تكليف اهل منبر

شیخ عباس قمی(ره)
تكليف اهل منبر

[بسم اللَّه الرحمن الرحيم ] بر اهل منبر و روضه خوانهاست كه در كار خويش، امورى را پاس دارند تا در زمره بزرگ شماران شعائر الهى قرار بگيرند و بر ارشاد و هدايت بندگان خدا توفيق يابند.

1. اخلاص و دورى از ريا.

از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده است:
إنّ أخوف ما أخاف عليكم الشرك الأصغر. قالوا: وما الشرك الأصغر يا رسول اللّه؟
قال: الرياء. قال: يقول اللّه عزّ وجلّ، يوم القيامه إذا جاز العباد بأعمالهم: اذهبوا إلى الّذين كُنتم تراؤون فى الدنيا، فَانظروُا هل تَجِدونَ عندهُم الجَزاء[1]؛
ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما بيم دارم شرك كوچك است. گفته شد: اى پيامبر خدا، شرك كوچك چيست؟ فرمود: «ريا». سپس فرمود: خدا در روز قيامت كه پاداش بندگان را اعطا مى كند به آنان فرمايد: برويد نزد آنانى كه برايشان ريا كرديد و بنگريد كه پاداش كارهايتان پيش آنان است.
امام صادق عليه السلام به عباد بن كثير بصرى فرمود:
ويلَك يا عباد إيّاك والرّيا فإنّه مَن عمل لغيراللّه وكّله اللّه إلى مَن عمل له؛[2]
واى بر تو اى عباد! از ريا دورى كن. هركس براى غير خدا كار كند، خدا او را به همان كس واگذارد.
بايسته است: واعظ، در كار خويش، وجه خداى تعالى و امتثال فرمان او را درنظر بگيرد و اصلاح نفس خود و ارشاد بندگان خدا به معالم و معارف دين را بخواهد.
كرسى وعظ و ارشاد را نردبان رسيدن به متاع و موقعيّت دنيايى قرار ندهد كه در صف تبهكارانى درآيد كه رشته كار خويش از دست داده اند و گمان دارند كه خوب كار مى كنند.[3] مقام اخلاص بسيار والاست و خطرهاى بسيارى هم دارد و خيلى دقيق است و تحصيل آن دشوار؛ از اين روى، طالب آن، بايد تيزبين باشد و نستوه. سزاوار است:
واعظ، آنچه را مى گويد خود به كار بندد تا چونان چراغى نباشد كه خود را تباه سازد و بسوزد و ديگران را نور و فروغ بخشد.

2. راستى و راستگويى.

از امام ششم عليه السلام روايت شده است:
إنّ اللّه عزّ وجلّ لم يبعث نبيّاً إلّابصدق الحديث وأداء الامانة إلى البرّ والفاجر[4]
همانا خداى عزّ وجلّ، هيچ پيامبرى را نفرستاد، مگر به راستگويى و برگرداندن امانت به امانت گذاران، چه نيك و چه بد.
ابى كهمس گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: عبداللّه بن ابى يعفور شما را سلام مى رساند. حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام. وقتى نزد عبداللّه رفتى سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر بن محمّد گفت: بنگر چه عاملى على عليه السلام را نزد پيامبر به اين مقام رساند، همو را مراعات كن و پاس دار. همانا على عليه السلام با راستى در سخن و اداى امانت، آن جايگاه بلند را، نزد پيامبر، كسب كرده است.[5]
و نيز امام صادق عليه السلام فرمود:
لاتنظروا إلى طول ركوع الرجل وسجوده، فإنّ ذلك شي ء اعتاده، فلو تركه استوحشَ  لذلك ولكِن انظروُا إلى صدق حَديثه وأداء أمانته؛[6]
به ركوعها و سجده هاى طولانى افراد نگاه نكنيد؛ زيرا ممكن است به آن عادت كرده باشند و اگر آن را ترك كنند، وحشت كنند؛ بلكه راستگويى و امانتدارى او را بنگر.
بنابراين، از سخن دروغ و افترا به خدا و حجتهاى او و علماى دين دورى كن. نه بر حديث بيفزا و نه در آن تدليس كن و نه دروغى را، به عنوان زبان حال، نقل كن.
از امام باقر عليه السلام نقل شده است:
إنّ اللّه عزّوجلّ جعل للشرّ أقفالًا وجعل مفاتيحَ تلك الأقفال الشراب، والكذب شرّ من الشراب؛[7]
البتّه خدا بر بديها قفلها زده و كليد آنها را ميخوارگى قرار داد. دروغگويى از شرابخوارى هم بدتر است.
باز مى فرمايد:
إنّ الكذب هو خَراب الإيمان؛[8]
دروغ ايمان را ويران مى كند.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
لايجدُ عبداً حقيقة الايمان حتّى يدعَ الكذبَ جدَّه وهَزله؛[9]
بنده حقيقت ايمان را نچشد تا اين كه دروغ جدى و شوخى را وانهد.
امام سجاد عليه السلام فرمود:
اتّقوا الكذب، الصغير منه والكبيرَ منه كلّ جدٍّ وهَزل؛ فإنّ الرجل إذا كذب في الصغير اجترى على الكبير؛[10]
از دروغ كوچك و بزرگ، جدّى و شوخى آن، پروا گير؛ زيرا آن كه دروغ كوچك را مرتكب شود نسبت به دروغ بزرگ جرأت يابد.

3. اجتناب و دورى از غنا.

علامه مجلسى رحمه الله در بحار به نقل از تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند:
راوى گفت: در محضر امام صادق، عليه السلام، بودم كه مردى به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، من مستراح مى روم، همسايه هايى دارم كه كنيزانى دارند، آواز مى خوانند و تار مى زنند، بسا مى شود كه در آنجا بيشتر مى نشينم تا به آواز آنان گوش دهم.
حضرت فرمود: «اين كار را مكن. مرد گفت: با پاى خود كه به سراغ آن نمى روم، بلكه، به طور اتّفاق، به گوش مى خورد».
فرمود: مگر نشنيدى خداوند، مى فرمايد:
 «إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولًا».[11]
آن مرد گفت: «چرا، به خدا سوگند، گويا تاكنون اين آيه قرآن را از هيچ كس نشنيده ام. به خواست خدا اين كار را نخواهم كرد و از آن استغفار مى كنم و از خدا آمرزش مى طلبم.
حضرت فرمود: «بلند شو و برو غسل كن تا مى توانى نماز بگزار؛ زيرا به كار بزرگى اشتغال داشته اى. اگر بر همان حال مى مردى، بدترين حالت را داشتى. خدا را سپاس گوى، توبه كن از آنچه او را ناگوار است؛ زيرا آنچه را خدا مكروه مى دارد، زشت و قبيح است. زشتيها را به اهلش واگذار؛ زيرا هر كارى را اهلى باشد».[12]

4. اباطيل را ترويج نكند و فاجر و فاسق را مدح ننمايد.

از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده است:
إذا مدح الفاجر اهتزّ العرش وغضب الربّ؛[13]
آن گاه كه فاجر مدح شود، عرش خدا بلرزد و پروردگار خشمگين گردد.

5. بزرگان دين را سبك نشماريد.
6. اسرار آل محمّد صلى الله عليه و آله را در منبر فاش نكنيد.

زيرا ممكن است عامه مردم ظرفيّت درك مقامات آنان را نداشته باشند و انكار آن كنند.

7. سخنان او باعث اختلاف و فساد در زمين و مايه نشر فتنه نشود.
8. اعانت ظالمان نكند.

خدا در قرآن كريم مى فرمايد:
«وَلا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ»[14]
و در روايت از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است:
إذا كان يوم القيامة نادى مناد، أين الظلمة وأعوانهم ومَن لاق لهم دواة أو ربط لهم كيساً أو مدَّ لهم مَدَّة قلم، فاحشروهم معهم؛[15]
چون روز قيامت شود منادى ندا دهد: ستمكاران، ياران آنان و آنان كه برايشان دواتى جوهر كرده و سركيسه اى بسته اند و يا قلمى سر كرده اند، كجايند؟ همه را با هم محشور كنيد.
در وصيت امام اميرالمؤمنين عليه السلام به كميل- عليه الرحمة- چنين آمده است:
يا كميل، إيّاك لاتطرق أبواب الظالمين للاختلاط بهم ... وإن اضطررت إلى حضورهم  فداوم ذكر اللّه تعالى و توكّل عليه واستعذ باللّه من شرورهم وأطرق عنهم وانكر بقلبك فعلهم واجهر بتعظيم اللّه تعالى لتسمعهم، فإنّك بها تؤيّد وتكفى شرَّهم؛[16]
مبادا درِ خانه ستمكاران را بكوبى و با آنان همدم گردى ... اى كميل! اگر مجبور شدى با آنان هم مجلس شوى، پيوسته خدا را ياد كن و بر او توكل نما و از شرّ آنان به خدا پناه ببر. از آنان چشم برگير، سر به زير انداز و با قلب خود، كارشان را انكار كن. بلند خد ا را به بزرگى ياد كن، تا آنان بشنوند و هيبت تو آنان را بگيرد و از شرشان در امان مانى.
امام على بن الحسين عليه السلام در ضمن نامه اى به محمّد بن شهاب زهرى مى نويسد:
أوليس بدعا إيّاك حين دعاك جعلوك قطباً اداروا بك رحى مظالمهم وجئراً يعبرون عليك إلى بلاياهم وسُلّماً إلى ضلالتهم داعياً غيّهم سالكاً سبيلهم يدخلون بك الشكّ على العلماء ويقتادون بك قلوب الجهّال إليهم، فلم يبلغ أخصّ وزرائهم ولا أقوى أعوانهم إلّادون ما بلغت من إصلاح فسادهم واختلافاً لخاصّة والعامة إليهم، فما أقل ما أعطوك في قدر ما أخذوا منك وما أيسر ما عمروا لك في كنف ما خربوا عليك، فانظر لنفسك فإنّه لاينظر لها غيرك وحاسبها حساب رجل مسؤول؛[17]
آيا چنين نيست كه: با فراخوانى تو به دربار خود، مى خواهند تو را قطبى كنند تا آسياب مظالمشان را بر محور تو به گردش درآورند و پلى كنند تا از آن به سوى ظلم و ستم بر مردم عبور كنند و نردبان گمراهى خويش سازند و مبلغ روزگار سياه و به راه خود، بكشانندت؟ در دل تو نسبت به علماى حقيقى ترديد افكنده و به وسيله تو دل مردم نادان را به خود جلب كنند. مقربترين وزيران و نيرومندترين معاونان و ياران آنان، كمتر از تو مفاسدشان را درنظر مردم توجيه كرده و خاصّه و عامه را به دربار آنان مى كشانند. چه مزد ناچيز و اندكى، در برابر بهره سرشارى كه از تو مى برند، به تو مى دهند. در برابر آبادى مختصرى كه در زندگى تو پيش مى آورند، چه ضربه سختى بر بنياد هستى و انسانيّت و زندگى جاودان تو مى زنند تو خود بايد خود را بپايى، ديگرى نيست كه تو را بپايد. بايد خود را، به عنوان كسى كه به زودى، مورد بازخواست الهى قرار خواهد گرفت، حسابرسى و مؤاخذه كنى.

9. گناهكاران را مغرور نسازد و مطلبى را كه به فاسقان جرأت در كارشان دهد نگويد؛

«زيرا فقيه كامل آن است كه مردم را از رحمت خدا و از روح و بشارت الهى مأيوسشان نگرداند و از مكر الهى در امانشان ندارد»[18]

10. گناهان را در انظار مردم سبك و كوچك نشمارد.

در ضمن وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به ابن مسعود آمده است:
هيچ گناهى را خرد و حقير مشمار. از گناهان بزرگ بركنار باش؛ زيرا، در روز قيامت، هر بنده اى كه به گناهان خود بنگرد، به جاى اشك، از چشمانش چرك و خون بارد[19]
خداى تعالى مى فرمايد:
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً»[20]
امام ششم عليه السلام فرمود:
اتّقوا المحقّرات من الذنوب فإنّها لاتُغفر. قلت: وما المحقّرات؟ قال: الرَّجل يذنب الذنب فيقول: طوبى لي لولم يكن لي غير ذلك؛[21]
از گناهانى كه كوچك شمرده مى شوند، بپرهيز؛ زيرا آنها آمرزيده نشوند. گفتم: آنها كدامند؟ فرمود: مرد گناهى كند و با خود گويد: خوشا بر من، اگر جز آن گناهى نداشته باشم.
آن حضرت در جاى ديگر مى فرمايند:
إذا أخذ القوم في معصية اللّه عزّ وجلّ، فإنّ كانوا ركباناً كانوا من خيل إبليس وإن كانوا رجّالة كانوا من رجّالته؛[22]
هنگامى گروهى گناهى را مرتكب شوند، اگر سواره باشند، از سواره نظامان شيطانند و اگر پياده باشند، پياده نظام اويند.

11. قرآن را با رأى خود تفسير نكنند.

به سند صحيح از پيامبر و امامان عليهم السلام رسيده است كه تفسير قرآن جز با روايت صحيح و نص صريح جايز نيست.
ابن عباس از پيامبر روايت كرده است:
مَن قال فى القرآن بغير علمٍ فَليتبّوأ مقعده مِن النّار؛[23]
هركس قرآن را بدون آگاهى و دانش تفسير كند، نشيمنگاه او پر آتش گردد.
و عامه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند:
هركس قرآن را از پيش خود تفسير كند ولو در اين تفسير به حقّ رسد، خطاكار باشد.[24]

12. براى سخنان معصومين توجيهات ناسالم و باطل نكند و در آنها تصرّفات و تحليلهاى خنك و ركيك ننمايد، چنان كه در روزگار ما رواج دارد، اعاذنا اللّه تعالى.
13. اگر مجتهد نيست در زمينه احكام فتوا ندهد.

نقل گفتار تكان دهنده سيد بزرگوار، پارسا، زاهد، سعادتمند دوران، قدوه عارفان، چراغ فروزان مجتهدان، صاحب كرامتهاى روشن، ابى القاسم رضى الدّين سيّد بن طاووس (قدّس سرّه) كه خداوند نامش را در ملكوت اعلى بلند گرداند، در اين زمينه بس است:
من مصلحت و نجات خود را در دنيا و آخرت در كناره گيرى از فتواى در احكام شرعيّه دانستم؛ زيرا روايات رسيده در احكام از فقهاى اصحاب ما در مورد تكاليف شرعيّه بسيار مختلف است و شنيدم كه خداى، جلّ جلاله، به عزيزترين آفريده خود در بين خلايق، محمّد صلى الله عليه و آله فرمود:
 «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الأَقاوِيلِ* لَأَخَذنا مِنْهُ بِاليَمِينِ».[25]
ديدم اگر كتابى در فقه براى عمل به آن بعد از خود مى نوشتم، خلاف پارسايى و ورع از فتوا دادن بود و مشمول تهديد آيات نامبرده مى شدم، زيرا وقتى خداوند پيامبر عزيز خود و داناى جهانيان را چنين عتاب كند، پس اگر من به ناحق حكمى كنم يا فتواى خلافى دهم يا تأليفى ناصواب كنم يا در اين موارد خطا كنم در حضور او، روز قيامت، چه حالى خواهم داشت ....

14. به هنگام بيان فضايل و مقامات پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام مطالبى را نگويد كه (نزد خردمندان) مايه نقص آنان گردد.
15. اگر توان پاسخ نيكو به شبهه هاى عقيدتى را ندارد، وارد آن نشود و اساس دين و عقيده مردم را ويران نسازد.
16. با نرمى و مدارا رفتار كند كه نرمى در همه كارها اصلى است اساسى و بزرگ.

در پايان وصيّت خضر به حضرت موسى عليه السلام آمده است:
هيچ كس را بر گناهى سرزنش مكن. دوسترين كارها نزد خداى تعالى سه چيز است:
ميانه روى به هنگام توانگرى، گذشت در توانايى و قدرت بر كيفر و نرمى با بندگان خدا.
هركس در دنيا با ديگرى نرمى كند، خداوند در آخرت با او نرمى و مدارا كند.[26]
پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه فرمود:
إنّ هذا الدين لمتين فأوغل فيه برفق ولا تبغض إلى نفسك عبادة اللّه؛ فإن المنبت لا أرضاً قطع ولا ظهراً أبقى؛[27]
البتّه اين دين متين و محكم است، در او با نرمى داخل شويد. عبادات خدا را بر نفست ناگوار مكن. شتابنده در سفر مانده گردد، نه راه به جايى برد و نه مركبى براى او ماند.
اين معنا را سعدى شيرازى چنين بيان كرده است:
كارها بر وفق و تأمل برآيد و مستعجل به سر درآيد.
به چشم خويش ديدم در بيابان ***** كه آهسته سبق برد از شتابان
سمند بادپا از تك فرو ماند ***** شتربان همچنان آهسته مى راند[28]

17. سخن را براى هدفهاى باطل دراز نكند و در وعظ خويش منظور شخصى نداشته باشد.
18. سزاوار است (بويژه در غير ايّام عاشورا) حالتهاى روحى مردم را مراعات نمايد. به اندازه اى ذكر مصيبت نمايد كه دلها رميده نشود و گفته ها سست نگردد،

مثلًا مصيبتهاى بسار فجيع و دلخراش را بر زبان نياورد.
محدّث فاضل، مورخ متبحّر، ميرزا هادى خراسانى نجفى (ايده اللّه) برايم نقل كرد:
در عالم خواب ديدم: گويا در يكى از حجره هاى صحن اميرالمؤمنين عليه السلام، هستم و همه امامان معصوم عليهم السلام يا بيشتر آنان، در آنجا نشسته اند و مردى از اهل منبر براى آنان روضه ميخواند، تا گفتارش به اينجا رسيد كه: شمر به سكينه گفت: اى دختر خارجى! ديدم حضرت امير عليه السلام از اين سخن ناراحت شد و به سختى روى درهم كشيد و رنگ چهره آن حضرت تغيير كرد. چون چنين ديدم به آن مرد روضه خوان اشاره كردم و گفتم: بس كن! حال اميرالمؤمنين عليه السلام را نمى بينى.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آن سخن هم كه ديروز خودت گفتى كمتر از اين نبود. به يادم آمد كه من ديروز مصيبت آويختن سر ابوالفضل عليه السلام را از سينه اسب، خوانده بودم.
عذر خواستم و توبه كردم.

19. امر به معروف و نهى از منكر كند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
إذا ظهرت البِدَع في أمّتي فيظهر العالم علمَه وألّا فعليه لعنة اللّه والملائكة والنّاس أجمعين؛[29]
وقتى بدعتها و مطالب نوپيداى مخالف دين پيدا شد، بر عالم است آنچه را حقّ است به مردم بگويد و علمش را آشكار كند وگرنه لعنت و نفرين خدا، فرشتگان و همه مردم بر او باد.
نيز روايت شده است: اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اى پس از حمد و ستايش خداوند فرمود:
أمّا بعد، فإنّه إنّما هلك من كان قبلكم بحيث ما عملوا من المعاصي ولم ينههم الرّبانيون والأحبار عن ذلك؛ فإنّهم لمّا تمادوا في المعاصى نزلت بهم العقوبات، فمروا بالمعروف وانهوا عن المنكر. واعلموا أنّ الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر لن يقرّبا أجلًا ولن ينقصان من رزق. إنّ الأمر ينزل من السماء إلى الأرض كقطر المطر إلى كلّ نفس بما قدر اللّه زيادة أو نقصان؛[30]
عامل تباهى و هلاكت پيشينيان آن بود كه خدا را نافرمانى مى كردند، ولى عالمان آنان بازشان نمى داشتند. چون نافرمانى آنان ادامه يافت و عالمان آنان را جلوگير نشدند، عقوبتها بر آنان فرو ريخت. بنابراين، امر به معروف و نهى از منكر كنيد. بدانيد كه اجراى اين دو فريضه، نه اجل را نزديك مى كند و نه روزى را قطع مى نمايد؛ زيرا روزى هركس چونان قطره هاى باران از بالا، كم يا زياد، برسد.
مرحوم كلينى و ديگران، از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند:
خداى عزّ وجلّ دو فرشته را فرستاد تا شهرى را بر سر اهل آن خراب كنند. چون به آن شهر رسيدند، مردى را ديدند كه با خدا راز و نياز مى كند.
يكى از آن دو به رفيق خود گفت: اين اهل دعا و زارى را نمى بينى؟ گفت: او را مى بينم، ولى بايد دستور پروردگارم را اجرا كنم. او گفت: ولى من كارى نكنم تا به پروردگار مراجعه كرده و كسب دستور جديد كنم. به درگاه حقّ رجوع كرده و آنچه را ديده بود عرضه داشت. خداوند دستور اجراى فرمان را داد و فرمود: اين مرد، هرگز براى اجراى دستورات من روى ترش نكرده است.[31]
از امام رضا عليه السلام روايت شده است:
كان رسول اللّه، صلى الله عليه و آله يقول: إذا أمّتى تواكلت الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر واحد على الآخر فليأذنوا بوقاع من اللّه؛[32]
رسول خدا بارها مى فرمود: هرگاه امت من امر به معروف و نهى از منكر به يكديگر وانهند، بايد منتظر بلاى الهى باشند.
نيز از امام ششم عليه السلام روايت شده است:
پيرمرد عابدى در بنى اسرائيل بود، پيوسته عمرش به عبادت الهى مى گذشت. يك وقت به هنگام عبادت، چشم او به دو كودك افتاد كه خروسى را گرفته پرهاى او را مى كندند.
او به عبادت خود ادامه داد و آنان را از آزار خروس باز نداشت. خدا به زمين دستور داد: اين مرد را در خود فرو ببر و او تا روزگار روزگار است و تا ابدالابدين به قعر زمين فرو رود.[33]
و همان حضرت فرمود:
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چه حالى خواهيد داشت وقتى زنان شما بدكار گردند و جوانان شما فاسق شوند و شما امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ عرض شد يا رسول اللّه چنين چيزى ممكن است پيش آيد؟ فرمود: آرى بدتر از آن، چگونه باشيد وقتى امر به منكر كنيد و نهى از معروف ننماييد؟ عرض شد چنين خواهد شد؟ فرمود: آرى.
بدتر از آن چطور خواهيد بود آنگاه كه معروف را منكر بدانند و منكر را معروف شمارند؟[34]
نيز آن حضرت فرمود:
مردم رو به خوبى باشند مادامى كه امر به معروف و نهى از منكر كرده و همديگر را در انجام خوبيها يار و كمك كار باشند، ولى چنانچه ترك اين دو فريضه بزرگ كنند، بركت از زندگيشان گرفته شود، به جان هم افتند و در زمين و آسمان فرياد رسى نيابند.[35]

20. مطلبى را كه ذلت امام حسين عليه السلام و اهل بيت گران مقامش را برساند، نگويد.

زيرا آن جناب آقا و بزرگ سرفرازان و غيرتمداران بود. جان دادن زير شمشير را بر خوارى و ذلت برگزيد و با نداى بلند روز عاشورا فرياد كرد:
ألا وإنّ الدعي وابن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين السلّة والذلّة وهيهات منا الذلّة يأبى اللّه ذلك لنا ورسله وللمؤمنين؛[36]
ناپاك و پسر ناپاك، مرا بر سر دوراهى نگهداشته است: مرگ يا ذلّت! هرگز من تن به ذلّت نمى دهم. هيهات كه زبونى را قبول كنم. نه خدا به ذلت من راضى است و نه رسول خدا و نه مردان با ايمان و ....
استاد محدّث متبحر ما حاج ميرزا حسين نورى، خدا مرقدش را نورباران كند، در دارالسلام، حكايتى دارد كه گزيده آن اين است:
يكى از بزرگان اهل منبر در خواب ديد، رستاخيز برپا شده است مردم وحشت زده اند و هر كس به احوال خويش مشغول. كارگزاران و موكلان حساب، مردم را به پاى حساب مى برند و با هر فردى گواه و مأمور جلبى است، تا اين كه مرا به پاى حساب بردند. در آنجا منبرى بود بسيار بلند و پر پلّه. سيّدالمرسلين صلى الله عليه و آله بر بالاى آن منبر نشسته و على عليه السلام بر پلّه اوّل بود و مردم را حساب مى رسيد. همه در برابر او صف كشيده بودند. نوبت به من رسيد. با عقاب به من فرمود:
چرا فرزند عزيزم حسين را به خوارى نام بردى و او را به خوارى نسبت دادى؟ من در جواب آن حضرت حيران شدم و چاره اى جز انكار نديدم. ناگاه در بازوى خود دردى احساس كردم، گويا ميخى بر آن فرو كردند. چون به پهلوى خود نگاه كردم، ديدم: مردى طومار در دست دارد. آن مرد طومار را به من داد. طومار را گشودم. تمام صورت مجلسها و منابر من در آن، به طور مفصل، ثبت شده بود. آنچه از من پرسش شد و من منكر گشتم در آن درج شده بود. آن خواب، سبب گرديد كه آن سيّد منبر و موعظه را رها كند.[37]
نيز استاد ما فرمود:
سيّد حميرى يا جعفر بن عفان الطائى برخورد كرد، سيّد حميرى به جعفر بن عفان گفت: واى بر تو، آيا تو درباره آل محمّد، صلّى اللّه عليه وآله، اين شعر را سرودى.
ما بال بيتكم تخرّب سقفه *****وثيابكم من ارذل الاثواب
چه شد خانه تان را كه سقفش خرابه ***** چرا جامه تان پست تر جامه ها شد
جعفر در پاسخ گفت: مگر غير از اين بود؟ سيّد با ناراحتى گفت: اگر از مدح نيكوى آنها ناتوانى، لب فروبند. آيا آل محمّد عليهم السلام را چنين وصف مى كنند؟ من تو را معذور مى دارم، طبع است چنين است و سطح فكرت همين، ولى من مدحى گفته ام كه ننگ مدح تو را از دا من پاك آنان مى سترد:
أُقسم باللّه وآياته ***** والمرء عما قال مسؤول
إنّ على ابن أبي طالب ***** على التقى والبرّ مجبول
كان ذالحرب مزقها القنا ***** وأجحمت عنها البهاليل
يمشي إلى القرن وفي كفّه ***** أبيض ماضى الحدّ مصقول
مشى العفرنابين أشباله ***** أبرزه للقنص الغيل
ذاك الذي سلم في ليلة ***** عليه ميكال وجبريل
ميكال في ألف وجبريل في ***** ألف وتيلوهم سرافيل
ليلة بدر مدداً أنزلوا ***** كأنّهم طيراً أبابيل[38]
به خدا قسم و آياتش مرد مسؤول قول و گفتارش
كه على زاده ابى طالب بر و تقواش بود در قالب
چون كه پيكار نيزه باران بود خيز گردان از آن گريزان بود
مى شدى سوى هر نبرد و به دست تيغ برّان و تيرش اندر شست
همچو شيرى ميان اشبالش بر شكارى گشوده چنگالش
آن كه دادش سلام در يك شب جبرئيل و مكال خوش مشرب
هركدامى هزاره اى همراه بدسرافيلشان ز پى درگاه
درپى بدر به هر امدادى چون ابابيل آمدند زدى
درباره آن بزرگان چنين بايد شعر سرود. سروده تو، لايق تنگدستان و درماندگان است. جعفر، پيشانى او را بوسيد و گفت: تو اى اباهاشم! به حقّ سرور شاعرانى و ما پيروان توييم.

 

منبع: شیخ عباس قمی(ره)، یازده رساله، ترجمه: مجله حوزه، ص: 425
----------------------------------
پی نوشت:

[1] بحارالانوار، ج 69، ص 33، چاپ بيروت.
[2] اصول كافى، ج 2، ص 293.
[3] آيه 104 سوره كهف، در اين عبارت، به استخدام گرفته شده است.
[4] اصول كافى، ج 2، ص 104.
[5] همان مدرك.
[6] همان مدرك، ص 105.
[7] همان مدرك، ص 339؛ بحارالانوار، ج 69، ص 236 237.
[8] اصول كافى، ج 2، ص 239؛ بحارالانوار، ج 69، ص 247.
[9] اصول كافى، ج 2، ص 340؛ بحارالانوار، ج 69، ص 249. با اندك تفاوت: «لايجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب ...».
[10] اصول كافى، ج 2، ص 238.
[11] اسراء (17): 36.
[12] تفسير عياشى، ج 2، ص 292.
[13] بحارالانوار، ج 74، ص 50.
[14] سوره هود، آيه 113.
[15] بحارالانوار، ج 72، ص 372.
[16] بحارالانوار، ج 72، ص 413.
[17] بحارالانوار، ج 75، ص 132.
[18] برگرفته از سخن اميرالمؤمنين، عليه السلام است، در ويژگيهاى فقيهان، اصول كافى، ج 2، ص 36.
[19] مكارم الاخلاق، ص 251.
[20] سوره آل عمران، آيه 3.
[21] اصول كافى، ج 2، ص 287.
[22] بحارالانوار، ج 70، ص 357.
[23] مجمع البيان، ج 1، ص 27، چاپ 10 جلدى، دارمكتبة الحياة، بيروت.
[24][24] مجمع البيان، ج 1، ص 27، چاپ 10 جلدى، دارمكتبة الحياة بيروت.
[25] الحاقة (69): 44.
[26] كشف المحجه، ص 109، چاپ نجف.
[27] خصال، صدوق، ج 1، ص 111.
[28] كلّيات سعدى، ص 178، چاپ اميركبير، تهران 1363.
[29] بحارالانوار، ج 54، ص 234.
[30] همان مدرك، ج 97، ص 74.
[31] اصول كافى، ج 5، ص 59.
[32] همان مدرك.
[33] بحارالانوار، ج 97، ص 88. بحارالانوار، ج 97، ص 88.
[34] همان مدرك، ج 97، ص 91 92.
[35] همان مدرك، ص 94.
[36] لهوف، ص 86.
[37][37] دارالسلام، ج 2، ص 234.
[38] امالى، طوسى، ص 124.

Share