درنگی در آیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام

سید موسی صدر
حضرت ابراهیم علیه السلام
یکی از آن آموزه ها، موضوع امامت حضرت ابراهیم علیه السلام است. قرآن کریم این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان می کند که حضرت ابراهیم علیه السلام پس از آزمایش ها و امتحان های فراوان و متعدد به مقام امامت برگزیده شد...

درنگی در آیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام

امامت حضرت ابراهیم علیه السلام از موضوعاتی است که در معنا و حقیقت آن دیدگاه های گوناگونی از سوی مفسران مطرح شده است. این نوشتار با بررسی چهار دیدگاه: امامت به معنای نبوت، رهبری سیاسی، پیشوایی پیامبران و راهنمایی باطنی به نقد و ارزیابی آنها پرداخته و خود با ارائه دیدگاه پنجمی (امامت به معنای پیشاهنگی در عمل) بر این باور است که این دیدگاه با آیات قرآن سازگارتر می نماید.

برخی از معارف و آموزه های قرآن کریم به ظاهر ساده و آسان می نماید؛ امّا درک و فهم حقیقت آن، تأمل و ژرف کاوی زیادی می طلبد.

یکی از آن آموزه ها، موضوع امامت حضرت ابراهیم علیه السلام است. قرآن کریم این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان می کند که حضرت ابراهیم علیه السلام پس از آزمایش ها و امتحان های فراوان و متعدد به مقام امامت برگزیده شد:

«و اذا ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات فاتمّهنّ قال انّی جاعلک للنّاس اماماً. قال و من ذرّیّتی قال لا ینال عهدی الظالمین.» (سوره بقره/ آیه 124)؛ «(بخاطر آورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.»

با توجه به اینکه اتمام و پایان این آزمایش ها در اواخر عمر حضرت ابراهیم علیه السلام بوده است و در نتیجه اعطای مقام امامت در زمانی صورت گرفته که ابراهیم پیامبر بوده است، این پرسش مطرح میشود که مقام امامت چگونه مقام و منصبی است که ابراهیم به رغم نبوت و پیامبری اش فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟

پاسخ بدین پرسش به ظاهر ساده، فوق العاده دشوار است؛ زیرا نبوت و پیامبری خود نوعی امامت یادست کم متضمن امامت است.

چگونه ممکن است پیامبر در بخش عمده دوره نبوت و پیامبریش فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست یابد؟!

همین دشواری باعث گردیده است که بسیاری از مفسّران تفسیر آیه یادشده را بگذارند و بگذرند و تعدادی نیز که پیرامون آن سخن گفته اند، دیدگاه ها و نظریات متفاوت و متضادی را اظهار کرده اند که برخی از آنها توجیه درستی ندارد.

در این نوشتار تلاش می کنیم نخست به دیدگاه های مطرح شده راجع به مفهوم و معنای امامت در آیه بالا بپردازیم و سپس به برداشتی که خود بدان، رسیده ایم و گمان می کنیم که با سایر آیات و نیز روایات پیرامون امامت سازگارتر است اشاره نماییم.

درنگی در آیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام

امامت حضرت ابراهیم علیه السلام در نگاه مفسّران

همانگونه که اشاره شد مفسّران در معنای امامت حضرت ابراهیم علیه السلام دیدگاه های متفاوت دارند. در اینجا بصورت فشرده و گذرا به بررسی این دیدگاه ها می پردازیم.

1- امامت به معنای نبوت

بسیاری از مفسّران اهل سنت امامت را در آیه، به معنای نبوت گرفته اند؛ بدین صورت که نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوی به مقتدا و پیشوا بودن تعریف می کنند آنگاه در مورد ابراهیم علیه السلام به معنای پیشوای دینی یا پیشوا در دین می گیرند و آنرا مترادف با نبوت می شمارند.

مراغی در این زمینه می گوید: «قال انّی جاعلک للنّاس اماما. ای انّی جاعلک للنّاس رسولاً یؤتم بک و یقتدی بهدیک الی یوم القیامة فدعا الناس الی الحنفیة السمحة وهی الایمان بالله و توحیده و البرائة من الشرک...»[المراغی، احمد مصطفی، تفسیر المراغی، 209/1]؛ «گفت تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. یعنی ترا برای مردم پیامبر قرار دادم که به تو اقتدا کنند و از هدایتت تا روز قیامت پیروی نمایند و ابراهیم نیز مردم را به دین آسان حنیف که عبارت است از ایمان به خدا و یگانگی اش و برائت از شرک، فراخواند.»

قاسمی در محاسن التأویل می نویسد: «المراد بالعهد تلک الامامة المسئول عنها و هل کانت الاّ الامامة فی الدین و هی النبوّة التی حرمها الظالمون من ذریتة.... فظهر ان المراد من العهد انّما هو الامامة فی الدین خاصة...»[قاسمی، محمد جمال الدین، محاسن التأویل، 246/2-1]؛ «مقصود از عهد در آیه همان امامت مورد درخواست است و آیا این جز همان امامت در دین که نبوت است و فرزندان ظالم ابراهیم از آن محرومند می باشد؟... پس آشکار شد که مراد از عهد همان امامت در دین است فقط.»

فخر رازی می گوید: «قال اهل التحقیق المراد من الامام ههنا النبی و یدّل علیه وجوه...»[فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، 39/4-3 رک نیز: المنار، 455/1]

همچنین آلوسی می نویسد: «المراد به ههنا النبی المقتدی به فان من عداه لکونه مأموم النبی لیست امامته کامامته.»[آلوسی، شهاب الدین السیدمحمود، روح المعانی، 375/2-1 رک نیز: التفسیر المنیر، وهبه ذهیلی، 306/1-2]

این دیدگاه به رغم مقبولیتش نزد اهل سنت، بر یک پیش فرض غلط استوار است و آن اینکه ابراهیم علیه السلام قبل از اعطای امامت، پیامبر نبوده است. در حالی که از یک سو آزمایش ها و امتحانات ابراهیم علیه السلام از دوره جوانی (در آتش افکنده شدن) تا کهنسالی (ذبح اسماعیل) ادامه داشته است.

از سوی دیگر آیه به صراحت می گوید که جعل امامت بعد از اتمام و پایان رساندن آزمایش ها صورت گرفته است. نتیجه آن میشود که اگر امامت همان نبوت باشد باید ابراهیم در دوره کهولت و پیری به پیامبری رسیده باشد!!! و این چیزی است که هیچ مسلمانی نمی پذیرد.

فخر رازی با توجه به همین اشکال می گوید چون خداوند می دانست که ابراهیم این آزمایش ها را پس از پیامبری اش با موفقیت سپری می کند، از اینرو پیشاپیش به او مقام نبوت داد.[فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، 39/4-3]

معنای این سخن آن است که فعل ماضی «اتمّهنّ» به معنای فعل مضارع «یتمّهنّ» است. واین توجیهی است که هیچ مبنای معقولی ندارد.

گذشته از این بر اساس این نظریه جای این پرسش است که چرا خداوند به جای نبوت، امامت تعبیر کرد؟ یعنی اگر مقصود از امامت نبوت بود باید می فرمود: انّی جاعلک نبیّاً

2- امامت به معنای رهبری سیاسی

برخی مفسّران امامت حضرت ابراهیم علیه السلام را به معنای زعامت و رهبری سیاسی - اجتماعی گرفته اند و بر این باورند که ابراهیم علیه السلام پیش از ابتلاء پیامبر بود امّا تدبیر و مدیریت امور جامعه از قبیل تأدیب جنایتکاران، اقامه حدود، جمع آوری مالیات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشت. پس از پایان آزمایش ها خداوند این منصب را به او عطا فرمود.

این نظریه را می توان از مجمع البیان طبرسی به دست آورد؛ زیرا مرحوم طبرسی نخست می گوید امامت به معنای مقتدائی و پیشوائی است. آنگاه پیشوائی را به دو قسم تقسیم می کند:

1- پیشوائی در گفتار و رفتار
2- رهبری و تدبیر امور جامعه

سپس می گوید معنای نخست ملازم نبوت است و هر پیامبری، پیشوا در گفتار و رفتار نیز است.

امّا معنای دوم ملازم نبوّت نیست؛ ممکن است پیامبر باشد امّا منصب زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی را نداشته باشد. بعد می گوید چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال یا آینده است و نه گذشته و گرنه عمل نمی کرد و «اماماً» را نصب نمی داد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوی دیگر ابراهیم علیه السلام قبل از آزمایش ها و جعل امامت، پیامبر بوده است.

نتیجه این میشود که این منصب پیشوای به معنای نخست که ملازم بانبوت و پیامبری است، نمی باشد؛ بلکه به معنای دوم یعنی زعامت و رهبری سیاسی است.[طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 380/1-2]

بلاغی نیز در تفسیر آلاء الرحمن همین نظریه را پذیرفته است.[بلاغی، جواد، آلاء الرحمن، 241/1]

این تفسیر نیز با واقعیت سازگار نمی نماید؛ زیرا در تاریخ و نیز در قرآن هیچ نشانه ای از حکومت و زعامت ابراهیم علیه السلام مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام به معنای رهبری سیاسی و اجتماعی وی باشد، باید گزارشی هر چند کوتاه از این پدیده در تاریخ زندگی ابراهیم علیه السلام به چشم بخورد در حالیکه نه در تاریخ و نه در آیات قرآن چنین گزارشی نیامده است.

گذشته از اینکه بر پایه این دیدگاه مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهیم علیه السلام خواهد بود و این مخالف اطلاق است.

3- امامت به معنای پیشوائی پیامبران

بعضی از مفسّران امامت حضرت ابراهیم علیه السلام را به معنای پیشوائی وی نسبت به انبیاء غیر اولواالعزم می داند و بر این باور است که امامت پیامبران سه سطح دارد:

یکی امامت نسبت به مردم عادی که در این سطح تمام انبیاء امامند.
دوم امامت بر مردم و پیامبران غیر اولواالعزم که این سطح از امامت ویژه پیامبران اولواالعزم است و امامت حضرت ابراهیم علیه السلام از اینگونه می باشد.
سوم امامت بر مردم و تمام انبیاء چه اولواالعزم و چه غیر اولواالعزم که این درجه امامت ویژه پیامبر اسلام است.

به دلیل اینکه تمام پیامبران وظیفه داشتند به پیامبری و نبوت پیامبر اسلام ایمان بیاورند و تن دهند «و اذ أخذ الله میثاق النّبییّن لما اتیتکم من کتابٍ و حکمةٍ ثم جائکم رسولٌ مصدّق لما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءَأقررتم و أخذتم علی ذالکم اصری قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم من الشّاهدین.» (سوره آل عمران/ آیه 81)

بنابراین با توجه به اینکه ابراهیم علیه السلام قبل از نیل به مقام امامت، پیامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نیست. از سوی دیگر با توجه به آیه بالا که همه پیامبران مأمور به پذیرش پیامبری پیامبر اسلام بوده اند، امامت حضرت ابراهیم علیه السلام از گونه سطح سوم نیز نیست پس ناگزیر باید از گونه دوم باشد.

دکتر صادقی می گوید: «فلانّ الامامة هناهی بعد کامل العبودیة والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلّة حیث تخطّاها الی القمة مرحلیاً کلاً تلوا الاخری اذا فهی الامامة بین المرسلین دون سائر الناس فحسب حیث الامامة الرسالیة علی الناس کانت له سابقة فلتکن الامامة الحاصلة بعد اتمام کلماتها هی الامامة علی المرسلین کماهم علی سائرالناس[صادقی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، 126/1-2]؛ «از آنجا که امامت در مورد ابراهیم علیه السلام بعد از مقام عبودیت، نبوت، رسالت و خلّت بوده است چه اینکه آن حضرت همه این مراحل را یکی پس از دیگری گذرانده بود، ناگزیر باید مقصود از آن امامت میان پیامبران باشد نه مردم عادی فقط. چون امامت میان مردم را قبلاً داشته است.»

این نظریه نیز از جهات گوناگون خدشه پذیر است. نخست اینکه با ظاهر آیه نمی سازد چون در آیه «ناس» آمده است و این، ظهور در همه مردم دارد و نه خصوص انبیاء.

و ثانیاً امامت بر انبیاء به ویژه با قید غیر اولواالعزم که مفسّر بر آن تأکید دارد، معنای جز پیشوائی و سلطه شریعت ندارد. و این بدان معناست که امامت حضرت ابراهیم علیه السلام همان حاکمیت شریعت وی تا زمان شریعت موسی علیه السلام است. و این، از یک سو با ظاهر آیه ناسازگار است؛ چون آیه امامت را به خود ابراهیم علیه السلام نسبت می دهد، در صورتی که بر پایه این تفسیر باید به شریعت نسبت داده شود.

از سوی دیگر باعث محدودیت امامت حضرت ابراهیم علیه السلام برای یک دوره خاص یعنی تا زمان حضرت موسی علیه السلام می گردد، امری که هم با اطلاق واژه «ناس» نمی سازد و هم با مقام امتنان که آیه در آن قرار دارد.

4- امامت به معنای راهنمائی باطنی

علامه طباطبائی مفسّر المیزان بر این باور است که امامت در آیه یاد شده به معنای هدایت باطنی انسانهاست. بر پایه این دیدگاه حضرت ابراهیم علیه السلام تا قبل از جعل امامت تنها هدایتگر و راهنمای انسانها بر اساس شریعت و دین بود، امّا پس از آن، جلودار جانها و دلهای انسانها بسوی حق و مقامات معنوی گردید که با تصرف تکوینی آنها را به مقامات شایسته شان می رساند.[طباطبائی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 275/1]

منطق واستدلالی که این نظریه بر آن استوار است، مرکب از چند مقدمه می باشد:

1- در آیات قرآن امامت همراه و ملازم هدایت معرفی شده است: «والّذی نجده فی کلامه تعالی انّه کلّما تعرض لمعنی الامامة تعرض معها للهدایة تعرّض التفسیر قال تعالی فی قصص ابراهیم علیه السلام: «و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلةً و کُلاًّ جعلنا صالحین. و جعلناهم أئمّةً یهدون بامرنا» (سوره انبیاء/ آیات 72-73) و قال سبحانه: «و جعلنا منهم ائمّةً یهدون بامرنا لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون» (سوره سجده/ آیه 24) [طباطبائی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 274/1]

2- هدایت یاد شده در آیات، مطلق نیست؛ بلکه مقید به «امرالهی» گردیده و این بدان معناست که هدایتگری امام بوسیله امری الهی صورت می گیرد: «ثم قیّدها بالامر فبیّن ان الامامة لیست مطلق الهدایة بل هی الهدایة التی تقع بامرالله»[طباطبائی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 274/1]

3- مقصود از «امرالهی» امر و فرمان تشریعی نیست؛ بلکه فرمان، تکوینی است که در آیه «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (سوره یس / آیه 82) معرفی گردیده است.

دلیل بر این مطلب آن است که امامت مستلزم هدایتگری است. پس جعل امامت برای ابراهیم علیه السلام سبب اعطای مقام هدایتگری به وی خواهد بود، و از آن جا که ابراهیم علیه السلام قبل از امامت به لحاظ نبوت و پیامبریش مقام هدایتگری به معنای ارائه طریق داشته است، ناگزیر هدایتگری ناشی از امامت به معنای ارائه طریق نیست؛ بلکه مفهوم ایصال به مطلوب دارد.

از سوی دیگر ایصال به مطلوب نوعی تصرف تکوینی در نفوس جهت سیر دادن آنان بسوی کمال است. پس مقصود از «امر الهی» که سبب این هدایت و تصرف است، باید فرمان ایجادی و تکوینی باشد.

4- فرمان تکوینی الهی که منشأ تسلّط و تصرف در نفوس انسانها میشود، چیزی جز فیوضات معنوی و مقامات باطنی نیست که امام و هدایتگر نخست بدانها نائل میشود. سپس از طریق او به نفوس و جانهای دیگران سرایت می کند.

نتیجه چهار مقدمه بالا این است که کسی که به مقام امامت نائل میشود، در حقیقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها می رسد و روح و دل انسانها را به سمت کمالات سوق میدهد. پس امامت حضرت ابراهیم علیه السلام به معنای هدایت باطنی و تصرف بر جانهاست. علامه می گوید: «ان هذه الهدایة المجعولة من شئون الامامة لیست هی بمعنی ارائة الطریق لان الله سبحانه جعل ابراهیم علیه السلام اماماً بعد ما جعله نبیاً - کما اوضحناه فی تفسیر قوله: «انّی جاعلک للناس اماماً» فیما تقدم - ولاتنفک النبوة عن الهدایة بمعنی ارائة الطریق فلایبقی للامامة الاّ الهدایة بمعنی الایصال الی المطلوب و هی نوع تصرف تکوینی فی النفوس بتیسیرها فی سیرالکمال و نقلها من موقف معنوی الی موقف آخر.

و اذا کانت تصرفاً تکویناً و عملاً باطنیاً فالمراد بالامرالذی تکون به الهدایة لیس هو الامر التشریعی الاعتباری بل ما یفسره فی قوله: «انّما أمره اذا أراد شیئاً ان یقول له کن فیکون. فسبحان الّذی بیده ملکوت کل شیء» (سوره یس/ آیات 82-83) فهو الفیوضات المعنویة و المقامات الباطنیة التی یهتدی الیها المؤمنون باعمالهم الصالحة و تیلبسون بها رحمة من ربهم.

و اذا کان الامام یهدی بالامر - و الباء للسببیّة او الآلة - فهو متلبس به اولاً و منه ینتشر فی الناس علی اختلاف مقاماتهم فالامام هوالرابط بین الناس و بین ربهم فی اعطاء الفیوضات الباطنیة و اخذها کما ان النبی رابط بین الناس و بین ربهم فی اخذ الفیوضات الظاهریة و هی الشرایع الالهیة تنزل بالوحی علی النبی صلی الله علیه وآله وسلم و تنتشر منه و بتوسطه الی الناس و فیهم.»؛ «این هدایت که خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدایت به معنای راهنمائی نیست؛ چون می دانیم که خدای تعالی ابراهیم علیه السلام را وقتی امام قرار داد که سالها دارای منصب نبوت بود. همچنانکه توضیحش در ذیل آیه «انّی جاعلک للناس اماما» گذشت. و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معنای راهنمائی نیست. پس هدایتی که منصب امام است نمی تواند معنای غیر از رساندن به مقصد داشته باشد و این معنا یک نوع تصرف تکوینی در نفوس است که با آن تصرف راه را برای بردن دلها بسوی کمال و انتقال دادن آنها از موقفی به موقفی بالاتر هموار می سازد.

و چون تصرفی است تکوینی و عملی است باطنی، ناگزیر مراد از امری که با آن هدایت صورت می گیردنیز امر تکوینی خواهد بود نه تشریعی که صرف اعتبار است؛ بلکه همان حقیقتی است که آیه شریفه: «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء» آن را تفسیر کرده است که عبارت است از فیوضات معنوی و مقامات باطنی که مؤمنین بوسیله عمل صالح بسوی آن هدایت می شوند و مشمول رحمت پروردگارشان می گردند.

و چون امام بوسیله امر هدایت می کند - با در نظر گرفتن اینکه باء در «بأمره» باء سببیت و یا آلت است - می فهمیم که خود امام قبل از هرکس متلبس به آن هدایت است. و از او به سایر مردم منتشر میشود و برحسب اختلافی که در مقامات دارند هرکس به اندازه استعداد خود از آن بهره مند میشود. از اینجا می فهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهری و باطنی است. همچنان که پیغمبر رابط میان مردم و خدای تعالی است در گرفتن فیوضات ظاهری یعنی شرایع الهی که از راه وحی نازل گشته و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر میشود.»[طباطبائی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 304/14]

خلاصه سخن علامه این است که امامت همراه با هدایت است و منشأ هدایت امر تکوینی است. پس هدایت نیز باید از مقوله تکوینیات باشد و هدایت این چنینی، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست که از آن به هدایت باطنی یاد می کنند. بنابراین امامت بطور کلی و در مورد ابراهیم علیه السلام به ویژه به معنای هدایت باطنی است.

این نظریه که پس از علامه بصورت یک نظر پذیرفته شده در عرصه قرآن پژوهی، تلقی میشود، گرچه جاذبه های خودش را دارد، امّا اگر مورد مداقه قرار گیرد، چندان خالی از اشکال نمی نماید:

اولاً از آنرو که امامت همیشه ملازم با هدایت به معنای راهنمائی به راه راست که بار مثبت دارد، نیست؛ بلکه بر اساس کاربرد قرآنی واژه امامت تنها چیزی که می توان گفت همراه بودن امامت با نوعی نشان دادن یا فراخواندن به چیزی یا به تعبیر دیگر پیشوائی و جلوداری از گروهی در مسیری است؛ اعم از اینکه مسیر درست و حق باشد یا نادرست و باطل. چنانکه همانندی ساختاری دو آیه زیر نشان می دهد: «وجعلنا هم ائمّة یهدون بامرنا» (سوره انبیاء/ آیه 73) «و جعلناهم ائمّةً یدعون الی النّار» (سوره قصص/ آیه 41)

پس نخستین مقدمه استدلال علامه خدشه پذیر است.

و ثانیاً اینکه مقصود از «امر» در آیه: «یهدون بأمرنا» فرمان تکوینی و ایجادی باشد، چندان با آیات قرآن همخوانی ندارد. توضیح آنکه واژه «امر» که از نظر مفهومی دارای گونه ای ابهام است، آنجا که در آیات قرآن به خدا نسبت داده شده است، بر یکی از دو چیز قابل تطبیق است: یکی فعل الهی و دیگر وحی و کلام الهی.

بعنوان نمونه در آیاتی چون: «ولمّا جاء أمرنا نجّینا هوداً و الذین آمنوا معه» (سوره هود/ آیه 58) «فاذا جاء أمرنا و فار التّنّور» (سوره مؤمنون/ آیه 27) «واذا أردنا ان نهلک قریةً أمرنا مترفیها ففسقوا فیها» (سوره اسراء/ آیه 16) «وکان أمر الله مفعولاً» (سوره احزاب/ آیه 37) «و کان أمرالله قدراً مقدوراً» (سوره احزاب/ آیه 38)، مصداق امر همان فعل الهی است.

امّا در آیات دیگر چون: «فعقروا النّاقة و عتوا عن امر ربّهم» (سوره اعراف / آیه 77) «ففسق عن امر ربّه» (سوره کهف/ آیه 50) «فقاتلوا الّتی تبغی حتّی تفی ءَ الی أمرالله» (سوره حجرات/ آیه 9) «وکذالک اوحینا الیک روحاً من أمرنا» (سوره شوری/ آیه 52) «ینزّل الملائکة بالرّوح من أمره علی من یشاء من عباده» (سوره نحل/ آیه 2) مصداق امر، وحی الهی است.

حال پرسش این است که درموضوع هدایت، امر الهی به کدام معناست، فعل خدا، مقصود است یا وحی الهی؟

وقتی حوزه هدایت را در آیات مورد بررسی قرار می دهیم، می بینیم آنگاه که خداوند از وسیله و ابزار هدایت سخن گفته است، تنها از وحی و تجلیات آن نام برده است و نه چیز دیگر:

«إنّ هذاالقرآن یهدی للّتی هی اقوم» (سوره اسراء/ آیه 9) «و ممّن خلقنا أمّةٌ یهدون بالحق و به یعدلون» (سوره اعراف/ آیه 181)

«و کذالک اوحینا إلیک روحاً من أمرنا ماکنت تدری ماالکتاب و لاالایمان و لکن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا» (سوره شوری/ آیه 52)

«قد جائکم من الله نور و کتاب مبین. یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النّور باذنه و یهدیهم الی صراطٍ مستقیم» (سوره مائده/ آیات 16-15)

«وانزل التوراة و الانجیل . من قبل هدیً للنّاس» (سوره آل عمران/ آیات 4-3).

این آیات به وضوح نشانگر آن است که سنت هدایت الهی آنگاه که از طریق واسطه انجام می گیرد ابزاری جز وحی (به معنای اعم که الهام را نیز در بر می گیرد) ندارد و هرگونه هدایتگری واسطه ها چه انبیاء چه اولیاء، تنها از این راه صورت می گیرد.

حال اگر آیه «یهدون بامرنا» را که طبق تصریح علامه از ابزاری به نام «امر» یاد می کند، در پرتو آیات بالا قرار دهیم، ابهام مفهومی آن زدوده شده و مشخص می گردد که مقصود از آن نیز همان وحی الهی است و نه فعل الهی تا بعد مجبور شویم هدایت برآمده از آن را به تناسب فعل الهی، از مقوله افعال و تصرف تکوینی بگیریم.

نکته ای که در این موضوع شایان توجه است این است که علامه طباطبائی واژه «امر» در آیه «یهدون بأمرنا» را با آیه 83 سوره یس «انّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» تفسیر کرده و از آن امر تکوینی و تصرف باطنی می فهمد، در حالی که آیه 82 سوره یس در مورد آفرینش وایجاد تکوینی است: «او لیس الّذی خلق السماوات و الارض بقادرٍ علی ان یخلق مثلهم بلی و هوالخلاّق العلیم. إنّما أمره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (سوره یس/ آیات 82-81)

طبیعی است که در چنین زمینه ای مقصود از «امر» همان فرمان تکوینی خواهد بود. مؤید این مطلب آنکه خداوند در آیات دیگر از قضای تکوینی با چنین تعبیری سخن گفته است مانند:

«و اذا قضی أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (سوره بقره/ آیه 117)

«إذا قضی أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (سوره آل عمران/ آیه 47)

«إذا قضی أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (سوره مریم/ آیه 35)

«هو الّذی یحی و یمیت فاذا قضی أمراً فانّما یقول له کن فیکون» (سوره غافر/ آیه 68)

اما همانگونه که پیش تر یاد شد در ساحت هدایت با واسطه، از ابزاری جز القاء و ارسال حقایق توسط انبیاء و اولیاء سخن به میان نیامده است.

نتیجه آن میشود که علامه حقیقتی را که در زمینه تکوین مجال و موضوعیت دارد، تفسیرگر پدیده تشریعی قرار داده است و در نهایت هدایت تشریعی را به هدایت تکوینی و وجودی تبدیل کرده است.

بنابراین بر فرض بپذیریم که امامت همواره ملازم با هدایت و راهنمائی به راه راست است، امّا اینکه این هدایتگری نوعی تصرف وتسلط تکوینی بر جانها و ضمایر باشد، چندان مبنای استواری ندارد.

گمان نویسنده آن است که آنچه باعث گردیده علامه هدایت را در آیه «یهدون بامرنا» به تصرف باطنی تفسیر کند، توجیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام و تفکیک آن از نبوت آن حضرت است، چنانکه از عبارت زیر استفاده میشود:

«ان هذه الهدایة المجعولة من شئون الامامة لیست هی بمعنی ارائة الطریق لان الله سبحانه جعل ابراهیم علیه السلام اماماً بعد ما جعله نبیاً... ولا تنفک النبوة عن الهدایة بمعنی ارائة الطریق فلا یبقی للامامة الاّ الهدایة بمعنی الایصال الی المطلوب و هی نوع تصرف تکوینی فی النفوس...»[طباطبائی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 304/14]

بنابراین اگر توجیه دیگری برای امامت حضرت ابراهیم علیه السلام بیابیم که بتواند با نبوت آن حضرت نیز سازگار باشد، نیازی به تفسیر علامه نخواهد بود.

5- امامت به معنای پیشاهنگی در عمل

برداشت نویسنده از آیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام این است که امامت آن حضرت پیشوائی علمی نیست؛ بلکه پیشوائی عملی است. یعنی ابراهیم علیه السلام راهنما (نشان دهنده راه) یا راهبر (رساننده به مطلوب) نیست؛ بلکه نماد و نمونه کامل رونده راه عبودیت است و ایندو یعنی راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، یا به تعبیر دیگر پیشوای علمی و پیشوای عملی بودن گر چه در یک نقطه اشتراک و همانندی دارند و آن پیشوائی و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمع اند و دیگران بایستی گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عیار کنند و در راه آنان گام بگذارند، امّا یک تفاوت عمده هم دارند وآن اینکه پیشوائی علمی پدیده و منزلت اعطائی است که خداوند بر پایه شایستگی های افراد بدانها اعطا می کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته» (سوره انعام/ آیه 124) «قل إنّ الفضل بیدالله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم» (سوره آل عمران/ آیه 73).

امّا پیشوائی عملی مقام کاملاً اکتسابی و محصول تلاشها و مجاهدتهای خود فرد است که باید چنان بر طبق معیارهای دقیق عبودیت زندگی کند که در نهایت سر قافله و جلودار انسانهایی که عزم رفتن در این راه دارند، قرار گیرد. ابراهیم علیه السلام این گونه بود. او پس از سپری کردن تمام امتحانات و آزمایشهای الهی که زمینه ظهور و پدیداری لیاقتها و شایستگی های او در بندگی و تسلیم بود، به امامت رسید و چنین امامتی جز از طریق همین عمل و آزمایشها قابل دسترسی نیست.

در اینجا دو پرسش مطرح میشود:

نخست آنکه اگر امامت علیه السلام به معنای پیشاهنگی در عمل باشد که از مقوله پدیده ها و امور رسیدنی است نه دادنی، دراین صورت جعل الهی چه معنا دارد؟

دیگر اینکه پیامبران همانگونه که پیشوای در علم اند، پیشوای در عمل نیز هستند؛ یعنی در ساحت عمل نیز پیش و بیش از دیگران در مسیر عبودیت قدم می نهند، پس چگونه است که ابراهیم علیه السلام پس از سالها پیامبری به مقام امامت و پیشوائی در عمل می رسد؟

در رابطه با پرسش نخست، باید گفت جعل امامت از سوی خداوند به معنای اعطا نیست؛ بلکه به مفهوم تصدیق و تصویب و رسمیت بخشیدن است. یعنی ابراهیم علیه السلام در حرکت در مسیر عبودیت و بندگی خدا به جایی رسید که خداوند تقدّم و جلودار بودنش را تصدیق کرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانکه در آیه: «و جعلناهم ائمّةً یدعون الی النّار» (سوره قصص/ آیه 41) که ساختار همانند با آیه: «و جعلنا هم ائمّةً یهدون بأمرنا» (سوره انبیاء/ آیه 73) دارد، نیز جعل به همین معناست و نه اعطا و بخشش.

بدین ترتیب معنای آیه: «انّی جاعلک للنّاس اماماً» این خواهد شد که من تو را با توجه به این مقام و منزلتی که در عبودیت و بندگی کسب کرده ای، بعنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار می دهم که همه انسانها نمونه کامل بنده خدا را ببینند و به او اقتداء کنند.

و امّا پرسش دوم، آنچه در این زمینه می توان گفت این است که گرچه تمام انبیاء و پیامبران در عبودیت و بندگی و تسلیم در برابر اراده الهی، نسبت به امت خویش پیش گامند، امّا این واقعیت را نیز نمی توان انکار کرد که مسیر عبودیت، مسیر بی پایان است و پیامبران در این مسیر برابر نیستند؛ بلکه برخی بر برخی دیگر برتری دارند. چنانکه قرآن می گوید:

«تلک الرّسل فضلنا بعضهم علی بعضٍ منهم من کلّم الله و رفع بعضهم درجاتٍ ...» (سوره بقره/ آیه 253)

«ولقد فضّلنا بعض النّبییّن علی بعضٍ و آتینا داود زبوراً» (سوره اسراء/ آیه 55).

بنابراین همه پیامبران نمی توانند امام و پیشوا و مقتدا باشند. تنها کسانی به این مقام می رسند که در اوج باشند و بسان ابراهیم علیه السلام همه آزمایشها را پشت سر گذاشته باشند.

پس هیچ اشکالی ندارد که برخی پیامبران به رغم مقام نبوت و پیامبری و راهنمائی انسانها بسوی عبودیت و بندگی، در عمل به مقام پیشوائی نرسند؛ بلکه در این ساحت پیرو پیامبران برتر از خود باشند، که آنان امام و پیشوایند.

از آنچه تاکنون گفته شد یک حقیقت آشکار میشود و آن اینکه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام از سنخ امامت در آیه «و جعلناهم أئمّةً یهدون بأمرنا» (سوره انبیاء/ آیه 73) نیست؛ زیرا امامت در این آیه به معنای راهنمائی علمی و بوسیله وحی است که ویژه پیامبران می باشد و ابراهیم علیه السلام قبل از امامت این مقام را داشت. بلکه از سنخ امامت در آیه: «واجعلنا للمتّقین إماماً» (سوره فرقان/ آیه 74) است که به معنای پیش گامی و پیشاهنگی در ساحت عبودیت و تقواست و «عبادالرحمان» بعنوان یک آرزو، نیل به آن را از خداوند درخواست می کنند. ابراهیم علیه السلام «عبدی» است که با تلاش و اخلاص به این مقام رسیده و آرزویش به عمل پیوسته است و خداوند این نیل و رسیدن را به همه انسانها نشان می دهد و آنان را به اقتداء و پیروی از ابراهیم علیه السلام فرا می خواند.

 

توجه: درج برخی مقالات به معنای تایید و یا رد تمامی محتوای آنها نیست و از باب اطلاع و مطالعه آورده می شوند.

پدیدآورنده: 
Share