مسلم ابن عقیل علیه السلام / بخش سوم

حضرت مسلم بن عقیل

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین...
اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن...

بحث ما بمناسبت روز پنجم شوال روز ورود حضرت مسلم ابن عقیل به کوفه بود لکن این را می توان در ایام شهادت آنحضرت یعنی هشتم ذی الحجه استفاده نمود.
دستگیری مسلم بن عقیل
 اندکی بعد از استقرار مسلم در خانه طوعه، بلال فرزند وی که برای میگساری با دوستان خود بیرون رفته بود به خانه بازگشت و از حضور مسلم در خانه مطلع شد. او به رغم تأکید مادر، موضوع را کتمان نکرد و صبح هنگام، نزد عبدالرحمن بن اشعث رفت و راز خود را با وی در میان گذاشت. عبدالرحمن نیز نزد پدرش که در قصر ابن زیاد بود رفت و موضوع مخفی شدن مسلم در خانه طوعه را به اطلاع وی رساند.
اندکی بعد ابن زیاد نیز از موضوع با خبر شد و در پی آن شصت یا هفتاد و به قولی سیصد تن از سربازان ویژه [۸۱] خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل اختفای مسلم کرد.
تجمع لشکر دشمن در اطراف خانه طوعه
سپاه ابن اشعث بر در خانه اجتماع کردند. مسلم از صدای اسبان و سربازان دریافت که برای دستگیری او آمده اند. آنگاه اسب خود را آماده کرد و بر آن لجام بست، زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ و تبسّمی کرد و با خود گفت: ای نفس به سوی مرگ قدم بردار، چیزی که راه نجاتی از آن نیست. پس از آن رو به زن کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد و خداوند در برابر نیکی تو پاداش خیر عطا کند. طوعه به دستور مسلم در را باز کرد و او همچون شیری دژم در برابر سپاه ابن زیاد ظاهر گردید.
حمله مسلم به لشکر دشمن
سربازان ابن زیاد به داخل خانه ریختند. مسلم به آن ها یورش برد و از خانه بیرون راند.
جنگ سختی در گرفت و شماری از سربازان ابن زیاد کشته شدند. چون این خبر به ابن زیاد رسید، به ابن اشعث پیغام داد که من تو را برای دستگیری یک نفر فرستاده ام، در حالی که ضربه سختی بر سپاهم وارد آمده است. ابن اشعث پاسخ داد: آیا می دانی ما را برای دستگیری شیری دلاور و شمشیری بران که در دست مردی شجاع و با اراده قرار دارد فرستاده ای؟ او از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. ابن زیاد پیغام فرستاد که به او امان دهید زیرا جز این راهی برای دستگیری او نخواهید یافت. [۸۲] از این رو ابن اشعث به مسلم گفت: تو در امانی خود را به کشتن مده. مسلم گفت: نیازی به امان مکر پیشگان نیست.
رجز مسلم در نبرد با لشکر ابن زیاد
مسلم در حالی که این چنین رجز می خواند به نبرد با آنان پرداخت:
أَقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرَّاً • وَ انْ رأیتُ المَوت شیئاً نُکراً
کلُّ امرِی یوماً مُلاقٍ شَرّاً • و یخلط البارد سُخناً مُرّاً
رُدّ شعاع الشمس فاستقرا • أَخافُ أَن أُکذَبَ أَو اغَرّاً
[۸۳]
قسم یاد کرده ام که سرافراز و آزاد کشته شوم، اگر چه مرگ را خوشایند نمی بینم. هر کس روزی ممکن است به شرّی برسد و هر سردی ای ممکن است با گرمایی گزنده به هم آمیزد؛ چنان که پرتو خورشید، زایل می شود و باز می گردد. من از این می ترسم که به من دروغ بگویند و یا فریبم بدهند.
جواب ابن اشعث به رجز خوانی مسلم
ابن اشعث گفت: این دروغ نیست و کسی تو را فریب نخواهد داد. این گروه خواهان کشتن تو نیست. ولی مسلم به سخنان وی توجهی نکرد و به نبرد ادامه داد. ضعف و تشنگی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. سربازان ابن زیاد بار دیگر با سنگ و تیر به سویش یورش بردند. عدّه ای نیز بر بام خانه رفتند و مشعل های آتش بر وی افکندند.
مسلم گفت: وای بر شما همانند کفار بر من سنگ می زنید در حالی که من از خانواده پیامبرانم، وای بر شما آیا این گونه حق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان او را رعایت می کنید؟ سپس با همه ضعفی که در بدن احساس می کرد به آنان حمله کرد و جمعشان را پراکنده ساخت و دوباره به عقب بازگشت و پشت به دیوار نهاده بار دیگر سربازان ابن زیاد به سوی او حمله ور شدند، ولی محمد بن اشعث بانگ برآورد و گفت رهایش کنید تا با او سخن بگویم.
سپس به مسلم نزدیک شد و در برابرش ایستاد و گفت: ای پسر عقیل خود را به کشتن مده تو در امانی و خون تو بر عهده من است. مسلم گفت: آیا گمان می کنی که دست در دست تو خواهم گذاشت در حالی که قدرت در بدن دارم، و به خدا هرگز چنین نخواهم کرد.
سپس به وی حمله کرد و او را به عقب راند و بار دیگر به جایگاه خویش بازگشت و گفت: تشنگی بر من غلبه کرده است.
 اسیر شدن مسلم بن عقیل
ابن اشعث خطاب به سربازان خود فریاد زد که این ننگ و سستی است که در برابر یک نفر این چنین ضعف نشان دهید، همه با هم به او حمله کنید! در این هنگام مسلم نیز به آنان یورش برد. شمشیر بکیر بن حمران احمری به لب های مسلم اصابت و آن ها را پاره کرد. مسلم نیز ضربتی بر بکیر زد و او را از اسب به زیر افکند.
سربازان ابن زیاد از پشت به مسلم حمله کردند و او را بر زمین زدند. سپس سلاحش را گرفته و اسیر کردند. عبیدالله بن عباس جلو آمد و عمامه مسلم را گرفت. اشک مسلم بر چهره روان گشت. عمرو بن عبیدالله به مسلم گفت برای کسی که خود به استقبال مرگ می رود گریستن شایسته نیست. مسلم گفت: به خدا قسم گریه من برای مرگ نیست بلکه من برای حسین علیه السلام، خانواده اش و فرزندان خود که بدین سو می آیند می گریم.
درخواست مسلم از ابن اشعث
مسلم بن عقیل به ابن اشعث گفت: تو از امان دادن من عاجزی، پس کسی را نزد حسین علیه السلام بفرست و بگو که با اهل بیت خود باز گردد و فریب مردم کوفه را نخورد، اینها همان یاوران علی علیه السلام هستند که بارها آن حضرت برای جدایی از ایشان آرزوی مرگ کرده بود، مردم کوفه به ما دروغ گفتند و برای دروغگو رأی و نظری نیست، ابن اشعث پذیرفت و گفت درباره امان دادن به تو با ابن زیاد صحبت خواهم کرد. پس از آن، سخنان مسلم را در نامه ای نوشت و به دست ایاس بن عثل طائی سپرد و او را به سوی حسین علیه السلام روانه ساخت. آنگاه مسلم را به سمت قصر ابن زیاد برد، در حالی که خون، چهره و لباسش را فرا گرفته و مجروح و بسیار تشنه بود. [۸۴] [۸۵]
مسلم بن عقیل در قصر ابن زیاد
 بیرون قصر عده ای از مردم از جمله عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب در انتظار دیدار ابن زیاد نشسته بودند. کوزه آب سردی نیز در کنار درگاه به چشم می خورد. مسلم رو به آن ها کرد و گفت: قدری از این آب به من بدهید. مسلم بن عمرو گفت: می بینی که چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهی چشید، مگر آن که پیش از آن، آب جوشان جهنم را بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: وای بر تو، کیستی؟ گفت: من فرزند کسی هستم که حقّی را که تو انکار می کنی می شناسد و نصیحت پیشوایی را که تو با او دشمنی می ورزی می پذیرد و در حالی که تو با او مخالفت می کنی، از او اطاعت می کند.
من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستم پیشه و سنگ دل کرده است؟ ای فرزند باهله، تو برای رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارتری [۸۶].
سپس مسلم به دیوار تکیه داد و نشست. عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و کوزه آبی آورد و قدری به مسلم داد، مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد ولی هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایای مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزی من بود آن را می نوشیدم. سپس مسلم را به داخل قصر بردند. [۸۷] [۸۸]
سلام نکردن مسلم به ابن زیاد
مسلم بن عقیل در برابر ابن زیاد ایستاد ولی سلام نکرد. نگهبان اعتراض کرد مسلم گفت: ساکت باش به خدا قسم او امیر من نیست. آیا در حالی که او قصد کشتن مرا دارد، من به او سلام کنم؟ ابن زیاد گفت: در هر صورت تو را خواهم کشت. مسلم گفت: باکی نیست. زیرا پیش از این، بدتر از تو بهتر از مرا کشته است [۸۹].
جواب دندان شکن مسلم به ابن زیاد
ابن زیاد گفت: ای پسر عقیل به کوفه آمدی و اجتماع مردم را پراکنده ساختی و وحدت کلمه آن ها را به هم ریختی و برخی را بر برخی دیگر شوراندی و فتنه بر پا کردی. مسلم گفت: هرگز چنین نیست. تو دروغ می گویی به خدا قسم معاویه از سوی همه مردم انتخاب نشد. بلکه با حیله و تزویر بر وصّی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم غلبه کرد و خلافت را از او گرفت. پسرش یزید نیز همین گونه عمل کرد. تو و پدرت زیاد بذر فتنه را کاشتید و من امیدوارم که خداوند شهادت مرا به دست بدترین مخلوق خود قرار دهد. به خدا قسم من از امیرالمؤمنین حسین بن علی علیه السلام فرزند فاطمه، اطاعت و پیروی کرده ام؛ و ما برای خلافت از معاویه و یزید و آل زیاد شایسته تریم.
زمانی که من به کوفه آمدم مردم عقیده داشتند که پدرت زیاد، برگزیدگان ایشان را کشته و خونشان را ریخته است و همانند کسری و قیصر در میان آنان زندگی کرده است. ما آمدیم تا آنان را به عدالت فرمان دهیم و به سوی حکم قرآن بخوانیم.
گستاخی ابن زیاد در مقابل مسلم
ابن زیاد گفت: آیا زمانی که ما با مردم این گونه رفتار می کردیم تو در مدینه شراب نمی خوردی مسلم گفت: من شراب می خوردم؟ به خدا قسم که او می داند تو راست نمی گویی و ندانسته سخن می گویی و من چنان که می گویی نیستم، تو که به ناحق و نابجا مردم را می کشی و خونشان را می ریزی و چنان به خوش گذرانی می پردازی که گویی هیچ اتفاقی نیفتاد، برای شراب خوردن شایسته تری. ابن زیاد به مسلم دشنام داد و گفت: خداوند تو را از رسیدن به آرزویت محروم ساخت، آرزویی که سزاوار آن نبودی. مسلم پرسید: پس چه کسی شایسته آن است؟ گفت: یزید. مسلم گفت: خدا را در همه حال سپاس می گویم و به حکم او رضایت می دهم. ابن زیاد پرسید: به گمانت شما شایسته خلافتید؟ مسلم پاسخ داد: گمان نمی کنم، بلکه یقین دارم. ابن زیاد خمشگین شد و گفت که او را به صورتی بی سابقه خواهم کشت مسلم گفت تو سزاوار بدعتی تو از کشتار و شکنجه مردم و کردارهای زشت دست نخواهی کشید و هیچ کس جز تو برای این امور شایسته نیست. [۹۰] [۹۱]
درخواست مسلم بن عقیل از عمر سعد
 مسلم به عمر بن سعد که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت: ای عمر میان من و تو نسبت فامیلی است. من خواسته ای دارم که مایلم آن را خصوصی با تو در میان بگذارم و تو می بایست آن را بر آورده سازی. عمر نخست از پذیرش آن خودداری کرد ولی با اشاره ابن زیاد همراه با مسلم به گوشه ای رفتند. مسلم گفت: در آغاز ورودم به کوفه هفتصد درهم از کسی قرض گرفته ام شمشیر، زره و اسبم را بفروش و آن را بپرداز . [۹۲]، پیکرم را به خاک بسپار و کسی را نزد حسین علیه السلام بفرست تا او را باز گرداند. زیرا او اکنون به توصیه من بدین سو در حرکت است. [۹۳]
شهادت مسلم بن عقیل
 ابن زیاد به ابن حمران [۹۴] که در جنگ با مسلم مجروح شده بود دستور داد تا برای تشفّی دل خود کشتن مسلم را بر عهده بگیرد. بُکیر، مسلم را به بالای قصر برد. و مسلم بن عقیل در آن حال تکبیر می گفت و استغفار می کرد و بر انبیا و ملائکه درود می فرستاد و می گفت: خداوندا، میان ما و این گروه که بر ما ستم روا داشتند، ما را تکذیب کردند و کشتند تو خود حکم بفرما، وقتی به بالای قصر رسیدند بکیر سر آن حضرت را از بدن جدا کرد و پیکرش را به بیرون قصر انداخت. سپس وحشت زده نزد عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامی که مسلم را به قتل رساندم ناگهان دیدم مردی سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است، من با مشاهده آن بسیار ترسیدم! [۹۵] [۹۶]
مسلم بن عقیل در هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری در کوفه به شهادت رسید. گفته شده وی به دست راشد بن صرد بن عتبه به شهادت رسید. لباب الانساب ج۱، ص۳۷۹.
پیکر مسلم بن عقیل بعد از شهادتش
 سر مبارکش را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید دستور داد تا آن ها را بر سر در یکی از دروازه های شهر دمشق آویختند [۹۷]. پیکرش را نیز در بازار قصاب های کوفه بر روی زمین کشاندند و سپس در همان جا به دار آویختند [۹۸] [۹۹]. سه روز پس از شهادتش، عمر بن سعد بر او نماز خواند، کفن کرد و سپس در کنار دار الاماره به خاک سپرد . [۱۰۰] [۱۰۱]. به روایتی، مردم قبیله مذحج پیکرش را در کنار دار الاماره کوفه به خاک سپردند [۱۰۲]. گفته شده است که ابن زیاد برای اینکه بتواند رفت و آمد شیعیان را زیر نظر بگیرد و یا آنان نتوانند در سوگ مسلم عزاداری کنند این محل را برای دفن وی تعیین کرد. [۱۰۳]
خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام
 خبر شهادت مسلم به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام بکر بن معنقه [۱۰۴] در شَراف [۱۰۵] یا ثعلبیه [۱۰۶] به امام حسین علیه السلام رسید. امام علیه السلام از شنیدن آن بسیار اندوه گین شد و گریست [۱۰۷] و سپس فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون،
رحمت خدا بر او باد.» و این سخن را چند بار تکرار کرد. همچنین فرمود: از این پس زندگی بی معنا است و خیری ندارد [۱۰۸] بستگان مسلم نیز به شدّت بر آشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت [۱۰۹].
مرقد مسلم بن عقیل
 در شعبان سال ۶۵ هجری به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام بنا گردید بر روی قبر، سنگی از مرمر نهاده گنبدی ساخته شد [۱۱۰]. این ساختمان در شرق رحله [۱۱۱] مسجد جامع کوفه واقع شده و بارها مورد مرمّت و یا تعمیر اساسی قرار گرفته است. در سال ۱۳۸۵ ه ساختمانی جدید با گنبدی زراندود بر آن ساخته شد. این آستانه اکنون به صورت چهار گوش و به مساحت ۱۰۶ متر مربع و از سه طرف دارای رواق است. رواق جنوبی آن به قبر مختار متصل گردیده است و در مقابل حرم یک ایوان بزرگ قرار دارد، بر روی قبر نیز ضریحی نقره ای کار گذاشته شده است [۱۱۲].
زیارتنامه مسلم بن عقیل
 در قسمتی از زیارتنامه مسلم می خوانیم:
ألسَّلامُ عَلَیک أیهَا الفادی بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِک حُرَمَتُهُ الَّسلامُ عَلَیک یا فادی  بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدی  بِدَمِهِ دَمْهُ. السَّلامُ عَلَیک یا أوَّلَ الشُّهَداءِ وَ امام السُّعداء ... السُّلامُ عَلَیک یا وَحیداً غَریباً عَنْ اهلِهِ بَینِ الأعْداءِ بِلا ناصرٍ وَ لا مُجیبَ [۱۱۳]
سلام بر تو ای جان نثار، ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقّش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمومیت کردی و برای حفظ او خون دادی. سلام بر تو ای اوّلین شهید و ای پیشوای سعادتمندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی کس بودی و یار و یاوری نداشتی.


----------------------------------
پی نوشت:
 ۸۱. الکامل فی التاریخ ج۴، ص۳۲.
 ۸۲. الفتوح ج۵، ص۹۲.
 ۸۳. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۸۰.
 ۸۴. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۸۰-۲۸۲.
 ۸۵. البدایة ج۸، ص۱۶۷-۱۶۸.
 ۸۶. الفتوح ج۵، ص۹۶.
 ۸۷. تاریخ الطبری ج۳، ص۲۴۴.
 ۸۸. الفتوح ج۵، ص۹۲-۹۷.
 ۸۹. الفتوح ج۵، ص۹۷.
 ۹۰. الفتوح ج۵، ص۹۷-۹۹.
 ۹۱. تاریخ الطبری ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷.
 ۹۲. الفتوح ج۵، ص۱۰۰.
 ۹۳. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۸۲.
 ۹۴. لباب الانساب ج۱، ص۳۹۷.
 ۹۵. الفتوح ج۵، ص۱۰۲- ۱۰۴.
 ۹۶. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی ج۱، ص۳۰۶.
 ۹۷. الفتوح ج۵، ص۱۰۵- ۱۰۸.
 ۹۸. الفتوح ج۵، ص۱۱۰.
 ۹۹. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۹۹.
 ۱۰۰. لباب الانساب ج۱، ص۳۹۷.
 ۱۰۱. تاریخ الاسلام ج۴، ص۱۴۶.
 ۱۰۲. مراقد المعارف ج۲، ص۳۱۸.
 ۱۰۳. الشهید مسلم بن عقیل، مقرم، ص۲۵۵.
 ۱۰۴. انساب الاشراف ج۳، ص۳۷۹.
 ۱۰۵. العقد الفرید ج۵، ص۱۲۸.
 ۱۰۶. الکامل فی التاریخ ج۴، ص۴۲.
 ۱۰۷. الفتوح ج۵، ص۱۱۰.
 ۱۰۸. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۹۹.
 ۱۰۹. تاریخ الطبری ج۴، ص۳۰۰.
 ۱۱۰. دائرة المعارف تشیع ج۱، ص۱۱۱.
 ۱۱۱. ابن جبیر، ص۱۸۸.
 ۱۱۲. دائرة المعارف تشیع ج۱، ص۱۱۱.
 ۱۱۳.مصباح الزائر، ص۱۰۳.

Share