محرم/بخش سی و سوم -تلاش ائمه علیهم السلام در نجات جامعه از جهل

حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
محرم الحرام

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن...

موضوع سخن: تلاش ائمه در نجات جامعه از جهل
همنشینی با علما و رعایت حق مجلس
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رعایت چند حق را برای ما لازم شمرده ا ند.
حق اول فرمودند: «کنار عالم بنشینید و در مجلس عالم شرکت کنید» چرا که حرف زدن او به دانش شما اضافه می کند. معلومات شما را بالا می برد، شما را با دنیای ناشناخته آشنا می کند. فکر شما را به حرکت می آورد. شما را وادار می کند که حداقل در حق خودتان اندیشه کنید.
حق دوم: وقتی که شرکت کردید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «سراپا گوش کنید، کار دیگری نکنید» آن جا که عالم حرف میزند قرآن، دعا و ذکر نخوانید. وقتی وارد می شویم سلام نکنیم، فضای آن مجلس را فقط برای گوش دادن قرار دهیم. چرا که غیر از گوش دادن هر کاری دیگر توهین به علم و دانش و نصیحت است.
حق سوم: «شنیده ها را آنقدر دقت کنید که حفظ بشوید یاد بگیرید» در باطن شما بماند.
حق چهارم: «شنیده ها را وقتی شنیدید عمل کنید» ظرف عمرتان را با همین مسائل الهی و ملکوتی پر کنید.
حق پنجم: «شنیده های خودتان را به دیگران منتقل کنید» این جا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به منتقل کنندگان معارف به دیگران دعا کرده اند. و از وجود مقدس حضرت حق در منا طلب رحمت کرده اند.
استفاده امیر المومنین از محضر پیامبر 
امیرالمومنین علیه السلام حدود سی سال از عمرشان را با رسول خدا بودند. از ولادت تا سال یازدهم هجری و مجموع این سی سال را امیرالمومنین علیه السلام با مستمع بودن سخنان پیامبر کنار پیامبر گذراندند. یک بار نشد که دو لب مبارک را باز کنند و در محضر پیامبر اظهار نظر کنند. از آن هایی بودند که قرآن مجید فرمود:
« فَبَشِّرْ عِباد الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب(الزمر/17/18)»
آن هایی که مستمع پیامبر هستند، فقط مستمع هستند. «و لن یتبعون ما احسن» نیکوترین کلام، کلام خدا و پیامبر است.
معنای حرکت باطنی پیامبر  
یک روز امیرالمومنین علیه السلام آمده بود خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کس در محضر پیامبر نبود. وارد شدند و در محضر پیامبر بزرگوار دو زانوی ادب به زمین زدند. پیامبر همیشه حرکت باطنیشان را می کردند. نمی گذاشتند عمر ضایع بشود. چگونه حرکت باطنیشان را می کردند، در حالی که تنها بودند، دو لب مبارک شان هم بسته بود، هیچ چیزی نمی گفتند. حضرت می فرماید: غرق در اندیشه می شدند سفر روحانی ملکوتی معنوی را شروع می کردند. این که کجا می رفتند کسی که نمی تواند هم سفر ایشان باشد و در این سفری که می رفتند چی به دست می آوردند هیچ کس خبر ندارد.
امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: یک لحظه ی عمرشان به دست آورده هایش را به من منتقل کردند، دم مردنشان بود یک لحظه به من گفتند: گوشت را کنار دو لب من بیاور، من دارم از دنیا می روم. گوشم را گذاشتم کنار دو لب مبارکشان یک میلیون باب علم به من منتقل کردند. ولی خب این یک میلیون باب علم را بعد از مرگ پیامبر جلویش را گرفتند.
عظمت و مظلومیت حضرت علی علیه السلام
حضرت تمام این عمر مبارک شان را این بیست و پنج سال در بیابان ها به کشاورزی گذراندند. کسی دیگر در مدینه منبر می رفت و کس دیگر حرف می زد. و کارگردان ها هم کسان دیگری شدند که بار ها می گفتند: اگر علی نبود ما هلاک می شدیم. منبر می رفتند اما جواب مسائل مردم را بلد نبودند. منبر می رفتند اما غیر متخصص بودند. در محراب می ایستادند و نماز با آن ها باطل بود. کارگردانی می کردند اما جامعه را به گمراهی سوق می دادند. حکومت می کردند اما داشتند زحمات پیامبر را نابود می کردند. یک میلیون باب علم هم در بیابان تک و تنها یا بیل می زد، یا قنات می کند. جواب این محرومیت بشر را از آن همه دانش کی باید بدهد؟ و چه جوری باید بدهد؟ فقط خدا می داند.
درد جهالت و گمراهی
آتش زدن در خانه در مقابل تعطیلیه یک میلیون باب علم هیچی نبود. کتک زدن دختر پیامبر هیچی نبود. دردش تمام شد حالا پهلویش شکست، بازو شکست، ولی هفتاد و پنج روز بعد ایشان از دنیا رفت، دردها همه تمام شد، اما درد جهالت و کور دلی و شرارت انسان هزار و پانصد سال است خاتمه پیدا نکرده است. درد دچار بودن انسان به گناهان کبیر هنوز خاتمه پیدا نکرده است. درد استعمار شدن مردم و استثمار شدن مردم و اسراف و تبذیر و کلک و نفاق دروغ و چیزهای دیگر هم که دیگر روابط نا مشروع مرد و زن خاتمه پیدا نکرده است. اگر آن یک میلیون باب علم به مردم عالم رسیده بود، عالم یک خانه ای پر از دانشمند و با معرفت و با بصیرت بود. اگر این یک میلیون در علم را تعطیل نکرده بودند امروز مکتبی به نام مسیحیت و یهودیت و کمونیست و کفر و شرک وجود خارجی نداشت.
«لا صدر اشد من الجهل»
مگر که معصومی از اولاد همان امیرالمومنین علیه السلام ظهور کند و دست به سر مردم عالم بکشد، جهل و بی شعوری مردم تبدیل به معرفت و عبودیت بشود.
ای شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر         کز بیم و درد ملولم وانسانم آرزوست
عدم معرفت در دهه عاشورا
ولی خوب خود ما هم خیلی هایمان کاری به علم نداریم، تو همین دهه عاشورا چه قدر در این مملکت زمینه پخش معارف الهی است، ولی اکثر مردم وقتشان در این ده شبانه روز یا به سینه زدن یا به زنجیر زدن یا به ریختن تو خیابان ها و علم و کتل کشیدن می گذرید، یعنی ده شبانه روز ده تا بیست و چهار ساعت دویست و چهل ساعت می گذرد در این دهه عاشورا و با این مجالس یک کلمه به معرفت اکثر مردم اضافه نمی شود. یعنی این جهالت خطرناک در تشیع هم ریشه دوانده است.
جهل زدایی اباعبدالله علیه السلام
از روز بیست و هفتم رجب که اباعبدالله علیه السلام از مدینه بیرون آمدند تا روز عاشورا که سر مبارک شان از بدن جدا شد خودشان و هفتاد و یک نفرشان  به شهادت رسیدند، برای مردم با نامه با پیک معارف الهی را بیان می کردند. حتی آن وقتی که در گودال دست و پا می زدند یک منبر چند دقیقه ای برای شمر رفتند، بلکه شمر توبه کند و برگردد.
پیامد عدم معرفت
خیلی جلسات مذهبی الان در تهران است که کاملا ضد آخوند هستند و دعوت هم نمی کنند و فقط دم و سینه و در کله زدن و همین خداحافظ شما این نتیجه همان جنایتی است که به علی بن ابی طالب علیه السلام شد، که چراغ عقل ها را به کل تا قیامت خاموش کردند. تا کسی دم از فهم حقیقت نتواند بزند. وقتی هم که امیرالمومنین علیه السلام حاکم شد، تو خود مدینه دیدند، این مرد همین الان دهانش را باز کند، دریای علم خدا را بیرون می ریزد و پته گذشتگان را علی الابد روی آب می اندازد و تمام بافته هایشان را به باد می دهد. در خود مدینه نشستند سریع سفره جنگ جمل را ریختند که تو جبهه، وقت برای خرج کردن یک میلیون باب علم را نداشته باشد. جنگ جمل که تمام شد، آمد حرف بزند جنگ صفین شروع شد. صفین تمام شد، آمد حرف بزند، نهروان شروع شد. نهروان تمام شد، آمد کوفه باب علم را باز بکند، فرقش را شکافتند.
سی هزارنفر در کربلا
سی هزار نفر در کربلا آمدند، پاک ترین انسان ها را دسته دسته کردند، چون دستگاه های حکومتی بعد از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بی شعور شده بودند. آن وقت آن شعور دارهای کره زمین فقط هفتاد و یک نفر شدند. بقیه که بی شعور و نفهم بودند. نماز هم می خواندند و روزه هم می گرفتند. شاید هم خوب شد که خداوند ما را در آن وقت خلق نکرد، که در بین بی شعورهای جامعه زمان قرار نگیریم. حالا هم که هستیم و همه چیز آماده است، بیشتر مردم دنبال شعور نمی روند.
رابطه امام حسین علیه السلام با یارانش
امام حسین علیه السلام بلند شد، برای این هفتاد و دو نفر شروع کرد صحبت کردن. پنج دقیقه صحبت کرد اما برای ابد مایع راهنمایی برای مردم گذاشت. حرف ها که هنوز تمام نشده بود، یک کسی از مستمعین یک چیزی در گوش بشیر گفت. بشیر هم مچ دستش را گرفت و گفت: الان گوش بده ببینیم محبوب ما چی می گوید. امام صحبت شان را قطع کردند، فرمودند: بشیر چی گفت؟ گفت: آقا جون چیز معمولی به من گفت، گفتم: ولش کن. فرمود: چی گفت؟ گفت: آقاجون به من گفت یک درگیری در مرز ری شده است، پسر من به دست اشرار اسیر شده است.امام علیه السلام فرمود: بشیر تو این جا که آمدی نمره ات بیست است، وظیفه ات ادا شد. من بیعتم را از تو برداشتم، یک پولی هم به تو می دهم تو جوانت است، همین تنها پسر را داری، الان درکوفه زنت در باطنش آشوب است. این پول را بگیر، برو پسرت را از اسارت نجات بده. قیامت من بدون تو قدم در بهشت نخواهم گذاشت. حضرت ساکت شدند، بشیر هم از سر جایش تکان نخورد، حضرت فرمودند: چرا نمی روی؟ گفت: آقا اگر همه درنده های روی زمین تک تک به من حمله کنند، من را قطعه قطعه بکنند، گوشت های من را بخورند و استخوان های من را خورد و هزم کنند، خون من را هم لیس بزنند، اثری از من نماند، بعد خدا من را برگرداند، من از پیش تو نمی روم. (افضل عبادات در این عالم معرفت است). آقا من رفتنی نیستم. از من نخواه که بروم. یا پسرم را می کشند، یا آزاد می کنند، کشته بشود، ما قیامت نگاه بهش می کنیم، آزاد هم بشوند، پیش مادرش می رود. امام فرمود: بشیر من تنها چیزی که در حق تو می گویم، این است که خدا به تو خیر بدهد. مردم را تشویق بکنید پای علم و معرفت بنشینند.
شجاعت اباعبدالله علیه السلام
جنگ صفین هنوز شروع نشده بود، ابی اعزر از دشمنان امیرالمومنین علیه السلام بود، با پنج هزار نفر قبل از رسیدن لشکر امیرالمومنین علیه السلام شریعه فرات را اشغال کردند. معاویه گفت: اجازه ندهید ارتش علی علیه السلام یک قطره آب بردارند. لشکر رسید به امیرالمومنین علیه السلام عرض کردند: جلوی آب را گرفته اند. فرمودند: یک تعدادی بروید و آب را آزاد کنید. یک تعدادی رفتند و برگشتند و گفتند: آقا جان نمی شود خیلی مشکل است. پنج هزار نفر محل ورودی آب را گرفتند نمی شود رفت. باید کل این لشکر تشنه بمانند، چاره ای نیست. رویش را کرد به حضرت حسین علیه السلام ، حسین جان پاشو این مردم تشنه هستند، آب می خواهند. حضرت بیست نفر را با خودش برداشت یکی از آن بیست تا قمر بنی هاشم علیه السلام بود. آن وقت سیزده سالش بود. نیم ساعت نشد که این پنج هزار نفر فرار کردند. امام حسین علیه السلام فرمود: به لشکر بگویید: هر چه آب می خواهند بیایند بر دارند. امیر المومنین علیه السلام بغلش گرفت، فرمود: حسین من این اولین پیروزی بود که در این جنگ به وسیله تو نصیب بابات شد. این جا سرزمین عراق بعد، دیدند امیرالمومنین علیه السلام زار زار گریه می کند. یک نگاهی هم به قمر بنی هاشم کرد، فرمود: حسین علیه السلام من یک روزی تو همین زمین می رسد که جلوی آب را به روی تو و زن و بچه ات می بندند. عاشورای از نظر برج های ایرانی در ماه تیر بوده است.
برکات گریه بر اباعبدالله علیه السلام
از خدا بخواهیم،
«ِ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی عَقْلًا کَامِلًا وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ قَلْباً زَاکِیا (مستدرک الوسائل/محدث نوری/10/223)»
شعور و عقل و معرفت بخواهیم. در حال گریه بر اباعبدالله علیه السلام دعا مستجاب است. در حال گریه بر اباعبدالله علیه السلام مشکلات قابل حل است. در حال گریه بر اباعبدالله علیه السلام می شود شفای مریض را گرفت. آمرزش گناه قطعی است. در حال گریه بر اباعبدالله علیه السلام ملائکه شما را نگاه می کنند. ارواح انبیا نگاه می کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در عالم برزخ برای شما دست دعا بر می دارد. صدای گریه ما را می شنود و می بینند. امام باقر علیه السلام می فرمایند: «با گریه بر حسین علیه السلام تمام داغ هایی که به دل مادرم زهرا علیه السلاما نشسته علاج می شود» تمام داغ ها علاج می شود، آن کتک هایی که در کوچه خورد، جبران می شود.
ذکر مصیبت: نقل جریان کربلا،
از زبان مبارک امام سجاد علیه السلام
حضرت اباعبدالله علیه السلام فرمود: «انا اقرف کل المومن»
من سبب گریه هر مومنی هستم نه هر انسانی یعنی هر کس برای من گریه اش بیاید نشانه این است که مومن است. خوب خدا را شکر ما مومن هستیم، ولی مومن عیب دار هستیم. « بکى علی بن الحسین عشرین سنه»
حضرت زین العابدین علیه السلام بیست سال تمام زانوی غم به بغل گرفت و برای اباعبدالله علیه السلام گریه کرد.
«و ما وضع بین یدیه طعام إلا بکی»
در این بیست سال نشد سفره بیاندازند چشمش به غذا بیافتد و گریه نکند. گاهی اشک چون شور است، اشک صورتش را خراش می داد، با خون می ریخت در ظرف، ظرف را می داد، می گفت: عوضش کنید. حضرت یک غلام متدین داشت، به این غلام علاقه داشت. اهل نماز شب بود.
گفت: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
«أ ما آن لحزنک أن ینقضی

کی وقتش است که دیگر گریه نکنید؟
«فقال  له ویحک
امام فرمودند:
« إن یعقوب النبی کان له اثنا عشر ابنا
یعقوب دوازده تا پسر داشت،
«فغیب الله واحدا
خدا یکی از آن بچه ها را از آن خانواده غایب کرد.
« فابیضت عیناه من کثره بکائه
چشم یعقوب از بس که گریه کرد، از بین رفت.
«و شاب شعره رعد» تمام موهایش سفید شد.
« و احدودب ظهره
کمرش خمیده شده بود.
«من الغم و کان ابنه حیا فی الدنیا
اما می دانست بچه اش زنده است. اما من
« أنا نظرت إلى أبی و أخی و عمی
من داشتم بابایم را و برادرم اکبر را عمویم قمر بنی هاشم را داشتم نگاه می کردم.
«و سبعه عشر من أهل بیتی
هفده نفر دیگر از برادر هایم و بچه های عمویم امام حسن مجتبی علیه السلام و بچه های مسلم ابن عقیل را داشتم نگاه می کردم. امام می فرماید: بین من و بابایم و برادر هایم هفده نفر اهل بیت فاصله خیلی کم بود. دور و بر من در حالی که من داشتم می دیدم این اتفاق افتاد. سر همه یشان را مقابل من از بدن جدا کردند. « فکیف ینقضی حزنی
 پس چطور غصه ام تمام شود؛ اشکم تمام شود. از همه بدتر من روی زمین افتاده بودم، دیدم سی هزار نفر به این عمه ها و خواهر های من حمله کردند، می خواستند آن ها بکشند. زنان و دختران ما روی زمین افتاده بودند، این ها را روی زمین می کشیدند.
لاحول و لاقوه الا بالله     

 

کلمات کلیدی: 
Share