روضه ها و مقدمات شب اول ماه محرم

محرم,عاشورا,امام حسین,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

روضه مکتوب شب اول ماه محرم
 مقدمات:
مقدمه 1 :
 فضیلت ماه محرم
 ماه محرم شهر الحسین (علیه السلام) است،
در مقابلْ، رمضانْ شهرالله ،
محرم را به به واسطه اتصالش به حضرت سید الشهدا (علیه السلام)، خلّاق عالم مخصوص نمود به خصوصیاتی چند:
روز اول آن، وقت استجابت دعوات و قضای حاجات است چنانکه در حدیث ابن شبیب آمده و کذلک روز عروج ادریس (علیه السلام) به بهشت است.   
روز سوم آن، حضرت یوسف (علیه السلام) از چاه بیرون آمد.
روز پنجم ، حضرت موسی (علیه السلام) از دریا عبور کرد.
روز نهم ، درکوه طور با خدا مناجات نمود.
روز نهم ،حضرت یونس (علیه السلام) از شکم ماهی بیرون آمد، و موسی و یحیی و مریم (علیهم السلام) در این روز متولد شدند.
روز دهم ،شهادت امام حسین (علیه السلام) اتفاق افتاد.
روز شانزدهم ، بیت المقدس قبله نماز گردید.
روز هفدهم، عذاب به اصحاب فیل نازل شد.
روز بیست و پنجم، حضرت سجاد رحلت نموده است.
محرم در جاهلیت:
این ماه را در جاهلیت احترام بسیار بوده و قتل و غارت در آن حرام دانسته، ولی بد نفسان و منافقان امت پیغمبر آخر الزمان در این ماه، خون دوستان و فرزندان سید بشر را حلال دانسته و هتک حرمت اهل بیت (علیهم السلام) نمودند. (1)
امام رضا (علیه السلام) فرمود: ماه محرم ماهی است که مردم زمان جاهلیت جنگ و جدال را در آن حرام می دانستند. ولی در این ماه ریختن خونهای ما حلال شد! احترام ما از بین رفت! فرزندان و زنان ما اسیر شدند! خیمه های ما طعمه آتش ها قرار گرفتند! اموال ما به یغما رفت! احترامی که ما برای پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشتیم مراعات نشد!
قَالَ الرِّضَا (علیه السلام):إِنَّ یوْمَ الْحُسَینِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا ... فَعَلَی مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیبْکِ الْبَاکُونَ فَإِنَّ الْبُکَاءَ یحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ 
حقا که مصیبت امام حسین (علیه السلام) پلک چشم ما را زخم و اشکهای ما را جاری ... و غم اندوه را تا روز قیامت دچار ما کرد. پس گریه کنندگان باید بر شخصی مثل حسین گریه کنند، زیرا گریه برای آن حضرت باعث آمرزش گناهان بزرگ خواهد شد. (2)
ماه محرم ماه حزن و اندوه آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است که تمام انبیاء و ملائکه و شیعیان و دوستان اهل بیت (علیهم السلام) محزون اند. بلکه باید گفت ماه حزن و اندوه همه عالم است چراکه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره ی سید الشهداء (علیه السلام) را از عرش خدا رو به زمین می آویزند و حزن و اندوه عالم را فرا می گیرد.  (3)
مقدمه 2:
یا ابا عبد الله شب اول محرمه آقا، جای همه شهدا خالیه .آی بچه های فکه، بچه های شلمچه، بچه های کربلای پنچ. عزیزان بیایید که اول محرمه. بیایید با ما حسین حسین بگید. ای خمینی عزیز !بیا
می بینم همه جا رو سیه پوش کردید همه مشکی پو شیدید. آیا برای پدرت پوشیدی ؟یا برای مادرت؟ برای کی؟ صدا میاد: اینها برای حسین من عزادار شدند.(زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها)  یابن الحسن !آقا جان! سرت سلامت آقا شب اول محرم است. نظری به ماکن. یاد شهدا کردیم. یاد اونهایی که به این پیراهن مشکی های ما معنا داده اند.
می گفت: عملیات مسلم ابن عقیل (علیه السلام) از روز قبل شروع شده بود، به سرعت راهی خط شدم، گفتند: از ناحیه شکم مجروح شده و وضعیتش وخیم است، باید سریع به بیمارستان برسد. توی راه فقط می گفت: «یا مهدی» صدام زد برادر! نگه دار! آمبولانس را نگه داشتم، چه می خواهی؟ با صدایی لرزان گفت: «آب! کمی آب به من بده جگرم می سوزه.»
گفتم: آب برات ضرر داره برادرم ! خون ریزیت شدیده. گفت : می دانم، اما کار من از این حرفا گذشته.
لیوان آب رو دستش دادم ،دیدم نخورد، مکثی کرد و آب را برگرداند. گفتم چرا نخوردی؟ مگه نگفتی جگرت از تشنگی   می سوزه؟ به سختی جواب داد؛ چرا، اما می د انم که شهید می شوم، پس چه بهتر که مانند سرورم امام حسین (علیه السلام) با لب تشنه به ملاقات خدا برم.  دیگر از او صدایی نمی آمد، خیال کردم بیهوش شده، خود را به هلی کوپتر حمل مجروحان رساندم پزشکان گفتند: شهید شده، تشنه لب رفته بود، همان گونه که می خواست.
مثل سفیر امام حسین (علیه السلام )تشنه جون داد. تا سه بار اومد آب بخوره اما نتوانست. آره مسلم اگه آب می خوردی شرط وفا رو به جا نیاورده بودی آخه ارباب بی کفنت رو تشنه شهید کردند اینقدر تشنه بود که بین زمین و آسمان را مثل دود می دید.(4)
مقدمه 3 :
 نامه های اهل کوفه همچون سیل، پی در پی به امام حسین (علیه السلام) می رسید که آن حضرت را بر حرکت به  سوی آنان تشویق می کرد تا آنها را از ستم و خشونت امویان نجات دهد. و برخی از آن نامه ها، آن حضرت را در صورت تأخیر از اجابتِ در خواستشان، در برابر خداوند و امّت، مسؤول قلمداد می کرد....  
نامۀ مسلم به امام (علیه السلام):
 وکان نصّ الرسالة: (أمّا بعدُ، فإنّ الرائد لایکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الاقبال حین یأتیک کتابی هذا، فإنّ الناس کلّهم معک! لیس لهم فی آل معاویة رأی ولاهوی، والسلام.). 
متن نامه چنین بود: «اما بعد، راهنما به کَسان خویش دروغ نمی گوید، هجده هزار تن از کوفیان با من بیعت کرده اند. همین که نامه ام به تو رسید در آمدن شتاب کن که مردم همه با شما هستند و به خاندان معاویه، نظر و تمایلی ندارند، والسلام.»(5) و این نامه 27روز قبل از شهادت مسلم بود. (6)
البته تعداد بیعت کنندگان تا چهل هزار نفر هم نقل شده است. (7)
وضع اجتماعی محیط کوفه وبصره در حادثه کربلا:
وضع اجتماعی و تشکیلات حکومتی کوفه و بصره در این تاریخ بسیار مبهم و نامنظم بوده زیرا پیوست مردم با دستگاه حکومت از طریق وضع عشایری بوده و سران قبیله وسیله ارتباط مردم با حکومت وقت بوده اند، به توسط همان سران بزرگ قبایل، حقوق و مستمری از دیوان حکومت میان افراد و خانواده ها تقسیم و به مسئولیت همان سران تکالیف حکومتی به افراد تبلیغ و تحمیل می شده است.   (8)
به روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد
 در بامداد آن شب به فرموده ابن زیاد جارچی در شهر نداء کرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت کرد، مردم دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبیدالله گشته تا ببینند وی چه می گوید، پس از ساعتی آن ملحد کافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ایراد حمد و ثناء منشور ایالت فرمان حکومت خود را بیرون آورد و بر ایشان خواند و سپس آنها را به وعده های خوب و نویدهای مرغوب و مطلوب امیدوار ساخته و گفت: ای مردم امیرالمؤمنین یزید من را والی و حاکم این ولایت کرده که با رعیت انصاف نموده و جور و ظلم نکنم و من کسانی که مطیع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ایشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغیان و یاغیان از شمشیر تیزتر و از تازیانه کوبنده ترم، پیغام مرا به آن مرد هاشمی (یعنی جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه) رسانده و بگوئید ابن زیاد می گوید از غضب من بترس پیش از آنکه دچار آن شوی و تا زود است فرار کن والسلام. هنوز از منبر بزیر نیامده بود که نگهبانان و دیده بانان مسجد از در خرما فروشان آمده و خروش می کردند و می گفتند: مسلم بن عقیل آمد! عبید اللَّه بشتاب وارد قصر شد و درهای آن را بست، و در میان قصر جز سی تن نگهبان و بیست تن از سران کوفه و خانواده و نزدیکانش کسی با او نبود، پس از قرار گرفتن در قصر رؤسای قبائل و طوائف کوفه را خوانده بر ایشان سخت گرفت و گفت:
باید نام های کارگذاران هر قوم و هر یک از خوارج و اهل خلاف را که در میان شما باشند بنویسید هر که آنها را نزد من آورد ذمه او بری باشد و اگر اسامی آنها را ننویسید باید ضمانت کنید که احدی علم مخالفت نیافراشد و آنها را که پنهان و مخفی کنند بر دار زنم و از عطاء محروم کرده و جان و مالشان بر من حلال گردد. ابن زیاد «کثیر بن شهاب» را (که از طایفه مذحج بود) خواست، و باو دستور داد بهمراه آن دسته از قبیله مذحج که فرمانبردار او هستند بیرون رود، و در میان شهر کوفه گردش کند و مردم را از یاری مسلم بن عقیل (به هر نحو ممکن است) باز دارد و از جنگ بترساند و از شکنجه دولت بر حذر دارد،
در مقتل ابی مخنف است.
که ابن زیاد به جارچی امر نمود که جار زده و به مردم خبر دهد که لازم است در بیعت یزید ثابت قدم باشند و عنقریب لشگری خون آشام از شام آمده و مردان مخالفین را کشته و زنانشان را اسیر خواهند کرد.
مردم کوفه این صداها را می شنیدند و با یکدیگر می گفتند:  ما را چه که خود را میان انداخته و مخالفت یزید را که خزینه و مال دارد نموده و با کسی که درهم و دینار ندارد بیعت کرده و بی جهت خویشتن را به مهلکه اندازیم.
مردم پس از شنیدن و دیدن تهدید ها شروع کردند بپراکنده شدن، زن بود که می آمد و دست پسر و برادر خود را می گرفت و میگفت: بیا برو این مردم که هستند مسلم را بس است، و مرد بود که می آمد پیش پسر و برادرش و می گفت: فردا است که مردم شام می آیند، ترا با جنگ و آشوب چکار! بدنبال کار خود برو و او هم (با این سخن) می رفت، پس همچنان مردم پراکنده می شدند تا شب شد، و مسلم نماز مغرب را که خواند جز سی نفر در مسجد کسی با او نماند، چون دید که این گروه اندک با او بیش نمانده اند، از مسجد بسوی درهای قبیله کنده (برای بیرون رفتن) براه افتاد، هنوز بدرها نرسیده بود که ده تن شدند، و چون از در مسجد بیرون آمد یک نفر هم بجای نماند که او را راهنمائی کند، باین سو و آن سو نگاه کرد دید یک تن هم نیست که راه را نشان او بدهد، و او را بخانه اش راهبری نماید، یا اگر دشمنی به او روی آورد از او دفاع کند. (9)
متن روضه :
سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ أَئِمَّتِهِ الْمُنْتَجَبِینَ عَلَیکَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَفَیتَ  بِعَهْدِاللَّهِ  وَ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَمَرَ بِقَتْلِکَ
یابن الحسن نوا به دل بی نوا بده             بانور خود به دل محبان صفا بده
سر زد هلال ماه عزاداری حسین             اذن ورود ماه محرم به ما بده
آقا جان امشب می خواهیم از شما اجازه بگیریم برا ارباب بی کفنمون حسین پیراهن مشکی به تن کنیم.
شب اول محرمه . به فرموده ی امام رضا (علیه السلام) از امشب تا عاشورا کسی خنده رو لبای بابام امام کاظم (علیه السلام) نمی دید. آخه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره ی سید الشهداء (علیه السلام) را از عرش خدا رو به زمین آویزون می کنند، حزن و غم و اندوه همه ی عالم را فرا می گیره. یا صاحب الزمان ،از همین امشب شما رو به حق غریبی مسلم قسم می دهم به ما عناینی بفر مائید.    یابن الحسن(علیه السلام)
ای یار که در راهی و زینجا خبرت نیست                    در راهی و از کوفه و از ما خبرت نیست
در راهی و یک قافله گل پشت سر توست                می آیی  و ناموس خدا هم سفر  توست
بر باد صبا گفته ام ای دوست پیامم                        شاید برساند به تو ای یار سلامم
گفتم به صبا حال من زار بگوید                               از حال سفیرت به سر دار بگوید
گوید به تو در کوچه چه آمد به سر من                     گوید چسان بسته عدو بال و پر من
نقل می کنند :
مسلم مانند شیر بوده و چنان نیرویی داشت که دست مردی را می گرفت و او را به پشت بام پرت می کرد. تا اینکه بکر ابن حمران ملعون ضربتی بر روی مسلم زد و لب بالا و دندان او را افکند اما باز ،مسلم به هر طرف رو می کرد کسی در برابرش نمی ایستاد. وقتی دیدند حریف مسلم نمی شوند رفتن بالای بامها سنگ و چوب بر او می زدند. نی ها را آتش می زدند و بر سر مسلم می ریختند. (12)
باسنگ، سر راه و لب بام نشستند                       آن سر که پر از عشق تو می بود شکستند
خفاش صفت، نیمه شب از جای پریدند                  آن لب که ثنا گوی تو می بود دریدند
ننموده حیا طایفه سنگ دل از تو                          من در عوض مردم کوفه خجل از تو
تقدیر من این است و ندارم گله ای دوست             اما تو میاور پی خود قافله ای دوست(13)
مسلم نبودی ببینی اون روزی که  قافله به کوفه نزدیک شده بود، ابن زیاد امر کرد سرهای شهدا را پیش روی اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بیت به شهر در آورند و در کوچه و بازار بگردانند.(سرهای مطهر شهدا را قبل از اسرا به کوفه برده بودند).
چون بی کسانِ آل نبی در به در شدند .             در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند
سرهای سروران همه بر نیزه و سنان                 در پیش روی اهلِ حرم جلوه گر شدند
مسلم گچکارمی گه ناگاه صیحه و هیاهوئی عظیم از طرف محلاّت کوفه شنیدم ، وقتی رفتم ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان و حَرَم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه دیدم که علی بن الحسین (علیهما السلام) را بر شتر برهنه سوار است و از اثر زنجیر خون از رگهای گردنش جاری است. مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت (علیهم السلام) رقّت و ترحّم می کردند و نان و خرما و گردو برای ایشان می آوردند آن اطفال گرسنه می گرفتند، امّ کلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان کودکان می ربود و می افکند، پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود:
 یا اَهْلَ الْکُوفَة ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَینا حَرامٌ؛
دست از بذل این اشیاء بازگیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست. (14)
بی شرم امّتی که نترسید از خدا                     بر عترت پیمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت             هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند(15)


---------------
منابع:
(1)  خصائص الزینبیه تالیف سید نور الدین جزایری  ص 127          
(2)  أمالی الصدوق 128
(3) ( خصائص الحسینیه  ص29 خصیصه نوز دهم)
(4) سروهای سرخ ،غلامعلی رجائی ،ص158.راوی؛جواد اسفندی
(5) حیاه الامام الحسین بن علی ج2 ص 339       
(6) نفس المهموم ص 114
(7) حیاة الامام الحسین بن علی ج2 ص 347.)     
(8) نفس المهموم ص117      
(9) الارشاد(ج 2)، ص: 51 تا 54 .
(10) در مورد پذیرش امان نامه از طرف مسلم دو قول است.1-یک بار ابن اشعث او را امان داد ولی مسلم در جوابش گفت: قول شما کوفیان را اعتماد نشاید واز منافقان بی دین وفا نمی آید.اما وقتی بر اثر جراحات فراوان ضعف وناتوانی براو غالب گردید به ناچار تن در داد.2-به روایت سید ابن طاووس هر چند به او امان دادند قبول نکرد تا آنکه جراحات زیادی بر داشت و نامردی از عقب نیزه بر پشت او زد و او را به روی انداخت آن کافران هجوم آوردند و او را دستگیر کردند. منتهی الامال ج1 ص656
(11)و(12) نفس المهموم ص145
(13)ادامه اشعار
(14)منتهی الامال ج1 ص833                                           
(15)محتشم

Share