امام حسن عسکری علیه السلام و تشيع در گذرگاه تاريخ

امام حسن عسکری علیه السلام
بعد از امام علی النقی علیه السلام فرزندش امام حسن عسکری علیه السلام جانشین وی شد و ولادت آن حضرت در مدینه منّوره در ماه ربیع الآخر سال 232هجری بود و در روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260ﻫ به شهادت رسید.

امام حسن عسکری علیه السلام و تشيع در گذرگاه تاريخ

بعد از امام علی النقی علیه السلام فرزندش امام حسن عسکری علیه السلام جانشین وی شد و ولادت آن حضرت در مدینه منّوره در ماه ربیع الآخر سال 232هجری بود[ارشاد، مفید، ص315 - کافی، ج1، ص509 – اعلام الوری، ص 349 - فصول المهمة، ص266 - مناقب ابن شهراشوب، ج4، ص423 - ولی بعضیها سال تولد آن حضرت را در سال 231 نوشته اند. ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص203 – کشف الغمّة، ج3، ص192 – اثبات الوصیة، ص262 – عیون المعجزات بحار، ج50، ص 238] و در روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260ﻫ به شهادت رسید و طبق بعضی از مأخذ آن حضرت با توطئه معتمد خلیفه عباسی مسموم گردید[اعلام الوری، ص349 – دلائل الامامة، ص223 – ابن شهراشوب، ج4، ص421] و آن روز از عمر شریفش 28 سال گذشته بوده و در شهر سامرّا در همان خانه ای که پدر بزرگوارش مدفون بود، آن حضرت را نیز دفن کردند و مزار وی و پدرش امام هادی در آن شهر است.

والده ماجده اش حُدَیث یا حدیثه و یا سوسن و به قولی سلیل نام داشت و از زنان صالحه روزگار و دارای عالیترین فضائل نفسانی بود.

مسعودی در اثبات الوصیة، نوشته که از عالم (علیه السلام) روایت شده که فرمود وقتی که سلیل مادر امام حسن عسکری نزد امام علی النقی -علیهماالسلام- آمد، آن حضرت فرمود: سلیل از آفتها، گزندها، پلیدیها و ناپاکیها محفوظ است. بعد خطاب به او فرمود: به همین زودی خدا حجت خود را به تو عطا می کند که زمین را پر از عدل و داد بنماید، چنانکه پر از ظلم و ستم شده باشد.

آنگاه مسعودی می افزاید که مادر حسن عسکری -علیه السلام- در مدینه به آن حضرت حامله شد و او را در همانجا به دنیا آورد، ولادت و نشو و نمای امام حسن عسکری -علیه السلام- نظیر ولادت پدران بزرگوارش بود[اثبات الوصیة، ص262 – ترجمه، ص457].

مشهورترین القابش زکيّ و عسکری است و آن حضرت را مانند پدرش ظاهراً بخاطر این عسکری می گفتند که در سامرا که لشگرگاه خلیفه بود، می زیست[تذکره ابن جوزی، ص202].

شیخ مفید می نویسد: امام پس از حضرت هادی(علیه السلام) فرزندش ابومحمد حسن بن علی(علیهما لسلام) بود برای این که اوصاف و خصال برتری و فضیلت در او گرد آمده بود و در آنچه لازمه منصب امامت و مقتضی ریاست است از علم و زهد و کامل بودن در عقل و خرد و عصمت و شجاعت ، کرم و بزرگواری و بسیاری از اعمال و کرداری که انسان را به خدا نزدیک کند، بر همه پیشی گرفته بود، از این گذشته طبق نص صریح پدر بزرگوارش درباره امامت او و اشاراتی که آن حضرت درباره خلافت و جانشینی او فرموده بود[ارشاد، ص315].

کلینی به سند خود از ابوبکر فهفکی روایت کرده است که گفت: امام هادی(علیه السلام) به من نوشت که:

ابومحمد ابنی انصح آل محمد عزیزیة و اوثقهم حجة و هو الاکبر من ولدی و هو الخلف و الیه ینتهی عُريَ الامامة و احکامها، فما کنت سائلی فَسَلْه عنه فعنده ما یحتاج الیه[کافی، ج1، ص328 – 327]؛ پسرم ابومحمد، از نظر فطرت خیرخواه ترین افراد آل محمد و از نظرحجت و برهان معتبرترین آنان است او پسر بزرگتر و جانشین من است، رشته ها و احکام امامت به او می رسد، پس هر چه می خواهی از من بپرسی از او بپرس که تمام احتیاجات شما نزد اوست.

ابن قولویه به سند خود از یحیی بن یسار عنبری روایت کرده که حضرت هادی چهار ماه پیش از وفات خود به فرزندش حسن (علیه السلام) وصیت کرد و مرا با جمعی از دوستان و شیعیان بر آن وصیت گواه گرفت[ارشاد، ص315 – کافی، ج1، ص325 – اعلام الوری، ص351].

از داود بن قاسم جعفری روایت شده که گفت: در آن موقعی که محمد فرزند امام علی النقی (علیه السلام) از دنیا رفت من در خدمت آن حضرت بودم فکر کردم و با خود گفتم، قصه امام حسن عسکری -علیه السلام- هم نظیر قصه اسماعیل و موسی بن جعفر(علیهما لسلام) است ناگاه دیدم امام عسکری (علیه السلام) متوجه من شد و فرمود: آری جریان من همان طور است که تو فکر کردی و لو این که برای مخالفان خوشایند نباشد.

ابومحمد ابنی الخلف من بعدی عنده ما تحتاجون الیه ومعه آلة ومعه آلة الامامة و الحمدلله[غیبة الشیخ، ص130 – ترجمه اثبات الوصیة، ص458 – بحار، ج50، ص241]؛ پسرم ابومحمد بعد از من خلیفه و امام است و پیش اوست آنچه که مردم به آن احتیاج دارند و وسیله امامت با اوست، خدا را شکر.

همچنین علی بن عمرو نوفلی گوید: من در خدمت امام هادی -علیه السلام- در صحن خانه اش بودم که فرزندش محمد بر ما گذر کرد، من به آن حضرت عرض کردم قربانت گردم امام ما پس از شما این است؟ فرمود: نه امام و صاحب شما پس از من حسن است[کافی، ج1، ص326 – 325 – ارشاد، ص315 – غیبة الشیخ، ص130 – 129].

و نیز سعید بن عبدالله از گروهی از بنی هاشم که یکی از آنها حسن بن حسن افطس است روایت می کند که گویند: روز وفات محمد بن علی بن محمد (پسر بزرگتر امام هادی علیه السلام) در منزل حضرت ابوالحسن بودند و او را تسلیت می گفتند، در صحن منزل برای حضرت فراشی گسترده و مردم اطرافش نشسته بودند، که غیر از خادمان و مردم متفرقه، در حدود یکصد و 50 تن از خاندان ابوطالب و بنی هاشم و قریش بودند، ناگاه امام هادی پسرش حسن بن علی با گریبان چاک زده آمد و در طرف راستش ایستاد و ما او را نمی شناختیم، بعد از مدتی امام هادی -علیه السلام- متوجه او شد و فرمود: پسرم خدای را شکر کن که درباره تو امری پیش آورد. جوان گریست و خدا را شکرکرد وگفت: اِنّاٰ لِلّٰهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راٰجِعونَ و الْحَمْدُ‌لِلَّهِ رَبّ‌ الْعَالَمِین و من از خدا تمامیت نعمتش را نسبت به خود از ناحیه شما می خواهم ما پرسیدیم اوکیست؟ گفته شد او حسن پسر امام هادی(علیه السلام) است و او در آن وقت به نظر ما 20 سال یا کمی زیادتر داشت، در آن روز ما او را شناختیم و فهمیدیم که امام هادی -علیه السلام- به امامت و جانشینی او اشاره کرد[کافی، ج1، ص316 – اعلام الوری، ص351 – بحار، ج50، ص245 ترجمه اثبات الوصیه، ص459].

خلاصه روایات درباره وصایت و امامتش زیاد است که در کتب معتبر مذکور است و این مقام گنجایش بیش از این را ندارد.

امام حسن عسکری علیه السلام و تشيع در گذرگاه تاريخ

دوران زندگانی حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)

امام حسن عسکری -علیه السلام- دوران کودکی خود را در خدمت پدر، در مدینه منوره گذارند و در سال 235ﻫ که سن آن حضرت 4 سال و چند ماه بود با پدر بزرگوارش به عراق حرکت فرمود و حدود 19 سال در سامرا در خدمت پدرش بود تا آن حضرت شهید شد و به مقام امامت و پیشوائی رسید و مدت امامت آن حضرت هم بیش از 6 سال نبود و در این مدت همان مرام و برنامه و خط سیر پدران خویش را دنبال کرد و به علت سختگیری بیش از حد مقام خلافت، با تقیه بسیار شدید رفتار می کرد و در به روی مردم، حتی عامه شیعه بسته جز خواص شیعه کسی را اجازه ملاقات نمی داد با این حال اکثر اوقات زندانی بود[ارشاد، ص324 – کافی، ج1، ص512 – مناقب ابن شهراشوب، ج4، ص429].

یک سال و چند ماه که از امامت عسکری گذشت مردم با مهتدی بالله (255ﻫ) بیعت کردند، گرچه او طریق زهد پیش گرفت و ملاهی را از خود دور کرد. و می خواست مثل عمر بن عبدالعزیز در میان عباسیان باشد[تاریخ گزیده، ص330] ولی طبق روایت با امام حسن عسکری علیه السلام بدرفتاری کرد و آن حضرت را به زندان انداخت و قصد کشتن او را داشت که خداوند ریشه عمر او را قطع کرد.

مسعودی می گوید: از ابوهاشم روایت شده که گفت: من با حضرت امام حسن عسکری -علیه السلام- در زندان مهتدی عباسی بودیم، امام عسکری -علیه السلام- به من فرمود: این مرد ستمکار امشب از دنیا می رود، خداوند رشته عمر او را قطع کرد و عمرش را به خلیفه بعدی داد، من فرزندی ندارم ولی خداوند به همین زودی به لطف وکرم خویش پسری به من عنایت می کند ابوهاشم می گوید: وقتی که ما آن شب را صبح کردیم ترکها به مهتدی عباسی حمله کردند و عموم مردم هم به جهت این که مهتدی به عقیده گروه معتزله و قدریه معتقد شده بود با آنان همکاری کردند و مهتدی بالله را کشتند به جای مهتدی، معتمد را نصب کردند و با او بیعت نمودند، قبل از این که مهتدی کشته شود او قصد داشت که امام حسن عسکری -علیه السلام- را شهید کند، ولی خدا او را به خودش مشغول کرد تا این که کشته شد و به سوی دردناکترین عذاب خدا حرکت کرد[ترجمه اثبات الوصیه، ص474].

شیخ مفید و دیگران از احمد بن محمد روایت کرده اند که گفت: مهتدی عباسی دست به کشتار موالیان ترک و وابستگان خود زد. من نامه به حضرت عسکری -علیه السلام- نوشتم که: سپاس خدای را که او را از ما به خود مشغول ساخت، زیرا من شنیده بودم شما را تهدید کرده و گفته است که من ایشان را از روی زمین بر می دارم، حضرت عسکری علیه السلام به من نوشت: این سخن، عمر او را کوتاهتر کرد از امروز پنج روز بشمار و روز ششم پس از خواری و ذلتی که به او برسد، کشته خواهد شد و چنان هم شد[ارشاد، ص324 – کافی، ج1، ص510 – اعلام الوری، ص356].

صاحب خرایج از عیسی بن صبیح روایت کرده است که گفت: در زمانی که ما در زندان بودیم، امام حسن عسکری (علیه السلام) را نیز به زندان آوردند و من او را می شناختم، به من فرمود: تو الان 65 سال و چند ماه و چند روز عمر کرده ای، تصادفاً همراه من کتاب دعائی بود که تاریخ تولد من در آن نوشته شده بود به آن مراجعه کردم دیدم چنان بود که آن حضرت به من خبر داد. بعد فرمود: فرزندی روزی تو شده؟ گفتم: نه، فرمود: اللهم ارزقه ولداً یکون له عضداً فنعم العضد الولد خدایا به او فرزندی روزی کن که عضد و بازوی او باشد چه این که فرزند خوب بازوئی است. سپس به این شعر متمثل شد:

من کان ذا ولدٍ يُدرک ظلامته ان الذلیل الذی لیست له عضدٌٌ

هر کس صاحب فرزند باشد، داد خود را می گیرد، ذلیل کسی است که بازو ندارد.راوی می گوید:

من گفتم تو فرزند داری؟ فرمود: آری، به خدا قسم به این زودی خداوند پسری بر من کرامت فرماید که: یملاء الارض قسطاً و عدلاً زمین را از عدل و داد پر کند. اما الان فرزند ندارم، آن وقت به این دو شعر متمثل گردید:

لعلّک یوماً ان ترانی کانما بنيّ حواليّ الاسود اللّوابد                  فان تمیماً قبل ان یلدالحصی اقام زماناً و هو فی الناس واحد[بحار، ج50 ص7-276]

آری شکوه و عظمت آن حضرت در زندان طوری بود که زندانیان و زندانبانان را به شدت تحت تأثیر قرار می داد. با این که زندانبانان آن حضرت را از بدترین اشخاص انتخاب می کردند باز در اثر مشاهده حالات روحانی و ملکوتی آن حضرت از ارادتمندان و شیفتگان او می گردیدند و این موضوع عباسیان را بیشتر رنج می داد.

گویند: زمانی که امام حسن عسکری -علیه السلام- در زندان بود، عباسیان و صالح بن علی و دیگر منحرفان از ناحیه اهل بیت به نزد صالح بن وصیف (که حضرت در خانه او زندانی بود) رفتند و به او گفتند: بر ابومحمد سخت گیری کن و به او روی خوش نشان نده صالح گفت: چه کنم با او؟ من دو مرد از بدترین کسانی که می توانستم پیدا کنم بر او گماشتم، آن دو نفر در اثر مشاهده رفتار آن حضرت، از لحاظ عبادت و نماز و روزه خیلی کوشا شدند من به آن دو نفر گفتم: در او چه خصلت است؟ گفتند: چه می گوئی درباره مردی که روز را روزه می گیرد و تمام شب را عبادت می کند، نه سخنی می گوید و نه به چیزی سرگرم می شود چون به او نگاه می کنیم، رگهای گردن ما می لرزد و حالی به ما دست می دهد که نمی توانیم خود را نگه داریم. عباسیان که این سخنان را چنین شنیدند، سرافکنده و نومید برگشتند[کافی، ج1، ص512- ارشاد، ص324].

مدت 2 سال و چند ماه که از امامت امام عسکری-علیه السلام- گذشت مهتدی بالله عباسی بر دست غلامان کشته شد و پس از مرگ وی امام فوراً آزاد گردید[بحار، ج5، ص303] و پسر عمش احمد بن جعفر متوکل ملقب به معتمد علی الله به جای وی نشست و این واقعه در سال 256ﻫ اتفاق افتاد. معتمد نیز مثل مهتدی بر امام حسن عسکری-علیه السلام- سخت گرفت و محدویتهای بسیاری بر آن حضرت تحمیل کرد و او را مکرر به زندان انداخت و به دست بدترین و خشن ترین زندانبانان سپرد تا او را به بدترین وضع شکنجه نمایند.

شیخ مفید و دیگران از جمعی از اصحاب روایت کرده اند که امام حسن عسکری -علیه السلام- را به نحریر (خادم مخصوص خلیفه عباسی) سپردند تا نزد او زندانی باشد، او بر حضرتش سخت گرفت و اذیتش می کرد، زنش به او گفت: وای بر تو، از خدا بترس، نمی دانی چه شخصی در منزل تو است؟ و شایستگی و خصوصیات اخلاقی حضرت را برای او بیان کرد و گفت: من درباره او بر تو نگرانم، مرد گفت: او را میان درندگان می اندازم و همین کار را هم کرد و شک نداشتند که درندگان او را خواهند خورد، ولی امام را دیدند به نماز ایستاده و درندگان هم دور او حلقه زده اند، پس دستور داد آن حضرت را به خانه آوردند[ارشاد، ص324 - با کمی تفاوت کافی، ج1، ص513].

شیخ مفید به سند خود از محمد بن اسماعیل علوی روایت کرده که گفت: حضرت عسکری-علیه السلام- را نزد علی بن اوتاش زندان کردند و این مرد سختترین دشمنان آل محمدﷺ بود و بسیار با خشونت نسبت به فرزندان و خاندان ابی طالب رفتار می کرد و به او دستور داده بودند هر چه می تواند نسبت به او سخت گیری و بد رفتاری کند گوید: بیش از یک روز نگذشت که آن مرد در برابر آن حضرت صورت بر خاک نهاد (کنایه از شدت فروتنی است) و به جهت احترام وبزرگداشت آن حضرت در برابرش دیده به او نمی انداخت و سر به زیر بود و هنگامی که حضرت از پیش او بیرون رفت آن مرد از بهترین شیعیان خوش عقیده و ستایشگران حضرت شده بود[ارشاد، ص322 - کافی، ج1، ص508].

در روایت آمده است زمانی که معتمد امام حسن عسکری -علیه السلام- را زندانی کرد وبه دست علی بن حزین سپرد. معتمد دائماً خبر آن حضرت را از علی بن حزین می پرسید او می گفت: روزها روزه می گیرد و شبها نماز می خواند. یکی از روزها معتمد از زندانبان سراغ امام را گرفت، علی بن حزین همان جواب را گفت. معتمد گفت: همین ساعت به نزد او برو و سلام مرا به آن حضرت برسان، و به او بگو آزاد هستی و به منزل خود برگردد.

علی بن حزین می گوید: من به در زندان آمدم، الاغ زین کرده ای را دیدم خدمت آن حضرت رفتم دیدم که نشسته و لباسهای خود را پوشیده وقتی که مرا دید از جای خود بلند شد، من پیغام معتمد را به آن حضرت رساندم آن حضرت سوار شد، وقتی که سوار شد کمی توقف کرد. من گفتم: برای چه توقف کردی؟ فرمود: برای این که جعفر هم خارج شود، گفتم: معتمد مرا دستور داد تنها ترا آزاد کنم، فرمود، برو نزد معتمد و به او بگو: من و جعفر از یک خانه خارج شدیم، اگر من برگردم وجعفر همراه من نباشد عیبی دارد که بر تو مخفی نیست. زندانبان رفت و برگشت. گفت معتمد جعفر را بخاطر شما آزاد کرده، زیرا جعفر را به جهت جنایتی که در حق خود و شما کرده بود و حرفی که درباره شما زده بود، زندانی کرده بودم، جعفر هم آزاد شد به همراه امام به خانه آن حضرت آمد[ترجمه اثبات الوصیة، ص6 – 475].

طبق نقل مسعودی از محمودی روایت شده که گفت: در آن موقعی که امام حسن عسکری (علیه السلام) از زندان معتمد خارج شد، خط آن حضرت را دیدم که نوشته: یریدون لیطفؤوا نورالله بافواههم و الله متمّ نوره و لو کره الکافرون[سوره صف، آیه 8] (می خواهند که نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، خداوند نور خود را کامل می کند ولو این که کافران را خوش نیاید)[ترجمه اثبات الوصیة، ص478].

از روایات ظاهر می شود که امام حسن عسکری -علیه السلام- در طول 6 سال امامت خود بیشتر اوقات در زندان بود و موقعی هم که در زندان نبود در خفا و تقیه می زیست زیرا عباسیان محدودیتهای بسیاری بر آن حضرت تحمیل کرده و او را توسط جاسوسان خود محاصره کرده بودند. و به همین دلیل اکثر شیعیان از تماس آزاد با آن حضرت محروم بودند. تنها برگزیدگان از هوادارانش می‌توانستند شخصاً آنهم از پشت پرده با آن حضرت تکلم نمایند. بعضیها گفته اند:

که این عمل مقدمه ای بود برای غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) که شیعیان به آن عادت کنند و از غیبت امام وحشت نکنند. یا بوسیله نامه با او ارتباط داشته باشند[مناقب ابن شهراشوب، ج3، ص33 5– صبحی نظریات الامامه، ص394 صبع قاهره، 1969م].

سبب اینهمه فشار این بود که اولاً در آن زمان جمعیت شیعه کثرت وقدرتشان غیرقابل توجه رسیده بود، بدین جهت مقام خلافت بیش از پیش ائمه را تحت مراقبت در آورده بودند ثانیاً مقام خلافت پی برده بود که خواص شیعه برای امام یازدهم فرزند معتقدند و طبق روایاتی که از خود امام یازدهم و هم از پدرانش نقل می کنند فرزند او را مهدی موعود می شناسند که به موجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پیغمبر اکرمﷺ خبر داده بود و او را امام دوازدهم می دانند از این جهت امام حسن عسکری -علیه السلام- بیشتر از امامان دیگر تحت مراقبت مقام خلافت در آمده بود و خلیفه عباسی تصمیم قطعی گرفته بود که به هر طریق باشد به قضیه امامت شیعه پایان بخشد و در این خانه، برای همیشه ببندد.

در همین حال و با وجود چنین وضعیت بحرانی امام یازدهم بوسیله سازمان مخفی وکالت با شیعیان در ارتباط بوده و آنها را بوسیله وکلا و نمایندگان خود رهبری و راهنمائی می کرد. امام در نزد وکلای خود نمونه خط و امضائی داشت که بوسیله آن، نامه امام را می شناختند[کافی، ج1، ص513].

مسعودی از محمد بن عبیدالله روایت کرده که گفت: من روزی برای امام حسن عسکری علیه السلام نامه نوشتم، آن حضرت را از اختلافات شیعیان و دوستان خبر دادم از آن بزرگوار خواستم که دلیلی اظهار کند، در جوابم نوشت: خدای سبحان با مردم عاقل گفتگو می کند، هیچ کسی به اندازه خاتم پیامبران دلیل و برهان نیاورده، ولی آن مردم می گفتند: رسول خدا جادوگر و دروغگو است و خدا هم هدایت کرد آن افرادی را که باید هدایت کند، آری دل بیشتر مردم بوسیله دلیل و برهان تسکین پیدا می کند.

موقعی که خدا به ما اجازه دهد تکلم می کنیم، وقتی که ما را ممنوع کند ساکت می شویم. اگر خدادوست نمی داشت که حق را ظاهر و آشکار کند پیغمبران مژده دهنده و ترساننده را نمی فرستاد که در اوقاتی با حال ضعف و قوت حق را آشکار کنند و در اوقاتی سخن می گویند تا امر خدا اجرا شود و حکم پروردگار برای طبقات مختلف مردم نافذ گردد.

کسی که بینا باشد راه نجات را طی کند، به لطف حق چنگ می زند به شاخه محکمی چنگ خواهد زد، شک و ریبی نخواهد داشت و غیر از من پناهگاهی برای او نمی‌باشد. طبقه دیگری هستند که حق را از اهل حق نمی گیرند، آنان نظیر مسافر دریا هستند که در موقع موج دریا موج می زنند و در موقع سکون دریا ساکن می شوند. طبقه دیگری هستند که شیطان بر آنان مسلط شده، دأب آنان این است که اهل حق را برطرف کنند، اهل حق را بوسیله باطل و هوا و هوس از بین ببرند، آنان کافر و ذاتاً حسودند.

افرادی را که این طرف و آن طرف می روند رها کن، زیرا چوپان موقعی که بخواهد گوسفندان خود را جمع کند با مختصر تلاشی آنها را جمع خواهد کرد، راجع به اختلاف دوستان ما نوشته بودید موقعی که (درباره امر امامت) وصیت و کتابهائی در بین باشد جای شک و تردیدی نخواهد بود، کسی که در مجلس قضاوت بنشیند، به قضاوت اولی و سزاوارتر است. آن افرادی را که باید محافظت کنی نیکو محافظت کن، از طلب ریاست و فاش کردن اسرار برحذر باش زیرا این دو موضوع انسان را به وادی هلاکت خواهد کشید[ترجمه اثبات الوصیه، ص4 – 463].

 

ویژه نامه های مرتبط:

میلاد امام حسن عسکـری علیه السلام - ویژه نامه فروغ آفتاب یازدهم

میلاد امام حسن عسکـری علیه السلام - ویژه نامه خورشید یازدهم

پدیدآورنده: 
Share