منتظران دروغین

یهودیت

یکی از اقدام های یهود پس از بعثت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، انکار گفته های پیشین خود مبنی بر پیشگویی ظهور پیامبر آخرالزمان بود. در این مطلب جای تردید نیست که قوم یهود، مدتی طولانی پیش از ظهور اسلام، منتظر پیامبری بودند که نشانه های آن مطابق فردی بود که در میان قریش به رسالت مبعوث شد لیکن جهودان به دلایلی او را پیامبر موعود خود ندانستند و گفتند کسی که ما می گفتیم، محمد(صلی الله علیه وآله) نیست. دلیل اصلی انکار، اسماعیلی بودن حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) بود در حالی که یهودیان انتظار پیامبر از نسل اسحاق را داشتند

اشاره:
تحلیل و بررسی برخورد یهودیان با پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) که در قرآن کریم نیز بسیار مورد توجه قرار گرفته است، بسیار درس آموز بوده و می تواند ما را با شیوه های تبلیغاتی آن ها که حتی امروز هم در بسیاری از رسانه های نوشتاری، دیداری و شنیداری وابسته به یهود، در برخورد با جهان اسلام مورد استفاده قرار می گیرد آشنا سازد. با توجه به آنچه گفته شد، در این مقاله پس از بررسی علت هجرت یهود به جزیره العرب و تحلیل این موضوع که یهودیان چگونه پس از سال ها انتظار بعثت بر اکرم(صلی الله علیه وآله) به انکار او پرداختند، شیوه های برخورد یهودیان جزیره العرب با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان تبیین شده است. 

هجرت یهود به جزیره العرب
درباره پیشینه و علت کوچ یهودیان به مناطقی از جزیره العرب نظرات گوناگونی وجود دارد. ابوالفرج اصفهانی که صفحاتی از کتاب الأغانی خود را به یهودیان و اشعار آنان اختصاص داده، معتقد است حضور یهود در حجاز به دوران حضرت موسی(علیه السلام) مربوط است. وی تفصیل این مطلب را این گونه آورده است که:
ساکنان اولیه حجاز گروهی به نام عمالیق بودند که به مردم ستم می کردند. موسی(علیه السلام) لشکری از بنی اسرائیل را به جنگ آنان فرستاد و فرمود کسی از آنان را زنده نگذارید. لشکر بنی اسرائیل به حجاز آمده با کشتن همه آنان به پیروزی رسیدند. در این میان تنها فرزند حاکم را به جهت زیبایی اش نکشتند و با خود بردند. چون به شام بازگشتند، موسی(علیه السلام) وفات کرده بود و بنی اسرائیل به این لشکریان اعتراض کردند که چرا یک نفر را زنده آورده و از فرمان سرپیچی کرده اید. لذا از ورود آنان به وطنشان جلوگیری کردند. لشکریان که چنین دیدند گفتند به حجاز برمی گردیم و در محل گروهی که با ایشان جنگیدیم سکونت می کنیم. پس به اطراف یثرب آمدند و در آنجا مسکن گزیدند. آن گاه که رومیان بر شام غلبه کرده، بنی اسرائیل را قلع و قمع کردند، بنی نضیر و بنی قریظه و بنی بهدل از شام گریخته، نزد دوستان هم کیش خود در حجاز آمدند و در آنجا ساکن شدند.[1]
با آن که این داستان در منابع تا حدودی شهرت یافته[2] سهیلی آن را نپذیرفته و آن را با عمر حضرت موسی(علیه السلام) نامتناسب می داند.[3] یکی از نویسندگان معاصر نیز با اشاره به این گزارش می نویسد: تاریخ ورود اولین گروه از یهودیان به حجاز آمیخته با افسانه است.[4] البته در این گزارش مطالبی هست که می تواند تردیدی ایجاد کند؛ این که پیامبر خدا بر کشتن همه افراد تأکید کند یا وقتی یک نفر زنده می ماند مؤمنان بنی اسرائیل اعتراض می کنند؛ بی شباهت به افسانه نیست.
عامل دیگری که برای مهاجرت یهودیان به جزیره عربی ذکر شده، غلبه رومیان به شام و ویرانی معبد و کشتار آنان است. این موضوع در بخش دوم گزارش ابوالفرج آمده ولی به زمان آن اشاره نشده است. بلاذری و طبری می گویند وقتی بختنّصر به بیت المقدس حمله کرد بنی اسرائیل به حجاز کوچ کرد برخی هم زمان حمله رومیان را سال هفتاد میلادی ذکر کرده اند.
در منابع اسلامی علت دیگری برای کوچ یهودیان ذکر شده و آن، آگاهی یهود از ظهور پیامبر آخرالزمان در این نقطه است. ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت می کند: 
یهود در کتاب های خود خوانده بودند که محل هجرت محمد(صلی الله علیه وآله) میان دو کوه عیر و احد است. پس در جست وجوی این دو کوه راه افتادند تا این که آن ها را یافته در کنارش ساکن شدند.[5]
این روایت با توجه به آیه ۸۹ سوره بقره که می فرماید: 
یهودیان هنگام درگیری با عرب وعده پیروزی خود به همراه پیامبر موعود را می دادند.
می تواند دلیل قابل توجهی برای کوچ یهود به این منطقه باشد. علاوه بر این، آیات زیادی از قرآن به شناخت یهود نسبت به پیامبر اشاره دارد.[6]

انکار پس از انتظار
یکی از اقدام های یهود پس از بعثت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، انکار گفته های پیشین خود مبنی بر پیشگویی ظهور پیامبر آخرالزمان بود. در این مطلب جای تردید نیست که قوم یهود، مدتی طولانی پیش از ظهور اسلام، منتظر پیامبری بودند که نشانه های آن مطابق فردی بود که در میان قریش به رسالت مبعوث شد لیکن جهودان به دلایلی او را پیامبر موعود خود ندانستند و گفتند کسی که ما می گفتیم، محمد(صلی الله علیه وآله) نیست. دلیل اصلی انکار، اسماعیلی بودن حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) بود در حالی که یهودیان انتظار پیامبر از نسل اسحاق را داشتند. به دیگر سخن، آنان بر این گمان بودند که پیامبر موعود از بنی اسرائیل خواهد بود در حالی که رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) از قوم عرب ظاهر شد. حسادت یهود ـ که در برخی آیات قرآن هم به آن اشاره شده ـ ناشی از همین موضوع و اصل نژادپرستی آنان است. مورخان هم گفته اند: وقتی بحیرا، راهب مسیحی، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را در کودکی شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع کرد و گفت: 
او را از یهود برحذر دار چون او عرب است و یهود می خواهد پیامبر موعود از بنی اسرائیل باشد و به او حسادت می کند.[7]
گزارش های دیگری از نقشه ترور پیامبر در کودکی یا نوجوانی به دست یهودیان هست که چندان نمی توان به آن ها اعتماد کرد، چون در این روایت ها مطالبی هست که به افسانه بیشتر شباهت دارد.[8]
از انکار و مقابله یهودیان نسبت به پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)، پیش از هجرت گزارشی در دست نیست. به نظر می رسد تا زمانی که آن حضرت در مکه بوده و یهود مدینه رقیبی نداشتند رد و اثباتی از سوی آنان نسبت به رسالت ایشان وجود نداشته است. اما هنگامی که اسلام به مدینه آمد و یهودیان موقعیت خود را در خطر دیدند و از طرفی بنای پیروی از پیامبر خدا را نداشتند، دست به اقدام های تخریبی و سپس نظامی زدند. ابن اسحاق آغاز دشمنی اسلام از قبایل یهودی و یهودیان انصار را نام برده است.[9]
با آن که قوم یهود به خصوص علمای آنان، پیامبر آخرالزمان را همچون فرزندان خود می شناختند.[10] و از صفات و نشانه های او آگاه بودند، آن حضرت را انکار کردند و گفتند او کسی نیست که ما در انتظارش بوده ایم. گزارش های زیر که در منابع تاریخی و تفسیری آمده است نشان این مطلب است که جهودان تصمیم داشتند از پیروی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) سر باز زنند و از طرفی گفته های قبلی خود را به گونه ای توجیه کنند: 
۱. ابن اسحاق از صفیه دختر حُیی بن اخطب که پس از نبرد خیبر به اسارت در آمد و با پیامبر ازدواج کرد، روایت کرده است که:
وقتی رسول خدا به مدینه هجرت کرد و در قبا مسکن گزید پدر و عمویم سپیده دم یک روز نزد آن حضرت رفتند و غروب روز بعد، با خستگی زیادی برگشتند. طبق معمول به سوی آنان دویدم ولی به من، که از فرزندان دیگر خود بیشتر دوستم می داشتند، توجهی نکردند، چون در اندوه بزرگی فرو رفته بودند. عمویم ابویاسر به پدرم گفت: آیا او [رسول خدا] همان است [که ما انتظارش را می کشیدیم]؟ پدرم گفت: آری، به خدا قسم. عمویم گفت آیا او را شناختی و تطبیق کردی؟ گفت: آری، ابویاسر گفت پس چه خواهی کرد و در دلت چه می گذرد؟ پدرم گفت: به خدا قسم تا زنده باشم با او دشمنی خواهم کرد.[11]
ابن اسحاق در جای دیگری گفته است: 
حیی و برادرش ابویاسر حسودترین یهودیان نسبت به عرب بودند، چون خداوند پیامبر را از میان این گروه برگزید. این دو نفر تا آنجا که می توانستند برای دور کردن مردم از اسلام تلاش می کردند. آیه ۱۰۹ سوره بقره۱۲ هم درباره آنان نازل شد.[13]
۲. مورخان و مفسران به نقل از ابن عباس آورده اند که یهود، پیش از اسلام به اوس و خزرج می گفتند به واسطه پیامبر بر شما غلبه خواهیم کرد.[14] اما پس از مبعوث شدن آن حضرت سخن خود را انکار کردند. معاذ بن جبل و بشر بن براء به آنان گفتند تقوا پیشه کنید و اسلام آورید چون خود شما در زمانی که ما مشرک بودیم محمد(صلی الله علیه وآله) را برای ما وصف می کردید و می گفتید مبعوث خواهد شد و به واسطه او بر ما پیروز خواهید شد. سلام بن مشکم یهودی گفت: کسی که از او سخن می گفتیم محمد(صلی الله علیه وآله) نیست و چیزی که برای ما شناخته شده باشد، نیاورده است.[15] در اینجا آیه ۸۹ سوره بقره نازل شد که می فرماید:
هنگامی که برای یهودیان کتابی از سوی خدا آمد، آنچه را نزد ایشان بود [پیشگویی های تورات] تصدیق کرد. و خود آنان هم به واسطه پیامبر، بر کافران(اوس و خزرج) طلب پیروزی می کردند. اما به آنچه می شناختند کفر ورزیدند. پس لعنت خدا بر کافران باد.[16]
۳. در گزارش دیگری از برخی انصار نقل شده است که: 
آنچه باعث اسلام آوردن ما شد ـ علاوه بر هدایت و رحمت الهی ـ این بود که پیوسته میان ما که مشرک بودیم با یهود اهل کتاب نزاع وجود داشت. وقتی آنان ازما ناراحت می شدند می گفتند: به زودی پیامبری مبعوث خواهد شد و ما همراه او با شما خواهیم جنگید و شما را چون قوم عاد و ارم خواهیم کشت. ما این سخن را فراوان از یهودیان می شنیدیم؛ اما همین که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برانگیخته شد و ما به او ایمان آوردیم، آنان کافر شدند. پس درباره ما و آنان آیه ۸۹ سوره بقره نازل شد.[17]
۴. سلمه بن سلامه انصاری گوید: 
پیش از اسلام، در همسایگی ما، یکی از یهودیان زندگی می کرد. روزی در مقابل افراد قبیله ما ایستاد و از قیامت و برانگیخته شدن و محاسبه الهی و بهشت و جهنم سخن گفت. مخاطبان او که مشرک و بت پرست بودند و زندگی پس از مرگ را قبول نداشتند از گفته او تعجب کردند و پس از پرسش و پاسخ از او، گفتند نشانه حرف تو چیست؟ یهودی گفت: پیامبری که در این سرزمین مبعوث می شود(و به سمت مکه اشاره کرد). گفتند کی می آید؟ او به من که کوچک تر از بقیه بودم اشاره کرد و گفت: اگر این زنده بماند او را درک خواهد کرد. سلمه گوید آن گاه که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مبعوث شد ما به او ایمان آوردیم و آن یهودی که هنوز زنده بود از روی کینه و حسد ایمان نیاورد. گفتیم وای بر تو! آیا تو نبودی که آن سخنان را می گفتی؟ گفت بله ولی این، کسی نیست که من می گفتم.[18]
۵. درباره اسلام آوردن برخی از بنی قریظه گفته شده است: 
اندکی پیش از اسلام، شخصی به نام ابن هیبان از شام نزد این قبیله آمد. مقام او به اندازه ای بود که به واسطه او استقسا می کردند و باران می بارید. وی پیش از مرگ خود به یهودیان گفت: «آیا می دانید چرا از سرزمین حاصل خیز، به زمین خشک آمدم؟» گفتند خود آگاه تری. گفت: «به این جا آمدم تا ظهور پیامبری را ببینم که زمانش نزدیک است و به این آبادی هجرت می کند. امید داشتم مبعوث شود و از او پیروی کنم. اکنون زمان او نزدیک است، مبادا دیگران در ایمان آوردن بر شما سبقت جویند...» هنگام نبرد بنی قریظه، سه نفر از خاندان سعیه که کم سن بودند به دوستان خود گفتند: «به خدا قسم این همان پیامبر است که ابن هیبان می گفت.» یهودیان گفتند او نیست. این سه نفر گفتند: «چرا به خدا قسم هموست، با همان نشانه ها و صفات.» آن گاه از قلعه ها پایین آمده اسلام آوردند.[19]
علامه جعفر مرتضی با تردید در این خبر می نویسد: 
«ابن هیبان پیش از بعثت رسول اکرم یعنی حدود هجده سال پیش از نبرد بنی قریظه برده است و اگر این روایت درست باشد،باید فرزندان سعیه در آن زمان دست کم ده سال داشته باشند تا به اهمیت کلام او پی ببرند. پس سن آنان در هنگام نبرد بنی قریضه نزدیک سی سال خواهد شد و حال آن که در روایت، نوجوان یاد شده اند.»
ازاشکالی که این محقق کرده گریزی نیست مگر این که تعبیرهای «فتیه، شباب و احداث» در این گزارش را بر سنین سی تا چهل درست بدانیم.

پی نوشت ها:
۱. الأغانی، ج۲۲، ص۳۴۳.
۲. سفر خروج، ۱۷/۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۱۰۰؛ الأعلاق النفسیه، ص۶۴؛ وفاء الوفا، ج۱، ص۱۵۹.
۳. الروض الأنف، ج۴، ص۲۹۰.
۴. محمد(صلی الله علیه وآله) و الیهود، ص۶۰.
۵. الروضه من الکافی، ص۳۰۹؛ مجمع البیان، ج۱، ص۳۱۰؛ در وفاءالوفا، ج۱، ص۱۵۷ و ۱۶۰ نیز گزارشی در این باره آمده است.
۶. برای نمونه ر.ک: بقره(۲) آیه ۱۴۶، انعام(۶) آیه ۲۰ و اعراف(۷) آیه ۱۵۷.
۷. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۳. البته این در صورتی است که اصل داستان بحیرا را بپذیریم اما برخی از محققان، این داستان را نادرست می دانند. «نقد و بررسی منابع سیره نبوی، ص۳۱۳».
۸. الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۱و ۱۲۳.
۹. سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۱۳.
۱۰. در دو آیه از قرآن این جمله تکرار شده است که «اهل کتاب، پیامبر را همچون فرزندان خود می شناسند» یعنی با توجه به پیشگویی های کتب پیشین، خصوصیات آن حضرت برای آنان به خوبی روشن است «آیه ۱۴۶ بقره و ۲۰ انعام».
۱۱. سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۱۹.
۱۲. ودّ کثیر من أهل الکتب لو یردّونکم من بعد إیمانکم کفّاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبیّن لهم الحقّ؛ بسیاری از اهل کتاب از روی حسادتی که دارند دوست دارند شما را از ایمان به کفر بازگردانند با آنکه حق برایشان روشن است.
۱۳. سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۴۸؛ مجمع البیان، ص۳۵۳؛ التفسیر الکبیر، ج۱، ص۶۴۶.
۱۴. سیوطی نقل کرده که یهودیان این گونه دعا می کردند: خدایا تو را به حق محمد(صلی الله علیه وآله) بری که به ما وعده داده ای در آخرالزمان برای ما بفرستی ما را بر این گروه پیروز کن «درالمنثور، ج۱، ص۱۹۶».
۱۵. همین شخص، بارها به رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اعتراف کرده است، برای نمونه به المغازی، ج۱، ص۳۶۸ مراجعه شود.
۱۶. و لمّا جاء هم کتب من عند الله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الّذین کفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنه الله علی الکافرین. «سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۴۷؛ التبیان، ج۱، ص۳۶۵؛ درالمنثور، ج۱، ص۱۹۶».
۱۷. سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۱۱؛ جامع البیان، ج۱، ص۵۷۸.
۱۸. سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۱۲؛ مسند احمد ج۳، ص۴۶۷؛ درالمنثور، ج۱، ص۱۹۷.
۱۹. سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۱۳.
------------------------------------
منبع: سبطین

Share