبت به تأکيد ايشان نسبت به جامعه ي توحيدي گوش شنوايي از خود به ميان نياوريم و پيش خود بگوئيم نماز شبمان را كه مي خوانيم، روزه هم كه مي گيريم، خمس هم كه مي دهيم، پس مسلمانيم، نمي توانيم به آن تفاهم و وحدتي برسيم که براي تحقق جامعه ي اسلامي ضروري است. اگر برسيم به اين كه براي مسلمان  بودن چيز ديگري بالاتر از اسلام فردي بايد مدّ نظر باشد و به اين جمع بندي برسيم كه ارتباط با همه ي مؤمنين و حساسيت نسبت به همه ي جوانب جامعه ي اسلامي جزء مسلمان بودن است، اين پرسش برايمان پيش مي آيد که اين را چگونه به دست آوريم. در چنين حالتي است که عرض مي شود اگر بتوانيم امام را مبناي تفکر خود قرار دهيم امکان رسيدن به چنين جامعه اي ممکن شده است، در آن صورت رجوع ما به همديگر، رجوعي است با اتحادي حقيقي و اين به شرطي تحقق مي يابد که با توجه به همه ي ابعاد شخصيت حضرت امام با همديگر ارتباط برقرار کنيم.

اگر گفته شود ما بر سر فقاهت امام با همديگر به تفاهم مي رسيم، سؤال بنده اين است که شما ضرورتاً نياز به تفکر فلسفي داريد، در آن صورت تفكر فلسفي خود را از كجا مي گيريد؟ شما بخواهيد و نخواهيد داراي نوعي از تفكر فلسفي هستيد، حتي آن هايي هم كه مي خواهند فلسفي فكر نكنند، فلسفي فكر مي کنند که مي گويند مي خواهيم فلسفي فکر نکنيم. تفکر فلسفي يک نوع تفکر است، همان طور که تفکر رياضي يک نوع تفکر است، مگر مي شود تفكر فلسفي نداشت؟ اشعري ها که به ظاهر ضد فلسفه اند، مگر جز اين است که تفکرشان با مبادي خاصي که براي خود ساخته اند يک نوع تفکر فلسفي است؟ آن كسي هم که با صد دليل عقل را نفي مي کند با يک نوع عقل فلسفي دارد فلسفه را نفي مي کند، مثل پوزيتيويست ها. پس اگر امام خميني«رضوان الله عليه» را فقط در فقه پذيرفتيد تفكر فلسفي تان را از جايي مي آوريد که آن تفکر تحت تأثير قلب اشراقي نيست. يا مثل روشنفكرها گرفتار عقل تجربي و حسيِ غربي مي شويم و يا مثل وهابي ها با گرفتارشدن در مبادي خاص خود به آن تحجّر مي رسيم که با صد دليل غير خود را کافر مي دانند و کشتن شيعه را بر خود واجب مي شمارند. همين پرسش در مورد روح عرفاني پيش مي آيد، اگر فقط بر سر فقاهت امام با همديگر به تفاهم برسيم تفكر عرفاني خود را از كجا مي گيريم؟

يک مسلمان ناگزير است وقتي آيه ي «قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ» را مي خواند نسبت به احديت «الله» فکر کند، در اينجا نياز به تفکر عرفاني دارد، اگر عرفانِ خود را از حضرت امام نگيرد طعمه ي عرفان هاي کاذبي مي شود که انسان را از حيات اجتماعي به انزوا مي برد و جامعه را جولانگاه استعمارگران مي کند.

اگر فقط بر سر فقاهت حضرت امام به تفاهم برسيم، تفكر اجتماعي خود را از كجا بگيريم؟ بايد ميدان را به دست پروردگانِ مکاتب سوسياليسم و يا سكولاريسم بدهيم که نمونه ي آن را در ترکيه در حزب عدالت و توسعه مي يابيد. حتي نخست وزير ترکيه در سفري که به مصر و تونس داشت به مسئولان اخوان المسلمين مصر و آقاي الغنوشي رهبر النهضه ي تونس توصيه کرده بود سكولاريسم را در اداره ي نظام سياسي و اجتماعي کشور بپذيريد و اسلام را فقط در امور فردي به رسميت بشناسيد. همه اين ها ما را وا مي دارد که به يك اتحاد روحاني فكر كنيم كه با مبادي خاص محقق مي شود و در آن مبادي همه ي ابعاد اسلام مدّ نظر قرار گيرد و نه اين که در آن مبادي صرفاً فقه را از اسلام بگيريم و بقيه را از جاهاي ديگر. چنين مبادي در شخص حضرت امام به شکل بالفعل موجود است و اصول گرايي حقيقي همين است که مسلمانان، اسلام را در همه ي ابعاد بپذيرند و جامعه ي خود را مطابق آن ابعاد جلو ببرند و پرورش دهند.

Share